یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

یامحمد (ص)


یامحمد (ص)
جان پیش تو هر ساعت، می ریزد و می روید از بهر یکی جان کس، چون با تو سخن گوید
هرجا که نهی پائی، از خاک بروید سر وز بهر یکی سر کس، دست از تو کجا شوید
روزی که بپرد جان از لذت بوی تو جان داند و جان داند، کز دوست چه می بوید
همان که گفت ای محمد: بگو که من نیز بشری مثل شمایم ۱، نیز گفت: این محمد را در شمار یکی از خود مگیرید، که او رسول خدا و خاتم پیامبران است .۲
وا جب آمد تا که بردم نام او باز گفتن شرحی از انعام او
تا زمین و آسمان خندان شود عقل و روح و دیده صد چندان شود
آن مرد که آن روز، یکه و تنها، بی کس و بی سلاح، از کوه حرا فرود آمد، برای نهادن بنیانها فرمانها داشت: دعوت به توحید، یگانگی هستی، نگاه به فطرت۳، تکمیل مکارم اخلاق۴، تفهیم گونه گونی مردمان و قبایل برای شناخت متقابل۵، لغو برتری ها مگر به تقوی۶، که آدمی را چیزی جز تلاش او نیست ۷، دادگری حتی در برابر بیداد۸، نهادن عفو بجای انتقام۹، رفتن بر پسند اهل خرد و رویگردانی از یاران جهل۱۰، زنهار بر طغیان های برآمده از توهم استغنا۱۱، یادکرد وحدت جوهری پیام همه پیامبران الهی ۱۲، و خطاب عام و مهربان یا ایها الانسان، آی انسانها.
داستانش، حکایت و شکایت از جدائی هاست، جستجوی سینه های شرحه شرحه از فراق تا بگوید شرح درد اشتیاق، یاد آور نیستانی که ما را از آن ببریده اند، فریاد ما برای وصل کردن آمدیم ، تبیین جسم خاک از عشق بر افلاک شد ، ستایش سینه های گشاده بروی حقیقت، ۱۳ دستگیری از آشنایان ره عشق که: در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده ، راهبری به سر منزل عنقا ، بشارت که مستحق کرامت گناهکارانند ، ابلاغ رسالات پروردگار، و ایستادن بر دستور، پایدار باش چنانکه فرمان یافتی . ۱۴
من چه گویم یک رگم هشیار نیست شرح آن یاری که او را یار نیست
در آن تنهائی ها و بی یاری ها، گفتند رفیقانش: در عشق چه سر داری ؟ گفتا که: سری دارم انداخته در پائی . و چون از راز آنهمه طاقت و شکیب می پرسیدند می گفت:
بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
سر نهاد، تا چندان به او نزدیک شد، و چندان نزدیکتر که گوئی به فاصله دو کمان یا کمتر ۱۵، خیره و زل زده برجمال، بی کژتابی چشم و کژ بینی خیال . ۱۶
ای فلک پیمای چست چست خیز زانچه خوردی جرعه ای بر ما بریز
خو نداریم ای جمال مهتری که لب ما خشک و تو تنها خوری
آن کبوتر را که بام آموختست تو مران او را که او پر دوختست
یا محمد، هرچند ساکنان حرم قدس و عفاف ملکوت با تو باده مستانه زدند و به مبارکی سودازدگی ات آواز در دادند که:
عاشق شده ای، ای دل، سودات مبارک باد از جا و مکان رستی، آنجات مبارک باد
ای عاشق پنهانی، آن یار قرینت باد ای طالب بالائی، بالات مبارک باد
اما، بی باوران و بی ادبان چندان بر تو تاختند و نیش و نیشتر و سنگ زدند که گوئی می رفت طاقت به سر آوری که خدایت دست بر زخمهای تن و جان نهاد و گفت:
ای دُر از اشکست خود بر سر مزن کز شکستن روشنی خواهی شدن
کان عودی در تو گر آتش زنند این جهان از عطر و ریحان آکنند
اما دل تو چندان در تب و تاب هدایت آنان می سوخت و در اشتیاق به نجاتشان بی قرار بود که خدایت برحمت نهیب زد که هان! جانت را بر این شوق و آن انکار مفرسای!۱۷
آن رنجها، هرچه بود، بر تو رفت و گذشت تا زلف آشفته ات باعث جمعیت ما شد، و نام تو، نه بر درمها، که بر قلبهای ما بماند و بماند:
نام شاهان از درمها بر کنند نام احمد تا ابد بر می زنند
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست
و نوش این نام شیرین، بدان صفت که ترا بود و هست، همچنان از قلبها بر لبهایمان می ریزد و از لبها بر قلبها. خوشا این شرب مدام،
سخنم مست شود از صفتی و صد بار از زبانم به دلم آید و از دل به زبان
سخنم مست و دلم مست و صفت های تو مست همه بر همدگر افتاده و در هم نگران
یا محمد، تو همه پیامبران منادی توحید و کتابهایشان را تصدیق کردی،۱۸ و همه موحدان را صدا زدی تا بر سخنی که میانشان یکسان است گرد آیند۱۹. از راز ماندن صومعه ها و معابد و مساجد همه توحیدیان، که جای یاد نام خدا است، در یک نفس خبرمان آوردی۲۰، گفتی که: نسبت اهل ایمان با یکدیگر نسبت میان سر و بدن است که درد یکی، آرام را از دیگری نیز خواهد ربود ۲۱، و پروردگان مکتب تو، قرنها بعد، چه شیرین روایت کردند که:
بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
گفتی که آفاق تفکر را بلندی و گشادگی زیبنده است، که نشستن مجال اندیشیدن را تنگ می کند؛ افقهای تنگ جای پریدن عقاب اندیشه نیست؛ پس اندرزی یگانه در میان نهادی که دوتن دو تن و یک یک برای خدا بایستید و آنگاه بیندیشید. ۲۲ با اهل ایمان گفتی که به دادگری برخیزند و برای خدا گواهی دهند هرچند به زیان خود یا کسانشان باشد۲۳ گفتی که رسولان حق، که رها شدگان از بند هواهای خاکند، ورای معجزات، به بینات آمده اند، به روشنگری، تا همه مردمان، از هر نژاد و آئین که هستند، به دانائی چنان بیاموزند که خود برای دادگری بپا خیزند، و این دادجوئی را علت غائی پیام رسولان دانستی، و کتاب و میزان آوردی۲۴ تا از واهه جاهلیت به سرزمین نور و عدالت راهبری کنی، سرزمینی که دانایان در آن قدر بینند و برصدر نشینند و نادانان از تاخت و تاز باز مانند، ۲۵
کار مردان روشنی و گرمی است کار دونان حیله و بی شرمی است
حرف درویشان بدزدد مرد دون تا بخواند بر سلیمی زان فسون
شیر پشمین از برای کد کنند بو مسیلم را لقب احمد کنند
بو مسیلم را لقب کذاب ماند مر محمد را اولوالالباب ماند
یا محمد، چون روشنگری را را اولین تکیه گاه و دستمایه رسولان خوانده بودی، لاجرم گفتی که در دین اکراه نیست که جان رسالتت تبیین میان رشد و گمراهی بود. ۲۶گفتی که خدا از کرنشهای ما بی نیاز است، و نیازمند مائیم، و در این نیاز، راهمان به او دور نیست، که او از رگ جان به ما نزدیکتر است۲۷، و چون بجوئیمش نزدیک و نزدیک است، و چون بخوانیمش اجابت می کند۲۸. اینهمه گفتی اما،
این سخن شیر است در پستان جان بی کشنده خوش نمی گردد روان
چون نوبت به ما رسید، هر کسی از ظن خود شد یار تو، و ز درون تو نجست اسرارتو، و ندانست که:
سر تو از ناله تو دور نیست. پس یا محمد، بار دیگر، و دیگر، مدام بر ما مبعوث باش،
گمان مبر که به پایان رسد کار مغان هزار باده ناخورده در رگ تاک است
همچنان با ما سخن بگوی که:
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود یا از دهان آنکه شنید از دهان دوست
تا راهی به بی حسرتی عاشقانه بگشائی که جز آن، باقی همه حسرت است:
بی حسرت هیچکس نرود از جهان بدر الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
دردا و حسرتا که عنانم زدست رفت دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست
پس، مطرب مهتاب رو، زانچه شنیدی بگو . جاودانه از رازها بگوی که راز تو بی کران و نیاز ما جاودان است،
لطف کن ای رازدان راز گو آنچه بازت صید کردستش بگو
این سر خم را به کهگل در مگیر کاین برهنه نیست خود پوشش پذیر
که از آن زمان که با آن لب دمساز جفت شدی و گفت بگو ، و گفتی، همچنان از گفتار تو گفتنی ها می جوشد. هماره سخن خواهی داشت. خالی نخواهی ماند، دریاوار، موج خیز و گوهر زا،
متصل شد چون دلت با آن عدن هین بگو مهراس از خالی شدن
امر قل زین آمدش کای راستین کم نخواهد شد بگو دریاست این
یا محمد، گل نامت هر صبح و شام از گلدسته ها، دل و جان و خانه و شهر مان را گلباران می کند. مثل باران آسمان بر ما می ریزد، پاک می کند و می رویاند. اما چه کنیم که: آخرین برگ سفرنامه باران این است، که زمین چرکین است . ۲۹ و مگر نه این است که یاد و نام تو برای همین آمد، و هماره می آید، تا چرک زمین را بشوید و ببرد و به دریای صواب بریزد، تا باز خورشید لطف ازلی بر آن دریا بتابد و به آسمانش ببرد و باز پاکش باز گرداند.
آب بهر آن ببارد از سماک تا پلیدان را کند از خبث پاک
تا بریزد بر گیاه رسته ای تا بشوید روی هر ناشسته ای
حق ببردش باز در بحر صواب تا بشستش از کرم آن آب آب
اگر چنان طاقتی با پلیدان از تو می جوشید از آن بود که باور به پاکی و دورباش از زشتی، سرشت تو بود و سرنوشت تو:
هین بیائیدای پلیدان سوی من که گرفت از خوی یزدان خوی من
درپذیرم جمله ی زشتیت را چون ملک پاکی دهم عفریت را
یا محمد، بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم؟
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست
در طول تاریخ گستاخان همواره بر طینت خود تنیده اند ۳۰، و زمین را و زمان را، و حتی حرمت آسمان را، عرصه جولان بی رقیب خود پنداشته اند، اما افق کرامت تو بس بلندتر از تیر رس شب زدگان است. کی توان اندود خورشیدی به گل ؟ که وعده حضرت عزت پشتوانه آبروی تست،
مصطفی را وعده داد الطاف حق گر بمیری تو نمیرد این سبق
من مناره پر کنم آفاق را کور گردانم دو چشم عاق را
در دل کُه لعل ها دلال تست تاغها از خنده مالامال تست
ما که باشیم که به دفاع از حریم حرمت تو برخیزیم؟ که تو قلب ایمانی و ان الله یدافع عن الذین آمنوا ۳۱،
نعره یا نار کونی باردا عصمت جان تو گشت ای مقتدا
گر جهانی پر شود از خار و خس آتشی محوش کند در یک نفس
ما که باشیم که نام ترا برکشیم؟ که ان الله و ملائکته یصلون علی النبی ، و ما، به نیاز، تبرک می جوئیم و با درود بر تو، به راه خدا و فرشتگان می رویم که یا ایهاالذین آمنوا، صلوا علیه و سلموا تسلیما.۳۲ سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است. تو آبروی مائی نه ما آبروی تو. تو سپر مائی نه ما سپر تو، تو پناه مائی نه ما پناه تو، که حرم حرمت تو مامن ماست،
من از این خانه پرنور بدر می نروم من از این شهر مبارک به سفر می نروم
مغز را یافته ام، پوست نخواهم خائید ایمنی یافته ام، سوی خطر می نروم
فریاد ما از این پلیدیها، از نیاز ماست که به نام تو نام گرفته ایم، نه از نیاز تو، که تو بارانی، و کار خود را میدانی و بر آن نمط می رانی:
گر پلیدان این پلیدی ها کنند ابرها بر پاک کردن می تنند
گرچه ماران زهر افشان می کنند ورچه تلخانمان پریشان می کنند
نحلها بر کوه و کندو و شجر می نهند از شهد انبار شکر
زانکه از بانگ و علالای سگان هیچ واگردد ز راهی کاروان؟
یا رسول الله، سخنی که از آسمان آوردی شفا و رحمت اهل ایمان شد و افزاینده زیان ستمگران ۳۳، و
اینک نیز، بی گمان، طاعنان به ساحت حرمت تو را جز فزونی خسران نخواهد بود،
زهرها هرچند زهری می کنند زودتر تریاقشان بر می کنند
تو شکر بیختی و ریختی، و کوردلان سرکه می پاشند. و در این میان، امید با ماست، که از سیرت تو آموخته ایم که ایستائی آن قند بیزِ شکر ریز بر این خم سرکه خیز، سر انجام معجونی از شفا ببار می آورد:
چونکه سرکه سرکگی افزون کند پس شکر را واجب افزونی بود
قهر سرکه، لطف همچون انگبین کاین دو باشد اصل هر سرکنگبین
یا محمد، هرچند خدا خوی بزرگوارانه تو را به عظمت ستوده۳۴ و نرم خوئی ات را رحمتی از خود دانسته است۳۵، اما، ما چه کنیم که آن دریا دلی که تو داشتی در برکه کوچک دلهای ما نمی گنجد، در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست .
دلهای ما که در آن حرم پناه و آرام گرفته، از خیره سری طاعنان بی آرام است. رنجور است. چندان که تاب نمی آوریم. جراحت جسارت به میراث تو، که ناموس اکبر ماست، سخت سوزان است، و قرآنت ما را خبر داده است که: رنج ما تو را گران می آید، که در هواخواهی ما حریصی۳۶، پس مددی فرما و آبی از حکمت و رحمت بر این آتش بپاش که چون تو آنِ او شدی بحر آنِ تست ،
جوش ده آن بحر گوهر بار را خوش بپرس امروز این بیمار را
یا رسول الله، هجوم فریاد راه گلویمان را بسته است.
با سر زلف تو مجمع پریشانی دل کو مجالی که یکایک همه تقریر کنم؟
اما گوئیا کار ما، در منظومه آموزه های انسانی و بلند تو، دشوارتر از فریاد ، و داد تو بس فراتر از بیداد آنان است، که یادگار بزرگ تو از وحی را در پیش رو داریم که چون به نگاهداشت حرمت شعائر الهی فرمان می دهد، بی درنگ هشدار می آورد که احساس دشمنانه، حتی از بیداد آنان که ما را از مسجد الحرام باز می دارند، ما را از راه داد نگرداند. راهی که به تقوی نزدیکتر است. ۳۷ دستور آوردی که: مردمان را از راه حکمت و موعظه نیکو به سوی پروردگارت بخوان، و در مجادله با آنان نیکوترین راه را بسپار ۳۸، که کار تو درانداختن انگیزه های حستجوی حقیقت است به داروی محبت و سلاح حکمت. و آن هیجانها که از این دو بدور است را به حقیقت راهی نیست. یادمان نمی رود که پس از آنکه به پیروزی به مکه درآمدی، با آنهمه آزارها که کرده بودند، حتی بر سر آن زن که خاکروبه بر سر تو میریخت محبت ریختی، که پیامبر رحمت بودی و خاستگاه تو برکشیدن مکارم اخلاق بود. تو آموزش را بهای آزادی اسیران قرار دادی، و دانش را نور خطاب کردی. پس در این لحظه نیز ما را دریاب که در این سوز بی آرام چنان نکنیم که تو نمی پسندی.
ای تو کام جان هر خود کامه ای هر دم از غیبت پیام و نامه ای
قطره ای بر ریز بر ما زان سبو شمه ای برگو از آن گلزار و بو
یا محمد، دیری است کاممان تلخ است. هوس شکر داریم. بر ما بریز،
هوسی است در سر من که سر بشر ندارم من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم
چه شکر فروش دارم که به من شکر فروشد که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم
گفتی که ایمان شرط علو و عزت است۳۹، ما را بنوشان از آن شربت که در خم عزت تست، که تشنه ایم و خجل و خمار،
خم که از دریا در او راهی بود پیش او جیحونها زانو زند
خاصه آن دریا که دریاها همه چون شنیدند آن مثال و دمدمه
شد دهانشان تلخ زین شرم و خجل که قرین شد نام اعظم با اقل
یا رسول الله، پاسداشت حرمت نام تو نیاز ما و تشهد نماز ماست. پس باز هم تو خود راهنمایمان باش تا از یاد نبریم که حمیت حراست از اینهمه زیبائی و لطف و قداست را، که از یاد تو می تراود، البته زیبائی و وقار و وزانت می باید، که توفیق انتساب به نام بلند تو را البته آداب دانی شرط است.
این عبارت تنگ و قاصر رتبت است ور نه خس را با اخص چه نسبت است!؟
در قِران این جهان با آن جهان این جهان از شرم می گردد نهان۴۰
۱ ـ قل انما انا بشر مثلکم (قرآن، ۱۱۰: ۱۸)
۲ ـ ما کان محمدا ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین (قرآن، ۴۰::۳۳)
۳ ـ انی وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض (قرآن، ۷۹: ۶)، فاقم وجهک للدین حنیفا، فطره الله اللتی فطرالناس علیها، لا تبدیل لخلق الله (قرآن، ۳۰: ۳۰)
۴ ـ انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، سخن معروف پیامبر (ص)
۵ ـ و جعلناکم شعوبا و قبایل لتعارفوا (قرآن، ۱۳::۴۹)
۶ ـ ان اکرمکم عندالله اتقیکم (همان)
۷ ـ لیس للانسان الا ما سعی (قرآن، ۳۹: ۵۳)
۸ ـ قرآن، ۲: ۵ و ۸: ۵
۹ ـ والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس. فمن عفا و اصلح فاجره علی الله ( قرآن، ۱۳۴: ۳ و ۴۰: ۴۲)
۱۰ ـ خذ العفو وامر بالعرف و اعرض عن الجاهلین (قرآن، ۱۹۹: ۷)
۱۱ ـ کلا، ان الانسان لیطغی ان راه استغنی (قرآن، ۶: ۹۶)
۱۲ ـ لا نفرق بین احد من رسله (قرآن، ۱۳۶: ۲،۲۸۵: ۲)
۱۳ ـ الم نشرح لک صدرک (۱: ۹۴)، قال رب الشرح لی صدری (۲۵: ۲۰)
۱۴ـ فاستقم کما امرت (قرآن ۱۱۲: ۱۱، ۱۵: ۴۲)
۱۵ ـ ثم دنی فتدلی، فکان قاب قوسین او ادنی (قرآن ۹: ۵۳)
۱۶ـ ما زاغ البصر و ما طغی (قرآن ۱۷: ۵۳)
۱۷ ـ فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یومنوا بهذالحدیث اسفا (قرآن ۶: ۱۸)، فلعلک باخع نفسک الا یکونوا مومنین (قرآن ۳: ۲۶)
۱۸ ـ قرآن، ۴۱: ۲، ۸۹: ۲، ۹۱: ۲، ۹۷: ۲، ۱۰۱: ۲، ۳: ۳، ۵۰: ۳، ۸۱: ۳، ۹۲: ۶، ۴۷: ۴، ۴۶: ۵، ۴۸: ۵، ۱۱۱: ۱۲، ۳۷: ۱۰، ۳۱::۳۵، ۳۰: ۴۶، ۶: ۶۱،
۱۹ ـ یا اهل الکتاب، تعالوا الی کلمه سوأ بیننا و بینکم (قرآن ۶۴: ۳)
۲۰ ـ و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا (۴۰: ۲۲)
۲۱ ـ سخن منقول از پیامبر (ص) در میدان احد: ان المومن من المومن کالراس من الجسد اذا اشتکی تداعی علیه سائر الجسد بالسهر والحمی، که ریشه سخن بلند سعدی است.
۲۲ ـ قل انما اعظکم بواحده، ان تقوموا لله مثنی و فرادی ثم تتفکروا (قرآن ۴۶: ۳۴) ۲۳ ـ یا ایها الذین آمنوا، کونوا قوامین بالقسط، شهدأ لله ولو علی انفسکم اوالوالدین والاقربین (۱۳۵: ۴) و نیز (۸: ۵)
۲۴ ـ و لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقومَ الناسُ بالقسط (سوره حدید: ۲۵)؛ ارسال در معنای اصلی خود رها کردن است، پس از این دید، رسول و مرسل به معنای رها شده از قیود نفسانی خاک آلود نیز باز می گردد؛ و بینات اعم از معجزات است، و حرف لام در لیقوم به علت غائی اشاره دارد، و فاعل قیام در این آیه ناس است که همه مردم است و اختصاص به دین و آئین خاص مطرح نیست، و فاعل خود مردمانند و نه پیامبران، که مثلا نفرمود: لیقیموهم بالقسط، نفرمود که پیامبران مردمان را برای اقامه قسط و عدل بپای می دارند، که کار رسول روشنگری است تا در سایه آن خود مردم برای داد بپا خیزند (با یاد آموزه های آیت الله طالقانی).
۲۵ ـ که امیرالمومنین علی (ع)، سرزمین جاهلیت را چنین توصیف فرمود: ارض عالمها ملجم و جاهلها مکرم یعنی سرزمینی که در آن بر دانایان لجام می زنند و نادانان را گرامی می دارند. نهج البلاغه، خطبه دوم.
۲۶ ـ لا اکراه فی الدین، قد تبین الرشد من الغی (سوره بقره)
۲۷ ـ و نحن اقرب الیکم من حبل الورید (قرآن ۱۶: ۵۰)
۲۸ ـ و اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب، اجیب دعوه الداع اذا دعان (قرآن ۱۸۶: ۲)
۲۹ ـ از استاد دکتر شفیعی کدکنی
۳۰ ـ قل کل یعمل علی شاکلته (قرآن ۸۴: ۱۷):
هرکسی بر طینت خود می تند مه فشاند نور و سگ عوعو کند
۳۱ ـ بی گمان خدا مدافع اهل ایمان است (قرآن ۳۸: ۲۲)
۳۲ ـ خدا و فرشتگان بر پیامبر درود می فرستند، ای اهل ایمان شما نیز چنین کنید و سلام و تسلیم آورید. (قرآن، ۵۶: ۳۳)
۳۳ ـ و ننزل من القرآن ما هو شفأ و رحمه للمومنین و لا یزید الظالمین الا خسارا (قرآن ۸۲: ۱۷)، قد جائتکم موعظه من ربکم وشفأ لما فی الصدور و هدی و رحمه للمومنین (قرآن ۵۷: ۱۰)، قل هو للذین آمنوا هدی و شفأ والذین لایومنون فی آذانهم وقر و هو علیهم عمی (قرآن ۴۴::۴۱)
۳۴ ـ انک لعلی خلق عظیم (قرآن ۴: ۶۸)
۳۵ـ و بما رحمه من الله لنت لهم (قرآن ۱۵۹: ۳)
۳۶ ـ لقد جائکم رسول من انفسکم، عزیز علیه ما عنتم، حریص علیکم، بالمومنین رئوف رحیم (قرآن ۱۲۸: ۹)
۳۷یا ایهالذین آمنوا لا تحلوا شعائر الله… و لا یجرمنکم شنان قوم ان صدوکم عن المسجد الحرام ان تعتدوا و تعاونوا علی البر والتقوی (قرآن ۲::۵)، کونوا قوامین لله شهدأ بالقسط و لا یجرمنکم شنان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی (قرآن ۸: ۵)
۳۸ـ ادع الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم باللتی هی احسن
۳۹ ـ و انتم الاعلون ان کنتم مومنین (قرآن ۱۳۹: ۳)
۴۰ـ از مثنوی شریف مولانا جلال الدین
دکتر احمد جلالی
منبع : سایت الف


همچنین مشاهده کنید