دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا
فردیت و خلاقیت
جملهای از «سارتر» میخواندم كه گفته بود:«انسانها غالبا به وسیلهء نقشهای خود زندانی میشوند،سادهتر آنكه ما به جای اینكه «آزاد» باشیم، آنچه هستیم میشویم.»
درست همان طور كه یك درخت بلوط یك درخت بلوط میشود و یا یك پیشخدمت، پیشخدمت.
هیچ یك از اینها نمیتوانند اصولا آزاد باشند و قادر نیستند كه آزادانه از نقشهایی كه ایفا میكنند فرار كنند.
مشهورترین مثال در این باره مثال پیشخدمت است كه سارتر به بررسی آن پرداخته است.او مینویسد:«اجازه دهید یك پیشخدمت را در كافه در نظر بگیریم.»
حركت او سریع و رو به جلوست، كمی بیش از حد دقیق و كمی بیش از حد سریع. او با گامهای بیش از حد سریع به سوی مشتریان میرود.
با اشتیاق كمی بیش از حد به جلو خم میشود، صدای او، چشمهای او، اشتیاق او كمی بیش از حد دلواپسی را به سفارش مشتری نشان میدهد.
در نهایت او به آنجا برمیگردد، در حالی كه میكوشد در راه رفتن خود خشكی انعطافناپذیر و گونهای ماشینوارگی را تقلید كند او سینی را مانند بندبازی كه با به كارگیری تعادل ناپایدار و گسستهء خود همواره در تكاپوست و سعی دارد از راه حركات اندك بازو و دست دوباره آن را برقرار كند، حمل میكند. تمام رفتار او در نزد ما یك بازی جلوه میكند.
او با ردیف كردن حركات خود به گونهای، كه یكی دیگری را كنترل كند خود را به كار میگیرد. او ایفای نقش میكند، خودش را مشغول میكند، اما چه نقشی؟
برای بیان این موضوع لازم نیست مدت طولانی او را تماشا كنیم، او در حال اجرای نقش در وجود یك پیشخدمت در كافه است.
در آنجا چیزی نیست كه باعث تعجب نشود.
پیشخدمت در كافه با شرایط خود بازی میكند تا به آن پی ببرد.
این الزام با آنچه بر تمام مغازهدارها میگذرد هماهنگ است.
شرایط آنان در كل، شرایط تشریفاتی است. زیرا عامهء مردم از آنان میخواهند كه به صورت یك تشریفات آن را درك كنند، حركت موزون نانوا، خیاط و قصاب هم به این شكل است، آنان میكوشند مشتری خود را راضی كنند به اینكه چیزی غیراز نانوا-خیاط یا قصاب نیستند.خیاطی كه وقت را میگذراند و طرحهای عجیب میدوزد اصلا خیاط نیست.
جامعه انتظار دارد كه او خودش را به وظیفهء خیاط بودن محدود كند،درست همانند سرباز در حالت خبردار كه خودش را به حالت یك سرباز (ش) درمیآورد با این اندیشه كه اصلا چیزی را نمیبیند، زیرا كه دیگر هدفش دیدن نیست چون این فقط یك دستور است، دستوری كه ویژگی سنگ شدن را میطلبد اما پرسش این است كه پس جای خود فرد كجاست؟
شاید بد نباشد این نمونه را از خودم بنویسم (البته با اجازهء سارتر) كه زمانی كه به مدرسه میرفتیم بچهء خوب بچهء بیصدایی بود كه ناخنهایش را میگرفت و اصلا توی دماغش نمیكرد و مطیع بود، این بچه، بچهء خوبی بود زیرا نقش تعریفشده خوب بازی میكرد.
اما پرسش اینجاست كه، پس جای خلاقیت كجاست و مگر هر كه حرف بزند و دست توی دماغش بكند را به راحتی میتوان در گروه بازندگان تعریف كرد...
ترجمه و تنظیم: بابك بهی
منبع : روزنامه سرمایه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
خلیج فارس ایران آمریکا مجلس شورای اسلامی مجلس دولت شورای نگهبان دولت سیزدهم افغانستان جمهوری اسلامی ایران رئیسی بودجه
شهرداری تهران هواشناسی تهران شورای شهر شورای شهر تهران سلامت پلیس فضای مجازی قتل سیل وزارت بهداشت سازمان هواشناسی
قیمت دلار ایران خودرو قیمت طلا خودرو مالیات دلار قیمت خودرو بانک مرکزی بازار خودرو مسکن تورم سایپا
سریال پایتخت تلویزیون تئاتر سریال سینمای ایران فیلم موسیقی کتاب بازیگر سینما
سازمان سنجش انتخاب رشته باتری
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین غزه جنگ غزه حماس روسیه اوکراین نوار غزه ترکیه عراق طوفان الاقصی
استقلال پرسپولیس فوتبال تیم ملی فوتسال ایران فوتسال وحید شمسایی بازی سپاهان تراکتور جام حذفی آلومینیوم اراک باشگاه پرسپولیس
اپل همراه اول ایلان ماسک آیفون تبلیغات گوگل مریخ فناوری ناسا بنیاد ملی نخبگان
مواد غذایی سرطان خواب دندانپزشکی آلزایمر روغن حیوانی بارداری مالاریا هندوانه