چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


چپق را با خودت نبر


چپق را با خودت نبر
▪ چکامه چپق(چپق صلح)
▪ (مجموعه شعر)
▪ یغما گلرویی
▪ نشر دارینوش
▪ ۳۰۰۰ نسخه ۱۳۸۶
دنیا خیلی عوض شده است. این کلان‌گزاره به همان اندازه که کلی است حقیقت هم دارد. تعریف همه چیز رفته رفته دستخوش تحول شده و کماکان هم می‌شود. شاید باب میل ما نباشد. شاید سخت بپذیریم ولی اتفاقی است که بر بشر حادث شده و خواه ناخواه تعریف رقّت، تعریف صلح، تعریف هنر و حتی تعریف نگاه انسانی در همین جامعه نصفه و نیمه مدرن خودمان که تولید اندیشه در آن به حداقل رسیده است هم دچار تحول انکارناپذیری شده است و این دقیقا همان چیزی است که «یغما گلرویی» در کتابش زیر بار آن نرفته است و یا بالکل از آن بی‌خبر جلوه می‌کند. او در این دفتر شعر می‌کوشد تا با نگاهی جهانشمول تمامی پلیدی‌ها، کاستی‌ها و رذایل بشر را فهرست کند و علیه آنها شعار بدهد و در سوگ معصومیت از دست رفته (کدام معصومیت؟) مرثیه‌سرا‌یی کند. سیر حرکت «یغما گلرویی» از یک ترانه‌سرای سانتی‌مانتالیست تا یک شاعر لیبرال روشنفکرنما، سیری است که نمونه‌های ژنریک آن را در اکثر حیطه‌های هنری ایران می‌توانیم به راحتی بیابیم. «گلرویی» می‌کوشد در منظومه بلند خود تمام دانسته‌ها و ندانسته‌های تاریخی‌اش را به متن بکشد و با محور قراردادن آنها به بدی‌ها بد بگوید و با خوبی‌ها خوب باشد و روی چهارپایه لقش در انتظارِ ابرقهرمان افسانه‌ای‌اش بنشیند تا سر برسد و بنیاد ناراستی‌ها را فرو پاشد: و برچهارپایه‌ای معیوب/ می‌نشینم به انتظار/ شاید از پس دودها/ پهلوانی پدیدار شود/و به زیر بیاورد هزار و یک گوسفند اندیشه‌های مرا /از قناره‌ این همه علامت سوال باژگون (ص۱۳)
این هم گونه‌ای از سعادت‌خواهی برای نوع بشر است و مجادله‌ای هم بر سر آن ندارم، اما نوع نگاه، فرم شعر، سلسله تداعی‌ها، الِمان‌های بینامتنی، تصویرسازی‌ها و زبان «گلرویی» در بیان این اندیشه‌ها به شدت واپس‌گرا، خالی از ظرافت و تخیل و در عین حال به شکلی بسیار تصنعی روشنفکرنمایانه است. جا‌‌به‌جای شعر دغدغه افاضات بر متن غالب می‌شود و آنچه باقی می‌ماند مشتی نام خاص از اماکن و اشخاص و حوادث تاریخی و اسطوره‌ای است که شاعر تلاش می‌کند به ضرب و زور آنها خود را متفکر و آرمان‌گرا جلوه دهد:
عصا‌یی سپید به هیتلر هدیه می‌کنم/تا به چشمان سرانگشتش لمس کند/دیوارهای داخائو و آشویتس را/چائوشسکو را آیینه‌ای پیشکش می‌کنم/تا به یاد بیاورد/تصویر گورهای دسته‌جمعی میلیون‌ها چکاوک بی سر را (ص۵۴)
در یک نگاه آماری بیش از چهارپنجم منظومه مورد بحث در سیطره شعارزدگی‌هایی از این دست است. تاثیر زبان و نگاه کلان‌نگر و لحن شاملو در سطرهای این کتاب انکارناپذیر است. هر چند «گلرویی» در نهایت به بیان استادانه و تغزل تاثیرگذار و فن‌مندی‌های زبان شاملو حتی نزدیک هم نمی‌شود و کمرنگ و عاری از خلاقیت در سنگر اطاله و چریک‌بازی کلامی پناه می‌گیرد و معلومات عمومی‌اش را به عنوان ابزار ارعاب خوانندگان کم‌سوادتر در متن پراکنده می‌کند و با نگاهی منفعل که خبر از هیچ ایدئولوژی خاصی در پس و پشت شعر نمی‌دهد، اقیانوسی از اشارات و تنبیهات می‌سازد به عمق یک میلی‌متر و نهایتا بدون آن که منطق این تعالی را نشان دهد بانگ انا‌الحق می‌زند:
کوهی از گندمم در کاسه گرسنگان اتیوپی/ به خانه‌های یخین اسکیموها، اعجاز آتشم/ بر هیروشیمای خاکسترشده، نزول باران/ جنگلی نوبالیده‌ام در ویتنام/ (ص۱۷)
او حتی این رویکرد نارسیستیک را فراتر می‌برد و به تخطئه شاعران سلف خود می‌پردازد و آنها را بابت آنچه کرده‌اند تخطئه می‌کند:
نیما چرا/ در هفتاد سال زندگی‌اش/ دست‌کم هفت هزار کبک و تیهو را/ بی جان کرد؟ (ص۴۴)
و یا:
لورکای بزرگ/چرا زیباترین مرثیه‌ جهان را/ برای مردی سرود/ که به هفت نیزه‌ جنون/هفتصد ورزای بی‌گناه را/ به خون کشیده بود؟ (ص۴۴)
قصد این نوشته، ‌ فراروی از متن و طرف شدن با شاعر نیست. اما تفکر در احوالات ترانه‌ها و موسیقی نازلی که شاعر با سروده‌هایش همراه آن شده است، با اعتراض به شاعران اینچنین تناقضی آشکار می‌نماید:
شاعران پیرامونم/ چرا به زیر جامه‌‌‌ای از قبای جاودانگی دل‌خوشند؟/موش کور در دنیای تاریکش/ کرم شب‌تابی را خورشید می‌پندارد/آری/ ومن شب را زیسته‌ام همه عمر/ با امید آفتابی شدنش. (ص۴۵)
«آن که غربال به دست دارد از پشت سر می‌آید». این قولی است قدیم و حقیقی. غربال به دستان، پس از ما هم خواهند آمد و قطعا داوری خواهند کرد که «نیمای کشنده کبک و تیهو» در روند تعالی اندیشه این مرز و بوم ماناتر است یا من و شمای نوعی. آن غربال به دستان خواهند رسید و داوری خواهند کرد که نسل مستقل و عزلت‌نشین شعر امروز که از پس پرداخت هزینه چاپ کتابش بر نمی‌آید تاثیر بیشتری در ارتقای هنر و فرهنگ جامعه داشته است یا نویسندگانی با کتاب‌های پرتیراژ.
اشتباه نشود. کسی با نگاه شریف و انسانی و صلح و عشق و کبوتر سفید و شاخه زیتون و دموکراسی و نفی دیکتاتوری مخالف نیست. حتی خود ستمکاران و دیکتاتورهای زنده دنیا نیز دم از این چیزها می‌زنند و می‌کوشند با این واژگان فعل منکر خود را توجیه کنند؛هر چند که ماجرا، همان ماجرای دم خروس باشد. هزاران NGO در دنیا متولی سر و سامان دادن به حقوق بشر هستند. جنگ و ویرانی و فساد و ظلم در جهان بیداد می‌کند و کیست که نبیند و نداند؟ اما هنرمند در این میان چه نقشی دارد؟ اگر واگویه کردن فجایع تاریخی و دعوت به صلح و نیک‌سیرتی هنر بود، امثال «مادر کرزا» را امروزه به عنوان بزرگ‌ترین هنرمندان تاریخ بشریت می‌شناختند. اما شاعر این دفتر کوچک‌ترین کنش هنرمندانه‌ای در بیان بروز نمی‌دهد و به جای عظمت بخشیدن به لایه‌های تاویل معانی متنش، تنها الِمان‌های عظیم را به متن بی‌رمقش تزریق می‌کند:
شکوه ستون‌های تخت‌جمشید آیا/ می‌توانند گرسنگی کودکان دروازه‌غار را بتارانند؟/ و جام زرین حسنلو/ درمان می‌کند تراخم چشم دخترکی از مسجد سلیمان را؟/ با لوح گلین داریوش/ می‌توان رخنه‌ چپر کولیان گردنه‌ تنباکو را پوشاند؟ (ص۷۵)
راه دور نرویم که دیر نشود. همین دور و بر خودمان و در همین سال گذشته کافی بود نگاهی به دفتر شعر «الیاس علوی»، شاعر افغان، بیندازید و معنی بیان هنرمندانه از شوربختی و آوارگی و بی‌عدالتی را ببینید. یا باز هم نزدیک تر بیا‌‌یید و تورقی کنید داستان بلند «حسین مرتضا‌ییان آبکنار» را و با تمام وجود تلخی جنگ و ویرانی را بچشید. من هم در هراس شاعر این کتاب، از آینده نامعلوم ادبیات و خطر فراموش شدن و کسی نبودن شریکم. این ترس بخشی از حقیقت نسل ماست. اما نباید فراموش کنیم که کجا ایستاده‌ایم و چه کرده‌ایم و چه بضاعتی داریم، و الا همین چهار پایه لق هم از زیر پایمان در خواهد رفت.
علی مسعودی نیا
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید