جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


فقدان حس زمان


فقدان حس زمان
چه چیز ما را وامی دارد که فیلم مستندی را تا انتها تماشا کنیم؟ آیا همان عواملی که یک اثر داستانی را جذاب می کند در سینمای مستند هم نفوذ دارد؟ آیا اصلاً عوامل جذابیت در سینمای داستانی بلند همواره و برای همه مخاطبان فرمول های واحدی است؟
من به چنین فرمول هایی باور ندارم و در سینمای مستند گذشته از کارایی قواعدی برای جذابیت، حتماً نکات ویژه یی وجود دارد که بدون آنها مستند ناقص به نظر خواهد رسید. یکی از این عوامل تماشایی کردن واقعیت های جهان پیرامون ما خصوصاً رخدادهایی است که بنا به عادت یا هر دلیل دیگر «دیده» نمی شوند در حالی که با دیدنی کردن شان در فیلمی مستند امکان شور حیات، برانگیختن شعور انتقادی، گرما و دلبستگی و امید انسانی یا انزجار از کاستی هایمان و چاره اندیشی و تفکر برای رفع ناهنجاری ها و از این دست واکنش ها در ما می شکفد.
● بانوی گل سرخ؛ کشوری در غیاب کشور
بانوی گل سرخ یکی از آثاری است که در بالا ذکرش آمد؛ کاری که از مصالح سادگی و شور حیات و زیستن انسانی و از روشنایی و مقاومت برابر تباهی زدگی و نفی موانع کار و آفرینش و امید فراهم آمده است.
فیلم را که تماشا می کنی، می پنداری یکی از مستندهای معمولی پرتره است با کارگردانی معمولی و البته مهارت های حرفه یی قابل قبول. ولی همین طور که فیلم پیش می رود با رستاخیز بانوی گل سرخ روبه رو می شود. زنده می شود و جان می گیرد و به راه می افتد تا در آن همه برهوت و خشکی و فقدان اراده ساختن و اداره زندگی، توان های بزرگ زنی را برای آبادی و آبادانی رها از همه بوروکراسی کاهل، حراف و نالایق و همه مدیریت های گزاف گو و تن آسا و ناتوان آشکار سازد؛ زنی که اکنون مرده است یا از خلال کلمه ها، یادگار بزرگ او، گل و گلاب و کار و کارخانه و روایت همسرش او را باقی و زنده می یابیم و از خود، از ناتوانی و ناشایستگی و اغتشاش و بیکارگی و ادعاهای پوچ لفاظانه و تخریب روزمره به نام اداره امور و همه قصور و تقصیرهای فردی و اجتماعی شرمسار می شویم.پس یک تنه می توان به جای مواد مخدر، مصالح گلاب زهرا فراهم آورد، به جای چرت و بیکاری، شوق و شور کار و به جای شنزار نومیدی، گلستان و سرزمینی که همه رفتارهای ناهنجار در زمینه تولید و برداشت و بازاریابی و صدور و... را آفرید.
بانوی گل سرخ آخرین اثر مستندساز سابقه داری است که مدام مرتکب آثاری بیداری بخش نسبت به دور و برمان می شود. گناه مجتبی میرطهماسب کم گناهی نیست.
اما بانوی گل سرخ از همان لحظه نخست و طی تیتراژ آغازین و موسیقی روی آن چینه حصار باغ و رودی که به سویش جاری است، ما را گرفتار احساسی رمانتیک می کند، آیا ما شاهد یک عشق احساساتی در فیلمی رقت انگیز هستیم؟
تصاویر زن و شوهری که میانسالی را پشت سر نهاده اند و خاکستر و برف در گیسوان مرد زبانه می کشد، موید و تشدیدکننده همین حس عاشقانه و رمانس نخستین است. آیا فیلم داستانی عاشقانه درباره این دو است؟
عکس ها همواره گواه لحظه های از دست رفته و زمان منجمد سپری شده اند. از این رو در این فیلم شاید عکس حاوی تناسبی ذاتی است. عکس مرد به حرکت درمی آید، این گواه آن است که در اینجا زندگی هنوز جاری است و شگرد فیلمساز ناآگاهانه نیست، زیرا راوی ماجرای یک عشق سرزنده مردی است که هست، همسر خانم صنعتی؛ زنی که با دسته گل محمدی، گل های سرخ که از آن گلاب می گیرند بر سنگ گورش ظاهراً مرده است و دیگر نمی تواند به حرکت آید.
اما فیلم که به ته می رسد درمی یابیم در آن زن مرده، نیروی عظیم حیات و حرکتی است که می تواند به ما سرایت کند و راوی این حقیقت عاشقانه همسر اوست. هرچند او عاشق زن بوده و هست اما عشقی که در این مستند از آن تصویری جذاب و تامل انگیز می بینیم، عشقی است که عبور می کند از زندگی خصوصی و تجلی می یابد در رویاندن، کار و زایش و ساختن، در زمانه یی که ما مدام به جای بهبود حرف می شنویم و اوضاع زمانه مدام انباشته از ناکامی است. از این رو بانوی گل سرخ از آن دست فیلم هایی است که لایه ضمنی اجتماعی ناگفته و فروتنانه یی دارد؛ لایه یی که درهم بافته با روایت و داستان مستند و تصاویر مشخص در اعماق اثر شکل می بندد و ما را درگیر فضای اجتماعی و اوضاعی می کند که از سر می گذرانیم. فیلمی که با باغ گل گلبرگ های فروریز در یک گلاب گیری و زنبوری که شهد می مکد شروع می شود.
عکس ثابت آقای همایون صنعتی همسر خانم صنعتی که به حرکت درمی آید ما با او اتاق های خانه و راهرو را پشت سر می نهیم و با کلماتی که بر زبان می راند اولین اطلاعات فیلم را کسب می کنیم.
«لا اله الا الله... خانم صنعتی این را در وجودش باردار شد. زایید و به قول ایرج میرزا سال ها بر گهواره بیدار نشست و خفتن آموخت، بزرگش کرد دیگه...»
او ما را وارد اتاقی می کند که کتاب های خانم صنعتی و تلفن اش هست. «هست دیگه، همیشه هست، بعضی وقت ها وقتی کسی نیست بیشتر هست.»
در همان آغاز مشخص می شود همسرش طی سفر پنج دقیقه پس از صحبت با او تصادف می کند. به او خبر می دهند مرده است. همایون صنعتی فرزند حاج علی اکبر صنعتی در اتاق ها راه می رود، به یاد پدر و همسرش می افتد، تلفن می کند، تقویم خانم صنعتی را می گشاید، به یاد روز تصادف می افتد، با آنها زندگی می کند و با حرف های پراکنده که خوب تدوین شده ما پی می بریم همسرش که فیلم مدام به سنگ قبرش در غروب بریده می شود، در یک بیابان شروع به کشت گل سرخ به جای خشخاش کرد، تاسیسات دستی گلاب گیری و سپس کارخانه صنعتی را بنا می نهد وقتی که آقای همایون صنعتی همراه او نبود. (دست و پا بسته چه کار می توانستم بکنم.)
میان نویس ها به ما می گوید او متولد ۱۳۰۴ است. در سال ۱۳۱۰ او در پرورشگاه صنعتی (تاسیس شده به وسیله پدرش، حاج علی اکبر) اقامت گزید و در آنجا تحصیلات ابتدایی را به پایان رساند. البته تماشاگر فیلم در اینجا کمی دچار ابهام می شود که علت اقامت در پرورشگاه چه بوده است. او سپس به تهران بازگشت و در دبیرستان البرز درس خواند، بعد از دیپلم در کتابفروشی ها مشغول کار شد، با تاسیس انتشارات فرانکلین و مدیریت آن به مدت ۱۴ سال به کارش ادامه داد. در سال ۱۳۳۶ چاپخانه افست را تاسیس کرد و مدیریت آن و سپس کتابفروشی پارس را به عهده گرفت. به تجارت رطب و مروارید روی آورد. بیش از ۳۰ کتاب ترجمه و تالیف کرد و این ماجرای زندگی او است.
نکته جذاب فیلم بنا نهادن پرتره شهیندخت صنعتی (مرده) از خلال پرتره همایون صنعتی است.
همان نکته یی که همایون می گوید «وقتی کسی نیست، بیش از هر وقت هست» بدل به ساختار فیلم شده است تا از طریق غیاب شهیندخت حضور نیرومندتر او از هر زنده یی در فیلم تولد یابد و ما گام به گام با این زندگی که پس از موقعیت های چشمگیری در خلال مصائب سالخوردگی به اوج شکفتن رسید، آشنا می شویم.
«کشاورزان جمع شدند که شما چه کار می کنید؟ گفت؛ می خواهیم گل بکاریم. گفتند شما عقل تان نمی رسد بیایید تریاک بکارید. داد، فریاد، مرافعه که آقا ما نمی خواهیم تریاک بکاریم. گفتند؛ نمی شود. شما دارید ما را انگشت نما می کنید، زشت است. همین که ما تریاک می کاریم شما بخواهید گل بکارید زشت است.»
شیرینی کلام همایون صنعتی، صمیمیت گفتار، پختگی و معصومیت چهره سالخورده او، سلامت نفس و زبان جذابش امتیاز بزرگی است که با تدوین خوب و ارجاع صحبت ها به فضاهای بصری کار، بانوی گل سرخ را گرم و جاندار کرده است. فیلمی که از لابه لای آن ما با سختی های زندگی مرد و زنی روبه رو می شویم که معلوم نیست چرا این مشقات بر آنها تحمیل شد. ولی نکته مهم مصائب نیست که برای ما دیگر همگانی به نظر می رسد بلکه راه دیگر واکنش، از کف ندادن امید و انرژی کار و میل به تولید و آفرینش در فضایی است که از همه سو تیرهای بلا می بارد و بهانه برای سرخوردگی و انفعال فراوان است. در اینجاست که ما دچار سرخوشی و نشاط و دلگرمی می شویم، نه برای قهرمانی و کاری پرومته دار بلکه برای تجلی اراده انسانی که آدم با فروتنی می کشد و خود را تسلیم فضای حاکم اغتشاش عمومی نمی کند. این است که این زن و همسرش شایسته پیروی اند.
شکل گرفتن ابعاد این زندگی و مصائبش در فیلم تکان دهنده است.
«از صبح من و خانم صنعتی بدو دنبال کار برای گرفتن مجوز، عصری می گفتند گوش به حرف این دوتا خل نکنید، اینها دیوانه اند، حالا مباشر ما بود، به جای آنکه پشت ما را بگیرد...»
در فیلم با مخالفت های گوناگون رسمی و مردم برای کاشت گل سرخ روبه رو می شویم. نه تنها همکاری نکردند بلکه کارشکنی، و حالا خود مردم گواهی و شهادت می دهند که کشت خشخاش می کردند و با گلکاری آنان مخالفت می کردند. هوش و فکر و پیدا کردن آن که محیط، خاک و آب و هوای بومی اطراف کرمان برای کشت گل مناسب است و کار سخت آنان و از پای ننشستن شان همان موتیف تکرارشونده فیلم است. فیلم نشان می دهد تولید، علایق صنعتی و مردم دوستی، یک آموزش در خاندان صنعتی بوده. پدر او هم از آن سر به هواهایی بوده که دنیا را گشته تا ببیند دنیا چه خبر است و همه جا به دنبال کار مفید و صنعتی، رها از کارشکنی های دولت های وقت بوده و برای همین لقب صنعتی به نام فامیل شان بدل شده بوده و پدرش پرورشگاهی را تاسیس کرده بوده که بچه ها تحصیل و کار می کردند (پارچه بافی) و همایون هم همین راه را ادامه داد.
همایون می گوید پدرش آدم دانشگاه ندیده و درس نخوانده یی بوده اما معلوم می شود او در دانشگاه زندگی درس هایی بزرگ آموخته بود. در جست وجوی راه نجات و پیشرفت ایران، مرید سیدجمال الدین اسدآبادی می شود. هرجا سر می زند و بالاخره به این نتیجه می رسد که چاره کار در آموزش و تولید صنعتی است و یک تنه دست به تاسیس پرورشگاه برای کودکان یتیم و کارخانه برای تولید صنعتی می زند. (۱۳۱۸) برای همه بچه ها هم شناسنامه صنعتی می گیرد و یک شاهی هم از دولت کمک نمی گیرد...
صنعتی با لحن طنزآلود درباره خودش حرف می زند و از تجربه زندان؛ «از یک نظر مطبوع، از یک نظر غیرمطبوع. چه می دانم بزرگان قوم تصمیم گرفتند که سوادم کم است و گفتند یک مدت باید بروی دانشگاه اوین درس بخوانی... یک پنج سال خدمت شان بودم و کلاس مخصوص برایم گذاشته بودند و گفتند آدم کردن باید کلاس مخصوص داشته باشد و گفتند نمی شود، تو باید اتاق خالی خودت را داشته باشی.» او از میل و تحمیل میل خود به کسانی می گوید که قاعدتاً باید میل خود را به او تحمیل می کردند.
«وقتی من آنجا بودم، طفلک خانم صنعتی هم در معرض خشم و غضب و اینها هم بود. یک وانت داشت. سنگ می برن، در می برد، دیگ می برد، لوله می برد...» او به طنز می گوید؛ «آدمی که در اوین است خب مالش مباح است دیگر.» و می افزاید؛ «این آبی که ما داشتیم باید گل ها را آب می داد؛ به ما نمی دادند ولی این واقعاً از الطاف الهی بود. ... گل ها مثل بچه ام بودند، من اگر بیرون بودم آدم می کشتم. کسی به بچه تان نگذارد آب بدهید چه می کنید؟ ولی من بودم و طفلک شهین هم به گل ها نگاه می کرد و اشک می ریخت. لطف قضیه در اینجا بود که آن طایفه بعد از دو سال ناگهان دیدند گل ها خشک نشده اند و این از الطاف الهی بود که معلوم شد این گل ها در برابر کم آبی مقاومند.
کشاورزان گفتند بریم گل بکاریم. من هم بعد از پنج سال آمدم و حالا هفت تا دیگ عرق گیری داشتند. بعد هم کارخانه صنعتی شد.»
روایت بانوی گل سرخ داستان پیروزی انسان هایی است که با اراده و تفکر و عشق بر اموری فائق می آیند که غالباً حکومت های جهان سوم ناتوان از حل آن معضلات اند، نظیر تولید، آموزش، عدالت اقتصادی، مشارکت عمومی، توسعه تولید، صادرات و تبدیل کردن یک جامعه نمونه از کارندگان تریاک به تولیدکنندگان گلاب و عصاره عطر مشهورترین کمپانی های تولید لوازم آرایش دنیا.
احمد میراحسان
منبع : روزنامه اعتماد