یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


تجربه یک لحظه ناب و دیگر هیچ


تجربه یک لحظه ناب و دیگر هیچ
موضوع اینقدر جذاب است و برای نوشتن درباره اش اینقدر منتظر مانده ام و صبر کرده ام که با این عجله و در این فرصت و جای محدود بهتر است تنها درباره یک جنبه اش بنویسم. درباره ابی فیلم «کندو»، وقتی با هزار بدبختی و کتک خوردگی، از هفت کافه عبور کرد، از جنوب تا شمال شهر، تا اینکه صندلی خودش را از دل آخرین کافه بیرون بکشد و رویش بنشیند، اما همه نکته جنبش ۶۸ در این بود؛ حالا و بعد از این همه آرزو، تلفات، خشونت و درد، این صندلی را کجا بگذارد؟ اصلاً باهاش چی کار بکند؟ به چه دردش می خورد؟
این طوری است که تمام آن جنبش های مدنی و سیاسی دهه ۱۹۶۰ (که نمونه و الگو و مظهرش شد تظاهرات مه ۱۹۶۸ پاریس) بیش و قبل از هر چیز، یک جور حرکت قدرت شکنانه جوانانه رمانتیک جلوه می کند، که شکست و بی نتیجه بودن اش از همان آغاز معلوم شده است؛ چه در برخی جنبش های اواخر دهه ۱۳۴۰ و اوایل ۱۳۵۰ ایران، چه در مبارزات نژادی و ضدجنگ در ایالات متحده، چه در بهار پراگ در چکسلواکی سابق و چه در جنبش های دانشجویی فرانسه.
این مبارزان خیال پرداز جوان، علیه قدرت و جنگ، قد علم کردند در حالی که بعد از شکستن و پیروزی بر تمام این نهادهای قدرت حاکم، چیزی نداشتند که جایگزینش کنند. تنها آرزوی جهانی پر از رویا و تخیل، جهانی مهربان و بدون جنگ، که در آن روح آدم ها، همراه با دود مواد روان گردان، بالاترین و عمیق ترین رهایی را تجربه کند. خب، این خودش فقط یک رویا بود، امکان پذیر نبود. هرج و مرج در این حد، تنها چیزی که می توانست از خودش به جا بگذارد، حس لحظه بود، همچون تک تک لحظات تابستان خیال انگیز ۱۹۶۷، که آمد و تجربه شد و رفت پی کارش، بی اینکه امکان بازتولید داشته باشد. و نه تنها این، نه تنها دریغ و محرومیت، که کم کم آن روی سکه هویدا شد. این هرج و مرج رمانتیک، سویه دیگر خودش را نشان داد. خشونت و افسارگسیختگی که از دل آن لحظه های خیالی ناشی از پیروزی رویای جوانی بر نهادهای قدرت حاکم، زاده شد. وقتی فضای اثیری کنسرت های راک آن سال ها، به مرگ چند نفر در کنسرت مشهور رولینگ استونز ختم شد. وقتی جوان های عاشق، ناگهان با کابوس واقعیت رو به رو شدند و بار دیگر از خواب بیدار شدند و به زندگی روزمره برگشتند. دهه پر از حسرت ۱۹۷۰ که تمام شد، حالا نوبت سال های ۱۹۸۰ بود. دوران غلبه ریگانیسم و قوت گرفتن کانون های تمرکز و قدرت. از خانواده گرفته تا ابرقدرت غرب. رهبران و هنرمندان سال های پرآشوب گذشته، در دهه ۱۹۸۰ یا گوشه نشین شدند (رابرت آلتمن)، یا مردند (سام پکین پا و هال اشبی) یا جذب کانون های قدرت شدند و کانال های مناسب و مشخصی در دل این نهادها، برای تک و توک آرزوهای حالا دیگر کوچک شان به دست آوردند. دیگر کسی آرزوی جهان شاد و بی طبقه یی که بر آن تنها نیروی تخیل حکومت کند، نداشت.
در همین حد تلاش برای حفظ محیط زیست بس شان بود.
پس سینما نیز همگام با این سه دهه حرکت کرد. دهه آرمان خواه (و اجازه بدهیم بگوییم، به شکلی دوست داشتنی و احترام برانگیز؛ معصوم و کور) ۱۹۶۰، فیلم های شاد و سرحال خودش را داشت. (از جمله آثار ریچارد لستر با گروه بیتلز یا با کمی اغماض، فارغ التحصیل) و همچنین فیلم هایی که سینما را به عنوان ابزاری برای تغییر جهان می دیدند (مشخص ترین شان مستندهای کریس مارکر مثلاً یا فیلم های ژان لوک گدار). تا اینکه سرکوب های ۱۹۶۸ رسید. بهار پراگ، خزان شد و جنگ ویتنام ادامه یافت و ژنرال دوگل، پاریس را از دانشجوها پس گرفت. جنبش ۶۸، به همه دلایلی که گفتیم، از درون و برون متلاشی شد و آدم هایی که طعم آن روزهای خیال انگیز با آرزوی رمانتیک خلق یک جهان آزاد، بی قدرت های سرکوب گر را در سر می پروراندند، سرخورده شدند. این شد که جوان های آخر فیلم «ایزی رایدر»، به عنوان یکی از نمونه یی ترین محصولات هنری موفق آن سال ها، وقتی در جست و جوی شان برای رسیدن به «امریکای حقیقی» ناکام ماندند، همین طور و بی هیچ دلیلی، مرگ را تجربه کردند. این بی دلیل بودن مرگ شان در انتهای فیلم، به بن بست رسیدن همه آن رویاها را نشان می داد. (نگوییم پوچ بودن، که به هر حال و برای لحظاتی هم که شده، آن آرمان ها را تجربه کرده بودند). یا افراد «این گروه خشن» که حاصل زندگی شان جز مرگ، چیز دیگری نمی توانست باشد.
این مرگ ناگزیر، در آثار دهه ۱۹۷۰ با شدت و قدرت بیشتری خودش را نشان داد. از جمله مثلاً در «مرز ناپدید شدن» ساخته ریچارد سارافیان و «نشویل» و «مک کیب و خانم میلر» رابرت آلتمن و «رابین و ماریان» ریچارد لستر و «مترسک» جری شاتزبرگ و «لنی» باب فاسی و «مکالمه» فرانسیس فوردکاپولا و البته شاهکار دست کم گرفته شده میکل آنجلو آنتونیونی «زابریسکی پوینت». به خصوص توجه کنید به پایان روشن گر این فیلم آخر که بعد از تجربه های فراتر از واقع میانه فیلم، آن چه بازه را می بندد؛ تنها نماهایی است از چند انفجار بزرگ. که همان قدر باشکوه اند که حسرت برانگیز. همان قدر زیبا که با تقدیری محتوم. دهه باشکوه - و تکرار می کنم رمانتیک - ۱۹۶۰، پایانی جز این چند انفجار زیبا نمی توانست داشته باشد. انگار که همه آن آرزوهای دلربا، تنها در خلأ امکان زندگی پیدا می کردند و تجربه شان چیزی در مایه های تجربه باشکوه و کوتاه و گذرا و آزاد لحظه انفجار بود. بازنده، آن مردها و زن های قابل احترامی بودند که لحظه شیرین انفجار را ابدی فرض کرده بودند.
امیر قادری
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید