جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نقش تقدیر و سرنوشت در «اخراج» دکتر حسین بشیریه و دکتر هادی سمتی


نقش تقدیر و سرنوشت در «اخراج» دکتر حسین بشیریه و دکتر هادی سمتی
ای دل همه رفتند تو ماندی تنها
کارت همه ناله بود و بارت همه آه
کوتاه کنم قصه که این راه دراز
از چاه به چاله بود و از چاله به چاه
(زنده یاد قیصر امین پور)
نمی دانم چرا، اما حکایت «اخراج» دکتر حسین بشیریه و دکتر هادی سمتی مرا به یاد این قطعه ساده اما به غایت دلنشین مرحوم قیصر امین پور می اندازد. حکایت هایی که به رغم مطول بودنشان، نهایتاً خلاصه می شوند در حکایت «از چاه به چاله و از چاله به چاه». پیش از ظهر شنبه ۲۴ آذر در تاکسی بودم که موبایلم به صدا درآمد. شماره ناشناس بود. صدایی از آن طرف گفت که استاد، سالک هستم. از پشت بسته شدن روزنامه «شرق» سالک با من دیگر تماسی نداشت. قبل از آن هر از گاهی تماس می گرفت و تقاضای مصاحبه یا یادداشتی می کرد. گفت ویژه نامه روزنامه اعتماد روز پنجشنبه ۲۹ آذر پیرامون موضوع اخراج استادان بالاخص دکتر بشیریه است و یک یادداشتی از شما می خواهیم. گفتم من پیرامون اخراج دکتر بشیریه و دکتر سمتی به اندازه کافی گفته ام و نوشته ام و حرف جدیدی ندارم. به علاوه نظرم در این فقره متاسفانه به گونه یی بوده که خیلی باب طبع آنان که می خواهند از این جریان بهره برداری های سیاسی کنند نیست. اما سالک دست بردار نبود. گفتم پس اگر می خواهید حکماً از من یادداشتی در ویژه نامه تان داشته باشید، آن را اختصاص دهم به موضوعات دیگر. گفت خوب است. گفتم پیشنهاد می کنم در خصوص عقب ماندگی علوم انسانی در ایران به طور عام و عقب ماندگی هولناک علوم سیاسی بالاخص، بنویسم که اتفاقاً به هر حال ارتباط مستقیمی هم با اخراج استادان مورد نظر شما پیدا می کند. یا در خصوص عملکرد دولت نهم و سیاست هایش در حوزه دانشگاه ها و آموزش عالی بنویسم. گفت هر دو اینها خوب است فقط لطف کنید آن را تا حداکثر سه شنبه ظهر بدهید. گفتم به چشم.
«فرشته» به من می گوید که خیلی اتفاقات واقعاً تقدیر است و ما خیلی در آنها نقشی نداریم. شاید یکی از این اتفاقات که من هیچ نقشی در خلق آن نداشته ام قرار گرفتن اتاق یا دفتر کار من در دانشکده حقوق و علوم سیاسی است. هم اتاقی من دکتر بهزاد شاهنده است که جزء چهار استاد اخراجی (به همراه دکتر حسین بشیریه، دکتر هادی سمتی و دکتر میرجلیل الدین کزازی) است. از پله ها که وارد کریدور می شوم سینه به سینه دکتر یوسف مولایی می شوم یا هر بار که برای رفتن به انتهای کریدور می روم، از جلوی اتاق دکتر مولایی رد می شوم و کمتر اتفاق می افتاد که از جلوی اتاقش عبور کنم و چند دقیقه یی با هم صحبت نکنیم. از جمله روز یکشنبه یعنی روز بعد از مکالمه ام با سالک بود. دکتر مولایی با آن لهجه شیرین آذری اش، پرسید که «یادداشت برای ویژه نامه همکارت در نشریه، چی می خواهی بنویسی؟» گفتم می خواهم راجع به وضعیت علوم انسانی بنویسم. گفت چه ربطی به اخراج اساتید پیدا می کند؟ این ویژه نامه راجع به اخراج دکتر بشیریه است. گفت من خودم یادداشتی برایشان نوشته ام که «بشیریه رفت، نگذارید بشیریه های دیگر نیز بروند» گفتم مولایی من همیشه شهامت و جسارت تو را در مسائل سیاسی تحسین می کنم. اتفاق دیگر آن است که در اتاق روبه روی من، دکتر عبدالله رمضان زاده سخنگوی دولت اصلاحات می نشیند. با او هم عالمی دارم. اتفاق سوم آن است که اتاق دومی که مقابل اتاقم است، دکتر هادی سمتی در آن ساکن است. همکاری که صادقانه دوستش دارم، موجودی که ذره یی طی این سال ها بغض و کینه و حسادت در وی ندیده ام و آنقدر این مرد متدین، بزرگ، شریف و انسان است که با همه وجود حاضرم روی دست و پای مسوولان دانشگاه و وزارت علوم بیفتم تا جلوی اخراجش را بگیرم.
واضح مطلب آن است که این اتفاقات یا به تعبیر «فرشته» مقدرات بالاخص صحبت با مولایی باعث شد تا نظرم تغییر کند. حکایت علوم انسانی و علوم سیاسی در ایران حکایت شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارت علوم، حکایت سیاست های دولت نهم در خصوص دانشگاه و بالاخره حکایت اخراج اساتید، حکایت همان «تنها ماندن»های مصرع اول دوبیتی «قیصر» است.
خواستم به مولایی موذیانه بگویم که وقتی سال ۱۳۷۳ دکتر سیدجواد طباطبایی و جلیل روشن دل را مثل آب خوردن اخراج کردند، می شود به من بگویی دکتر حسین بشیریه کدام اعتراض و حرکتی را در جهت حمایت از همکاران اخراجی اش انجام داد؟ اما مشکلم این است که یوسف مولایی را هم واقعاً دوستش دارم. از معدود انسان هایی است که رگه هایی از صداقت، کرامت و معرفت در وجودش موج می زند. خواستم به او بگویم وقتی سال ۱۳۷۲، حقوق دکتر رضا رئیسی طوسی را قطع و ممنوع التدریس اش کردند، من، شما، دکتر بشیریه و سایر همکاران کدام حرکت را برای دفاع از حقوق او کردیم؛ اما نتوانستم. به علاوه اینکه صدا ازهیچ یک از استادان بلند نشد. وقتی طباطبایی، روشن دل و رئیسی طوسی را اخراج کردند، مگر خیلی عمل شایسته یی بوده که ما امروز آن را الگو قرار دهیم؛ نه، انصاف می بایستی داشت و حق با مولایی و رمضان زاده بود. یک ضرب المثل انگلیسی می گوید که «یک عمل غلط، هیچ وقت نمی تواند توجیه گر یک عمل غلط دیگر باشد.» می ماند پاسخ به یک پرسش ساده؛ اگر فرض بگیریم (آنچنان که بسیاری فرض گرفته اند) که اخراج بشیریه، سمتی و سایرین به واسطه افکار و اندیشه هایشان بوده آن آرا و اندیشه ها کدام بوده؟ دکتر بشیریه یا دکتر سمتی یا سایرین چه می گفته اند یا چه می نوشته اند که چاره را در این می بینند که نگذارند آنان در دانشگاه تدریس کنند؟ بسیار گفته می شود که دکتر بشیریه نظریه پرداز اندیشه های دوم خرداد بوده یا پدیده دوم خرداد حاصل افکار و اندیشه های دکتر بشیریه بوده که در نتیجه انتقال آن به شاگردانش همچون سعید حجاریان، مصطفی تاج زاده یا محسن امین زاده باعث به وجود آمدن جنبش اصلاح طلبی می شود. اشکال اساسی این نظریه آن است که گویندگان آن هرگز توضیح نمی دهند آن افکار و اندیشه ها دقیقاً کدام بوده؟ به علاوه دکتر بشیریه آن مطالب را در دهه ۱۳۶۰ و اوایل دهه ۱۳۷۰ هم می گفتند، پس چرا در آن مقاطع آن افکار و اندیشه ها «دوم خرداد» را به وجود نیاورد؟ به علاوه و مهم تر از همه اینها آن شاگردان فهیم و آن افکار و عقاید در سوم تیر ۸۴ که اصولگرایان در انتخابات پیروز شدند، کجا بودند و چه بر سر آنها رفته بود؟ کدام کتاب و اثر دکتر بشیریه با مشکل مواجه شد و حکومت جلوی انتشار آن را گرفت؟
یا پس از انتشار مورد انتقاد جدی قرار گرفت؟ کدام کلاس دکتر بشیریه به دلیل مطالبی که دولت آن را نمی پسندید تعطیل یا با مشکل مواجه شد؟ کدام سمینار، کنفرانس یا همایش به دلیل حضور یا مطالب دکتر بشیریه به هم خورد یا به آشوب کشیده شد؟ دکتر بشیریه سال ها در دژی به نام دانشگاه امام صادق(ع) تدرس می کردند که بسیاری از استادان حتی سایه شان هم از آنجا نمی توانست و نمی تواند عبور کند؛ چه رسد که به آن وارد شوند. در همان سال هایی که دکتر بشیریه استاد طراز اول دانشگاه امام صادق(ع) بود بنده یک بار در سال ۱۳۷۳ در همان دانشگاه به توصیه استاد و سرورم جناب دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی که به فرصت مطالعاتی رفته بودند، به مدت یک ترم عهده دار درس تاریخ تحولات سیاسی ایران شدم، اما مطالبم آنقدر گران آمد که بعدها حتی وساطت حضرت آیت الله مهدوی کنی هم نتوانست باعث برائت و بازگشتم به آن دژ اسلامی شود. حکومت ایران نابغه نیست، اما خیلی هم «گتره یی» عمل نمی کند.
دکتر بشیریه سال ها می شد که اساساً در سطح لیسانس که بار اصلی آموزش علوم سیاسی را می کشد، تدریس نمی کردند و حتی این اواخر در سطح فوق لیسانس هم کمتر کلاس می گرفتند و عمده کلاس های شان در مقطع دکترا بود. حاجت به گفتن نیست که دانشجویان دکترا معمولاً در سال های آخر دهه بیست یا اواسط دهه سی سالگی هستند و فکرشان عملاً شکل گرفته، در حالی که دانشجویان لیسانس در سنین حول و حوش بیست سالگی هستند و اگر قرار است تحولی به لحاظ اندیشه و معرفتی روی آنان صورت گیرد، اتفاقاً در این سال ها است که اثرپذیری می تواند صورت گیرد؛ نه در سنین سی و چند سالگی. بماند ذکر این مصیبت که به واسطه حضور استادانی امثال بنده در حوزه علوم سیاسی ظرف این یکصد سالی که از عمر تاسیس این رشته در ایران می گذرد، ما کمتر توانسته ایم از خود فکری، نظری، اندیشه یی، تقدسی و تجزیه و تحلیل اصیلی ارائه دهیم. همه هنرمان این بوده که بگوییم دیگران چه گفته اند یا چه نوشته اند.
می رسیم به این معضل که اگر دکتر بشیریه یا سمتی به واسطه «اندیشه» اخراج نشدند، پس چرا اخراج شدند؟ گفتن اینکه آنان به واسطه اندیشه اخراج شدند، به هیچ روی به معنای آن نیست که انگیزه های سیاسی در اخراج آنها بی تاثیر بوده. نه، واقعیت آن است که هر دو آنان به واسطه یا به دلیل انگیزه های سیاسی اخراج شدند. دکتر سمتی به واسطه ارتباطات تنگاتنگش با اصلاح طلبان و مشخص تر گفته باشیم عضویتش در شورای مرکزی جبهه مشارکت، به هر حال مورد خشم بسیاری بود. دکتر بشیریه هم به هر حال مخالفان سیاسی داشت، اما بغض و کینه مخالفان هر دو آنان در حد و اندازه یی نبود که مصمم به اخراج آنان از دانشگاه شوند. اشکال از زمانی به وجود آمد که هر دو آنان در میانه گرداب مرافعه جریانات سیاسی گرفتار آمدند. گفتن این حرف شاید باور کردنی به نظر نرسد، اما همان تقدیری که من، دکتر مولایی، دکتر رمضان زاده و دکتر سمتی را در فاصله چند متری یکدیگر قرار داده یا مرا با دکتر شاهنده هم اتاق کرده، همان نیز زمینه گرفتاری بشیریه و سمتی را فراهم آورد.
اوایل شهریورماه امسال بود که برخی از روزنامه های اصلاح طلب با تیتر درشت در صفحه اول گزارش دادند که «موج جدید تصفیه استادان به راه افتاد» و بعد هم مشروح گزارش که دکتر بهزاد شاهنده، دکتر میرجلیل الدین کزازی، دکتر حسین بشیریه و دکتر هادی سمتی اخراج شدند و شرحی از اینکه این استادان دگراندیش و ... بوده اند. مابقی «تقدیر» را نیز VOA، بی بی سی، رادیو فردا و غیره رقم زدند. حتی بخش جهانی رادیو بی بی سی که معمولاً وزین عمل کرده و اعتبار خبررسانی اش را به سادگی خدشه دار نمی سازد، چندین بار با من پیرامون خبر «تصفیه یا کنارگذاری استادان دگراندیش» تماس گرفته و مصاحبه کرد. اما موجی که به راه افتاد به غایت کاذب و پوک بود. واقعیت این بود که نه انقلاب فرهنگی به راه افتاده بود و نه تصفیه یی قرار بود صورت گیرد. دکتر شاهنده اساساً از اوایل دولت آقای خاتمی به سمت معاونت مدیری عامل کیش درآمده و به آن منطقه رفته بود. هرازگاهی می آمد تهران، سری به دانشکده می زد و می رفت.
از اواخر دولت ابدمدت و قوی شوکت اصلاحات نیز آن سمت را ترک گفت و برای تدریس به دانشگاهی در سئول در کره جنوبی رفت. دو سالی هم آنجا بود تا اواسط تابستان امسال که مجدداً آمد تهران. از من پرسید که چه راهی برای روشن شدن وضعیت استخدامی اش در دانشگاه به نظرم می رسد؟ گفتم بهترین راه این است که تقاضای بازنشستگی کنی. گفت؛ نمی توانم چون پرونده ام رفته کمیته انضباطی استادان برای غیبت غیرمجاز. با هم مدتی به دنبال کارش رفتیم و بالاخره با رایزنی، اغماض و گذشت مسوولان دانشگاه از قریب به ده سال غیبتش، قرار شد بازنشسته شود. مسرور و دلگرم پس از درست شدن کارش دکتر شاهنده بازگشت به کره تا آن ماجرای تصفیه یی استادان پیش آمد. هراسان با من از کره تماس گرفت که اینها چرا پای مرا وسط کشیده اند؟ دکتر میرجلیل الدین کزازی هم اعلام داشت که درخصوص من نه تصفیه یی صورت گرفته و نه اخراج شده ام. من خودم دو سال است که تقاضای بازنشستگی کرده ام اما دانشگاه موافقت نمی کند.
می رویم سراغ شخصیت های اصلی حکایت «تصفیه اساتید»؛ دکتر بشیریه و سمتی. دانشگاه قانونی دارد که براساس آن هر استادی که به «فرصت مطالعاتی» می رود پس از پایان دوره که حداکثر ۹ ماه است می بایستی به دانشگاه مراجعت کرده و اگر به هر دلیلی مراجعت نکند، غیبتش غیرمجاز تلقی می شود و پرونده اش به کمیته انضباطی استادان می رود. هر دو این بزرگواران پس از پایان دوره فرصت مطالعاتی شان به کشور بازنگشته بودند و به جای آن تقاضای مرخصی بدون حقوق کرده بودند که مطابق مقررات غیرممکن بود. دکتر بشیریه قریب به یک سال و دکتر سمتی دو سال مرتکب غیبت غیرمجاز شده بودند. اما این نه نخستین باری بود که استادی پس از پایان فرصت مطالعاتی به کشور بازنگشته بود و نه آخرین آن. موارد بسیار دیگری هم در گذشته اتفاق افتاده بود که استادی در دانشگاه تهران یا دانشگاه دیگری پس از سپری شدن دوره فرصت مطالعاتی به دلیل اشتغال در دانشگاه خارج یا مسائل خانوادگی به کشور بازنگشته بود. آنان نه تنبیه شده بودند، نه اخراج و نه هیچ مشکل دیگری برایشان پیش آمده بود. اما به دلیل مسائل سیاسی، مشکلاتی برای دکتر بشیریه و سمتی پس از بازگشت به کشور در اوایل تابستان ۸۶ به وجود آمده بود اما آن مشکلات به هیچ روی حاد نبودند. برخی از همکاران آنان از جمله این بنده حقیر، به جد به دنبال کارشان بودیم.
خود بنده چندین بار خدمت ریاست محترم دانشگاه جناب عمید زنجانی رفته بودم یا در دانشکده که ایشان را دیده بودم موضوع را پیگیری کرده بودم. همچون مورد شاهنده، کار آنان هم در شرف حل شدن بود. دانشگاه به تدریج نزدیک می شد به موضع «غمض عین» و ختم پرونده. اما به یک باره آن بهمن شهریور ماه درخصوص «تصفیه اساتید»، «به راه افتادن انقلاب فرهنگی دوم»، «موج جدید کنارگذاری استادان دگراندیش» و... به راه افتاد. واقع مطلب آن است که بخش عمده یی از روزنامه نگاران و کسانی که آن موج را به راه انداختند یا کمک به نیرومند تر شدن امواج آن کردند نه خیلی درد دفاع از بشیریه را داشتند و نه اساساً دکتر سمتی را به درستی می شناختند و نه تا آن زمان نام دکتر بهزاد شاهنده را شنیده بودند. این استادان برای بسیاری از آنان صرفاً «وسیله» و «ابزاری» بودند برای متهم ساختن اصولگرایان به قلع و قمع اندیشه. مسلماً اصولگرایان نه مدافع جامعه مدنی بوده اند و نه اعتقادی به حقوق بشر، دموکراسی و آزاداندیشی دارند. اما به واقع توسعه سیاسی، جامعه مدنی و حقوق شهروندی نبودن یک بحث است و متهم شدن به قلع و قمع استادان دگراندیش و به راه انداختن انقلاب فرهنگی و تصفیه استادان بحث دیگری است.
دانشگاه حاضر شده بود خطای دکتر بشیریه و سمتی را به یک شکلی نادیده بگیرد اما اکنون همان مسوولان به واسطه رسیدگی به تخلفات اداری چند استاد بدهکار هم شده بودند. متهم به استبداد فکری و قلع و قمع اندیشه می شدند.
حاصل کار نیاز چندانی به حدس و گمان و رمل و اسطرلاب نداشت. در اواسط مهرماه و در ماه مبارک رمضان که رئیس دانشگاه و همراهان برای افتتاح رسمی ساختمان جدید دانشکده حقوق و تشکر از زحمات دکتر مصلی نژاد برای تقبل هزینه آن به دانشکده آمدند، بنده یک بار دیگر و این بار به اتفاق مدیر محترم گروه روابط بین الملل دکترمحمدشیرخانی که مصر بود تا تعیین تکلیف پرونده دکتر سمتی وی همچنان به تدریس اش ادامه دهد، مجدداً موضوع را با آیت الله عمید زنجانی مطرح کردیم.
اما برخلاف دفعات گذشته، نه اثری از «غمض عین» بود و نه رأفت و عطوفت. رئیس دانشگاه با گلایه و سردی بسیار گفتند آقای زیبا کلام، دکتر بشیریه و سمتی را دوستان شما بدون رعایت ذره یی تقوا و اخلاق و به صرف بهره برداری سیاسی از آنها همچون پیاده شطرنج از دانشگاه اخراج کردند نه ما. واقعیت فقط در شعر قیصر امین پور یا اعتراض دکتر مولایی به من که چرا از بشیریه به دفاع برنمی خیزم نیست که تلخ است، واقعیت یا به تعبیر «فرشته» تقدیر تلخ آن بود که اتفاقاً رئیس دانشگاه درست می گفت. واقعیت آن است که دکتر حسین بشیریه و دکتر هادی سمتی را کسانی از دانشگاه اخراج کردند که اتفاقاً مصر بودند به دنیا نشان دهند که اصولگرایان هنری به جز قلع و قمع اندیشه ندارند.
صادق زیباکلام
منبع : روزنامه اعتماد