سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

پرونده انقلاب های رنگی


پرونده انقلاب های رنگی
● جنگ بی‌دود تفنگ
انقلاب‌های رنگی Color revolutions چه هدفی را دنبال می‌كنند؟
آیا جنبش‌‌ها و خیزش‌هایی درونی‌اند كه ریشه در بسته بودن جوامع و نظام‌های سیاسی دارند. حركت‌هایی هدایت شده از بیرون از مرزها و به‌طور مشخص ایالات متحده هستند یا آمیزه‌ای از این عوامل داخلی و خارجی؟ آیا كشورهایی چون گرجستان، اوكراین و قرقیزستان مقصد نهایی انقلاب‌های رنگارنگ هستند یا این انقلاب‌ها در صورت اثبات عوامل خارجی اهداف بزرگتری دارند؟ این اهداف چه كشورهایی است؟ ماهیت این انقلاب‌های خوش‌خط و خال چیست؟
جهان در آغاز دهه ۱۹۹۰ میلادی جنگ سرد ایدئولوژیك میان دو ابرقدرت وقت را با فروپاشی بلوك كمونیسم در شوروی و اروپای شرقی پشت سر گذاشت. ابرقدرت رقیب دیگر برای خود هماوردی نمی‌دید تا فرانسیس فوكویاما سرمستانه از پایان تاریخ و فرجام آخرین انسان كه چیزی نبود جز لیبرال- دموكراسی خبر دهد، اما این خوش‌بینی دیری نپایید. بسیاری از این كشورها اگرچه از چاله كمونیسم به درآمدند ولی به زودی در چاه اقتدارگرایی گرفتار شدند. انقلاب‌های رنگی این دسته كشورها را هدف قرار داد. اما هدف اصلی كدام بود؟ بی‌گمان كشورهایی چون اوكراین، گرجستان و قرقیزستان یا... گذرگاه خوبی بودند اما ضمیر انقلاب‌های رنگی دنبال مرجع خود می‌گشت و كشورهای مرجع هم زود به این مهم پی بردند.
شاید در نگاه اول چنین به نظر رسد كه كشورهایی چون ایران یا كشورهای دیگری در جهان اسلام و خاورمیانه هدف این انقلاب‌هاست. اینها هدف بودند ولی همه هدف و حتی هدف اصلی نبودند. هدف اصلی حذف دو مانع بزرگ هژمونی آمریكا بر جهان یعنی روسیه و چین است. هر چند كه جورج بوش و نومحافظه‌كاران گرداگرد او چنین وانمود كنند كه هدف اصلی كشورهایی در خاورمیانه است. در واقع این جورج بوش و نومحافظه‌كاران آمریكایی نیستند كه در پی انقلاب‌های رنگی‌اند. آنها اهدافی چون جنگ پیشگیرانه و سپر دفاع موشكی را در سر می‌پرورانند و ذهنشان را كمتر معطوف تحولات نرم در مناطق مختلف جهان می‌كنند. به همین دلیل است كه فرید زكریا در یكی از مقالات اخیر خود آمریكا را از تهدیدهای مهمتری بیم می‌دهد كه جورج بوش آنها را فراموش كرده است. وی می‌گوید آمریكا نباید بنیادگرایی و كشورهای اسلامی را تهدید اصلی امنیتی برای خود ببیند، واشنگتن باید كمی دورتر را نگاه كند. آنجا كه چین با یك میلیارد و دویست میلیون نفر جمعیت و رشد اقتصادی درازمدت دورقمی در كمتر از ۵۰ سال دیگر آمریكا را پشت سر می‌گذارد؛ اتحادی كه این ابرقدرت آینده با روسیه در پیمان شانگهای در تدارك آن است تا رقیبی برای ناتو باشد و كشورهای آسیای مركزی را نیز دربرگیرد. ضمیر مرجع خود را می‌شناسد و مرجع هم ضمیر را، به همین دلیل است كه كشور چین سال ۲۰۰۵ پس از انقلاب‌های رنگی در اوكراین و گرجستان بنیاد سوروس را متهم به تلاش برای برپایی انقلاب رنگی كرد و هوجین‌تائو، رئیس‌جمهور چین از جنگ بدون دود تفنگ سخن گفت. پكن بلافاصله اقدامات تهاجمی مقابله با انقلاب (Counter revolution) خود را از سر گرفت و عوامل بالقوه انقلاب رنگی را سركوب كرد. سانسور حكومتی بالا گرفت. بسیاری از سایت‌های اینترنتی بسته و بسیاری دیگر از سایت‌ها و وبلاگ‌ها ناگزیر به كسب مجوز از دولت شدند. تعداد زیادی از NGOها غیرقانونی اعلام شدند زیرا چین معتقد است سازمان‌های بین‌المللی به ویژه NGOها دستان سیاه آمریكا در پشت انقلاب‌های رنگی اروپای مركزی و آسیای مركزی بوده‌اند... جنگ سرد ایدئولوژیك اگرچه در دهه ۹۰ پایان یافت اما در آغاز هزاره سوم جنگ سرد غیرایدئولوژیك میان آمریكا و رقیبانش شروع شده است؛ جنگی كه هنوز نتایج نهایی‌اش را نشان نداده است.
● جهانی‌شدن و تحول در ماهیت انقلاب
واژه انقلاب رنگین یا انقلاب گل‌ها از آن جهت به موارد متعددی از تغییر در ساختارهای سیاسی چندین کشور اطلاق می‌شود که نوعی پیوستگی و همگونی در علل و شکل تحولات مذکور قابل مشاهده است. انقلاب رنگین – که در ایران آن را انقلاب مخملین می‌خوانند - حاکی از مقاومتی بدون خشونت در برابر یک حکومت اقتدارگراست که منجر به تغییر حکومت می‌شود. انقلاب بولدوزر ۲۰۰۰ در صربستان، انقلاب ادسا ۲۰۰۱ در فیلیپین، انقلاب گل رز ۲۰۰۳ در گرجستان، انقلاب نارنجی ۲۰۰۴ در اوکراین و انقلاب لاله‌ای ۲۰۰۵ در قرقیزستان مصادیق این واژه هستند. تمامی نمونه‌هایی که از آنها به عنوان انقلاب‌های رنگین نام برده می‌شود، دارای ویژگی‌های مشترک ذیل هستند:
۱) تمامی آنها به جز مورد قرقیزستان بدون استفاده از ابزارهای خشونت‌آمیز طی تظاهرات خیابانی به پیروزی دست یافتند.
۲) تمامی‌ این تحرکات با شعارهایی مبتنی بر دموکراسی‌خواهی و لیبرالیسم انجام گرفتند.
۳) نقش دانشجویان و سازمان‌های غیردولتی (NGOs) در بروز انقلاب برجسته بوده است.
۴) دلیل اصلی وقوع انقلاب، وجود خصوصیاتی همچون اقتدارگرایی، فقدان چرخش نخبگان، ناکارآمدی در حل مشکلات عمومی‌و عدم مقبولیت مردمی‌ در حکومت وقت بوده است.
۵) جرقه انقلاب به دنبال بروز خطاهایی از سوی حکومت مانند تقلب در انتخابات روشن شده است.
۶) تحرکات انقلابی به شکل مستقیم و غیرمستقیم مورد حمایت ایالات متحده آمریکا و اروپای غربی قرار گرفته‌اند.
در این میان رهبران برکنارشده پس از انقلاب به جای پذیرش عملکرد نامعقول خود در دوره زمامداری که مخالفت مردم را فراهم كرده، انگشت خود را به سوی مداخله بیگانگان در روند انقلاب نشانه می‌روند. حمایت دولت‌های غربی به ویژه آمریکا از مخالفان حکومت‌های صربستان، فیلیپین، گرجستان، اوکراین و قرقیزستان در مدیریت و سازماندهی بخشی از نیروهای انقلابی کاملا عیان است. اما سوال اینجاست که آیا تنها خواست و اراده دولتمردان آمریکایی پروژه‌ای به نام انقلاب رنگین را در کشورهای مذکور، طراحی و اجرا كرده است؟ آیا بستری مناسب برای رویدادی همچون تغییر دولت در کشورهای فوق وجود نداشته است؟ و آیا حاکمان برکنارشده از قدرت، توان جلوگیری از بروز انقلاب را نداشتند؟
اگرچه حضور دولت آمریکا در فرآیند انقلاب‌های رنگین عاملی موثر به حساب می‌آید، اما این مولفه به تنهایی نمی‌تواند چرایی بروز انقلاب رنگین را توضیح دهد. تمامی تئوری‌هایی که تا به امروز درباره انقلاب‌ها مطرح شده‌اند، پدیده انقلاب را یک دگرگونی خشونت‌آمیز دانسته‌اند. این در حالی است که عنصر خشونت در انقلاب‌های رنگین برخلاف انقلاب‌های کلاسیک همچون انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه، ۱۹۱۷ روسیه و ۱۹۷۹ ایران دیده نمی‌شود. یک انقلاب چگونه بدون بهره‌گیری از ابزارهای خشونت‌آمیز قادر به حرکت و دستیابی به موفقیت است؟ به‌طور حتم بشر امروز با شرایطی متفاوت از دوران گذشته مواجه است که می‌تواند بدون اعمال خشونت به تغییر ساختارهای سیاسی کشورش اقدام ورزد. این وضعیت جدید بیش از هر چیز مولود تحولات منبعث از روند جهانی‌شدن و جایگاه تغییریافته دولت‌های اقتدارگرا در این روند است.
دولت‌ها همگی متاثر از جهانی‌شدن هستند. با این وجود این تاثیرپذیری یکسان نیست و دولت‌های اقتدارگرا در معرض آسیب‌های بیشتری قرار دارند. دولت‌های اقتدارگرا تا به امروز از روش‌هایی برای تداوم حیات خود بهره برده‌اند که این شیوه‌ها در روند جهانی‌شدن به تدریج اعتبار و کارایی خود را از دست می‌دهند. آنچه به طور سنتی حیات رژیم اقتدارگرا را تهدید می‌کند، گروه‌های مخالف هستند. دولت اقتدارگرا به منظور مقابله با این تهدید از ابزارهایی چند بهره می‌برد: اولین و آسان‌ترین ابزار، سرکوب خشونت‌آمیز مخالفان است. دومین روش تلاش برای همسان سازی توده‌هاست تا از این طریق بتوان نیروهای مخالف را به انزوا کشاند. سومین شیوه که برای دولت اقتدارگرا نیز بسیار خطرناک است، انکار گفتمان رقیب است. در اینجا دولت اقتدارگرا اگرچه از وجود نارضایتی در میان مردم و مخالفت با حکومت کاملا آگاه است، اما آن را نفی و یک گفتمان تصنعی و غیرواقعی را ایجاد می‌كند. برگزاری انتخابات صوری و فراخوان تظاهرات عمومی ‌از سوی دولت جلوه‌های ترفند فوق هستند.
اما جهانی‌شدن دست دولت‌های اقتدارگرا را از به کاربردن ابزارهای فوق کوتاه می‌كند. انقلاب ارتباطات باعث شفافیت فضاهای داخلی و بین‌المللی می‌شود. در چنین وضعیتی مفاهیمی ‌چون حقوق بشر، دموکراسی و آزادی ‌بیان به هنجارهایی جهانی تبدیل شده‌اند که به راحتی به داخل مرزهای جوامع در حال توسعه نفوذ می‌یابند. از سوی دیگر بسیاری از دولت‌های اقتدارگرا به دلیل وابستگی متقابل اقتصادی، نیازمند ارتباط با جوامع بین‌المللی هستند که در آن، حقوق بشر حتی در ظاهر یک هنجار و اصل اخلاقی تلقی می‌شود. این موارد بهره‌گیری دولت اقتدارگرا را از ابزار سرکوب در مقابل مخالفان مشکل می‌سازد. از سوی دیگر جهانشمولی هنجارهای فوق و گستره فضای ارتباطی جهانی به آگاهی فرد و در نتیجه فقدان امکان توده‌ای شدن جامعه منجر می‌شود. بدین ترتیب ابزار دوم نیز نمی‌تواند مورد استفاده دولت اقتدارگرا قرار گیرد. انکار گفتمان رقیب نیز به عنوان ابزار سوم رنگ می‌بازد. چرا که اولا انکار آن و حاکمیت گفتمان مدنظر دولت اقتدارگرا نیازمند توده‌ای شدن جامعه است و ثانیا گفتمان مخالف با بهره‌گیری از اینترنت، ماهواره و شبکه‌های ارتباطی بین‌المللی، ابزارهایی نوین در جهت رساندن صدای خود به گوش هموطنان و دیگر ملت‌ها یافته است. البته در این میان دولت‌های اقتدارگرا نیز با استفاده از ابزارهای ارتباطی نوین همچنان درصدد انکار گفتمان رقیب برمی‌آیند. اما چون تنوع ابزارهای رسانه‌ای به خودی خود آزادی مخاطب در انتخاب رسانه را موجب می‌شود، دولت اقتدارگرا توفیق چندانی در استفاده از رسانه برای تحمیل گفتمان خود بر جامعه نخواهد داشت.
بدین ترتیب جهانی‌شدن راه‌های تقابل بین دولت اقتدارگرا و مخالفانش را تنوع بخشیده است. بر همین اساس است که پیش از وقوع انقلاب‌های رنگین، برخی از نظریه‌پردازان از تحول در ماهیت انقلاب در عصر جهانی شدن خبرداده بودند. انقلاب‌های رنگین تجلی این تحول هستند. در واقع این جهانی شدن است که موجب می‌شود دولت اقتدارگرا برای سرکوب انقلابیون دچار محدودیت باشد؛ مخالفان بدون بهره‌گیری از خشونت به مقصود خود دست یابند؛ دموکراسی‌خواهی به یک هنجار اساسی برای شهروندان کشورهای در حال توسعه تبدیل شود؛ سازمان‌های غیردولتی از نقش برجسته‌ای در بروز انقلاب برخوردار شوند؛ و قدرت‌های فراملی و هژمونیک در سطح جهان بتوانند در فرآیند انقلاب دخالت کنند.
برخی نظریه‌پردازان در تئوری‌های خود، جهانی‌شدن را نویددهنده ظهور دولت‌های اقتدارگرای جدید با بهره‌گیری از ابزارهای نوین دانسته‌اند. به‌رغم این مساله مصادیق موجود از جمله انقلاب‌های رنگین نشان می‌دهند که جهانی‌شدن، پایان عصر حیات دولت‌های اقتدارگرا را نوید می‌دهد. تنها راه برون‌رفت دولت اقتدارگرا از این آسیب‌پذیری، تغییر خط مشی به نحوی است که بتواند گفتمان مخالف را نیز در درون خود پذیرا باشد.
● لبنان؛ انقلاب مخملین در بن‌بست
ظاهرا منطقه خاورمیانه پاره‌ای دیگر از این كره خاكی است و علاوه بر مفاهیم، ارزش‌ها، حوادث و انقلاب‌ها نیز در این منطقه رنگ و بویی دیگر دارند و مسیری را طی می‌كنند كه با سایر نقاط جهان كاملا متفاوت خواهد بود. تجربه انقلاب مخملین یا به تعبیری «انقلاب سبز» لبنان یا به قول خود آنها «انتفاضه استقلال و آزادی» یكی از این حوادث نادر است كه دو سال و نیم پیش كلید آن زده شد اما در بن‌بست گرفتار آمد. نقطه آغاز این تحرك سیاسی صدور قطعنامه ۱۵۵۹ در سپتامبر سال ۲۰۰۴ میلادی بود كه برای نخستین بار به صراحت از سوریه می‌خواست ارتش خود را از لبنان خارج كند تا مردم این كشور بتوانند به صورت آزادانه سرنوشت خود را تعیین كنند.
این قطعنامه در پی تمدید دوران ریاست‌جمهوری اهل لحود و مخالفت ضمنی رفیق حریری و طیف هوادار او به تصویب رسید و تصمیم داشت تا سوریه را زیر فشارهای خارجی مجبور به ترك لبنان كند. با شروع مخالفت‌های داخلی لبنان و دفاع مردمی از این قطعنامه، ناگهان آقای لبنان در ۱۴ فوریه ۲۰۰۵ به طرز وحشتناكی ترور شد. كاروان رفیق حریری و همراهانش وقتی از مقابل هتل سنت‌جورج در بیروت عبور می‌كرد با انفجار یك خودرو بمب‌گذاری شده مواجه شد كه یكهزار كیلوگرم تی‌ان‌تی را در خود داشت و او و بیست تن دیگر را كشت و ده‌ها نفر را مجروح ساخت. این انفجار به منزله پایان تاریخ گذشته لبنان و سرآغاز فصل تازه‌ای بود كه به قیام انتفاضه مردم لبنان شهرت یافت. طرفداران رفیق حریری، سیاستمدار باسابقه و ثروتمند لبنانی به خیابان‌ها ریختند و او را به طرز باشكوهی تشییع كردند و با متهم كردن سوریه به قتل او خواستار خروج فوری و كامل نیروهای سوریه از لبنان شدند.
در پی این اعتراض‌ها بود كه دولت عمركرامی (طرفدار سوریه) سقوط كرد. كمیته تحقیق برای بررسی ترور حریری در سطح بین‌المللی تشكیل شد و گروه‌های حامی سوریه از جمله حزب‌الله لبنان نیز به برگزاری تظاهرات متقابل پرداختند. سرانجام بشاراسد، رئیس‌جمهور سوریه تصمیم گرفت ۱۴ هزار سرباز خود را از لبنان خارج كند و بدون دخالت در امور سیاسی لبنان اجازه دهد تا آنها دولت خود را انتخاب كنند. پس از كرامی، نجیب میقاتی مامور تشكیل كابینه شد و شرط كرد كه فرماندهان دستگاه‌های امنیتی طرفدار سوریه را بركنار و انتخاباتی آزاد برگزار كند.
شورای امنیت سازمان ملل متحد با صدور قطعنامه ۱۵۹۵ تشكیل كمیته‌ای بین‌المللی برای بررسی ترور رفیق حریری را به تصویب رساند. نیروهای سوری در آوریل ۲۰۰۵ از لبنان خارج شدند و بلافاصله میشل عون از رهبران مسیحی لبنان پس از چهارده سال تبعید به كشور بازگشت. نیروهای سیاسی لبنان آرایش جدیدی به خود می‌گرفتند و برای برگزاری انتخاباتی پارلمانی آماده می‌شدند. با این حال جریان ترورهای زنجیره‌ای همچنان ادامه داشت و پس از حریری، سمیر قیصر، جوبرج حاوی، می شدیاق، جبران توینی و پیرجمیل را طی دو سال گذشته قربانی كرد. با صف‌بندی جدید نیروهای سیاسی، انقلاب مخملین لبنان اولین ضربه سیاسی را دریافت كرد. شورش و اعتراض عمومی مردم كه به شكل یك قیام سراسری جلوه‌گر شده بود و خواستار آزادی و استقلال كامل بود، به مسیر كشمكش‌ها و رقابت‌های فرقه‌ای و قومی افتاد. لبنان تركیب دین و طایفه‌ای ویژه‌ای دارد و همین موضوع تاكنون بارها این كشور را در معرض جنگ‌های فرقه‌ای قرار داده است. پیشبرد یك انقلاب مخملین نیازمند اراده‌ای عمومی و تاكید به خواسته‌های فراگیر و اكثریتی بود كه لبنانی‌ها داشتند به سرعت از آن فاصله می‌گرفتند.
انتخابات سال ۲۰۰۵ برگزار شد. پارلمان جدید با اكثریت نیروهای مخالف حضور سوریه تشكیل شد، دولت جدید فواد سینیوره زمام امور را در دست گرفت و وزرای مسیحی و مسلمان اعم از اهل تسنن و شیعه در كابینه او حضور یافتند. لبنانی‌ها قصد داشتند با وحدت ملی خواسته‌های خود را پیش برند اما یك مساله مانع این روند بود: ادامه نفوذ سوریه. دتلو مهلیس بازپرس سازمان ملل اولین گزارش خود را در اكتبر سال ۲۰۰۵ به شورای امنیت داد و در آن مدعی شد كه سوریه در ترور حریری دست داشته است. در پی آن قطعنامه ۱۶۳۶ صادر و از سوریه خواسته شد در روند تحقیقات مربوط به ترور رفیق حریری همكاری كند. مهلیس گزارش دوم خود را ارایه كرد و فشارها بر سوریه فزونی گرفت. سازمان ملل خواستار تشكیل دادگاهی بین‌المللی برای رسیدگی به این ترور بود اما سوریه و نیروهای حامی این كشور در لبنان با این موضوع مخالفت می‌كردند. سال ۲۰۰۵ با این كشمكش‌های سیاسی در لبنان پایان یافت.
با آغاز سال جدید میلادی وزرای شیعه از دولت فواد سینیوره خارج شدند. مدتی برای بازگردادن آنها «گفت‌وگوهای ملی» ترتیب یافت اما به نتیجه‌ای نرسید. اختلاف بر سر نحوه تشكیل دادگاه رفیق حریری ادامه ریاست‌جمهوری امیل لحود و خلع سلاح گروه‌های شبه‌نظامی ادامه داشت و گفت و گوها را در عمل بی‌حاصل و ناممكن می‌ساخت.
در این فاصله ناگهان اتفاق دیگری افتاد كه انقلاب مخملین لبنان را در محاق خود فرو برد. با به اسارت گرفتن دو سرباز اسرائیلی توسط حزب‌الله، رژیم صهیونیستی جنگی تمام عیار را آغاز كرد كه ۳۴ روز ادامه یافت و تابستان خونینی را برای لبنان رقم زد. جنگ اوضاع سیاسی لبنان را كاملا بر هم ریخت و بیش از دو میلیون لبنانی را آواره و ۱۲۰۰ تن را كشت و هزاران نفر دیگر را مجروح ساخت. جنگ میلیون‌ها دلار خسارت به بار آورد و دوباره بیروت و شهرهای جنوبی لبنان را ویران كرد. حزب‌الله در این جنگ توان نظامی خود را به نمایش گذاشت و موشك‌های دوربرد خود را روانه شهرهای اسرائیل كرد. با تصویب قطعنامه ۱۷۰۱ آتش‌بس برقرار و جنگ پایان یافت در حالی كه اسرائیل و حزب‌الله هر یك به دلایلی خود را طرف پیروز این جنگ معرفی می‌كردند. قطعنامه ۱۷۰۱ ضمن برقراری آتش‌بس مقرر می‌كرد كه ۱۵ هزار سرباز خارجی برای حفظ صلح در لبنان مستقر شوند و ارتش لبنان نیز در جنوب استقرار یابد.
این طرح به معنای خارج كردن جنوب از دست حزب‌الله و خلع سلاح تدریجی این جنبش بود. با این حال كاندولیزا رایس، وزیر خارجه آمریكا كه این جنگ را «رحم تولد یك خاورمیانه جدید» توصیف كرده بود در پایان با این پاسخ مواجه شد كه حزب‌الله و دولت‌های منطقه‌ای حامی او نوید «یك خاورمیانه جدید» را می‌دادند و برای نابودی اسرائیل شمارش معكوس مقرر می‌كردند. با اتمام جنگ و استقرار نیروهای بین‌المللی، بازسازی كشور آغاز شد اما بن‌بست سیاسی همچنان ادامه داشت. گفت و گوهای ملی پیگیری نمی‌شد و سرانجام در دسامبر ۲۰۰۶ طرفداران حزب‌الله با ریختن به خیابان‌ها اعتصابات گسترده‌ای را ترتیب دادند كه همچنان ادامه دارد – كابینه دولت و پارلمان به حالت تعطیل در آمد و نیروهای سیاسی لبنان هر یك بر مواضع خود پای فشردند. در یك طرف این ماجرا نیروهای موسوم به ۱۴ مارس به رهبری سعدالحریری و ولید جنبلاط قرار دارند كه از دولت سینیوره حمایت و خواستار اجرای قطعنامه‌های بین‌المللی، تشكیل دادگاه رفیق حریری و ادامه همان روند سیاسی هستند كه به انقلاب سبز لبنان شهرت یافت. اما در مقابل این جریان نیروهای دیگری اعم از حزب‌الله، جنبش امل و جریان میخی به رهبری میشل عون قرار دارند كه با این روند مخالف بوده و آن را توطئه‌ای آمریكایی – اسرائیلی برای تحت قیمومیت گذاشتن لبنان می‌دانند.
تاكنون میانجیگری‌های متعددی از اتحادیه عرب گرفته تا كشورهای منطقه و اخیرا فرانسه نتوانسته راه‌حلی برای این بن‌بست پیدا كند. با این حال گذشت دو سال و نیم از حوادث اخیر لبنان حداقل دو نكته را بر همگان آشكار ساخته است. یكی اینكه هیچ یك از طرفین نمی‌تواند دیگری را حذف كند و دیگر اینكه بازگشت لبنان به شرایط گذشته غیرممكن خواهد بود.
از این رو طرف‌های داخلی ناچارند روند آشتی ملی را در پیش گیرند و دوباره پارلمان و دولت را فعال سازند و طرف‌های خارجی نیز برای اینكه لبنان به سرنوشت كشورهایی چون عراق دچار نشود، ناچارند به این روند یاری رسانند؛ روندی كه حداقل تاكنون به رغم همه كارشكنی‌ها بخشی از اهداف انقلاب مخملین لبنان را محقق كرده است.
● این چهار بنیاد
در كشورهایی كه انقلاب‌های رنگی شده و در كشورهایی كه خود را هدف این انقلاب‌ها می‌بینند، چنین معروف شده است كه دولت آمریكا یا دست‌كم نهادهایی در این كشور در آموزش، فعال‌سازی و سرمایه‌گذاری انقلاب‌های رنگی و شبه‌انقلاب‌ها نقش دارد. در این میان انگشت اتهام بیش از همه به چهار بنیاد معروف، بنیاد سوروس، بنیاد NED، بنیاد ویلسون و بنیاد كارنگی نشانه رفته است كه در ذیل معرفی می‌شوند.
جورج سوروس در سال ۱۹۳۰ در مجارستان زاده شد. وی پس از اشغال کشور خود از سوی نازی‌ها مجارستان را در سال ۱۹۴۷ به سوی انگلستان ترک كرد و پس از تحصیل در بریتانیا در سال ۱۹۵۶ به ایالات متحده رفت و ثروت هنگفتی به هم زد.
این میلیونر معروف بنیانگذار «شبكه‌ای از سازمان‌های خیریه» است که از سال ۲۰۰۲ به این سو هدف عمده و اصلی آن انتقاد از دولت بوش بود. سوروس همچنین در كتاب خود «حباب قدرت آمریکا» نه‌تنها به سیاست خارجی بوش که به برخی از مشاوران و مقامات دولت بوش مثل دیک چنی، اشکوکرافت و رامسفلد به شدت تاخته است به گونه‌ای که آنها را با «شارون» مقایسه می‌کند.
او علاوه بر بنیاد سوروس هم‌اکنون رئیس موسسه جامعه باز (OSI) نیز است؛ موسسه‌ای که در بیش از ۵۰ کشور که عمدتا در اروپای شرقی و مرکزی و اتحاد شوروی سابق است فعالیت دارد.
هدف بنیادهای سوروس همانا «تبدیل جوامع بسته به جوامعی باز و حمایت و بسط ارزش‌های جوامع باز در جوامع بسته است». بنیادهای سوروس درصدد تقویت اصول جامعه باز و اقدام علیه رژیم‌های اقتدارگراست. در بیشتر دهه ۱۹۹۰، شبکه بنیادهای سوروس در امپراتوری شوروی نفوذ یافتند و به کشورهای دیگر در گذار از حاکمیت اقتدارگرا کمک کرده تا جوامعی دموکراتیک و باز بسازند.
سوروس خود گفته است: «در هر کشور من گروهی از افراد را شناسایی می‌کردم، برخی شخصیت‌های مهم و چهره‌های کمتر مهم که با عقیده ما دارای اشتراک هستند...» هر چند بنا به گفته خود در ۵۰ کشور دفتر داشته و فعالیت آن هم آشکارا و با اطلاع دولت‌ها صورت می‌گیرد اما گاهی فعالیت‌های سوروس چنان تردیدبرانگیز شده است که زمینه مخالفت برخی دولت‌ها را فراهم کرده است. به‌طور مثال، نفوذ روبه گسترش بنیاد مذکور در چین چنان سوءظن مقامات چین را برانگیخت که آنها را متهم به همکاری با بخش اطلاعاتی آمریکا کرد. حمایت‌های مالی سوروس در جهت کمک به اصلاحات در چین موجب شد مقامات چینی به این نتیجه برسند که این سازمان ارتباط‌هایی مظنون با «سیا» داشته و حتی عامل آن است. سوروس خود مدعی است که در انقلاب‌های رنگی در منطقه آسیای مرکزی و قفقاز نقشی نداشته است.
▪ بنیاد NED
نام کامل NED بنیاد ملی برای دموکراسی (حمایت از آزادی در اقصی نقاط دنیا) است.
مطالعه بنیاد سیاست آمریکا با کمک ۳۰۰ هزار دلاری از سوی آژانس توسعه بین‌المللی (AID) انجام شد و سپس به «برنامه دموکراسی» معروف شد. برنامه دموکراسی طرح تاسیس بنیادی خصوصی و غیرانتفاعی را که همان NED (National Endowment for Democracy) باشد توصیه کرد. قرار بر این شد که NED به مثابه یک بنیاد کمک‌دهنده عمل کرده و کمک‌های مالی را به سازمان‌های خصوصی با هدف ارتقای دموکراسی در خارج توزیع کند.
اهداف NED به این شرح است:
۱ ) ترغیب موسسات دموکراتیک از طریق برنامه‌های بخش خصوصی.
۲ ) تسهیل ارتباط و تبادلات میان گروه‌های غیردولتی و گروه‌های دموکراتیک در خارج.
۳ ) ارتقای مشارکت غیردولتی در برنامه‌های آموزشی دموکراتیک.
۴ ) تقویت فرآیندهای انتخاباتی در تعامل با نیروهای دموکراتیک بومی‌.
۵ ) تقویت همکاری میان گروه‌های بخش خصوصی آمریکا با گروه‌هایی در خارج که «وقف ارزش‌های فرهنگی، موسسات و سازمان‌های متکثر دموکراتیک هستند».
۶ ) ترغیب طرح‌های دموکراتیک همگام با منافع ایالات متحده و گروه‌هایی که این کمک‌ها را دریافت می‌کنند.
هیات امنای NED شامل فعالان حزبی، نمایندگان کارگران ایالات متحده، اجتماعات تجاری و آموزشی، متخصصان سیاست خارجی و دو عضو کنگره است که به مدت سه سال انتخاب می‌شوند. تا پیش از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تمامی‌ این کمک‌ها به کشورهایی چون لهستان، شیلی، نیکاراگوئه، اروپای شرقی، آفریقای جنوبی، برمه، چین، تبت، کره‌شمالی و کشورهای بالکان اختصاص می‌یافت. پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ اما با تصویب سومین سند استراتژیک NED، کمک‌های ویژه‌ای برای کشورهای دارای جمعیت مسلمان در خاورمیانه و آسیای مرکزی تدارک دیده شد. بودجه این سازمان از ۴۰ میلیون دلار در سال ۲۰۰۴ به ۷۴ میلیون دلار در سال ۲۰۰۶ افزایش یافت. در سال مالی ۲۰۰۶، NED از کنگره درخواست کمک مالی مضاعف به میزان ۱۵ میلیون دلار برای چین، تبت، کره شمالی، صحرای آفریقا، کشورهای مسلمان خارج از خاورمیانه، روسیه و ونزوئلا کرد.
همچنین در سال ۲۰۰۱، بنیاد مذکور با حمایتی مالی که از سوی کنگره مجاز به آن بود و از سوی دفتر دموکراسی، حقوق بشر و کار در وزارت خارجه تدارک شد، «برنامه ریگان – فاسل پیروان دموکراسی» را تاسیس کرد که سالیانه حمایت‌هایی را برای فعالان دموکراسی‌خواه، کارآموزان، اندیشمندان و روزنامه‌نگاران از سراسر دنیا فراهم می‌آورد تا درک آنها از دموکراسی را عمیق‌تر کرده و توان آنها برای ارتقای تغییرات دموکراتیک را افزایش دهد.
به‌طور خلاصه می‌توان فعالیت‌های NED را به این شرح توصیف کرد:
۱ ) کمک به دموکرات‌ها در جوامع بسته.
۲ ) تقویت دموکراسی.
۳ ) همکاری با سایر بنیادهای فعال در دموکراسی.
۴ ) ایجاد سازمان‌های همکار در دموکراسی‌های جدید.
۵ ) افزایش تحقیق روی دموکراسی.
۶ ) شکل‌دهی به تلاشی جهانی برای دموکراسی.▪ بنیاد کارنگی
بنیاد کارنگی بنیادی برای صلح و مبارزه با جنگ است. «اندرو کارنگی» پایه‌گذار این بنیاد معتقد بود که جنگ‌ها با قوانین و سازمان‌های بین‌المللی قدرتمند می‌توانند حذف شوند. از همین رو، وی در فاصله میان ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۴ در حمایت از اندیشه خود ۵/۱ میلیون دلار در سال ۱۹۰۳ برای ساخت « کاخ صلح » در لاهه هزینه کرد. بزرگترین و تنها خواسته کارنگی همانا ایجاد «بنیاد کارنگی برای صلح بین‌الملل» بود. در ۲۵ نوامبر ۱۹۱۰، کارنگی تاسیس بنیاد خود را با مبلغ اهدایی بالغ بر ۱۰ میلیون دلار اعلام کرد. او اعضای ۲۸ نفره هیات امنا را برگزید که بسیاری از رهبران تجاری آمریکا بودند. این بنیاد به سه بخش قسمت شد: اول، کمک به توسعه قانون بین‌الملل و حل و فصل مشاجرات؛ دوم مطالعه دلایل و تاثیرات جنگ و در آخر ارتقای درک و همکاری بین‌المللی.
پس از جنگ جهانی دوم اما این بنیاد تحقیقاتی را در طیف گسترده‌ای از مسائل انجام داد به‌ویژه تحقیقاتی مربوط به نهاد جدیدالتاسیس «سازمان ملل» و نیز در مورد آینده نظام حقوقی بین‌الملل پس از جنگ. در دهه ۱۹۷۰ بود که بنیاد کارنگی سرپرستی مجله معروف «Foreign Affairs» را به عهده گرفت. این بنیاد که در حوزه مسائل بین‌المللی دست به تحقیقاتی می‌زد به زودی خود را در میان سازمان‌های غیردولتی و به لحاظ فکری توانمندی یافت که در این زمینه صاحب تخصص و فکر بودند. همچنین در سال ۱۹۹۳ بنیاد کارنگی مسقر در مسکو نیز تاسیس شد که یکی از مهمترین نهادهای سیاست عمومی ‌بود که در این منطقه فعالیت می‌کرد. هم‌اکنون نیز در حوزه‌های اقتصادی، سیاسی و تکنولوژیکی صاحب‌نظر است و به یک مرکز جهانی مهم در این رابطه تبدیل شده است.
▪ بنیاد ویلسون
بنیا د ویلسون به عنوام مکانی برای گرامیداشت خاطره «وودرو ویلسون» رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده به‌وسیله کنگره در سال ۱۹۶۸ تاسیس شد. بنیاد ویلسون یک مرکز تحقیقاتی است که سعی در ایجاد ارتباط میان تحقیقات علمی و سیاست‌گذاری دارد. این بنیاد تنها در ایالات متحده در حیطه تحقیقاتی فعال است و دفتری در هیچ جای دنیا ندارد و کاری که در ارتباط با کشورهای مختلف دنیا انجام می‌دهد، دعوت از محققان و سیاست‌گذاران در کشورهای مختلف برای ایراد سخنرانی و یک فرصت تحقیقاتی کوتاه‌مدت است. این بنیاد محققان معروف را برای دوره‌هایی تحقیقاتی مشخص به واشنگتن دعوت کرده تا با سیاست‌گذاران و شیوه کار آنها آشنا شوند. لذا زمینه آشنایی با سایر اندیشمندان را فراهم می‌آورد. این بنیاد در حوزه‌های علوم اجتماعی و علوم انسانی بسیار فعال است. به‌واسطه رقابت بین‌المللی، این بنیاد بورسی ۹ ماهه به اساتید، مقامات دولتی و روزنامه‌نگاران ارائه می‌دهد.
● انقلاب نرم با مشت و بولدوزر
آنان را می‌شد در آن روز شگفت‌انگیز پنجم اکتبر ۲۰۰۰ در بلگراد دید. آنها در جایی میان صدها هزار تظاهر‌کننده‌ای بودند که اسلوبودان میلوسوویچ، رییس‌جمهور مبهوت صربستان را مجبور به استعفا کردند و هنگامی‌که این جنایتکار جنگی با دلسوزی نسبت به خود استعفایش را اعلام کرد، به شادی پرداختند. میلوسوویچ گفت: «می‌خواهم وقت بیشتری را با خانواده‌ام به‌خصوص نوه‌ام مارکو بگذرانم.»آنان را می‌شد روز ۲۳ نوامبر ۲۰۰۳ در تفلیس دید، هنگامی‌که ادوارد شواردنادزه، رییس‌جمهور گرجستان پس از هجوم بدون خشونت مردم به ساختمان مجلس، از اقامتگاه خود به طور زنده از فرستنده سی‌ان‌ان، مبهوت از رویدادهای انقلاب گلسرخ، با صدایی لرزان وداع خود را با قدرت اعلام کرد.آنان را می‌شد روز ۳۱ دسامبر ۲۰۰۴ در کی‌یف دید، هنگامی‌که اعلام شد ویکتور یانوکوویچ سرسخت که در انتخابات رژیم کوچما تقلب کرده بود، در برابر تظاهرات گسترده مردمی ‌در میدان اصلی شهر و در برابر دریایی از اعتراض نارنجی، از قدرت دست کشید. آنان تقریبا سومین دهه عمرشان را می‌گذرانند. اغلب مردان جوانند اما زنان هم در صفوف آنها مبارزه می‌کنند. اکثر آنان در دانشگاه با یکدیگر آشنا شده‌اند. الگوی آنان نه انسان قدرتمداری چون ماکیاولی است که علیه «حاکمان بد» هیچ چیز جز «ابزار آهنین» نمی‌شناخت و نه روبسپیر ژاکوبن‌هاست که درباره غرقه به خون شدن «استبدادِ آزادی» موعظه می‌کرد. لنین نزد آنان عمیقا مظنون است چرا که می‌گفت: «آیا واقعا فکر می‌کنید بدون دست زدن به وحشتناک‌ترین ترورها می‌توانیم به پیروزی برسیم؟» و مائو، آن واعظ خشونت و ویرانگر کبیر نیز از آنان بسیار دور است. او که رسیدن به قدرت را از لوله اسلحه می‌دید و همه کسانی را که حتی فقط می‌خواستند برای قربانیان استثناء قائل شوند، به شدت تحت پیگرد قرار می‌داد و می‌گفت: «انقلاب عملی است که از خشونت حاصل می‌شود. مجلس شب‌نشینی نیست. اثر ادبی و تابلو نقاشی نیست. انقلاب، گلدوزی نیست!» نزد آنان انقلابی یعنی گاندی،مارتین لوترکینگ، لخ والسا و واسلاو هاول.برای آنها انقلاب یک گلدوزی است،گلی به رنگ سرخ،لاله و ... رویاپروران عملگرا و آرمان‌خواهان واقع‌گرا. جوانانی در راه صدور انقلاب؛انقلابی نرم با نشانی از مشت و بولدوزر.با دانشجویانی بدون رهبر ولی هماهنگ که در صربستان «اتپور» (به معنای مقاومت) نامیده می‌شوند؛ در گرجستان «کمارا» (بس است) در اوکراین «پورا» (لحظه فرارسیده) و در بلاروس «زوبر».
▪ كارش تمام است
آن چند نفری که در اتاقی کوچک و تاریک در خیابان کنز بلگراد جمع می‌شدند،هسته اولیه چند هزار نفری بودند که دو سال بعد در اکتبر ۲۰۰۰ در تمام خیابان‌های شهر دیده شدند؛ نهضت مقاومت جوانان صربستان (اتپور). جوانانی که کارشان را با نجواهای خیابانی آغاز کردند:« مقاومت تا پیروزی». کم‌کم طرح مشت روی تی‌شرت‌های سفیدشان روی دیوارهای شهر نقش بست؛دیوارهایی که در کریسمس۲۰۰۰ روی آنها نوشته شد:« سال۲۰۰۰، سال یك خواهد بود.»دیوارهایی که وقتی دیوار اداره مركزی رادیو و تلویزیون دولتی با بولدوزر ویران شد،نشان بولدوزر هم بر طرح مشت افزوده شد:«درون همه ما بولدوزری خفته است.»
شعارهایی چون «کارش تمام است» و «وقتش رسیده» بر سر زبان‌ها افتاد. شعارهایی چون «ما همچنان مراقب رفتار شما هستیم». با SMS منتقل و همه‌گیر شد؛ اینترنت هم مددرسان شد. زمانی که ماموران میلوسوویچ دریافتند جنبش دانشجویی در حال سازماندهی یک مقاومت است، به یکی از اماکن ملاقات آنان حمله کردند و فریاد زدند: «این اینترنت لعنتی کجاست؟» آنها فکر می‌کردند با خراب کردن یک کامپیوتر در یک محل می‌توانند این شبکه گسترده ارتباطاتی آنها را برای همیشه از بین ببرند. وقتی میلوسوویچ آنان را «جنایتکار و معتاد» و «انجمن تروریست‌ها» نامید، جوانان وی را به مسخره گرفتند و تی‌شرت‌هایی پوشیدند که روی آنها با مشت سیاه و سپید نوشته شده بود: «من یک معتادم!» یا «اخطار! من یک تروریست جنبش مقاومتم!»
روز تصمیم‌گیری فرا رسید؛ روی دیوارها نوشتند: «ما به شما نمی‌گوییم چه کسی را انتخاب کنید. ولی پیش از آنکه رای بدهید، از فرزندان خود بپرسید!». كتاب«از دیکتاتوری به دموکراسی» نوشته جین شارپ پروفسور انستیتو آلبرت اینشتین در بوستن دست به دست می چرخید. كتابی كه تحت عنوان «یک سیستم متدیک برای رهایی» ۱۹۸ روش برای اقدامات دور از خشونت بر می‌شمارد.شارپ خیلی زود به «گورو» [آموزگار در دین هندو] فعالان سیاسی تبدیل شد و مهمترین خطوط آموزش وی در دفترهای جنبش مقاومت خلاصه شد. اسلوبودان میلوسوویچ در برابر «وویسلاو كوشتونیتسا» از جناح اپوزیسیون صربستان به رقابت برخاست؛ نتیجه انتخابات، طلیعه انقلاب بود. كوشتونیتسا با ‪ كسب ۵۱ درصد آرا بر میلوسوویچ كه ۳۷ درصد آرا را كسب كرده بود، پیروز شد اما میلوسوویچ حاضر به پذیرفتن شكست انتخاباتی نمی‌شد.به رغم آنكه تجمع وتظاهرات در بلگراد و دیگر شهرها از طرف رژیم ممنوع اعلام شده بود در تظاهرات پنجم اكتبر جمعیتی بین ششصد هزار تا یك میلیون نفر در مركز بلگراد و در مقابل پارلمان یوگسلاوی تجمع كردند و از میلوسوویچ خواستند نتیجه انتخابات را به رسمیت بشناسد. جنبش مقاومت از طرفداران خود خواست خودداری به خرج داده و تن به تحریکات ندهند. یک بار دیگر همه چیز روی لبه تیغ قرار گرفت. میلوسوویچ سرانجام خسته از هزاران تظاهرکننده تسلیم شد. كوشتونیتسا در رادیو وتلویزیون كه در كنترل مردم قرار گرفته بود با اعلام پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری، مردم را به آرامش دعوت و اعلام كرد :«صربستان حركت درمسیر دموكراسی را شروع كرده و درآنجا كه دموكراسی حاكم است جایی برای میلوسوویچ وجود ندارد.» میلوسوویچ شكست را پذیرفت؛ این شكست، آغاز پیروزی انقلاب بود.
▪ تجارت انقلاب
اتپورهای جوان،پس از انقلاب بیكار نبودند؛ در خلاء بین انحلال جنبش مقاومت و غلتیدن به قدرت، ناگهان یک ای‌میل از راه رسید. از گرجستان بود: «دوستان عزیز، ما در اینجا در موقعیت پیش از انقلاب به سر می‌بریم. شما یک حکومت فاسد را با موفقیت از سر راه برداشتید. ما نیز همین را در کشور خود می‌خواهیم. آیا می‌توانید به ما بگویید چگونه این کار را انجام دهیم؟»اتپورها دست به كار شدند؛ صرب‌ها صدور انقلاب را آغاز كردند و شاید تجارت انقلاب را. آنان در بلگراد یک «مرکز مقاومت بدون خشونت» تاسیس کردند؛ «چه گوارا»های بلگراد برنامه‌ای را پیشنهاد دادند كه از سوی فعالان (اكتیویست)های جوان گرجستان به مرحله اجرا درآمد. در شب‌های آوریل، در خیابان‌های تفلیس و ۹ شهر بزرگ صدها پلاكارد«كمارا» نصب شد. نتیجه آن بود كه فردای آن روز همه در گرجستان درباره این پلاكاردها صحبت می كردند. فیلم «دیکتاتور را سرنگون کنید!» از پیتر آکرمان که گزارش سرنگونی میلوسوویچ است برای جوانان گرجی فرستاده شد. ایوان ماروویچ یكی از مقاومتی‌هاست؛ پر از رویا، عملگرا و با نیروی اراده. می‌توان او را یک فعال سیار در انقلاب‌های آرام نامید که سفارش می‌پذیرد. او خودش را «مربی» می‌نامد. فقط پنج تن دیگر از بنیانگذاران سابق جنبش دانشجویی که به ماموریت های خارج از کشور فرستاده می‌شوند، حق دارند این عنوان را داشته باشند. الکساندر ماریک ۳۱ ساله که ایوان ماروویچ او را به دلیل ماموریت‌های متعددش به خارج «چه گوارای ما» می‌نامد، یکی از آنان است.ردپای آنان را در بنیاد سوروس، خانه آزادی و بنیاد ملی دموكراسی در واشنگتن می‌توان دید؛ خصوصا در طبقه سی و دوم یک عمارت اداری مجلل، نزدیک پارک مرکزی نیویورک كه در آنجا جورج سوروس فرمان می‌راند. چه‌گواراهای صرب از آنجا به همتایان خود در گرجستان یاری می‌رسانند؛ از آنجا ایده انقلابی صادر می‌كنند؛ از تجربه اتپور،كمارا
(جنبش دانشجویی و شهروندی)شکل گرفت. شعارها مانند جنبش ضد میلوسوویچ روشن بود: «کارش تمام است!» حتی نماد این جنبش که یک مشت گره‌کرده بود از همفکران بلگرادی گرفته شد.الكساندر لومایا مدیر«انستیتو جامعه باز» سوروس در تفلیس از كمارایی‌هاست كه به یارانش در کنار شومینه مرمرین «انستیتو آزادی» در تفلیس اطمینان می‌دهد: «تجربه یوگسلاوی نشان داد می‌توان رژیمی‌ را سرنگون کرد بدون اینکه از دماغ کسی خون بیاید.»
● دموکراسی مسموم - فرزانه سالمی
بحران اوکراین از مسموم شدن یوشچنکو شروع شد و با مداخلات خارجی مسموم ادامه یافت
نقل است که یکی از شوخی‌های مرسوم در اوکراین در زمان پس از فروپاشی شوروی سابق این بود که «انقلاب شده!» تصور وقوع انقلاب در اوکراین آنقدر دور از ذهن بود که مردم از چنین اصطلاحی برای توصیف یک واقعه کاملا غیرممکن استفاده می‌کردند. زندگی در اوکراین با روال عادی ادامه داشت و قرار بود دومین مرحله از چهارمین انتخابات مستقل ریاست‌جمهوری در این کشور، روز ۲۱ نوامبر سال ۲۰۰۴ میلادی برگزار شود. رقابت انتخاباتی هم بیشتر بر سر دو موضوع بود: اینکه اصلاحات اروپایی در اوکراین انجام شود؛ یا همان سیاست قدیمی‌رفاقت با روسیه ادامه یابد. تنها اتفاق عجیبی که در دوران قبل از انتخابات افتاد این بود که در سپتامبر همان سال ویکتور یوشچنکو- رقیب انتخاباتی سرسخت یک ویکتور دیگر(یعنی یانوکوویچ) - دچار مسمومیت دیوکسین شد. مدتی بعد وی با چهره‌ای که در اثر بیماری و تاثیر سم دگرگون شده بود به عرصه انتخابات بازگشت. شبهه دست داشتن گروه‌های حامی‌یانوکوویچ و حتی روسیه در این ماجرا در همان زمان مطرح شد؛ هرچند که راهی هم برای اثبات آن وجود نداشت.
