شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


هر لغزشی مکافات دارد


هر لغزشی مکافات دارد
تقسیم کردن سینمای هیچکاک به دو بخش انگلیسی و امریکایی (هرچند نابرابر از نظر کمیت) شاید از جنبه کرونولوژیک اهمیت داشته باشد ولی از نظر ارزشگذاری کیفی و مضمونی کارایی چندانی نخواهد داشت. شاید از این رو که در بررسی سیر کارنامه استاد از ابتدا تا به پایان، یک همبستگی عمیق تماتیک و فرمی قابل ردیابی است و به بیان کلیشه یی تر، نگاه مولف گونه او و تکرار مولفه هایی ثابت و بنیادین در آثارش یک هارمونی تمام عیار را در کارنامه فیلمسازی او شکل داده اند. نمایش چهار فیلم انگلیسی استاد (فیلم هایی که در انگلیس ساخته شده اند) در جشنواره فجر بیست و هفتم، فرصت و بهانه خوبی است برای درونکاوی و نشان دادن این همبستگی و هارمونی.
فیلم های «مردی که زیاد می دانست» (۱۹۳۴)، «سی و نه پله» (۱۹۳۵)، «خرابکاری» (۱۹۳۶) و «خانم ناپدید می شود» (۱۹۳۸) فیلم های گزینش شده برای این بخش هستند و تمرکز اساسی این نوشته هم بر همین فیلم ها ست.
«مردی که زیاد می دانست» یکی از نمونه وارترین آثار هیچکاک در به کار گیری عناصر مورد علاقه سینمایی اش است. مقایسه دو نسخه انگلیسی(۱۹۳۸) و امریکایی(۱۹۵۶) فیلم بیانگر تمایل هیچکاک برای حفظ ترتیب و ساختاربندی داستانی است که به اندازه کافی دقیق و حساب شده است ولی او با تغییر لوکیشن فیلم از سوئیس به مراکش، استفاده از بازیگران شناخته شده تر و فضاهای خوشرنگ و لعاب تر و البته کاربرد رنگ در فیلم، یک بازسازی دیدنی از یک اثر درخشان به دست داده است. هرچند فیلم نخست آن بار طنز و سرخوشی ناشی از حضور جیمز استیوارت را ندارد یا از سیمای خوش دوریس دی بی بهره است ولی فضای سرد و سیاه حاکم بر آن و پرفورمنس درخشان نور و سایه جلوه یی از فیلم های نو آر را به فیلم بخشیده، در حالی که به خوبی می دانیم فیلم های هیچکاک و از جمله همین فیلم مورد اشاره دارای بسیاری از عناصر فیلم های نوآر نیستند و از نظر ماهوی هم ارتباط چندانی با آن نوع سینما ندارند که خود بحث جداگانه و مبسوطی می طلبد. سکانس کشمکش در دندانپزشکی و مهم تر از آن سکانس مثال زدنی آلبرت هال که منطقش غیرواقعی ولی باور پذیر است(،) - و بخش بزرگی از هنر استاد همین باوراندن و همراه کردن تماشاگر است - این فیلم نه چندان بلند را سرشار از تعلیق کرده است. درباره کارکرد تعلیق و سوسپانس در این چند فیلم استاد، در ادامه همین نوشته هم چند جمله آورده ام. جز اینها، نسخه انگلیسی فیلم یک نقش آفرینی ماندگار دیگر از پیتر لوره هم دارد که یکی از دوست داشتنی ترین و خنگ ترین بدمن های همه دوران هاست.
«سی و نه پله» درباره ماجراجویی مردی است که ناخواسته سر از ساز و کارهای یک گروه تبهکار درمی آورد و باز ناخواسته و بر اساس یک اتفاق و پیامدش، با زنی در این سفر پرماجرا همراه می شود. این عنصر اتفاق و سر برآوردن ناخواسته از دل یک ساز و کار بیگانه، یکی از دستمایه های آشنای فیلم های هیچکاک در بسیاری از فیلم هایش است. «مردی که زیاد می دانست»، «شمال از شمال غربی»، «بیگانگان در ترن»، «خرابکار» و«مرد عوضی» از این دست اند. «سی و نه پله» در فضایی نسبتاً فانتزی و با طنز آشنای هیچکاک شکل گرفته است. ایده دو نفر که به خاطر دستبند مشترکی که به دست شان است ناگزیر به همسفری و همراهی اند و تلاش می کنند این موضوع را از دیگران پنهان کنند، موقعیت های جذابی خلق کرده که با توجه به زمان ساخته شدنش گواه بداعت کار فیلمساز است، هرچند این ایده نیز همچون بسیاری از ایده های فیلم های استاد، به مثابه قواعدی برای خلق کاراکتر و موقعیت، در فیلم های پرشماری از دیگران رونویسی و به کار بسته شده است. هیچکاک از همین ایده دستبند چند سال بعد به شکلی دیگر و به گمان نگارنده خیلی جذاب تر از «سی و نه پله» در فیلم «خرابکار» استفاده کرد. «سی و نه پله» در فرم دایره یی اش از سالن موزیک هال لندن آغاز می شود و در پایان نیز گره ماجرا در همین سالن گشوده می شود. مکان های عمومی همیشه از لوکیشن های مورد علاقه استاد بودند و در چند فیلم او کارکردی اساسی داشته اند. واگذاری بخش اساسی فیلم به مکان هایی مملو از جمعیت همچون میهمانی، تالار حراج، سالن کنسرت یا نمایش و سازمان ملل(،) و... (همچون سی ونه پله، بدنام، خرابکار، مردی که زیاد می دانست، شمال از شمال غربی و...) یکی از شگردهای آگاهانه هیچکاک برای افزایش تنش درام و استفاده از امکان بالقوه جمعیت برای سر و شکل دادن موقعیت های ناب و جذابی است که ویژگی فیلم های اوست. در «سی و نه پله» ریچارد هنی ( قهرمان فیلم) که در پی گریز از دست پلیس وارد یک سالن اجتماعات شده وقتی پی می برد که جمعیت او را با سخنران اشتباه گرفته اند شروع به نطق و سعی می کند با کلامش حضار را تهییج و از این فرصت برای فرار استفاده کند ولی در پرداخت طنزآمیز و زیرکانه هیچکاک، جمعیت با حماقتی مثال زدنی با تشویق و جلو آمدن خود، او را دودستی تقدیم پلیس می کنند و یکی از طنزهای کنایه آمیز و ناب هیچکاکی را رقم می زنند. استفاده از گوسفندها به عنوان عاملی رهایی بخش (،)، نحوه رویارویی با مردی که انگشت کوچک دست راستش قطع شده و خلق شخصیتی با نام «آقای حافظه» که در گره گشایی نهایی داستان نقش اصلی را ایفا می کند از شوخی های ناب و سیاه هیچکاکی هستند.
کاراکتر شوخ طبع و ماجراجوی ریچارد هîنًی با بازی سرزنده و سیمای خوش رابرت دونات در «سی و نه پله» در انگلیس از چنان محبوبیتی برخوردار شد که چند دهه بعد در سال ۱۹۷۸ «سی و نه پله» با بازی رابرت پاول باز آفرینی شد و پاول که به خاطر این نقش مورد تحسین تماشاگران و منتقدان قرار گرفته بود در اواخر دهه ۸۰ یک سریال ۱۳قسمتی با نام «هنی» را کارگردانی و بازی کرد که از تلویزیون ایران با نام «حادثه جو»(،) پخش شد.
از منظر ساختار شناسانه، تعلیق یا سوسپانس همیشه به عنوان یکی از اصلی ترین عناصر فیلم های هیچکاک معرفی شده است. در «خرابکاری» محصول ۱۹۳۶ کاربست تعلیق، شالوده و اساس فیلم را شکل داده است. فراز و دامنه تعلیق در این اثر، به نمونه های مثال زدنی سینمای هیچکاک همچون «بیگانگان در ترن»، «خرابکار»، «شمال از شمال غربی» و... پهلو می زند. و در این میان هیچکاک همچون همیشه احساس و عاطفه اخلاقی- انسانی را به عنوان اصلی ترین محرک افزایش تعلیق به کار می گیرد. معصومیت و بی خبری کودکی که نادانسته و ناخواسته حامل بمب است به خوبی در خدمت ایجاد چنین فضای همدلی بر انگیزی است. همان طور که مثلاً در «بیگانگان در ترن» احساس پشیمانی «گای» و تلاشش برای پاک کردن گناهی که او نیز هر چند ناخواسته در آن شریک است تماشاگر را درگیر چالش های اخلاقی می کند. در «خرابکاری» بازی هیچکاک با زمان نفس گیر است و سرانجام بی رحمانه و برخلاف انتظار تماشاگر بمب را منفجر می کند. بازی هیچکاک با چاشنی های احساسی و عاطفی این جنایت چنان است که در سکانس درخشان قتل بر سر سفره شام (البته درخشان از نظر میزانسن و تدوین) تماشاگر از همراهی با زن سیاهپوش و عزادار (سیلویا سیدنی) در قتل شوهرش، هیچ احساس بدی ندارد. در «خرابکاری» می توان تم همیشگی و مورد علاقه هیچکاک یعنی گناه و عقوبت را آشکارا مشاهده کرد. در دنیای بی مسامحه استاد، هر لغزشی منجر به مکافات خواهد بود و پایان خوش تنها در انتظار آدم های ساده دل و بی گناه است. شاید پایان خوش های بسیاری از فیلم های هیچکاک و از جمله همین فیلم مورد اشاره (خرابکاری) را بر اساس بنیان تفکر ارتدوکسی او بشود توضیح داد. این بن مایه اساسی در ژرف ترین لایه های فیلم های هیچکاک حضور دارد و دنیای آثار او بازنمایی دراماتیزه یی از الگوی جهان بینانه یی است که زمین را محل شر و برخی انسان ها را سر منشاء فساد و تباهی می داند و البته در این کشاکش، همواره در پایان نیروی خیر بر اهریمن شر چیره خواهد شد. جالب است که شش سال پس از این فیلم، استاد در دومین فیلم امریکایی اش خرابکار (۱۹۴۲)، باز هم مضمون اساسی خرابکاری را به کار می گیرد و البته آن را در دل روابط داستانی متفاوت با نقاط دراماتیک شاخص و جذابیت های بیشتر جاگذاری می کند. مضمون گروه های خرابکار مرموز و پنهان در بسیاری از فیلم های هیچکاک تکرار شده است که «شمال از شمال غربی» و «بدنام» از میان فیلم های امریکایی و دست بر قضا هر چهار فیلم انگلیسی گزینش شده برای نمایش در جشنواره فجر امسال نمونه های شاخصی از این پرداخت مضمونی هستند.
«خانم ناپدید می شود» احتمالاً سر خوشانه ترین فیلم هیچکاک است. فیلم سرشار از طنزهای کلامی و موقعیت های ناب طنزآمیز هیچکاکی است ولی ساختار بندی فیلمنامه، مشخصه جغرافیایی داستان و ویژگی های رفتاری و شخصیتی کاراکترهای متعدد فیلم، طنز ابزورد تمام عیاری را رقم زده اند که در کارنامه فیلمسازی هیچکاک همتایی ندارد و شاید تنها بتوان «شمال از شمال غربی» را از این حیث تا حدی به آن شبیه دانست. داستان در یک سرزمین خیالی در اروپا می گذرد و آغاز فیلم در میهمانخانه یی نمور و کثیف و در فضایی مه گرفته، شمایی آخر الزمانی از اروپای آن سال ها به تصویر می کشد. این فیلم شاید صریح ترین کنایه سیاسی هیچکاک در آن سال ها به رویای اروپای واحد باشد. میهمانداری که به زبانی خیالی سخن می گوید و عدم درک زبان شخصیت ها از سوی یکدیگر موقعیت طنزآمیزی خلق کرده است. تعدد شخصیت ها با ویژگی هایی اغراق شده که بار دراماتیک اثر را به شکلی متوازن بر دوش می کشند نقطه قوت فیلم است و از کسالت باربودن بخش آغازین فیلم کم می کند. «خانم ناپدید می شود» یکی از کلاسیک ترین فیلم های هیچکاک از نظر شیوه پیشبرد درام است. زمان فیلم که حدوداً ۹۰ دقیقه است به شکلی نسبتاً مساوی به سه بخش تقسیم شده است. در یک سوم ابتدایی فیلم، فیلمساز شخصیت های فیلمش را با شیوه یی موجز و حساب شده معرفی می کند. دو مرد جنتلمن انگلیسی که فیلم با آنها آغاز می شود و یک دم از هم جدا نمی شوند دو تا از جذاب ترین کاراکترهای فیلم هستند که گمانه های شیطنت آمیزی را هم به ذهن می آورند. زنی جوان و متمول، نوازنده یی بی قید و بی ملاحظه، پیرزن چاق بامزه و دوست داشتنی و... کاراکترهای دیگری هستند که در ۳۰ دقیقه اول فیلم به تماشاگر شناسانده می شوند. در این بازه زمانی هیچ اتفاق شاخص و تعیین کننده یی رخ نمی دهد. در نیم ساعت دوم ماجرای اساسی فیلم یعنی ناپدید شدن پیرزن رخ می دهد و در ۲۰ تا ۳۰ دقیقه پایانی گره گشایی از راز داستان صورت می گیرد. اغلب زمان فیلم یعنی نزدیک به دو سوم آن در کوپه های یک قطار می گذرد. در اینجا بار دیگر توانایی هیچکاک را در آرایش دقیق میزانسن و هدایت شخصیت های متعدد در فضایی محدود شاهدیم. قطار به عنوان یک لوکیشن مهم و تعیین کننده در چند فیلم دیگر استاد نیز نقشی اساسی ایفا کرده است که می توان از «سایه یک شک»، «بیگانگان در ترن» و «شمال از شمال غربی» نام برد که برخی از سکانس های کلیدی، گره افکنی یا گره گشایی دراماتیک این فیلم ها در قطار شکل گرفته است. جدا از طنزهای کلامی آغازین، فیلم موقعیت های جذاب و ایده های دست اولی را ارائه می دهد. مانند گفت وگوی بی فرجام دو مرد جنتلمن با مستخدمه جوان میهمانسرا، قتل بی سر و صدا و بی تاکید یک نوازنده در ۳۰ دقیقه آغازین در موقعیتی طنز آمیز و فراموش شدن آن در فیلم، شوخی هجو آمیز با لوازم شعبده بازی و از جمله پیپ و کلاه شرلوک هلمز در میان وسایل که کنایه یی به ساختار معمایی فیلم است، شیئی که به جای پیرزن به سر زن جوان برخورد می کند (باز هم یک جابه جایی ناخواسته) و قضیه فراموشی زن جوان که دستاویز روانپزشک قلابی می شود، استفاده از تم تکرار شونده موسیقی، نامی که پیرزن با انگشت بر شیشه قطار می نویسد و...
□□□
مروری بر چهار فیلم برگزیده انگلیسی یا به زعم دوستان جشنواره یی، چهار انگلیسی باشکوه هیچکاک - که عنوان بیراهی هم نیست - به خوبی بیانگر ناصواب بودن تفکیک همیشگی فیلم های انگلیسی و امریکایی این استاد بزرگ است، هرچند در مجالی دیگر می توان به تکامل و بلوغ چشمگیر کار هیچکاک در فیلم های سال های بعدش اشاره کرد که بخشی از آن بنابر ذات تکنولوژیک سینما به بالا رفتن توانایی های فنی فیلمسازی و امکان پردازش های نوین فنی و بصری بازمی گردد و بخش مهم ترش به زعم نگارنده، به توجه بیشتر و تمرکز هیچکاک به حوزه های رفتار شناسی و علوم روانشناختی مربوط می شود که نتیجه اش خلق کاراکترهایی به یاد ماندنی در روایت هایی چند لایه و پیچیده است که سایکودرام های درخشانی همچون «ربکا»، «طناب»، «روانی»، «پنجره پشتی»، «جنون» و... از این دست اند.
جالب است که هیچکاک بزرگ، با وجود حضور قدرتمندانه مولف وار در همه آثارش و خلق دنیایی همگون و خود بسنده در کارنامه فیلمسازی اش، وجود پیوند های درون متنی در فیلم هایش را تصادفی و به شکلی فاصله گیرانه فیلم را تنها ابزاری برای سرگرمی می دانست، شاید بهترین پاسخ به این فروتنی یا - چه کسی می داند؟ - این خود شیفتگی پنهان را فرانسوا تروفو در مقاله یی که به آندره بازن تقدیم کرده است، داده باشد؛ «هیچکاک بزرگ ترین دروغگوی جهان است.»
رضا کاظمی
منبع : روزنامه اعتماد