شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

ظهور چین


ظهور چین
ظهور چین در عرصه بین المللی به مثابه پایانی است بر عصر حاکمیت تک قطبی ایالات متحده. اما پایان هژمونی ابرقدرت قرن بیستم برخلاف اعصار گذشته به معنای رقابتی آمیخته با خشونت نیست و حتی نمی توان آن را پایانی بر حاکمیت نظامی دانست که ریشه در غرب دارد و نظم جهانی امروز را تعیین می کند. نظم جهانی که ایالات متحده بنیان گذاشته حتی می تواند پذیرای چین به عنوان عضوی قدرتمندتر از امریکا باشد که سرسلسله این نظام به شمار می رود و با این حال اصالت خود را تحت تاثیر این عضو قدرتمند از دست ندهد. البته این به شرطی است که واشنگتن نظم لیبرالی حاکم بر این سیستم را تقویت کند.
ظهور چین به عنوان بزرگ ترین قدرت جهانی را شاید بتوان یکی از دراماتیک ترین رویدادهای قرن بیست و یکم خواند. رشد اقتصادی خارق العاده چین و دیپلماسی فعال این کشور هم اکنون چهره خاور دور را متحول کرده است و در دهه های آتی، جهان شاهد رشد بیشتر قدرت و نفوذ این کشور خواهد بود. اما اینکه «نمایشنامه» ظهور چین در جایگاه بزرگ ترین قدرت جهانی دقیقاً چگونه اجرا می شود، پرسشی است که هنوز پاسخ دقیقی به آن داده نشده است؛ اینکه آیا چین برای پیوستن به جامعه جهانی نظام کنونی حاکم بر آن را برمی اندازد؟ و امریکا در برابر چین که به طور فزاینده رشد می کند و قدرت می گیرد، برای حفظ موقعیت خود (اگر چنین چیزی میسر باشد) چه کاری انجام می دهد؟
برخی ناظران تحولات سیاسی بر این عقیده اند که عصر امریکا به سر آمده است و نظم جهانی که با محوریت غرب شکل گرفته رفته رفته جای خود را به سیستم جدیدی می دهد که هر روز بیش از روز قبل در اختیار و انحصار شرق قرار دارد. نیال فرگوسنً مورخ می نویسد تاریخ مملو از خونریزی و خشونت قرن بیستم سندی بود دال بر افول غرب و روی آوردن دوباره جهان به شرق. اما تحلیلگران رئالیست و واقع گرا معتقدند با قدرتمندتر شدن چین و تضعیف موقعیت ایالات متحده می توان رویدادهای آینده را به دو گونه پیش بینی کرد؛ اول اینکه چین به کمک قدرت فزاینده اش خواهد کوشید قواعد و نهادهای نظام جهانی را به گونه یی تغییر دهد که تامین کننده منافع خودش باشد. سایر کشورهایی که در این نظام جایگاهی دارند - و به ویژه هژمونی های رو به افول مانند امریکا - رفته رفته چین را تهدیدی امنیتی تلقی خواهند کرد و نتیجه این تحولات در نهایت تنش، عدم اعتماد و درگیری خواهد بود؛ رویدادهایی که از خصوصیات دوران گذار به شمار می روند. با این دیدگاه چین کشوری است با قدرتی که روز به روز بیشتر می شود و در برابرش امریکایی قرار دارد که خود را گرفتار جنگی بی ثمر و طولانی بر سر رهبری جهان و قواعد حاکم بر آن کرده است. به این ترتیب بزرگ ترین قدرت جهانی قرن بیست و یکم نه از درون قالب نظام جهانی که پس از جنگ جهانی دوم پی ریزی شد، بلکه از بین کشورهایی ظهور می کند که در دایره این نظام نگنجیده اند.
اما زنجیره این رویدادها مطلقاً هم غیرقابل اجتناب نیست و این روزنه امیدی است که جایی برای پیش بینی نوع دوم باز می کند. قدرت گرفتن چین الزاماً به معنای آغاز ناگهانی یک دوره انتقالی دردناک نیست. دوره انتقال قدرت برتر جهانی از ایالات متحده به چین می تواند از آنچه در گذشته در موارد مشابه روی می داد کاملاً متفاوت باشد چرا که چین در این روند با نظامی بین المللی مواجه است که به طور بنیادی متفاوت است از آنچه دولت های نوظهور گذشته با آن مواجه بودند. به بیان دیگر چین تنها با ایالات متحده رودررو نیست بلکه با نظامی قانون محور مواجه است؛ نظامی ریشه گرفته در غرب که بنیان های عمیق و مستحکم سیاسی دارد، اجزایش با یکدیگر متحد هستند و در عین حال درهای آن نیز به روی اعضای جدید باز است. از سوی دیگر انقلاب هسته یی که اساس موازنه قوا را در میانه قرن بیستم دگرگون کرده است، جنگ بین قدرت های بزرگ جهان را تقریباً غیرممکن ساخته است و به این ترتیب اصلی ترین ابزار قدرت های نوظهور سابق را برای براندازی هژمونی های حاکم و رو به افول از چین سلب کرده است. به طور خلاصه می توان گفت برانداختن نظام غربی حاکم بر جهان امروز بسیار دشوار و در عین حال پیوستن به آن بسیار ساده است.
نظام غرب محور حاکم بر جهان امروز را که به واسطه این ویژگی (ویژگی سادگی عضویت و دشواری دگرگونی) به شیوه یی غیرمعمول بادوام و گسترده شده است، می توان محصول دوراندیشی رهبری ایالات متحده دانست. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده برخلاف هژمونی های پیش از آن، تنها به دنبال این نبود که خود را به عنوان قدرت حاکمه جهان مطرح کند بلکه با دوراندیشی برای تاسیس نهادهایی جهانی پیش قدم شد که عضویت در آنها برای تمام کشورهای جهان میسر بود و باعث نزدیکی بیشتر دموکراسی های جهان و بازارهای آزاد به یکدیگر می شد. این اقدام امریکا نظمی نوین را پدید آورد که عضویت قدرت های بزرگ و کشورهای تازه استقلال یافته در آن به یک اندازه ساده بود. در حقیقت امروزه معمولاً فراموش می شود این نظام در اصل برای این طراحی شده بود که کشورهای شکست خورده محور در جنگ جهانی دوم را بار دیگر وارد یک سیستم یکدست جهانی کند تا مانع تکرار تجربه تلخی شود که جنگ بین الملل دوم را در فاصله کوتاهی پس از جنگ اول سبب شد.
اکنون راه برای چین نیز باز است تا وارد این نظام شود و در درون آن به رشد و ترقی خود ادامه دهد. اگر چنین شود، دیگر شاهد تضاد ظهور چین و تداوم حاکمیت نظام غربی حاکم بر جهان امروز نخواهیم بود بلکه چین بیشتر و بیشتر رشد می کند و نظام جهانی کنونی نیز در همزیستی با هیولایی مانند چین به حیات خود ادامه می دهد. این همزیستی البته تنها به شرط مدیریت درست و دقیق غرب در این مقطع حساس میسر می شود.
برای اجرای این مدیریت صحیح شاید پیش از هر چیز لازم باشد که امریکا درک بهتری از موقعیت خود در نظام جهانی کنونی داشته باشد. همچنان که چین رشد می کند، امریکا نباید فراموش کند رهبری نظام غربی حاکم بر بیشتر جهان امروز را به عهده دارد و این رهبری به او اجازه می دهد فضایی را شکل دهد که در آن چین تصمیم های استراتژیک حساس خود را اتخاذ می کند. واشنگتن اگر بخواهد نقش رهبری خود را حفظ کند، باید به تقویت نهادها و قواعدی بکوشد که این نظام را در جای خود استوار نگه داشته اند .
به هر حال روزهای برتری بلامنازع امریکا سر خواهد آمد و رقابتی نهایی برای به دست آوردن برتری جهان غیرقابل اجتناب می نماید. در این رقابت نهایی اگر قرار باشد امریکا و چین رودرروی یکدیگر قرار بگیرند، شانس چین برای پیروزی بسیار بیشتر خواهد بود، اما اگر در این روز سرنوشت ساز چین مقابل نظامی منسجم و جهانی قرار بگیرد اوضاع به گونه یی دیگر خواهد بود و تاریخ جهان راه دیگری را در پیش خواهد گرفت.
چین در مسیری حرکت می کند که این کشور را به قدرتی بلامنازع در عرصه جهانی تبدیل خواهد کرد. حجم اقتصاد چین از زمان آغاز اصلاحات بازار در اواخر دهه ۱۹۷۰ چهار برابر شده است و بر اساس پیش بینی های انجام شده این حجم تا ده سال آینده بار دیگر دو برابر می شود. چین هم اکنون به یکی از مراکز تولیدات صنعتی در جهان تبدیل شده و سالانه تقریباً یک سوم از حجم آهن، فولاد، و زغال سنگ تولید شده در جهان را مصرف می کند. ذخیره ارزی چین تا پایان سال ۲۰۰۶ بالغ بر یک تریلیون دلار بوده است، بودجه نظامی این کشور در سال های اخیر به طور مداوم با نرخ ۱۸ درصد رشد کرده است، و نفوذ دیپلماتیک پکن از آسیا فراتر رفته و آفریقا، امریکای لاتین و خاورمیانه را نیز تحت پوشش خود گرفته است. در حقیقت اگر اتحاد جماهیر شوروی تنها به مثابه رقیبی نظامی و ایدئولوژیک برای ایالات متحده محسوب می شد، چین در آینده یی نه چندان دور رقیبی نظامی، اقتصادی، و ایدئولوژیک برای این کشور خواهد بود و این طلیعه تغییری شگرف در موازنه قدرت جهانی است.
انتقال قدرت رویدادی است که حتی ممکن است طی یک قرن بارها در حوزه روابط بین الملل تکرار شود. پل کندی و رابرت گیلپین، محققان امور بین الملل، در این باره می نویسند؛ «جهان سیاست مملو است از توالی حاکمیت کشورهای قدرتمند که هر یک به نوبه خود می کوشند نظام بین الملل را غبر اساس منافع خودف سازمان دهی کنند.» بر این اساس یک دولت قدرتمند این قابلیت را دارد که برای تضمین منافع و امنیت خود نهادهای جهانی جدید پدید آورد و قوانین بین المللی وضع و سایر کشورها را ملزم به تبعیت از آن کند. اما هیچ یک از اینها همیشگی نیستند؛ تغییرات درازمدت در تقسیم جهانی قدرت موجب پدید آمدن قدرت های جدیدی می شود که به نوبه خود برای به دست آوردن نفوذ و قدرت بیشتر در مقیاس جهانی، نظام و قواعد حاکم را که متضمن منافع قدرت پیشین است به چالش می گیرند. در مقابل قدرت های رو به افول به خاطر از دست دادن نفوذ و کنترل خود دچار نگرانی های امنیتی می شوند.
این دوره های گذار و انتقال قدرت لحظات خطرناکی از تاریخ محسوب می شوند. زمانی که قدرتی در راس نظام حاکمه جهانی قرار دارد، نه این قدرت و نه کشورهای ضعیف تر میلی به اصلاح و تغییر نظام حاکم از خود نشان نمی دهند. اما زمانی که قدرتی نوظهور وارد عرصه سیاست جهانی می شود، رقابت های استراتژیک و مناقشاتی آغاز می شوند که حتی ممکن است جنگی تمام عیار را در پی داشته باشند. اما دوره های گذار همیشه الزاماً به معنای جنگ و سقوط نظام حاکم پیشین نیستند. در دهه های نخستین قرن بیستم بریتانیا بی هیچ مشکل و درگیری مقام اول قدرت جهانی را به امریکا واگذار کرد. از اواخر دهه ۱۹۴۰ تا اوایل ۱۹۹۰ اقتصاد ژاپن از معادل پنج درصد تولید ناخالص داخلی امریکا به بیش از ۶۰ درصد این میزان افزایش یافت و با این حال هرگز تهدیدی برای نظام حاکم جهانی محسوب نشد. بی تردید می توان گفت انواع گوناگونی از دوران گذار و انتقال قدرت در عرصه بین الملل وجود دارد. کشورهایی در جهان هستند که اقتصاد، قدرت و نفوذشان رشد خیره کننده یی دارد و با این حال نیازی به تغییر نظام حاکم بین المللی نمی بینند. در مقابل در برخی دوره های انتقال نیز نظام حاکم پیشین شکسته می شود تا سلسله مراتب بین المللی جدیدی جایگزین آن شود. برخی قدرت های نوظهور نیز تنها به انجام اصلاحاتی جزیی در این نظام جهانی اکتفا می کنند.عوامل مختلفی در چگونگی روند انتقال قدرت در دوران گذار موثر هستند. ماهیت قدرت نوظهور جهانی و میزان اختلاف آن با نظام حاکم فعلی از جمله عوامل تعیین کننده در این زمینه به شمار می روند. برای مثال در پایان قرن نوزدهم، ایالات متحده به عنوان کشوری لیبرال که به عرض یک اقیانوس با اروپا فاصله داشت گزینه یی بی دردسرتر برای جایگزینی با بریتانیا در راس نظام جهانی محسوب می شد تا آلمان. اما نباید فراموش کرد که ویژگی های خود نظام بین المللی حاکم حتی از چنین عواملی نیز تاثیرگذارتر است، چرا که ماهیت خود این نظام است که مجموعه یی از گزینه ها را در برابر قدرت نوظهور قرار می دهد؛ گزینه هایی که عضویت در این نظام یا براندازی آن را در بر می گیرند.
منبع؛ فارن افرز
منبع : روزنامه اعتماد