جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

صبح غروب


صبح غروب
ان دم
ان دم که غروب صبح
هلهله می دهد سر
گل گونه های دلم
شعله ها می کشند
گویند که از ستاره ها نگفته ام
که گفته ام
و یا از اوج تر از خورشید
که باز گفته ام
و یا از بلندای گون و پستی ی سرو
که باز گفته ام
یا که از اسمانی که به رنگ ابی نیست
باز گو یم که گفته ام
پس نیست تر دید که تولدمن
در نفس گل می کشد نفس
و مرگم نیز
بی قراری از دودمان ارام
لیک
در صبح غروب دم می کشد .

از استاد پاپی
منبع : مطالب ارسال شده