چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

هایک، فیلسوف آزادی


هایک، فیلسوف آزادی
اندیشه سیاسی اجتماعی که از بطن نظریه های فلسفی پدید می آید حاصل و نتیجه نگاه خاصی است که آن نظریه ها نسبت به انسان و اجتماع دارند. فریدریش فون هایک نظریه پرداز نئولیبرال (لیبرالیسم کلاسیک) در عصر دولت های سوسیال دموکرات در اروپای غربی و رژیم های کمونیستی در اروپای شرقی است که با انتقادات و حملات خود به برنامه ریزی متمرکز و عدالت اجتماعی، سوسیالیسم را بر مبنای انسان شناسی فلسفی خاص خود استوار می کند. اندیشه محوری هایک که ریشه همه انتقادات او به اقتصاد کینزی، بدبینی نسبت به برنامه ریزی و محکوم کردن فاشیسم و کمونیسم از آن نشات می گیرد به محدودیت شناخت انسان مربوط می شود. اندیشه محوری دیگری که در این مسیر فلسفه هایک را همراهی می کند مربوط به تفاوتی می شود که هایک میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی قائل است که در نهایت به فردگرایی ختم می شود. به عقیده هایک متدولوژی علوم طبیعی عین گرایانه است یعنی شامل بررسی واقعیت های عینی یا پدیده های محدود به حواس می شود.
حال آنکه علوم اجتماعی نمی تواند چنین باشد زیرا داده های آن ذهنی هستند یعنی نه بر اساس مادیات بلکه بر اساس نحوه تفکر انسان ها نسبت به مادیات تعریف می شوند. علاوه بر این متدولوژی علوم اجتماعی نه تنها باید ذهن گرایانه بلکه همچنین باید فردگرایانه و ترکیبی هم باشد. ذهنیت اساساً در ذهن تک تک افراد وجود دارد (ما اذهان گروهی نداریم)، بنابراین ذهن فرد، اندیشه ها و اهداف آن باید بستر و نقطه آغاز نظریه اجتماعی باشد. بنابراین در نظریات هایک فردگرایی و محدودیت شناخت انسان از اهمیت خاصی برخوردارند. هایک نیز مانند کانت معتقد است انسان به شناخت چیزها آنگونه که فی نفسه هستند، قادر نیست. طبق نظر هایک نظمی که ما در تجربه های خویش از جمله تجربه های حسی خود می بینیم محصول فعالیت خلاقه ذهن های ماست نه واقعیتی که دنیا به ما داده است.
ما نمی دانیم چیزها در جهان چگونه اند، فقط می دانیم که ذهن ما به تجربه آشفته و مغشوشی که حاصل می کند چگونه سامان می دهد. توان ما برای برآوردن نیازهای انسانی حاصل شناخت های ماست ولی شناخت ضرورتاً میان هزاران میلیون تن از افراد پراکنده است. طبق این نظریه که به تقسیم شناخت یا معرفت نیز معروف است شناخت در میان افراد پخش و پراکنده است و هایک از این نظریه چنین نتیجه گیری می کند که هر گونه تلاش به منظور برنامه ریزی متمرکز برای نظم و سامان بخشیدن به جامعه محکوم به شکست است؛ «هر کس چیزی می داند، هیچ کس همه چیز نمی داند و شناخت هر چیز دقیقاً شناختی است که برنامه ریزی متمرکز به آن نیاز دارد و برنامه ریزان ناگزیر از آن بی بهره اند.» وقتی ظرفیت ذهن کسی اینچنین محدود و شناخت ها تا به این حد پهناور و متنوع و غیرقابل فشردن باشند، بالطبع معلومات ما هرچه تخصصی تر و وابستگی افراد به یکدیگر هرچه بیشتر می شود. به اعتقاد هایک این وابستگی متقابل مهمترین واقعیت حیات اقتصادی و نیز بزرگترین مانع در راه موفقیت برنامه ریزی اقتصادی و اجتماعی است.
از نظر وی روشنفکران انقلابی و سوسیالیست ها می پندارند جامعه و نهادهای عمده آن را آدمی به نیروی عقل و برنامه ریزی و با قصد قبلی عیناً طراحی کرده است و بنابراین به یاری عقل می توان در هر زمان آنها را دگرگون کرد و عالم و آدمی از نو ساخت. ولی اینگونه نهادهای انسانی نظیر زبان، خانواده، سنت های دیرین، پول و داد و ستد و... در طول هزاران سال در نتیجه آزمون و خطا و در شرایطی عمدتاً نامعلوم و بیرون از حافظه تاریخی بشر به وجود آمده است و همه زاییده تجارب نسل های بی شمار در مقابله با طبیعت و سازگاری با زندگی اجتماعی است، بنابراین هر فرد یا گروهی که بخواهد با تکیه بر نظریه های عقلی محصول تجربه محدود خود و بدون توجه به محدودیت شناخت انسان به یکباره بر آنها خط بطلان بکشد و از بیخ و بن نهاد های جدید ایجاد کند جامعه را با خطرهای بزرگ روبه رو خواهد کرد. چنین نظری مآلاً به اقتدارگرایی می انجامد و به موجب آن کافی است مصادر قدرت اراده کنند تا عقلا به منظور رسیدن به هدف های مشخص طرحی نو در اندازند. این دیدگاه غلط را که هر نظم اجتماعی باید حاصل طراحی و برنامه ریزی باشد هایک به فلسفه غلطی نسبت می دهد که آن را عقل گرایی ساختمان گر می نامد.
پیداست که هدف حمله هایک هر نوع عقل گرایی نیست بلکه فقط آن نوع عقل گرایی است که می خواهد هر نوع نظم اجتماعی را هدایت و کنترل کند و سازمان دهد. این نوع عقل گرایی مغرورانه چنان از قدرت خویش مطمئن است و بدان می بالد و چندان از فروتنی ضروری عاری است که مبتلایان بدان معتقد به چیزهایی هستند که از نظر هایک جزء محالات و یاوه است. یعنی معتقدند که همه دانش و شناخت لازم برای بازساختن عقلانی کل جامعه را دارند. هیچ ذهن فردی، هیچ فرد نخبه یی و هیچ حزب سیاسی نمی تواند چنین دانش و شناختی داشته باشد. این توهم که چنین چیزی ممکن است و حتی چنین شناخت و دانشی به دست آمده است به اعتقاد هایک ریشه در انقلاب های توتالیتر و جمع باور دارد.
پیداست که هایک برنامه ریزی برای کل جامعه را محصول اندیشه های اقتدار گرا و سوسیالیستی می داند که داعیه دار تنظیم روابط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی میان انسان ها در جامعه هستند.
انتقاد هایک از سوسیالیسم علاوه بر انسان شناسی فلسفی خاص او، از تصور وی از تمدن و جامعه مدرن نیز سرچشمه می گیرد که می توان از آن به عنوان انسان شناسی تاریخی یاد کرد. جامعه مدرن به عقیده هایک بر پایه برخی اصول رفتاری پدید آمد که اخلاق سوسیالیستی مناسب آن نیست. اخلاق سوسیالیستی به کار مرحله بسیار قدیمی تطور آدمی یا به عبارت دقیق تر جوامع ابتدایی می آمده است. ناگفته پیداست که در جوامع ابتدایی آنچه بقای هر گروه یا جامعه کوچک بدان بستگی داشت اطاعت از سرکرده، متابعت دقیق از قواعد رفتاری در همه شئون، اولویت هدف های جمع، یاری به یکدیگر، دگرخواهی و همبستگی بود و هر گونه تکروی، فردگرایی و طلب استقلال شخصی احتمالاً به نابودی فرد یا گروه یا هر دو می انجامید. تمدن در حقیقت به معنای سلسله یی از قواعد و نهادهاست که در طول هزاران سال به تدریج پدید آمده و گذر به جامعه مدرن را امکان پذیر ساخته است.
جامعه مدرن از آنجا پدید آمد که آزادی طلبی و استقلال شخصی، مسوولیت پذیری و فردگرایی بر غرایز طبیعی قبیله یی همانطور که از طبیعت بشر انتظار می رود، پیروز شد. سوسیالیسم نماینده غرایز و عواطفی است که نه در جریان تکامل تمدن ورود به جامعه مدرن، بلکه در طول هزاران سال حیات آدمی در جوامع ابتدایی پرورش یافته اند. مهم ترین اصول اخلاقی جوامع ابتدایی، همبستگی، گروه گرایی، تعقیب هدف های جمعی، سرکوب تکروی و مبارزه با فردگرایی است که در طول صدها هزار سال در سرشت روانی انسان مخمر شده و اکنون به سوسیالیسم به ارث رسیده است. بنابراین به عقیده هایک سوسیالیسم عمیقاً ضدمدرن و واپسگراست و سوسیالیست ها از اخلاق متعلق به جوامع ابتدایی دفاع می کنند و برای وارد کردن شاخص ها و ملاک هایی در جامعه مدرن دست به تلاش می زنند که گرچه در مرحله ابتدایی زندگی بشر بسیار موثر و ارزشمند بود ولی به کار تمدن مدرن نمی آید. مشکل سوسیالیسم این است که هر قدر هم نقاب مدرنیسم به چهره بزند نظریه یی مدرن نیست، نظریه یی عمیقاً معیوب است زیرا بنا را بر یک سلسله خطاهای فکری اساسی گذاشته است که به علت تاثیر در سیاستگذاری ها به عواقب وخیم اجتماعی و اقتصادی انجامیده است.
جامعه مدرن در نظر هایک محصول عقلانیت تکاملی و انتخاب فرهنگی است. چنین نبود که عده یی از اول بنشینند و اصول دیرین را کنار بگذارند و برای ایجاد جامعه مدرن برنامه بریزند. تمدن و جامعه مدرن حاصل رشد و تکامل تدریجی و آزمون و خطاهای بی شمار بوده است نه محصول قصد و طرح آدمی. همانطور که ذکر شد اصول جامعه مدرن آزادی، فراگیری و رقابت است. اصولی که سوسیالیسم بر پایه غرایز اخلاقی جوامع ابتدایی پیشنهاد می کند همبستگی و جمع گرایی و تعقیب هدف های جمعی است که با جامعه و اقتصاد مدرن سازگار نیستند و اگر قرار بود جامعه مدرن بنا را بر آنها بگذارد، نه تنها در پیشرفت فرهنگی، اقتصادی و سیاسی به مرحله کنونی نمی رسید بلکه حتی قادر به تامین نیازهای اساسی افراد جامعه نبود. جامعه مدرن با این ویژگی ها یکی از راه های ممکن نیست بلکه یگانه راه و تنها مسیر پیش پای بشر است. قواعد اخلاقی و اقتصادی و سیاسی به وجود آمده در سیر تکاملی تمدن تنها قواعد ممکن و عملی در جامعه مدرن است.
سوسیالیسم نه تنها جانشینی برای آن و مرحله بالاتر و پیشرفته تری از مدرنیته نیست، بلکه به دلیل ابتنا بر غرایز اخلاقی ابتدایی آدمی، در اساس واپسگراست. کارل پوپر دوست و هموطن هایک در این زمینه و در دفاع از جامعه باز نوشت؛«هیچ بازگشتی به وضع هماهنگ طبیعی امکان پذیر نیست. اگر بازگردیم باید آن را تا انتها بپیماییم و باید به حیوانات رجعت کنیم.» انتقادات مستدل هایک به اقتدارگرایی، کمونیسم، سوسیالیسم و جوامع مبتنی بر برنامه ریزی متمرکز محدود نمی شود بلکه تا بدان جا پیش می رود که حتی مفهوم عدالت اجتماعی را نیز دربر می گیرد. می دانیم که توسل به اندیشه عدالت اجتماعی از موثرترین و رایج ترین استدلال ها در مباحث سیاسی است که حتی تا به امروز نیز حکومت ها و حکومتگران می کوشند با توسل به آن اقدامات و اعمال خود را توجیه کنند. اما به نظر هایک مفهوم عدالت اجتماعی اصول قانون عادلانه و آزادی است. وی استدلال می کند که حکومت قانون باید در برخورد برابر و یکسان با افراد به منزله موجودات و مصادیق ناشناس و نامعین به نابرابری آنان دربهره داشتن از امکانات بی اعتنا باشد.
کوشش برای یکسان سازی و حذف اینگونه تفاوت ها و نابرابری های اولیه خود موجب رفتار متفاوت با افراد می شود و ناروایی هایی ایجاد می کند.
اینگونه اقدامات به دادن اختیارات وسیع به حکومت می انجامد تا به بهانه عدالت اجتماعی بر زندگی مردم مسلط شوند. در نتیجه اندیشه عدالت اجتماعی متضمن تهدیدی جدی برای جامعه آزاد و حاوی نطفه نظام توتالیتر است.
در مقابل نظام بازار آزاد نیازمند جنبه های منفی آن مثل ورشکستگی و کاهش درآمد است و حکومت نباید در از بین بردن این جنبه ها بکوشد. مهمتر آنکه از لحاظ شناخت شناسی، رویه های دولت رفاهی و نظریه های کینزی تنظیم کل تقاضا در سطح کلان اقتصادی ناپایدارند زیرا با توجه به نظریه محدودیت شناخت و تقسیم معرفت، مدعی دانش عینی و کاملی به کلیه روابط واقعی در زندگی اقتصادی اند که در عمل ناممکن است. به علاوه در جامعه آزاد و در اقتصاد بازار، مساله بی عدالتی اجتماعی نمی تواند اصلاً پیش بیاید، زیرا بی عدالتی اجتماعی به معنای توزیع ناعادلانه ثروت است، حال آنکه اصلاً نمی توان آن را حاصل هیچ عملی دانست، بلکه توزیع ثروت حاصل بی شمار اعمال مبادله یی غیرطراحی شده و غیربرنامه ریزی شده است. این از ویژگی های نظام بازار است که حاصلی کلی به بار می آورد که نه قابل پیش بینی است و نه از پیش برنامه ریزی شده است، زیرا بازار نوعی نظم اجتماعی آزاد و خودانگیخته است. در عین حال او قبول می کند که آنانی که به یمن عملکرد بازار نفع بیشتری می برند ضرورتاً شایسته این منافع نیستند بلکه فقط بخت و اقبال بیشتری دارند.
