پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


چگونه آموختم نگران نباشم و به سینمای معناگرا عشق بورزم


چگونه آموختم نگران نباشم و به سینمای معناگرا عشق بورزم
شاید در ابتدا لازم باشد به این سؤال كه در طول جشنواره خیلی مطرح می‌شد جواب دهم كه، سینمای معناگرا به چه معناست و مگر مابقی فیلمهای جشنواره كه در این بخش قرار نگرفته‌اند بی‌معنی هستند و از این دست صحبتها. اول اینكه بر اساس دیدگاه فكری و عقیدتی ما معنا اصلاً در مقابل ماده نیست، بلكه ماده طرف معناست و در تلاقی با آن. پس اگر گفتیم «معنا» از ماده دور نشده‌ایم بلكه به ب‍ُعدی از هستی، نگاهی متمركز انداخته‌ایم. در واقع ماده و معنی اجزاء هستی‌اند و بشر نیز به‌عنوان بخشی از هستی، متشكل از هر دو اینهاست. نكته دوم اینكه معناگرایی چیزی جز بازگشت به فطرت نیست و بازگشت نیز جز با «تأمل» برنمی‌آید و تأمل نیز غالباً در «رازها» شكل می‌گیرد و بزرگ‌ترین راز هستی نیز خداست. در گفت‌وگویی كه با جناب دكتر حسن بلخاری در نشست بررسی سینمای معناگرا كه در طول جشنواره برگزار شد داشتم، ایشان هم با تأیید و تأكید بر همین مضامین، سینمای معناگرا را سینمایی دانست كه انسان را در مقابل پیچیدگیها و رازهای برملا نشده خود بگذارد و به‌نوعی او را به‌سوی هستی خود رهنمون سازد. از دیدگاه ایشان، معناگرایی دارای مفهومی عام و فراگیر است كه می‌تواند حتی در یك فیلم كه گویای یك داستان ساده است رخ دهد، لذا طبقه‌بندیهای خاص در این حیطه، رنگ می‌بازد و تنها چند و چون تلاقی نگاه انسان و اثر هنری است كه معناگرا بودن یا نبودن آن اثر را نسبت به مخاطب، تعیین می‌كند. اما در كنار این عقیده، این نكته را هم باید به خاطر داشت كه تعیین یك بخش ویژه به‌عنوان سینمای معناگرا ـ كه به خودی خود كاری مثبت و اقدامی هدفمند است ـ صرفاً تمام كار نیست و نیازمند دقت نظر و تحقیق كامل و جامع و مانع در باب آثاری است كه با تعاریف و قدر متیقنهای نسبی به دست آمده میان صاحب‌نظران و آگاهان هنر، مطابقت و نزدیكی داشته باشند. گو اینكه معتقدم این دقت نظر در انتخاب فیلمهای این بخش به‌طور كامل صورت نگرفته و برخی انتخابها قابل خدشه‌اند ـ همان‌طور كه یكی از مسئولین این بخش و از اعضاء محترم هیئت داوران نیز به این نكته اذعان و اعتراف كرد ـ این مطلب را نیز اضافه می‌كنم كه واقعاً فاصله و دافعه نوع مضامین و پرداخت برخی از این فیلمها مثل دو قطب یك آهن‌ربا، از هم جدا و مجموعه آثار به نمایش درآمده، از ناهمگونی ـ ناخواسته‌ای‌ـ رنج می‌برند. ـ ایضاً تماشاگرانشان! ـ مثلاً مقایسه كنید دو فیلم «بشارت منجی» و «خیلی دور، خیلی نزدیك» را یا «لوتر» و «یك تكه نان» را. آدم می‌ماند كه واقعاً «تعریف» و وجه «تمییز» آقایان از معناگرایی در سینما چه می‌تواند باشد. از مجموعه آثار به نمایش درآمده در این بخش، به بررسی شش اثر پرداخته‌ام كه به‌طور كلی از دیگر موارد، مهم‌تر و بازتابشان هم در طول جشنواره بیشتر بود. شاید هم دلیل دیگرش تن دادن به این ضرب‌المثل است كه: «مشت نمونه خروار است» البته نشستی هم با همین عنوان برگزار شد كه به جز بعضی موارد كوتاه از سخنرانیها كه قابل تحمل و استفاده بود، بیشتر جنبه خالی نبودن عریضه داشت و حتی موجبات انبساط خاطر مخاطبین را فراهم آورد و بعضی حرفهای كاملاً نامربوط با موضوع مورد بحث هم به سمع مباركمان رسید و...
فیلم‌شناسی بخش مسابقه سینمای معناگرا در بیست و سومین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر
ـ بابا عزیز (ناصر خمیر، محصول ایران و فرانسه، تونس، آلمان، مجارستان، انگلستان) پیرمردی درویش، عارف و نابینا به نام «عزیز» در بیابان، به‌سوی مقصدی طی طریق می‌كند. نوه‌اش به نام «ایشتار» همراه اوست. پرسش و پاسخ بین نوه و پدربزرگ، خبر از گردهمایی بزرگ درویشان می‌دهد كه هر شش سال یك‌بار برپا می‌شود.
ـ بازگشتگان (رابین كامپیلو، محصول ۲۰۰۴، فرانسه)
مردگان در دسته‌ها و گروههای هزار نفری بازگشته‌اند. در این میان پرسشی طرح می‌شود كه چگونه مرده‌ها و زنده‌ها می‌توانند در كنار یكدیگر زندگی كنند؟
ـ بشارت منجی (نادر طالب‌زاده، محصول ایران) فلسطین، سال ۲۹ میلادی، متحدان فلسطین، در حوزه استیلای امپراطوری روم قرار دارند. فساد سكه رایج است چه در دربار هیرودس پادشاه دست‌نشانده روم و چه در تالارهای معبد مجلل سلیمان، یحیی بن زكریا(ع) پیامبر بنی‌اسرائیل، برآشفته و خشمناك، نزدیكی نزول قهر الهی را بر مردمان خبر می‌دهد.
ـ بن‌بست (ژان ـ باتیست آندره‌آ، محصول ۲۰۰۳، آمریكا و فرانسه)
خانواده‌ای آمریكایی در تعطیلات كریسمس تصمیم می‌گیرند كه به سفر بروند. هنگامی كه پدر پشت فرمان خودرو خوابش می‌گیرد، راه را گم می‌كنند و...
ـ بوسه زندگی (امیلی یانگ، محصول ۲۰۰۳، انگلستان و فرانسه)
«هلن» با پدر و فرزندانش در لندن زندگی می‌كند و «جان»، همسر او، چندین ماه است كه برای كار به منطقه‌ای در اروپای شرقی رفته است و...
ـ خیلی دور، خیلی نزدیك (رضا میركریمی، محصول ایران) دكتر «عالم»، متخصص برجسته مغز و اعصاب است. فرزندش «سامان» درون كویر به رصد كردن ستاره‌ها مشغول است. بر اثر حادثه‌ای دكتر موفقیتهای حرفه‌ای خود را رها می‌كند و از میان كویر می‌گذرد تا به فرزندش نزدیك شود.
ـ در آیینه (سئینگ ـ هوكیم، محصول ۲۰۰۳، كره جنوبی)
«وویونگ مین» پس از اینكه سبب مرگ همكارش در یك ماجرای گروگان‌گیری می‌شود، نیروی پلیس را ترك می‌كند تا به‌عنوان مسئول امنیتی در فروشگاه بزرگ عمویش كار كند و...
ـ دشت گریان (تئو آنجلوپلس، محصول ۲۰۰۴، یونان، ایتالیا، فرانسه)
گروهی پناهنده از ا‌ُدسا وارد محلی در نزدیكی تسالونیكی می‌شوند. در میان آنها دو كودك دیده می‌شود. الكسیس و النی. ما شاهد بزرگ شدن و دلبستگی این دو كودك هستیم، اما دوران سخت دیكتاتوری و جنگ فرا می‌رسد.
ـ رودخانه نور (هیروشی سوگاوارا، محصول ۲۰۰۳، ژاپن)
«هاجیمه میوا» پس از موفقیت در ورود به دبستان به‌عنوان آموزگار، سرگرم كار با دانش‌آموزان دبستانی می‌شود و...
ـ سفری بزرگ (اسماعیل فروخی، محصول ۲۰۰۴، فرانسه و مراكش)
مردی در مراكش، همراه پسرش سفری را با خودرو از یكی از مناطق حاشیه‌ای فرانسه به قصد مكه برای حضور در مناسك حج آغاز می‌كند و...
ـ لوتر (اریك تیل، محصول ۲۰۰۳، آلمان)
در ۱۵۰۵ نوری به قلب «لوتر» جوان می‌تابد و او را وا می‌دارد تا از مطالعه حقوق دست بردارد و ساكن صومعه اگوستین شود. پنج سال بعد او به ر‌ُم می‌رود، نود و پنج رساله خود را در ۱۵۱۷ در وینبرگ به در می‌كوبد و...
ـ موهبت الهی (نیك هام، محصول ۲۰۰۴، آمریكا و كانادا)
جسی و پل پس از مرگ فرزند هشت‌ساله‌شان در روز تولدش با پزشكی در مقابل مركز تحقیقات ژنتیك آشنا می‌شوند. پزشك تلاش می‌كند برای تسلی زوج جوان و غم‌زده قوانین طبیعت را تغییر دهد و...
ـ یك تكه نان (كمال تبریزی، محصول ایران)
جوانان جویای كار، دختری كه با پای مجروح، راه مدرسه را پیش گرفته، گروهبانی كه برای انجام مأموریت راه افتاده است و كربلایی كه از معتمدین محل است منتظر گروهبان است و...
ـ فاخته (الكساندر روگوژكین، محصول ۲۰۰۲، روسیه)
جنگ دوم جهانی، ۱۹۴۴، دو سرباز روسی و فنلاندی از چنگ اسارت گریخته و به خانه زنی به نام «آنی» پناه آورده‌اند و...معنا با نون اضافه! (یك تكه نان)
اگر تعریف سینمای معناگرا ـ طبق گفته یكی از اعضای هیئت داوران این بخش ـ از دل‌ِ تفاوت میان صورت و معنا بیرون بیاید فیلم كمال تبریزی، مجموعاً چندان معناگرا نیست. لطمه اساسی به این صفت در این فیلم وقتی وارد می‌شود كه «صورت»های مكرر و بعضاً به‌زور و نابه‌جا و ناهمگون چیده‌شده، به جای اینكه تماشاگر را به سمت معانی و اساساً علم معنا اشاره دهد، او را متوجه عجله سازنده اثر در جاسازی كردن آدمها، حرفها و نمادها و المانهای دیگری می‌كند كه نهایتاً تنها كاری كه از دستشان بر می‌آید، ارائه تیپها ـ و نه شخصیتها ـ ی نچسب و در بعضی موارد هم بی‌دلیل و هضم‌ناشدنی است. مثلاً آن مرد آسیابان كیست یا آن درویش كنار رودخانه و... درست است كه گفته‌اند در این دنیا هم آدمهایی متعلق به عالم معنا یافت می‌شوند ولی بالاخره این احتمال هم وجود دارد كه این آدمها و شناخت آنها، نیازمند ممارستی صد چندان باشند، كه البته در فیلم یك تكه نان ـ حداقل در برخی موارد‌ـ این‌گونه نیست. چینش روایی فیلمنامه ـ بدون در نظر گرفتن عناصری چون شخصیت‌پردازی ـ تقریباً خوب از آب درآمده و در مقاطعی حس خوشایندی از تلفیق آدمها و وقایع آنها برای مخاطب فراهم می‌آورد. فیلم، مجموعاً به لحاظ سایر عناصر یك اثر سینمایی ـ فقط در لحظاتی خاص قابل قبول و دارای نمره بالاست و شاید بتوان گفت این اثر به لحاظ مؤلفه‌های هنری در میان دیگر ساخته‌های تبریزی، در رتبه خیلی بالایی قرار نمی‌گیرد و این یعنی...
گرچه تردید نداریم كه مضمون مورد توجه كارگردان در این فیلم به لحاظ بار معنایی، فوق‌العاده تأمل‌برانگیز و اتفاقاً سینمای ما نیازمند پرداختن به آنهاست، اما این شرط لازم است و نه شرط كافی. آنچه مكمل‌ِ هر مضمون قابل توجه و مهم می‌باشد، نوع پرداخت قوی و هنرمندانه آن اثر است كه در مورد فیلم تبریزی حداقل می‌توان گفت آن‌گونه كه از او توقع می‌رفت و می‌رود درنیامده است. بالاخره اینكه با تمام این مسائل، در فیلم «یك تكه نان» باز هم می‌توان لحظات ـ نسبتاً ـ درنگ‌آمیز و دوست‌داشتنی‌ای یافت كه از ویژگیهای آثار تبریزی است. به‌عنوان نمونه می‌توان به صحنه‌های ماقبل آخر فیلم اشاره كرد كه لحظات تلفیقی آیات سوره مریم و داستان طهارت اتهام‌آلود سانتاماریاست با حضور ساده و مه‌آلودشده سرباز فراری‌ِ داستان ما. ای‌كاش كمال تبریزی همین نوع پرداخت معنایی را در سایر موقعیتهای اثرش نیز رعایت می‌كرد...
مصائب كشیش اصلاح‌طلب (لوتر)
فیلم اریك تیل، مجموعاً اثری خوش‌ساخت، تأثیرگذار و بدون تاریخ مصرف است. این صفات وقتی بیشتر شایسته این فیلم می‌شود كه ریتم كلی‌اش هم قابل قبول و تحمل‌پذیر می‌شود. با خودم می‌گفتم اگر این داستان را با ویژگیهای خاص‍ّش قرار بود یكی از هنرمندان وطنی‌مان بسازد، چه معجونی از آب در می‌آمد؟! گو اینكه مضمون به‌شد‌ّت اجتماعی، سیاسی فیلم كه در لایه‌های پ‍ُر تار و پود مذهب، پیچیده گشته و در فراز و نشیبهای تاریخِ دین مسیحیت و سیاستهای كلیسای آن دوران به حركت درآمده كار را بر سازنده سخت‌تر نموده و درآوردن اثری هنرمندانه از دل این موقعیتهای سترگ را دشوارتر. و اگر منصفانه بنگریم «لوتر» ـ به‌ویژه به لحاظ فرم ـ نمره خوبی می‌گیرد. نكته‌سنجی و ظرافت فكری سازنده وقتی بارزتر می‌شود كه او برای بیان حرفهای «روزگار خود» ـ و نه صرفاً تاریخ گذشتگان! ـ به سراغ یك الگوی فوق‌العاده و مشهور «زمانی» می‌رود: لوترِ جوان. دانشجوی حقوق كه با دست كشیدن از تحصیل، ساكن صومعه اگوستین می‌شود و به فكر بازسازی اندیشگی در حوزه معرفت و كاركرد اجتماعی دین عیسی مسیح ـ آن‌گونه كه در سیاستهای رسمی و غیر رسمی كلیسا تبلیغ می‌شود ـ می‌افتد. گو اینكه سكانسهای دیدنی فیلم قابل شمارش و توجه‌اند، اما ترجیح می‌دهم در این مجال به یكی از قوی‌ترین عناصر فیلمنامه خوش‌ساخت فیلم لوتر اشاره كنم: دیالوگهای شكننده و سرشار از ظرافتهای فكری و تاریخی و گاهاً شلا‌ّقی و تكان‌دهنده برای مخاطب.
كسی كه ایمان دارد، گم نمی‌شود (بابا عزیز)
سلوك، طرز اصیل و عارفانه زندگی ما شرقیهاست. «بابا عزیز» ناصر خمیر هم داستان یك سلوك است.سلوك پیرمرد درویش و نوه‌اش «ایشتار». ترجیح می‌دهم ابتدا به این نكته اشاره كنم كه این اثر، در نوع ساختار روایی كه انتخاب كرده است، موفق و قابل قبول می‌نماید. فیلمنامه در حركتش به سمت شكل‌گیری نوع خاص و البته پر پیچ و خم و ریسك‌پذیر «ساختاری» توانسته بار خود را به منزل برساند و فیلمنامه هرچه به پیش می‌رود از استحكام بیشتری برخوردار می‌شود تا سكانسهای نهایی كه به نقاط عطفی بدل می‌شود در گروه فیلمهای بخش مسابقه سینمای معناگرا. اما نمود اصلی «بابا عزیز»، داستان تلفیقی آن در زمینه معناگرایی است. ـ البته من در این مورد خاص، قصد گنجاندن این اثر قابل تأمل و خوب، در قالبهای تعریف‌شده توسط برگزاركنندگان محترم جشنواره فیلم فجر را ندارم و بیشتر دلم می‌خواهد، فیلم را همان‌طور كه هست، بی‌هیچ طبقه‌بندی حقیقی یا مجازی كه دیگران انجام داده‌اند، ببینم و درباره‌اش فكر كنم و بنویسم ـ . بابا عزیز، یعنی همین زندگی، همین به قولی رسم خوشایند و همین سلوك. حركتی به سمت جشن. جشنی كه هر چند سال یك‌بار به وقوع می‌آید. جشنی كه «اگر بخواهیم» به آن نمی‌رسیم و بابا عزیز البته «نخواست» و به آن هم ـ صد البته ـ نرسید، كه این روزگار عجیب صد چرخ دارد، هرچند «كسی كه ایمان دارد، گم نمی‌شود» وقتی حرف از «ایمان» است، راه و رسم منزلها به هم می‌ریزد و وعده‌ها و وعیدها، لغزنده می‌شود. تا آنجا كه «ایشتار» باید در «وداعی» از جنس جان، بابا عزیز را كه اصالت سكوت مشرقی است، بگذارد و برود و به جمع «درویشان» برسد. آری، كسی كه ایمان دارد، گم نمی‌شود و چه فرقی می‌كند كه شنزار، مسیرش را بپوشاند یا جوانكی خام به اتهامش، قصد جان كند یا... اصلاً بینایی این چند روزه برایش حجاب می‌شود، پس سالك خود را «نابینا» دوست‌تر می‌دارد.آن‌وقت «همه»، «هیچ» می‌شود و «بابا» كه به ساحت‌ِ «فنا» نائل آمده، «عزیز» می‌شود و قدرتمند.آن‌سان كه نه از «سرما» می‌نالد كه «گرم» خواهد شد و نه از تاریكی كه «روشن‌دل» است و نه از «مرگ». و این جمله آخر ـ ترس از مرگ ـ برای او بیشتر به یك شوخی بی‌معنا و م‍ُضحك شبیه است! ـ كه برای او «مرگ» باز شدن «مهر فرشته» است از دهان فطرت آدمی. پس او، این‌همه راه را برای «مرگ» برای «بازدانایی آن فراموش‌شده‌ها» می‌طراود و با نوه‌اش كه می‌خواست او را به لاك‌پشتی بفروشد به سمت این گره‌گشایی راه می‌افتد. وقتی «بابا عزیز» ثانیه‌های «سرد» ـ به‌ظاهر ـ زندگی را با سرمای دمای زندگی یك‌نفر دیگر می‌گذارد هم، حاصل آن كلمه‌ای می‌شود كه ما آدمهای امروز ـ هزار البته ـ خیلی بدان نیازمندیم: «وقتی تو حرف می‌زنی، كمتر سردم می‌شود» و زبان دل‌ِ «ایشتار» می‌شود حرف تك‌تك اجزاء هستی به‌ویژه اشرفش، انسان.نازمان و نامكان می‌تواند دقیقاً هر زمان و هر مكان شود و از خلقت آدم تا نفخ صور را در بر گیرد و در این میانه، شهر همان است كه بوده است، رنگ به رنگ، سبز و آبی و نیلی و بنفش و زرد و... رنگ مسجد، رنگ بازار، مكانهای عمومی قصر شاهزاده، باغ و مدرسه و...
و «شاهزاده» كه از فراز رنگهای رنگ، به خیره ماندن آبی‌اش می‌رسد و زل می‌زند به نقشی كه بر آب است، «محو نقش خویش شده شاهزاده». می‌شود آدم دیروزی و امروزی و فردایی كه غرق تماشای خویشتن است و این مرحله حیرانی و سرگردانی اوست، پس از طی درس و عقل و مكتب و خرد و... شاید به عشق نزدیك‌تر شده باشد از عشق: «دوست داشتن!» آری. هر كودكی در شكم مادر، اسرار آفرینش را با خود دارد و در بدو «تولد» با حك شدن م‍ُهر فرشته بر لبانش آنها را به دست فراموشی مصلحتی‌اش می‌سپارد تا دیگر بار كه به خود برگردد، به «خاك». تا دیگر باور كند كه خارج از دنیای قبل از تولد در ر‌َح‍ِم مادر، جایی می‌تواند وجود داشته باشد، بزرگ‌تر، با باغهایی زیبا، رودهایی جوشان و خروشان، دشتهایی وسیع و سرشار و... با جهانی «دیگر» و آن‌وقت از «مرگ» نترسد. «بابا عزیز» این فیلم‌ِ محتوم و قابل ستایش، به سمتِ «خودِ» باطن خودش به راه می‌افتد و این یعنی جلوه‌ای دم دستی و در عین حال ملكوتی و الهی از «سینمای معناگرا» كه در گذر از «سینما» بودنش و قبل از هر چیز، به «عالمِ معنا» راه پیدا كرده و این اتفاق، جای تبریك دارد و «حسرت»! حرفها درباره «بابا عزیز» ناتمام ماند، آنك كه شمع این مجال خاموش شد، باشد تا وقتی دیگر ان‌شاءا...
اینك آخر الزمان (بشارت منجی)
اظهار نظر فعلی درباره فیلم بشارت منجی، نمی‌تواند كامل و جامع باشد، گو اینكه اصل كار، یك سریال تلویزیونی است و آنچه به‌عنوان یكی از نسخه‌های سینمایی، در جشنواره به روی پرده رفت به گفته طالب‌زاده كارگردانش، مجموعه‌ای فشرده از كل تصاویر است و بی‌شك نمی‌تواند گویای تمام كار و در بر گیرنده تمام ویژگیهای اثر باشد. با قبول این بحث و موكول كردن اظهار نظر مفصل‌تر و فراگیرتر درباره بشارت منجی به زمان پخش كامل سریال تلویزیونی‌اش، نگاهی به همین نسخه به نمایش درآمده در جشنواره ـ نكاتی را به همراه دارد كه از آن جمله است دو ضعف عمده اثر، یكی عدم پیوستگی یكنواخت و خط داستانی محكم و قوی بین تصاویر و دیگری كمبود جذابیتهای بصری و ـ البته ـ داستانی. چندان كه نتوانست توقعات مخاطبین حرفه‌ای فیلم را با شناختی كه از پیشینه كارگردان داشتند برآورده كند. در این میان چند ویژگی در بشارت منجی، موقعیت آن را بسیار بكر و ارزشمند می‌سازد كه بیشتر آنها برمی‌گردد به سبقه تاریخی و نگاه تحلیلی و عقبه فكری فیلم. بشارت منجی، محصول یك كارگردان مسلمان است كه در جای جای اثرش تلاقی نگاه اسلام و تاریخ و وعده منجی‌ِ پایان‌دهنده انتظار بشریت برای دستیابی به حكومت «خدا»، دیده می‌شود. درواقع، چشم تیزبین و سالمِ تفكر اسلامی كه اساساً مسیح(ع) را به‌عنوان شخصیتی الهی كه در اصل، حضوری مؤثر برای حركت و زمینه‌چینی به سمت حكومت مصلحِ نهایی تاریخ است می‌داند، در این اثر وجودی جدی و خط‌دهنده دارد و این نكته درواقع، تولدی مبارك است در عرصه آثار هنری به‌ویژه سینما. در گفت‌وشنودی كه با كارگردان اثر داشتم از او پرسیدم كه نتیجه تلاقی نگاه تحلیلی او به «آخرالزمان» و تاریخ، به‌عنوان بستر بیانی شخصیت عیسی(ع) چگونه به دستاوردی سالم و در عین حال منطبق با تفكرات اسلامی می‌رسد. طالب‌زاده معتقد است كه فیلمش را برای مسلمان و غیر مسلمان ساخته و اساساً اندیشه‌ها و مجموعه آموزه‌های مسیحیت واقعی را، عاملی برای حركت به سمت اسلام و البته ـ مصلح خاتم ـ «حضرت حجت(عج)» می‌داند. او ـ به‌درستی ـ زندگی عیسی(ع) را به‌عنوان میدانی سرشار و پرمحصول برای بحث و گفت‌وگو و تعامل وسیع و عالمانه و حقیقت‌طلبانه بین اسلام و مسیحیت می‌داند كه نهایتاً منجر به نگاه «انتظار»مدارانه می‌شود. نگاهی كه دشمن‌شكن است و شیطان‌سوز. نگاهی كه مؤمنین را در تعریفی نو، فراتر از گروههای كوچك و دایره‌های تنگ و محصوركننده قشری‌گریهای اندیشه‌سوز و آگاهی‌ستیز می‌داند. طالب‌زاده در نگاه تحلیلی مبتنی بر مستندات قرآنی و دیگر متون دینی اسلامی و شواهد برآمده از آموزه‌های مسیح(ع)، انتهای این نگاه را به هم پیوستگی انتظار، در مكتب راستین مسیح(ع) و اندیشه اسلامی می‌داند كه وعده ظهور منجی‌ِ بشریت حضرت مهدی(عج) را تحقق‌یافتنی می‌داند. بی‌تردید، «بشارت منجی» به لحاظ ساخته شدن آثاری درباره عیسی مسیح(ع) قبل از آن ـ مثل آخرین وسوسه‌های مسیح یا مصائب مسیح و... ـ نیازمند حرفی نو و جلوه‌ای تازه بود. نكته‌ای كه برای مخاطب تأملی جدید برانگیزاند و دری به سمت عالمی دیگر بگشاید. هوشمندی و درایت و محقق بودن سازنده اثر، او را هدایت كرد تا برای دستیابی به این مهم، نگاهی عالمانه و كند و كاوی هنرمندانه در منابع اسلامی و متون فاخر و سترگ و غنی آن داشته باشد. نكته اینجاست كه اگر سازنده اثر دقت كند و هوشمندانه و محققانه پیگیر شود، از دلِ روایات، قرآن و دیگر مستندات و دستاوردهای تاریخی دیگر كه در گنجینه اسلام قرار دارد، می‌تواند علاوه بر تاریخی قابل استناد و محكم، به بیانی «هنری» هم برسد. نمونه این بحث را می‌توان در بیان قرآن ـ كه به‌واقع و حقیقت استثنایی است ـ یافت. تا آنجا كه حتی می‌توان عناصری هنری سینمایی را در ـ مثلاً ـ شكل بیانی داستانهای قرآنی پیدا كرد. فلاش‌بكهایی كه در تعریف داستان موسی(ع) به هنرمندانه‌ترین شكل به كار رفته و یا تبادرهای به‌روز و «فرزند زمانه»گون داستان یوسف(ع). یادآوریهای به‌جا و به فراخور زمان و مكان در داستان زندگی پرمخاطره و جذاب محمد(ص) یا نمونه فوق‌العاده و خاص زندگی اصحاب كهف و بیان تلفقی و گفتمان همیشگی ـ و البته برداشت‌شده از یك واقعیت ماورایی ـ در این داستانِ بی‌نظیر و زیبا و نمونه‌های دیگر از این دست كه گردآوری و تأمل و استفاده بهینه از آنها، انسانهای عالم، تلاشگر و هنرمند می‌طلبد. «بشارت منجی» می‌بایستی در این جایگاه تولید شده باشد و ذائقه‌اش را از آب گوارای این چشمه جوشان و زلال سرشار كند. بحث درباره بشارت منجی بسیار است كه در زمان دیگری بدان خواهم پرداخت. اما از بابِ «جشنواره‌ای» بودن مطلب اشاره به این مسئله را لازم می‌دانم كه ای‌كاش، بیانِ پدیده انتظار و اشاره به منجی خاتم در مجموعه فیلم به گونه‌ای هنرمندانه‌تر، شكل می‌گرفت. گرچه مطمئنم كه نادر طالب‌زاده با اخلاص و تواناییهای غیر قابل انكارش، تمام تلاش خود را به كار گرفته تا اثری فاخر، جذاب و ماندگار و قابل تعامل با جهان، بسازد. لیكن بدون شك خود او هم قبول دارد كه وقتی رجوع نگاه یك هنرمند به منابعی باشد بی‌منتهی و الهی ـ مثل آموزه‌های اسلامی ـ لحظه به لحظه به دستاوردها و نتایج بهتر و موقعیتهای زیباتر و بطنهای تو در تو و شگفت و ژرف می‌رسد. نهایتاً اینكه تلاش گروه سازنده، قابل تقدیر و حركت آنها در مجموعه سینمای ایران با امكانات محدود و مشقتهای موجودش شایسته تعظیم است.عشق، جنگ است (دشت گریان)
اثر یك‌صد و هشتاد دقیقه‌ای تئو آنجلوپولوس به نام دشت گریان The» «Weeping Meadow Trioloy، جزء اتفاقات خوب بیست و سومین جشنواره فیلم فجر در بخش معناگرا بود. اینكه نامِ شخص آنجلو پولوس، ترغیب‌كننده هر تماشاگر حرفه‌ای، برای نشستن پای فیلم او است، درست، اما دشت گریان، خودش به تنهایی می‌تواند از حیثیت یك فیلم «هنرمندانه» به خوبی دفاع كند. بازگشت آوارگان یونانی به سرزمین خود، بعد از حمله ارتش سرخ به اودسا، زمینه و بستری است واقعی برای بازگویی یك ارتباط. ماجرای الكسیس و النی و عشق آن دو به یكدیگر. كه در فراز و فرود واقعیت تلخ روزگار جنگ و تاریكی، به وقوع می‌پیوندد و داستان حاوی عشقی می‌شود كه شور و نشاطش، ناخواسته و به جبر زمان در تلاقی با تلخیها و آشفتگیها و «جنگ» حسی «غریب» در تماشاگر پدید می‌آورد. زهرخندِ سیاهیهای زندان، مهاجرت و گرفتار شدن كشور یونان به جنگ داخلی در تعامل ـ یا بهتر بگویم تقابل ـ با دنیای تغزلی الكسیس و النی كه به‌عنوان نماد «انسان» با تمام وجود «زندگی» می‌كنند گویای بیانی است بیشتر تصویری و خیلی كمتر كلامی در «دشت گریان» كه ما را به عمق حضور تصاویری می‌برد كه همراه با فضا، موسیقی و حركتهای آرام دوربین، صحنه‌هایی به‌یاد ماندنی و به‌شدت تأثیرگذار و پرنفوذ پدید می‌آورد. شاید بتوان گفت «معنا» در فیلم «دشت گریان» وقتی ارزشمند است كه اثر ـ علاوه بر تمام جذابیتها و هنرمندیهای منحصر به فردش ـ حركتی ذهنی هم در فكر و روان مخاطب دارد. بی‌تردید، دشت گریانِ آنجلو پولوس فیلمی است شاعرانه و سرشار از نقاشیهای بكر و بعضاً خیلی نوآورانه كه البته برای ذائقه‌هایی «خوش‌آمد» است كه حاصلِ «تربیت تصویری درست» و برخوردار از غنای هنری باشند. گرچه بستر این داستان عاشقانه، واقعیت است: تاریخ آوارگان یونانی، ارتش سرخ، اشغال یونان توسط نیروهای آلمان در جنگ دوم جهانی، جنگ داخلی، موافقان و مخالفان رژیم حاكم و حضور آمریكاییها در جزیره اوكیناوا و... اما تلفیق به‌جا، حساب‌شده و سه مرحله‌ای زندگی فردی و داستان آدمهایی خاص و احساسات عاشقانه روزمر‌گی‌شان با این بستر واقعی، نیازمند كارآشنایی و فهم بالای كارگردان است كه دشت گریان با بهره‌گیری از سایر عناصر جذاب سینمایی و البته نگاه خاص آنجلو پولوس به نوع تصویرپردازی متناسب با این ژانر، توانسته به موفقیت درخورش دست یابد. صرف نظر از ویژگیهای زیبایی‌شناسانه تصویری، حركتهای حساب‌شده و تعجب‌برانگیز دوربین در فیلم و حضور «موسیقی» كه یكنواخت و دلپذیر از آب درآمده بود، اما اشاره‌ای كوتاه به مضمون و محتوای اثر:
«دشت گریان» حدیث رنج است. یعنی دقیقاً ذات هستی‌شناسانه انسان و طبیعت درونی و بیرونی او.
بشر، گرچه در «رنج» آمده و در «رنج» هم می‌رود و «زندگی» می‌كند اما تنها «رنج» نیست. «زیبایی» هم هست و به قول شاعرانه‌اش از «سهراب» آب هم هست، سیب هم هست، خدا هم هست، ... جنگ، تبعید، اتهام، بدنامی، قشریگری، دیكتاتوری و استبداد و هزار و یك زشتی و سختی و «جدایی» دیگر.اما «ذات» و «فطرت» انسان كه «روح خدا» در آن دمیده شده، فراتر از تمام اینهاست. «انسان» متعلق به «جاری» شدن است و اینها كه بر شمردم لحظه‌هایی هستند گرچه به مدت تاریخ. حداقل تاریخِ بودنِ الكسیس و النی. و یا تاریخ هر گروه و یا هر آدم دیگری. اتفاقاً همین «رنج» وقتی تجلی و فخامتی فراتر از درد كشیدن، غذا نداشتن، بی‌سرپناه بودن در معرض اتهام بودن و سرگشته و آواره گشتن پیدا می‌كند كه به نیرویی «تعل‍ّق» می‌یابد و «هدایتی» به «معنا»یی دیگر نصیبش می‌شود و از دل‌ِ این روزها و شبهای سرد و دژم، نوری كم‌رنگ اما شورآفرین و «شاد»، خیلی شاد متولد می‌شود: عشق!
