جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ابو علی سینا


ابو علی سینا
من حسین، معروف به ابو علی سینا، بزرگترین فیلسوف و دانشمند اسلامی و یکی از موثرترین چهره های علمی اسلام در قلمروهای مختلف هستم.
در برخی منابع نام کامل مرا با ذکر القاب چنین آورده اند: حجه‌‌الحق شرف‌الملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری.
در ماه صفر سال ۳۷۰ هجری در افشنه که یکی از روستا های بخارا هست در یک خانواده اهل علم به دنیا آمدم به دنیا آمدم. مادرم ستاره نام داشت و پدر م عبدالله از مردم بلخ بود که در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد.
بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. پدرم کار دیوانی پیشه کرد. پدر برای تربیت و آموزش من بهترین معلمها را از بهترین موسسات تدریس خصوصی انتخاب کرد. چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم. دهمین سال عمر خود را به پایان می بردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنانکه آموزگارانم از دانسته های من شگفتی می‌نمودند.
در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله ناتلی به بخارا آمد او از دانشهای روزگار خود چیزهایی می دانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که او به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه می آموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.
ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جزبه کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر بر نگزینم. من اندیشه خود را بدانچه ناتلی می گفت می گماشتم و در ذهنم به بررسی آن می پرداختم و آن را روشن تر و بهتر از آنچه استادم بود فرا می گرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم.
چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت. آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمی رفت در کوتاهترین زمان در این رشته موفقیتهای بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند. من بیماران را درمان می کردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم. در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.
بعد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمی فهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان در نمی یافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنانکه مطالب آن را حفظ کرده بود من اما به حقیقت آن پی نبرده بودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید می شدم و می گفتم مرا در این دانش راهی نیست... یک روز عصر از بازار کتابفروشان می گذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار می گشت به من الحاح کرد که آن را بخرم من آن را خریدم ، اغراض مابعدالطبیعه نوشته ابو نصر فارابی، هنگامی که به در خانه رسیدم بیدرنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را از بر داشتم پی بردم و دشواریهای آن بر من آسان گشت. از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم. فردای آن روز برای سپاس خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود. صدقه فراوان به درماندگان دادم. در این موقع سال ۳۸۷ بود و تازه ۱۷ سالگی را پشت سر نهاده بودم.
وقتی من وارد سال ۱۸ زندگی خود می شدم و دیگر بر تمام علوم زمان خود تسلط داشتم، نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالین خود فرا خواند. من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمی دانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم. از مطالعه آنها بسیار سود جستم.
چندی پس از این ایام پدرم در گذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندی در آن دیار به عزت روزگار گذراندم نزد فرمانروای آنجا قربت پیدا کردم و به تالیف چند کتاب در آن شهر توفیق یافتم پیش از آن در بخارا نیز کتابهایی نوشته بودم. در این هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آواره ای در شهرها می گشتم تا به گرگان رسیدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم.
ابو عبید جوزجانی در گرگان به نزدم آمد که یکی از شاگران خوب من بود. و بسیاری از کتابهای مرا او تحریر می کرد. پس از مدتی به ری رفتم و به خدمت مجدالدوله از فرمانروایان دیلمی درآمدم و وی را که به بیماری سودا دچار شده بود درمان نمودم . از آنجا به قزوین و از قزوین به همدان رفتم و مدتی دراز در این شهر ماندم و در همین شهر بود که مبه وزارت شمس الدوله دیلمی فرمانروای همدان رسیدم. در همین دوران کتاب قانون را نوشتم و تالیف کتاب عظیم شفا را به خواهش عبو عبید جوزجانی آغاز کردم.
چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشین وی گردید وزارت او را نپذیرفتم و چندی بعد به من اتهام بستند که با فرمانروای اصفهان مکاتبه داردم و به همین دلیل به زندان گرفتار شدم. ۴ ماه در زندان بسر بردم و در زندان ۳ کتاب به رشته تحریر درآوردم. پس از رهایی از زندان مدتی در همدان بودم تا با جامه درویشان پنهانی از همدان بیرون رفته و به سوی اصفهان رهسپار گردیدم. برادرم و جوزجانی و و دو تن دیگر با من همراه بودند.
پس از آنکه سختیهای بسیار کشیدیم به اصفهان در آمدیم. علاءالدوله فرمانروای اصفهان، مرا را به گرمی پذیرفت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح مرا همراه و همنشین خود ساخت. در این شهر کتاب شفاء را تکمیل نمودم و به سال ۴۲۸ در سفری که به همراهی علاءالدوله به همدان می رفتم، بیمار شد و در آن شهر در گذشتم و هم در آن شهر به خاک سپرده شدم.
من ازهر لحظه از زندگیم به منظور آموزش علم استفاده می کردم. اندیشه و فکر من برفلسفه بعد از خودم هم تسلط داشت و تا مدتها بعد از من کسی به گرد پام هم نرسید. من برای مدتی سرگرم کارهای دولتی بودم، اما با این حال ۲۵۰ اثر مختلف دارم، که بعضی از این آثار رو در حالی که روی اسب می نشستم املاء می کردم و یکی می نوشت. خلاصه طب اسلامی رو در کتاب معروفم به نام قانون آوردم. دایرهٔ المعارفی هم در ریاضی، منطق ، فیزیک و موسیقی به نام شفا دارم که بخشهایی از آن در قرن ششم هجری به لاتین ترجمه شد.
مرا باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگترین نماینده حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد. اهمیت آرا و نظرات من در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است زیرا تا عهد من هیچیک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزاء فلسفه را که در آن روزگارحکم دائرهٔالمعارفی از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و نخستین و بزرگترین کسی هستم که از عهده این کار برآمدم.
شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابو عبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت دست من است. خیلی از غربی ها منو خوب می شناسند، اما شما چطور. فقط اینو میدونید که خیلی سرم میشد؟ یه کم از من چیز یاد بگیرید. من در سال ۴۲۸ هجری در همدان فوت کردم.
منابع:
http://www.bozorganeiran.com
http://www.iranchamber.com
http://fa.wikipedia.org