پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

می‌خوام نفس بکشم


می‌خوام نفس بکشم
ـ به مناسبت هشتم تیر ماه، روز مبارزه با سلاح‌های شیمیایی و میكروبی
نشسته بود یه گوشه، زانو بغل كرده بود
انگاری غیر از خودش، تو دنیا هیچ‌كس نبود
□□□
گریه می‌كرد زار زار، هق‌‌‌هق و هق‌هق می‌كرد
هر كی گریه‌شو می‌دید، از گریه‌اش دق می‌كرد
□□□
رفتم جلو به پیشش، دست رو سرش گذاشتم
غصه‌های عجیبشو روی دلم می‌كاشتم
□□□
هنوز هق‌هق می‌كرد، گریه امون نمی‌داد
اجازه باریدن، به آسمون نمی‌داد
□□□
گریه امون نمی‌داد، حرف دلش رو بگه
امون بهش نمی‌داد كه مشكلش رو بگه
□□□
صورتشو می‌گرفت، انگار یه جور حیا داشت
نمی‌دونم، شاید هم از روی من ابا داشت
□□□
یه قطره ‌اشك از چشاش، غلتید افتاد جلو پاش
اومد اونو خاك كنه، آروم با انگشت پاش
□□□
یهو خودش رو جمع كرد، زانوهاشو رها كرد
سرش را از دست من، با ترس و لرز جدا كرد
□□□
من به خودم اومدم، انگاری تازه فهمید
كه من پیش اون هستم، آره، تازه منو دید
□□□
با چشمای كوچولوش، گفت كه من چی بگم
طاقتشو نداری، بگم یه قطره از یم
□□□
اون طرفی، بابامه، این یكی هم مادرم
اون یكی هم برادر، این یكی هم خواهرم
□□□
صورت ماهش دیدم، پر شده از آبله
حتی دور چشاش هم، دیدم پر از تاوله
□□□
لباش دیدم تكون خورد، آروم آروم وا می‌شد
هر كی لباشو می‌دید، محو تماشا می‌شد
□□□
خواست که یه چیزی بگه، طفلكی خیلی زور زد
ولی تاول تركید، چرك و خونش بیرون زد
□□□
رنگش یه دفعه برگشت، سینش به سرفه افتاد
گفتم بسه حرف نزن، قلب من از جا افتاد
□□□
از دهنش به جا حرف، یه لخته خون بیرون شد
توی سر من خراب، زمین و آسمون شد
□□□
دست و پامو جمع كردم، یهو عقب كشیدم
باور كنید مرگمو، با چشمای خود دیدم
□□□
بعد یه مدتی كه آروم شدم دوباره
نزدیك اون اومدم، گریه می‌كرد بیچاره
□□□
با نگاه غریبش، می‌گفت كه دارم می‌رم
می‌گفت به همه بگید، چه جور دارم می‌میرم
□□□
با دستای لرزونم، شونه‌هاشو گرفتم
آروم آروم سرشو رو زانوهام گذاشتم
□□□
نگاه كردم به بالا، به آسمون آبی
یكی به من داشت می‌گفت: تو بیداری یا خوابی؟
□□□
می‌گفت: ای آدما! گناه ماها چی بود؟
این بچه كوچولو، از شما چی خواسته بود؟
□□□
بغض گلویم رو گرفت، این دفعه اون آروم بود
قلب پرستویی‌اش، رو لب پشت بوم بود
منبع : مطالب ارسال شده