پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا


ضعف و حقارت


ضعف و حقارت
جایی خواندم كه از نظر روان شناسی مدرن نكته غریب در كنكاش تاریخ این است كه تقریباً هر دوره بحرانی در تاریخ، خودش را ناگوارترین دوره تاریخی تلقی كرده تا آنجا كه معتقد است آن دوره، همان دورانی است كه قبل از نابودی بشریت می آید.
برای دوره تاریخی جنگ جهانی دوم هم همین اتفاق افتاد. دوره ای كه جنگ، خشونت و بی رحمی و قدرت طلبی، حرف های تلخی برای بشریت داشت و براستی می توانست زنگ خطری برای نابودی بشریت باشد.
اگر دنبال نمونه ای از درك گوشه كوچكی از خشونت انسان های آن دوره می گردید كه آمیزه ای باشد از خوی انسانی و وحشی گری «مكتب بی خدایی» نوشته الكساندر تیشما كه البته برای علاقه مندان به ادبیات داستانی آمریكای شمالی كه در میان علاقه مندان به عرصه ادبیات در ایران بیشترین طرفدار را دارد، شاید چندان جذاب نباشد.
الكساندر تیشما، آغاز و پایان جنگ جهانی دوم را آنقدر درك كرده كه به نوعی ادبیات خشونت دست پیدا كند و در میان كلماتش روح قدرت طلب و خوی وحشی انسان تهی از خدا را تصویر كند و بگوید چه بلایی بر سر انسانیت آمده؟
او كه از پدری صربی و مادری مجاری متولد شده در این كتاب ۴ داستان كوتاه را روایت می كند و یكی از این داستان ها همان است كه حسین پاكدل نمایش «سمفونی درد» را با برداشتی آزاد از آن بازنویسی كرده و به روی صحنه آورده است. عنوان داستان مورد علاقه پاكدل همان «مكتب بی خدایی» است. وقتی داستان را بخوانی درست متوجه نمی شوی چه چیزی حسین پاكدل را برای دراماتیك كردن و به روی صحنه آوردن وسوسه كرده است. هرچند داستان بشدت تصویری به نظر می رسد و پیچیدگی های شخصیت اصلی داستان، «دولیچ»، به طور دقیق در راستای پیرنگ داستان و هدف نهایی است و همین می تواند مسیر درام را هموار كند اما داستان كمتر فراز و فرود یك نمایش قصه گو را دارد. مانند هر داستان كوتاهی؛ برشی از زندگی است، اما كوتاه و نه چندان پرحاشیه. هدف داستان بیشتر ایجاد حس انزجار و ترحم در مخاطب است. از میان شخصیت ها بیشتر ترجیح می دهد «دولیچ» را معرفی كند و با ظرافت هم این كار را می كند و حتی در ابتدای داستان به مواردی درباره این شخصیت اشاره می كند كه با آغاز شدن صحنه های سراسر خشونت، مخاطب را گیج كند. از جمله این كه دولیچ نظافت را دوست دارد و معتقد است نظافت نمایش شخصیت انسان است. یا این كه «دولیچی» كه در نیمه داستان تبدیل به شكنجه گر یكتای یك پسر ۱۸ ساله می شود و تا آنسوی مرگ او را شكنجه می كند، كسی است كه از ضعف متنفر است و گمان می كند به خاطر شأن و مقام خود بر ضعفش غلبه كرده، پیش از آن یك كنترلچی ساده سینما بوده و همیشه از زشتی خود رنج می برد. كوچك اندام است با شانه های به پایین افتاده، صورت استخوانی و كوچك با چشمانی لوچ و نزدیك به هم. تنها موهای قهوه ای تیره رنگ و موج دارش زیباست كه همیشه در نظافت آن می كوشد.
هرچه داستان پیش می رود تضادها بیشتر جلوه گر می شود و پیچیدگی شخصیت دولیچ مخاطب را در خود فرومی برد كه رفتار و اعمال انسان از كدام میل و واكنش درونی نشأت می گیرد؟
هرچند برداشت آزاد «سمفونی درد» پیرنگ اصلی داستان را كه بی حد و حصر نشان دادن خوی وحشی و سركش انسان است، حفظ می كند اما دخل و تصرف های جدی در داستان «مكتب بی خدایی» وارد می كند. داستان از جایی آغاز می شود كه «دولیچ» مدتی است شغل «اعتراف گیری» را از زندانیان سیاسی (كمونیست) به عهده گرفته و درست یك روز كاری او، یا بهتر است بگوییم چند ساعت كاری اش، روایت می شود اما «سمفونی درد» چند صحنه قبل تر از شروع داستان را به گونه ای حتی شاید متفاوت از ذهنیت تیشما روایت می كند. «دولیچ» مردی منزوی، بی دست و پا و حتی كمی خجالتی و ترسو نخستین تعالیم «اعتراف گیری» را زیرنظر مافوقش «روز» می آموزد و بلاهایی را كه قرار است سر متهمان هنگام بازجویی آورد سعی می كند سر تكه تكه كردن بدن یك ماكت طراحی شده انسان درآورده و او چه با اكراه این كار را انجام می دهد.
پاكدل در حقیقت سعی می كند آغازی نمایشی برای داستانی كه بی مقدمه آغاز می شود طراحی كند و در این كار موفق هم هست. چند صحنه آغازین نمایش به واسطه شروع درست و بازی های خوب، مخاطب را جذب می كند.
داستان، داستان است با همه ظرافت ها و محدودیت ها و گستره های داستانی و نمایش، نمایش است با همه خواسته هایش.
داستان «مكتب بی خدایی» فرعیات زیادی ندارد جز پیچ و خم های یك شخصیت كه انسانی است در گیر و دار خشونت ناشی از جنگ و نا آرامی، یك داستان كوچك خانوادگی هم داریم پسر كوچك دولیچ كه او را جوجه تیغی صدا می زند، مخملك گرفته و در بستر در حال سوختن از تب است. پزشك گفته «بستگی به مقاومت بچه دارد، دست خداست اگر تا عصر بتواند مقاومت كند، پیروز می شود» اما زنش به او یادآوری می كند كه آنها می دانند جوجه تیغی شان چقدر ضعیف است و حالا دولیچی كه مدت هاست به خدا اعتقادی ندارد تمام خشم و ضعف وناتوانی اش را سر شكنجه كردن جوان ۱۸ ساله ای خالی می كند كه رئیسش گفته اعتراف گرفتن از او چندان اهمیتی هم ندارد اما او آنقدر بلا سر جوان می آورد كه جان می دهد و در پایان مكالمه دولیچ و همسرش حسن ختام داستان است كه جوجه تیغی جان سالم به در برده و زنده می ماند و دولیچ بابت این زندگی دوباره از خدا تشكر می كند.
در داستان در حالی كه انسان ها در دنیایی از ایدئولوژی غوطه ورند، تهی از هر تفكری نشان داده می شوند. انسان هایی كه در قبال انسانیت وظیفه ای برعهده ندارند و خشونت را راهی برای فرار از ضعف هایشان می یابند. دولیچ زشت و بد سیما ضعف اش را در مقابل استیون (زندانی جوان) كه زیبا و جوان است واز موقعیت خانوادگی بهتری برخوردار بوده با نمایش قدرتی پوچ در زیرزمینی متروك جبران می كند و خشمش بر سر تقدیری كه ممكن است فرزندش را از او بگیرد اینگونه فرو می نشاند كه با كشتن دیگری احساس كند تقدیر او را رقم زده است و چه پایان زیبایی دارد داستان كه خداوند كه قدرت مطلق است درباره بنده كوچكی كه فرزند مرد وحشتناكی چون دولیچ است آنگونه تصمیم می گیرد كه چون خدایی می تواند تصمیم بگیرد. عاری از هر حس قدرت نمایی اما «سمفونی درد» با جرح و تعدیل های بسیاری در فرعیات داستانی و مفهومی داستان سعی می كند وجه نمایش كار را پر رنگ كند. او زن و پسر كوچك دولیچ را به طور جدی وارد قصه می كند و حتی از شخصیت پزشك كه در داستان حضور ندارد، شخصیتی تأثیر گذار می سازد تا از این طریق درست از نیمه نمایش در حالی كه در داستان درست در آن نقطه، توصیف جزئیات شكنجه ای وحشیانه تصویر می شود، شخصیت های نمایش به مناظره درباره كفر و ایمان بپردازند و به همین واسطه به طور حتم یكی از صحنه های تصویری و تأثیر گذار و هدف دار داستان، در نمایش در حاشیه قرار بگیرد. صحنه شكنجه شدن استیون توسط دولیچ كه به یقین به خاطر به وجود آوردن حس انزجار و تنفر در مخاطب با ذكر جزئیات آزار دهنده می نویسد، در نمایش «سمفونی درد» تنها روایت می شود. آن هم نه روایتی چندان دلخراش آنچه بیشتر برای پاكدل اهمیت داشت گویا بیان بن مایه های فلسفی تر داستان بوده تا كشف صحنه های تصویری. او تصاویر خودش را فارغ از داستان خلق می كند. هر چند در ایجاد فضای سرد حاكم بر روح اثر وفادار می ماند و در سراسر لحظه های نمایش آن را جاری می كند.
در داستان اشاره ای به سرنوشت آدم هایی چون دولیچ و «روز» نمی شود. چرا كه تنها مقطعی از زندگی روایت می شود اما در «سمفونی درد» ما بامرگ «روز» كه نمادی از آینده كاری و ایده آل دولیچ است روبه رو می شویم مرگی ناگهانی در حقیقت «سمفونی درد» یك سیر را مرور می كند. شكنجه گر شدن و سرنوشت چنین راهی را به طور كامل هدفدار نتیجه گیری می كند كاری كه داستان «مكتب بی خدایی» نمی كند. اگر هم آنجا نتیجه ای در میان است در محدوده روانشناسی انسان است نه سرنوشت او.
همین جرح و تعدیل هاست كه سمفونی درد را میان درام و ضد درام نگه می دارد. نه درامی است كه نقطه اوج و فرودی داشته باشد و نه مانند آثار یونسكو و آدامف ضددرامی است كه روایت را در خودش به تكامل نرساند. روایت شكنجه گر شدن یك انسان در دستگاه خشونت جنگ طلبی و قدرت طلبی، تبدیل به مناظره كفر و ایمانی می شود كه پیشتر در نمایش «كانشت هایی» برایشان در نظر گرفته نشده. هر چند ریتم مناسب كار و نرمی و پویایی كارگردانی و بازی ها این غلتیدن های روایی را از بستری به بستر دیگر هموار می كند اما در نهایت ما را با نقص هایی در روایت روبه رو می كند تا با خودمان بگوییم، كاش «سمفونی درد» همان گونه كه قصه گو آغاز كرده بود، پیش می رفت و با تصویری انتزاعی به پایان نمی رسید.
بهتر است بگویم بیشتر از آن كه سمفونی درد برداشتی آزاد از «مكتب بی خدایی» باشد، خواندن داستان كوتاه «مكتب بی خدایی» ما را در فهم اثری كه روی صحنه آمد یاری می دهد. (با اطمینان بیشتر خوانندگان این داستان كه نمایش را دیده باشند به خود گفته اند كاش تضاد زشتی چهره دولیچ و زیبایی استیون در نمایش هم به كار می آمد. هر چند شاید مجبور می شدیم از بازی خوب حسن معجونی در نقش دولیچ محروم شویم)
اما نكته دیگری هم هست كه هم هنگام خواندن داستان و هم دیدن نمایش درگیرمان می كند. اینكه ما ترسیمی از دنیای برون از این دستگاه خشونت نداریم در حالی كه به طور یقین تأثیری از آن جامعه است كه چنین خشونتی را درخود پرورانده اما ما آن بیرون تنها زنی ضعیف و كودكی مریض داریم كه نمی توانند نمادی از جامعه مغشوش آن دوران و جامعه باشند جز ضعف و بیماری نمادین شان.
نمی دانم بعد از ترسیم خشم و جنون وبیماری قدرت طلبی و وحشی گری آیا چشم اندازی از انسان بودن به دست می آوریم یا نه، اما خواندن «مكتب بی خدایی» و دیدن «سمفونی درد» ما را با سؤال مهمی روبه رو می كند: ما در چه دنیایی زندگی می كنیم و چقدر «انسان» را می شناسیم.
آزاده سهرابی
منبع : روزنامه ایران