یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


دانشگاه سوسیالیست‌های واقع بین جهان


دانشگاه سوسیالیست‌های واقع بین جهان
قرن نوزدهم میلادی، روزگار سخت‌ترین منازعات فکری در اروپا به شمار می‌رود.طرف‌های این منازعات، طیف گسترده‌ای از سوسیالیست‌‌ها، لیبرال‌ها، آنارشیست‌ها و محافظه‌کاران بودند، اما نزاع هسته‌ای و محوری بین انواع و اشکال سوسیالیسم از سویی و انواع و اشکال لیبرالیسم از سوی دیگر بود.
نزاع این دو گروه مرامی عمدتا در روزنامه‌های انگلیسی، آلمانی و فرانسوی در کافه‌های این کشورها و ایضا در کتاب‌هایی که در این کشورها چاپ می‌شد، جریان داشت و آکادمی‌ها هنوز به صورت رسمی وارد جدال‌های فکری مورد اشاره نشده بودند. معنای این سخن، انکار جریان‌های دانشگاهی نیرومندی مانند محافظه‌کاری آکسفورد یا موزائیک فکری دانشگاه پاریس نیست، بلکه مراد این است که دانشگاه‌ها هنوز وارد عصر تفکیک مرامی به شکل امروزی نشده بودند و به همین علت منازعات فکری ابتدا به صورت کم رنگ توسط استادان دانشگاه‌ها آغاز می‌شد، اما دوران بسط و پرورش افکار، بیرون دانشگاه رخ می‌داد. مثلا اگر چه آرای هگل در دانشگاه مطرح شد و مارکس هم دانشگاهی به شمار می‌رفت، اما پیروی اولیه ونقد بعدی مارکس از هگل از طریق مقالات روزنامه‌ای، موجب جریان‌سازی شد و هگل را به دوستداران تفکر شناساند.
علاوه بر نشریات و کتاب‌ها و محافل، راه دیگری که متفکران آن دوران برای رواج تفکر خود یافته بودند، مکاتبه بود. نامه‌های معروف کارل مارکس و فردینان ۵ سال از نمونه‌های مشهور در این زمینه است.
در روزگار رواج تفکر خارج از دانشگاه‌ها،‌ چپگرایان در خیابان‌ها و روزنامه‌ها و محافل دست برتر را داشتند و در عوض وضع راستگرایان در دانشگاه بهتر بود. علت این وضع تا حدودی روشن است. راستگرایان قرن نوزدهم، عمدتا در چارچوب سنت محافظه‌کاری فعالیت می‌کردند و از آنجا که دانشگاه‌های معتبر اروپا از جمله آکسفورد و کمبریج انگلستان و سوربن فرانسه، ادامه مدرسه‌های کلیسایی و ارسطویی بودند، لاجرم تفکرات دانشگاهی، مدافع نظم مستقر بودند و گرایش محافظه‌کارانه داشتند. مراد از محافظه‌کاری دانشگاه‌ها به هیچ وجه، واپسگرایی و حتی تغییرناپذیری آنها نیست، بلکه منظور این است که روش‌های دانشگاهی، قائل به نوآوری‌های خلق‌الساعه نظری و دگرگونی طلبی رادیکال نبودند.
چپگرایان در نقطه مقابل قرار داشتند. آنها در دانشگاه‌ها جا پای محکمی نداشتند، اما از قدرت تهیج و بسیج اجتماعی نیرومندی برخوردار بودند. این نیروی توفنده به چپگرایان امکان داد که در سال‌های ۱۸۴۸ و ۱۸۷۰ دو قیام سیاسی بزرگ برپا کنند و دولت‌های اروپایی را به هراس اندازند، اما در پی شکست در این قیام‌ها، انبان چپگرایان از مباحث نظری خالی شده و به جز نوشته‌های پرحجم و سیستماتیک مارکس و انگلس و تک نگاری‌های پاره‌ای متفکران فرانسوی و روس‌ در اردوگاه‌ چپگرایان آثار تئوریک نیرومندی خلق نشد که بتواند جوابگوی متون لیبرالیستی باشد. در چنین هنگامه‌ای، سوسیالیست‌های اصلاح طلب انگلیسی که با همتایان جهانی خود مشابهت چندانی نداشتند و روش‌های رادیکال مورد نظر مارکس و انگلس، سوسیال- دموکرات‌های آلمان و آنارکو سوسیالیست‌های فرانسوی و روسی را ناپسند می‌شمردند، برای نجات جنبش‌های چپگرایانه از بحران‌های ‌نظری به چاره‌اندیشی پرداختند. این دسته از چپگرایان، گروهی از سوسیالیست‌های اعتدال‌گرا بودند که معتقد بودند برای ایجاد جامعه سوسیالیستی می‌بایست به صورت تدریجی و گام به گام، دولت‌‌ها را وادار کرد از پشتیبانی طبقات برخوردار اجتماعی فاصله بگیرند و با سازوکارهایی مانند افزایش مالیات توانگران و کاهش مالیات تهیدستان، ملی کردن تدریجی صنایع، ایجاد بنگاه‌ها و مزارع تعاونی و نظایر اینها، رفاه طبقات محروم را افزایش دهند. این گروه از سوسیالیست‌های انگلیسی که در اواخر قرن نوزدهم نام فابین (Fabian) را برای خود برگزیدند، باور داشتند و تا آخر بر این باور خود ماندند که تحقق هدف‌های ذکر شده فقط به مبارزه سیاسی آشتی‌جویانه و قانونی قابل پیگیری است و هر اقدام رادیکال و خشونت‌باری، به آرمان سوسیالیستی لطمه خواهد زد.
فابین‌ها که عمدتا تحصیلکرده و روشنفکر بودند، بر خلاف سوسیالیست‌های آلمانی و فرانسوی و به ویژه روسی، کارگران و کشاورزان را سربازان مبارزه انقلابی برای کسب قدرت به شمار نمی‌آوردند، بلکه این قشرهای تهیدست را «موضوع مبارزه سیاسی مسالمت‌آمیز» می‌دانستند. همین نگاه باعث شد که فابین‌ها، به جای آنکه مبارزان سیاسی شوند، راه تفکر و اقناع پیشه کنند و به تدریج به یک گروه فکری منسجم و دارای دستور کار شوند. از آنجا که آبشخور سوسیالیست‌های انگلیسی با همتایان آنها در دیگر کشورها تفاوت ماهوی داشت و معطوف به فلسفه و سیاست رایج در انگلستان بود، در دیگر زیرشاخه‌های امپراتوری بریتانیا مانند استرالیا، کانادا و نیوزلند هم تشکیلاتی به تاسی از فابین‌های انگلیسی پدید آمد و در دو دهه آخر قرن نوزدهم سوسیالیسم انگلیسی به نیروی فکری و سیاسی نیرومندی تبدیل شد. این نیروی تازه که می‌کوشید خود را پاره‌ای از نظم مستقر، هر چند منتقد آن، به شمار آورد، در حوزه عمل به ساز و کارهای قانونی مانند تشکیل اتحادیه‌ها و شرکت در انتخابات روی آورد و در حوزه نظری به فکر تاسیس دانشگاهی افتاد که به لحاظ روش‌های آکادمیک همسنگ آکسفورد و کمبریج و به لحاظ فکری متفاوت با آن باشد. این دانشگاه مدرسه علوم اقتصادی و سیاسی لندن بود که در محاورات معمولا به اختصار مدرسه اقتصادی لندن نامیده می‌شود. نام اختصاری این مدرسه هم از عنوان دوم آن اخذ شده است:
(Lse یا(London School of economy.
از سال ۱۸۹۵ که مدرسه اقتصادی لندن شکل گرفت و به ویژه از سال ۱۹۰۰ که این مدرسه به دانشگاه لندن پیوست، چپگرایان معتدل انگلیسی و هم‌کیشان آنان در دیگر نقاط جهان، جان تازه‌ای یافتند؛ زیرا مدرسه اقتصادی لندن به تدریج به کانونی علمی- فکری تبدیل شد که دانشجویان از سراسر جهان به سوی آن شتافتند و لشکری را که چپگرایان انگلیسی مایل نبودند از اتحاد کارگران و کشاورزان تشکیل دهند از درون همنشینی روشنفکران و متفکران، سازمان دادند.
نحوه شکل‌گیری مدرسه اقتصادی لندن، موثرترین گام آنها در سنت انگلیسی و فاصله گرفتن از سنت انقلابی آلمانی، فرانسوی و روسی بود.
بنیانگذاران این مدرسه یعنی خانم مارتا بیتریس وب و شوهرش سیدنی وب به همراه جورج برنارد شاو و گراهام والاس، برای شروع کار خود به بنگاه‌های خیریه رجوع کردند و نخستین پولی که به دست آنها رسید ۲۰هزار پوند اهدایی هنری هاچینستون به جامعه فابین‌ها بود. این شروع در واقع رفتاری در حوزه محافظه‌کاری فلسفی و اجتماعی بود که فابین‌ها را از دیگر سوسیالیست‌ها متمایز و به لیبرال‌ها (طبق تعریف قرن نوزدهمی لیبرالیسم نه تعاریف جدید) نزدیک‌تر کرد. سنت خیریه و نیکوکاری در مغرب‌زمین، در اعصار قدیم در چارچوب تفکرات کلیسایی جای می‌گرفت و در دوران جدید رفتاری منطبق با تفکرات محافظه‌کاری و لیبرالیسم به شمار می‌رود و سوسیالیست‌ها و انقلابیون، آن را قبول ندارند. آشکارترین وجه سوسیالیستی مدرسه اقتصادی لندن، که بنیانگذاران آن در مراسم صبحانه چهارم اوت ۱۸۹۴ درباره آن سخن گفتند و همان‌جا بیانیه تاسیس مدرسه خود را امضا کردند، این بود که مدرسه می‌بایست جایی برای تحقیق پیرامون چرایی فقر و نابرابری و مسائل مرتبط با این پدیده‌ها باشد. این نگاه، مدرسه اقتصادی لندن را به جایی برای آموزش و پرورش سیاستمداران و اقتصاددانان چپگرا تبدیل کرد و گفته می‌شود، نطفه فکری حزب کارگر انگلستان در این مدرسه بسته شده است. مهم‌ترین دستاورد نظری مدرسه اقتصادی لندن به مباحث فردریش هایک و جان مینارد کینز پس از رکود بزرگ آمریکا (۱۹۲۹ تا ۱۹۳۱) مربوط می‌شود و بزرگ‌ترین دستاورد عملی آن، اجرای برنامه «دولت رفاه» در اروپا و تا حدودی آمریکاست. مبدع این برنامه، سوسیالیست‌های مدرس و دانشجوی مدرسه اقتصادی لندن بودند. مهم‌ترین این افراد آنتونی گیدنز است که مدتی رییس این مدرسه بود.
دعوت از هایک برای تدریس در مدرسه اقتصادی لندن و حضور ۱۹ ساله وی (۱۹۳۱ تا ۱۹۵۰ میلادی) در این دانشگاه، هنوز از رازهای مدرسه اقتصادی لندن است. زیرا هایک (۱۹۹۲-۱۸۸۹) از حامیان سرسخت لیبرالیسم و بزرگان مکتب اتریش بود که آرا و افکار او هیچ قرابتی با فابین‌های سوسیالیست نداشت. شاید تنها علت قانع‌کننده‌ای که برای دعوت از هایک متصور باشد، شوق بی‌پایان او برای جدال فکری با کینز بود و مدرسه اقتصادی لندن، امیدوار بود با به چالش کشیدن کینز استاد دانشگاه کمبریج، این دانشگاه قدیمی انگلستان را به سکویی برای پرش خود در میان دانشگاه‌های جهان تبدیل کند. مدرسه اقتصادی لندن به این هدف رسید، زیرا هایک، در نقدهای خود به نظریات کینز در باب ضرورت مداخله دولت در اقتصاد، افسانه کینز را شکست و اعتبار دانشکده اقتصاد، دانشگاه کمبریج را به چالش کشید. تاثیر آرای هایک بر مدرسه اقتصادی لندن چنان چشمگیر بود که ۱۰ سال پس از رفتن هایک از این مدرسه و آغاز ریاست والتر آدامز، مدرسه اقتصادی لندن به تدریج از رویکرد سوسیالیستی فابین‌های بنیانگذار فاصله گرفت. فشار والتر آدامز برای غیرسوسیالیستی کردن مدرسه اقتصادی لندن به اعتراض دانشجویان انجامید و سرانجام آنتونی گیدنز واضع نظریه راه سوم، به ریاست مدرسه برگزیده شد. ورود گیدنز موجب تقویت دوباره سوسیالیست‌ها شد، اما مدرسه اقتصادی لندن دیگر به روش‌های مورد نظر بنیانگذاران رجعت نکرد و روش‌های غیرایدئولوژیک در آن قوت بیشتری گرفتند. البته این فاصله گرفتن رسمی مدرسه اقتصادی لندن از سوسیالیسم مانع گسترش آرای گیدنز نشد و نسلی از سیاستمداران انگلیسی و آمریکایی برنامه‌های خود را با رجوع به آرای گیدنز تدوین کردند. مهم‌ترین این سیاستمداران بیل کلینتون و تونی بلر رهبران پیشین آمریکا و انگلستان بودند.
در شماره آینده ماهنامه دنیای‌‌اقتصاد که اواسط اردیبهشت سال آینده منتشر می‌شود، تاثیر دانشگاه شیکاگو بر اقتصاد آمریکا و جهان بررسی خواهد شد. مباحث هایک و کینز و ورود میلتون فریدمن به این مباحث محور مقاله آینده خواهد بود.
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد


همچنین مشاهده کنید