استدلال دیگر هایک بر ضد اندیشه عدالت اجتماعی این است که حکومت نمی تواند آگاهی لازم را برای اصلاح و تصحیح فرآیندهای بازاری در اختیار داشته باشد. دخالت دولت در اقتصاد نه تنها مخل آزادی است بلکه به هر حال ناموفق و ناکام می ماند. به علاوه آزادی و مالکیت خصوصی جدایی ناپذیرند. مالکیت خصوصی زمینه اصلی انتخاب های آزاد فرد است. در جامعه آزاد سنت ها و شیوه های مختلف زندگی آزادانه با یکدیگر رقابت می کنند و مالکیت خصوصی شرط اصلی این رقابت و از همین رو لازمه تکامل فرهنگی جامعه است. در مقابل اندیشه عدالت توزیعی بنیاد آزادی، رقابت و تکامل را سست می کند. مشکل اندیشه گمراه کننده عدالت اجتماعی که به نام سوسیالیسم شناخته شده است مبتنی بر این اندیشه نادرست است که قدرت سیاسی باید موقعیت مادی افراد و گروه ها را تعیین کند. این اندیشه بدین شیوه کاذب توجیه می شود که همواره چنین بوده است و سوسیالیسم صرفاً می خواهد این قدرت را از طبقه ممتاز به عامه مردم منتقل کند. بنابراین به نظر هایک باید لفظ عدالت اجتماعی را از زبان سیاسی حذف کرد. عبارت عدالت اجتماعی برخلاف نظر بسیاری از مردم که بیان شفقت آمیز حسن نیت درباره مردم بیچاره و بی نواست، به ترفند ریاکارانه یی بدل شده است که به موجب آن باید با خواست برخی گروه ها موافقت کنیم، در حالی که نمی توان دلیلی واقعی برای آن یافت. در نظر هایک سوسیالیسم به هر شکل اقتدارطلبانه است.
«سوسیالیست ها در شرایط اعتلای نیروهای دموکراتیک در انقلابات ۱۸۴۸ خود را به دموکراسی نزدیک کردند، اما چندی بعد به ضرورت سرکوب ایمان آوردند. تصادفی نیست که سوسیالیست هایی مانند موسولینی فاشیست شدند یا برخی کمونیست ها به حزب نازی پیوستند. سوسیالیسم و برنامه ریزی مآلاً به حکومت بود و کراهی می انجامد زیرا برنامه ریزی و نظارت اجتماعی با روش های دموکراتیک و پارلمانی که کند و طولانی است تناسبی ندارد.»
بنابراین به نظر هایک دو راه بیشتر وجود ندارد؛تسلیم در برابر نیروهای غیرشخصی بازار یا تسلیم در مقابل قدرت خودسر افراد.
به رغم همه اینها هایک طرفدار تمهیدات دولتی برای تامین حداقل درآمد برای تیره روزان و بد اقبالان است. این حداقل درآمد نیز به این دلیل باید به آنان داده شود که تسکین درد و رنج یا پیشگیری از درد و رنج کاری درست و بجاست.
همچنین در اصل و اساس مخالف دولت رفاه نیست، هرچند منتقد سرسخت آن بود، آنچه او سرسختانه با آن مخالف است این اندیشه است که هر کس سهم به خصوصی از ثروت کلی دارد، یا این اندیشه که دولت باید از زور خود برای تضمین چنین سهمی استفاده کند. هایک در نهایت در مورد اندیشه عدالت اجتماعی چنین نتیجه می گیرد؛ «عبارت عدالت اجتماعی آنگونه که برخی افراد می اندیشند تعبیر معصومانه یی از نیک خواهی نسبت به بداقبالان نیست. اگر قرار باشد بحث سیاسی صادقانه باشد لازم است افراد بفهمند که این اصطلاح از نظر فکری قبیح و ننگین است. علامت نوعی مردم فریبی یا ژورنالیسم مبتذل است که متفکران آبرومند باید از به کار بردن آن شرم داشته باشند.»
حجت سراجیان
منبع : روزنامه اعتماد