الكسیس و النی متعلق به دشت گریان نیستند، آنجلو پولوس هم همین‌طور. من و تو هم و تمام انسانها و تمام معناهای دیگر. این «دشت گریان» است كه برای ما ساخته شده، همان تقدیر ازلی و ابدی.اما یادمان باشد گذر دوران و لحظه‌های نحیف تاریخ تبعید انسان از ملكوت به زمین، چكه چكه بر این دشتِ سرخ می‌بارد. «اگر یادمان بود و باران گرفت، نگاهی به احساس گلها كنیم.»
خیلی خوب، خیلی زیبا (خیلی دور، خیلی نزدیك)
در مقایسه با برخی آثار دیگر جشنواره امسال، چه در بخش سینمای ایران و چه در قسمت سینمای معناگرا، فیلم رضا میركریمی، «خیلی دور، خیلی نزدیك» یك «شاهكار» است. دقیقاً نقطه ضعف و از هم گسیختگی بعضی فیلمها ـ كه بعضاً به مرز بلاهت هم كشیده می‌شوند و شدند! ـ در این فیلم نقطه قوت است. آن هم بیان رمزآلود یك داستان سالم و ساده است. یك كار سهل ممتنع. یك دشواری شیرین و یا یك راه خسته‌كننده طولانی ولی پر از خاطره و شور. فیلم، دقیقاً معناگراست. و تو بی‌آنكه زجر بكشی و تماماً بیانیه‌های ناشیانه سیاسی یا مذهبی یا... ببینی و بشنوی و هی شعار به خوردت بدهند، با پیچیدگی ذهن و عمل انسانها روبه‌رو می‌شوی. با رفت و آمد رفتارهایشان و كش و قوس اعتقاداتشان و در عین حال، حركت پر فراز و نشیب آنها به سمت قل‍ّه. اوج «رستگاری» اما نه از نوع «هشت و بیست دقیقه‌ای‌اش»! فیلمنامه تقریباً یك‌دست و یك‌نواختی دلنشینی دارد. مجموعه هستی آدمهای فیلم به مجموعه همذات‌پنداریهای ما از آنها و كل فیلم و معنای مد نظر سازنده می‌آید. چیزی به خاطر فشار عقده، حسد یا هزار و یك درد بی‌درمان دیگر، به فیلم وصله نشده و كار را از ریخت هنرمندانه‌اش نینداخته. دكوپاژ و میزانسن منطقی و حساب‌شده است و نهایتاً ـ بدون دست و پا زدن یا دست به دامن حدس و گمان شدن یا فال گرفتن! ـ از خود فیلم می‌شود درك كرد كه با یك كارگردان جوان اسما خوشدل، ساده و صمیمی روبه‌رو هستی. در كنار این موارد باید اضافه كرد موسیقی به‌جا و بازی درخشان «مسعود رایگان» را كه خاطره یك كیانیان‌ِ نوآور و جذاب را در ذهن مخاطب تداعی می‌كرد. این فیلم، در بخش معناگرا بود و اساساً قضیه از این قرار است كه «معنی» اصلاً وقتی شكل می‌گیرد و در ذهن و دل شكوفه می‌زند كه آدم خودش باشد و خودش. «معنی» و معناگرایی جز با گرایش به خویشِ رمزآلود اما «فرزند زمانه»‌ای «انسان»، به دست نمی‌آید. و مابقی، هرچند با رنگ و لعاب و مرغ و سیمرغ همراه باشد، جز توهمی منتج از جهل مركب سازنده، نیست. گو اینكه از رضا میركریمی با سابقه «زیر نور ماه» و «اینجا، چراغی روشن است» چیزی جز «خیلی دور، خیلی نزدیك» توقع نمی‌رفت، اما این اثر در میان مجموعه فیلمهایی كه در جشنواره امسال دیدیم به‌عنوان سینمایی دوست‌داشتنی و در عین حال فاخر و «دارای حرفی برای گفتن» می‌درخشد.فیلمِ ارزشمند و پرمعنای «خیلی دور، خیلی نزدیك» داستان آدمهایی است ـ كه خواسته یا ناخواسته ـ سلوكِ حذر از خودپرستی به سمت خودشناسی و رسیدن به «روزنه دست خدا» را با پای خود و در زندگی «امروز»شان طی می‌كنند. اما در ثانیه اشتیاقِ رهایی از خیلی دورها، وصالِ «سامانِ» آزادی خدای این نزدیكیها، حتماً خواسته است نه ناخواسته. «همیشه با خودم می‌گویم بیخود نیست كه رسیدن به قل‍ّه تواضع و بندگی، آخرین مرحله معرفت انسان نسبت به كائنات است.»

محمدرضا محقق
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر