یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


اسماعیل فصیح داستان نویس


اسماعیل فصیح داستان نویس
اسماعیل فصیح در دوره فعالیت ادبی اش تاكنون آثار بسیاری از خود به جای گذاشته و تاثیرات قابل تاملی بر دیگران گذاشته است و طبعا آنچنان كه در مورد هر فعالیت اجتماعی مصداق دارد، از دیگران نیز تاثیر پذیرفته است.
یكی از ویژگی های قابل توجه فصیح این بوده است كه در داستان هایش همواره گوش به زنگ حوادث و رخداد های اجتماعی ملتی بوده است كه از آنها و برای عموم آنها نوشته است. و همین مسئله جامعیت قابل توجه ای به آثارش داده است، به طوری كه موضوع داستان هایش ملغمه آشنایی از خون، عشق و جنگ، گریز و مهاجرت، فشار و تنهایی است كه گویی تمامی اینها دیگر جزو جدایی ناپذیر خاطرات تاریخی ملت ما است.
اسماعیل فصیح متولد ۱۳۱۳ است. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن خود را به عنوان نویسنده ای پركار به جامعه ادبی معرفی كرده است. هر چند در مقابل و تا به امروز در انزوای خودخواسته فرو رفته است و تمایلی به حضور در محفل های ادبی و یا گفت وگو با مطبوعات نشان نداده است؛ گاه به صراحت از مصاحبه سرباز زده است و آن را بی فایده دانسته است و گاه _ و به ویژه در سال های اخیر _ بیماری را دلیل این انزوا دانسته است. طبیعی است كه این امر نیز منجر به ایجاد شكاف میان فصیح و خوانندگان حرفه ای و نسل جوان ادبیات شده است و از شمار مخاطبین او تا حدی كاسته است. آثار فصیح غالبا حكم زندگینامه نسلی سردرگم و سرخورده را دارند. نسلی كه هنوز گیج و سردرگم حوادث و رویدادهای پر شر و شور پیرامونش بوده است كه با كودتا و اختناق پس از آن مواجه شده است.
داستان های فصیح از این منظر نیز قابل توجه اند كه توانسته اند بن مایه بسیاری از آثار پس از خود باشند. بافت مشترك داستان های او خواننده را به این نتیجه می رساند كه اوهرگز در پی ارائه طرح های دگرگونه در آثار خود نیست.خواننده ایرانی در تمامی این سال ها انواع شیوه ها و سبك های ادبی را پا به پای تجربه های نویسندگان نواندیش آزموده است و طبعا اندیشه های پیدا و پنهان هر كدام را به فراخور شرایط خود و جامعه دریافته است.
به رغم آنكه فصیح از بسیاری موضوعات گذشته و حال و جامعه پیر و خسته ایرانی در داستان هایش به عنوان بن مایه استفاده كرده است، اما در نهایت به نظر می رسد كه حرف واحدی داشته است. او در داستان های وقایع نگارانه اش برای جبر و تاثیرات محیط بر جامعه اهمیت ویژه ای قائل است. نوعی ساده انگاری و تسلیم نسبت به كلیت فلسفه هستی در آثار فصیح به چشم می خورد كه همراه با به كارگیری برخی تكنیك ها و عادات ادبی به كلیت فلسفه هستی در آثار فصیح به چشم می خورد كه همراه با به كارگیری برخی تكنیك ها و عادات ادبی همچون توضیح دقیق و در عین حال طنز گونه برخی موقعیت های داستان و از درجه اعتبار ساقط كردن بسیاری از فجایع، عده ای را متقاعد كرده است تا سبك ادبی وی را متاثر از آثار همینگوی بدانند.به نظر می رسد كه نوعی پوچی در آثار فصیح حضور دایم دارد، البته نه از نوع فلسفی و «هدایت گونه اش». نوعی پوچی كه پذیرای همه چیز است و شخصیت ها تنها در پی حل مشكلات روزمره زندگی، بدون وابسته شدن به آن، هستند و نه معضلات ازلی و ابدی و فلسفی آن. از منظر ی دیگر شاید بتوان این خصوصیت آثار فصیح را با حضور نوعی عرفان گرایی در داستان های او مرتبط دانست؛ البته نه از جنس عرفان ابزاری امروز یا عرفان سخت گیر و جانكاه دیروز. عرفانی كه زندگی و مادیات را جدی و لازم می داند اما در عین حال مخاطبش را از وابستگی به آن نهی می كند...خواننده حرفه ای ادبیات (كه به تعبیر فصیح با حاشیه نویسی ها كتاب را می خواند) پس از چندی درمی یابد كه شخصیت اصلی وراوی بسیاری از آثار فصیح، جلال آریان، تقریبا در تمامی آثار، شخصیتی مشابه از خود به نمایش می گذارد و حوادث مشابهی را پیرامون خود تجربه می كند. این احساس تا آنجا پیش می رود كه خواننده گمان می كند شخصیت جلال آریان جلوه ای از شخصیت خود نویسنده است.
خوبی مطلق و معصومانه در آثار فصیح و كم و بیش محكوم به فنا است. به نظر می رسد نویسنده سعی دارد یك الگوی متوسط و كاربردی و به دور از هر گونه ایده آل گرایی و نهایتا «آریان» گونه را برای مخاطبان خود تجویز كند و شاید هم سعی دارد باورهای جامعه ای را كه نابودی خوبی مطلق را بیش از بارور شدنش می پسندد، به چالش فرا خواند.
نكته دیگری كه در آثار فصیح به چشم می خورد، سمبولیسم پنهانی است كه در زیر پوست داستان های او حضور دارد. این ویژگی حتی در نامگذاری شخصیت های داستان های فصیح نیز جلوه می كند.
به عنوان مثال منصور فرجام در «زمستان ۶۲» شخصیتی است كه عاقبتی منصور وار را برای خود برمی گزیند و یا جلال آریان در بسیاری از داستان ها جلوه ای از غرور و شكوه همیشگی یك روح سرگشته ایرانی است كه همواره با مصایب به هر تقدیر ساخته و مانده است.
اما «داستان جاوید» بدون شك یكی از آثار برجسته و قابل تامل اسماعیل فصیح به شمار می آید. اثری كه شاید به همراه «زمستان ۶۲» از دیگر آثار فصیح متمایز باشد. شیوه روایت داستان كاملا ساده و به دور از هر گونه پیچیدگی است آن چنان كه گویی در نظر فصیح، حقیقت و موضوع تكان دهنده داستان برای خلق اثر كافی بوده است.
داستان مصیبت های طبیعی و غیر طبیعی كه برای پسرك زرتشتی نیك آئینی رخ می دهد و مقاومت او در برابر این حوادث: نابودی عشق، خانواده، شخصیت، زندگی و حتی مردانگی اش. فصیح در به تصویر كشیدن صحنه های دلخراش داستان (مثل اختگی جاوید قهرمان داستان و یا مواجه شدن او با استخوان های پوك شده خواهرش) به گونه ای دهشتناك خونسرد و آرام است، انگار كه قرار است داستان شوربختی های جاوید، در سكوت تحمل شده و تكراری ملتی همیشه در بند را روایت كند.
فصیح در تعدادی از آثارش داستان دیگری را از نویسنده ای مشهور و غیر ایرانی، مثل «بیگانه»، و «طاعون» آلبر كامو، «در انتظار گودو» ساموئل بكت یا «آفتاب نیز طلوع می كند» همینگوی، در پس زمینه داستانش حركت می دهد و گاه داستان دوم را با روایتی طنز گونه پا به پای داستان اصلی به پیش می برد. اما ارتباط این داستان های فرعی با داستان اصلی گاه آنچنان ضعیف و سست است كه حتی دقیق ترین خوانندگان نیز در رمز گشایی و كشف این ارتباط در می مانند و ارتباطی هم اگر می یابند، سطحی و فاقد عمق و گاه در حد تكرار صرف و خلق اثری عاریتی باقی می ماند.
شخصیت پردازی و فضاسازی آثار فصیح نیز گاه در این دسته قرار می گیرند و حوادث فرعی پرداخته شده در داستان ها بیش از آنكه به پیشبرد و تكمیل دیگر عناصر و روایت اصلی داستان كمك كند تنها جنبه سرگرم كنندگی اثر را تقویت می كنند.«دل كور» اما حكایت خون ها، عشق ها، دغدغه ها، پیچیدگی ها، امیدها و لحظه های زندگی خانواده ای سنتی را در محله ای قدیمی به تصویر كشیده است.
دل كور را از آن جهت كه تصویری از یك دوره تاریخی خاص ارائه می دهد نیز می توان حائز اهمیت دانست... شخصیت اصلی داستان، رسول، در تقابل با زورگویی مختار دچار سرگشتگی و دیوانگی می گردد كه این موضوع بی اختیار خواننده جدی ادبیات را به یاد قهرمان دیوانه/ نابغه سمفونی مردگان عباس معروفی می اندازد.
اما آنچه در این میان سئوال برانگیز است، مرگی است كه نویسنده در داستان برای رسول رقم می زند. مرگی كه می تواند از جهاتی با شخصیتی كه از رسول پرداخته شده است همخوانی نداشته باشد. چگونه است كه دیوانه ای آنچنان مظلوم ناگهان چنان كار قهرمانانه و ناشی از شعور و درك را انجام می دهد كه عاقلان نیز انگشت به دهان می مانند؟ شاید نویسنده به تحول و دگرگونی ناگهانی شخصیت ها اعتقاد داشته باشد و یا پیرو این نظریه در رمان نویسی باشد كه شخصیت ها در طول رمان متحول می شوند، اما بدون شك این امر نیز نیازمند شخصیت پردازی پیچیده تر و هوشمندانه تر شخصیت ها است تا برای مخاطب باور پذیر بنماید.فصیح از دل كور در بسیاری از داستان های كوتاه خود وام گرفته است (مثل مجموعه دیدار در هند) و در واقع چند داستان كوتاه در برگیرنده داستان ها و حوادث تكه تكه شده دل كور هستند. شاید این موضوع ناشی از اهمیت شخصیت ها و حوادث دل كور در نگاه فصیح باشد اما این داستان های كوتاه او را به نوعی دچار تكرار و روزمرگی كرده است.قضاوت در مورد فصیح و آثارش، همچون دیگر نویسندگان برجسته كشورمان، صد البته دشوار است و محتاج موشكافی های بسیار در داستان هایش. نقد یك اثر آن چنان كه الكساندر پوپ در رساله نقد خود آورده است به مراتب دشوارتر و پیچیده تر از خلق آن است: «دشوار است بتوان گفت كه ناپختگی، بیشتر در نگارش بد به ظهور می رسد یا در بد داوری كردن؛ اما از این دو، اثری كه به سبب نقص انشا ایجاد ملال می كند از نقدی كه درك ما را گمراه می سازد كم زیان تر است.» شاید بهتر باشد قضاوت را به تاریخ بسپاریم كه پیش از این بارها و بارها ثابت كرده است توان انجام اش را به بهترین شكل دارد.
پدرام رضایی زاده
برگرفته از: شرق ۳ آذر ۸۲
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید