دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


آینهٔ شکسته


آینهٔ شکسته
اودت مثل گل‌های اول بهار تر و تازه بود، با یک جفت چشم خمار به‌رنگ آسمان و زلف‌های بوری که همیشه یک‌دسته از آن روی گونه‌اش آویزان بود. ساعت‌های دراز با نیم‌رخ ظریف رنگ‌پریده جلو پنجرهٔ اطاقش می‌نشست. پاروی پایش می‌انداخت، رمان می‌خواند جورابش را وصله می‌زد و یا خامه‌دوزی می‌کرد، مخصوصاً وقتی‌که والس گریزری را در ویلن می‌زد، قلب من از جا کنده می‌شد.
پنجرهٔ اطاق من روبه‌روی پنجره اطاق اودت بود، چقدر دقیقه‌ها، ساعت‌ها و شاید روزهای یکشنبه را من از پشت شیشهٔ پنجرهٔ اطاقم به او نگاه می‌کردم. به‌خصوص شب‌ها وقتی‌که جوراب‌هایش را در می‌آورد و در رختخوابش می‌رفت!
به این ترتیب رابطهٔ مرموزی میان من و او تولید شد. اگر یک‌روز او را نمی‌دیدم، مثل این بود که چیزی گم‌کرده باشم. گاهی روزها از بس‌که به او نگاه می‌کردم، بلند می‌شد و لنگه در پنجره‌اش را می‌بست. دو هفته بود که هر روز همدیگر را می‌دیدیم، ولی نگاه اودت سرد و بی‌اعتنا بود، بدون اینکه لبخند بزند و یا حرکتی از او ناشی بشود که تمایلش را نسبت به من آشکار بکند. اصلاً صورت او جدی و تودار بود.
منبع : سایت رسمی دفتر هدایت


همچنین مشاهده کنید