اما این بار آفتاب از طرف دیگری برای اوکراینی‌ها طلوع کرده بود. انتخابات برگزار شد و کمیسیون انتخاباتی هم اعلام کرد که ویکتور یانوکوویچ- کاندیدای مورد حمایت روسیه- آرای بیشتری نسبت به ویکتور یوشچنکو- کاندیدای مورد حمایت اروپا و آمریکا- به دست آورده. خیلی زود صدای اعتراض حامیان یوشچنکو بلند شد؛ اما مقامات اوکراین خود را به ندیدن و نشنیدن زدند و در رادیو و تلویزیون این کشور هم خبری نبود. پنج ماه بود که در رسانه‌های رسمی ‌اوکراین برای یانوکوویچ تبلیغ می‌شد؛ پس دلیلی نداشت که اعتراضات گروه‌های حامی‌یوشچنکو نسبت به نتیجه انتخابات هم پوشش داده شود.
برف و سرما بیداد می‌کرد. اما حامیان یوشچنکو هیجان زده بودند. زیرا ناگهان فهمیده بودند تقلب انتخاباتی زمینشان زده. همین شد که عده زیادی از آنها به نشانه اعتراض به «میدان استقلال» کی‌یف آمدند و طولی نکشید که پرچم‌ها و لباس‌های نارنجی به نشانه حمایت از حزب یوشچنکو-«اوکراین ما»- چهره این میدان را تغییر داد.
شش روز همین ماجرا ادامه داشت تا اینکه پارلمان اوکراین نتیجه انتخابات را مخدوش و ملغی اعلام کرد. حامیان یانوکوویچ دریافتند که قدرت به راحتی از چنگشان دررفته و به همین جهت حتی فریاد خودمختاری یا الحاق بخش شرقی اوکراین به روسیه را سر دادند! آنها خودشان را در این خصوص محق می‌دانستند؛ زیرا بخش شرقی و روس‌زبان اوکراین را مهمتر از بخش غربی قلمداد می‌کردند و می‌خواستند کاندیدای مورد حمایت روسیه- یعنی یانوکوویچ- این بازی را ببرد.
کار به جایی کشیده بود که حامیان یوشچنکو، طرف مقابل را به پول گرفتن از عوامل دولت روسیه متهم می‌کردند و حامیان یانوکوویچ هم همین موضع را در مورد پول گرفتن حزب رقیب از آمریکا و کشورهای غربی داشتند. چیزی شبیه مناقشات جنگ سرد بود؛ البته در بعد داخلی.
اما حامیان این دو رقیب هم تمایلات خود را پنهان نمی‌کردند. ولادیمیر پوتین، رییس جمهور روسیه که دو بار هم برای نشان دادن حمایتش از یانوکوویچ به شرق اوکراین سفر کرده بود، در میانه آشوب و هرج و مرج در خصوص نتایج انتخابات، دو بار به ویکتور یانوکوویچ به عنوان رییس‌جمهور جدید اوکراین تبریک گفت! به گفته آندرس آسلاند کارشناس امور اوکراین در موسسه کارنگی، روسیه میلیون‌ها دلار برای به پیروزی رساندن یانوکوویچ هم خرج کرده بود.
اما طرف مقابل هم بیکار ننشسته بود. گروهی از جوانان حامی‌ویکتور یوشچنکو، با استقبال گرم گروه‌هایی مواجه شدند که در انقلاب‌های انتخاباتی پیشین در صربستان و گرجستان موفق ظاهر شده بودند و می‌دانستند برای نگه داشتن جوانان در جریان اعتراضات خیابانی باید چه برنامه‌ای را پیاده کنند. همین شد که موسیقی راک و شعار «هیچ کس نمی‌تواند شکستمان دهد»، جوانان نارنجی‌پوش حامی‌یوشچنکو را به ادامه اعتراض خیابانی ترغیب کرد.
روزنامه لس‌آنجلس تایمز در زمان پس از وقوع انقلاب نارنجی اوکراین در همین خصوص نوشت دولت آمریکا در فاصله سال‌های ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۴ میلادی حدود ۵۸ میلیون دلار برای برنامه پیشبرد دموکراسی در اوکراین خرج کرد و در انقلاب نارنجی هم نقش مهمی‌داشت.
در این میان، یانوکوویچ صحنه‌های اعتراض خیابانی را می‌دید اما با اتکا به حمایت روسیه، سعی داشت آنها را نادیده بگیرد و تظاهر کند که اتفاقی نیفتاده. بعد به مدت ۲۴ ساعت به کلی از عرصه عمومی‌ناپدید شد و وقتی برگشت، در جمع ۶ هزار کارگر معدنچی که از شرق اوکراین به کی‌یف آورده شده بودند اذعان کرد که «کودتایی در حال وقوع است».
با اعلام رای پارلمان اوکراین مبنی بر لغو نتیجه انتخابات، ظاهرا آن «کودتا» به پیروزی رسید و شاخ و شانه کشیدن حامیان دو رقیب- یعنی پوتین به عنوان حامی‌یانوکوویچ و بوش به عنوان حامی‌یوشچنکو- هم وارد مرحله جدیدی شد. چند روزی بیشتر از بحران انتخاباتی اوکراین نگذشته بود که کالین پاول، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، حمایت واشنگتن از یوشچنکو را به وضوح در قالب نگرانی از وقوع تقلب انتخاباتی در اوکراین مطرح کرد. فردای همان روز، ولادیمیر پوتین هم در نشست مشترک اتحادیه اروپا و روسیه در لاهه، هشدار داد که «هیچ» کشوری حق ندارد یک کشور اروپایی را به آشوب بکشاند.
با وجود تمام این موضع‌گیری‌ها، نهایتا دور دوم انتخابات ریاست‌جمهوری مجددا در اوکراین برگزار شد و نتیجه‌ش هم این بود: ۵۲ درصد آرا برای یوشچنکو و ۴۴ درصد برای یانوکوویچ. انقلاب به هدفش رسیده بود.
اما انقلاب نارنجی اوکراین شاید بیش از هر یک از انقلاب‌های مشابه خود با حرف و حدیث‌های زیادی مواجه شد. یکی از سرسختانه‌ترین انتقادات نسبت به نقش غرب در این ماجرا از سوی روزنامه چپ‌گرا و انگلیسی گاردین ابراز شد که نسبت دادن اصطلاح «انقلاب» به حوادث اوکراین توسط روزنامه‌های مختلف خارجی را خنده‌دار نامیده بود: "پیشتر، چپها حامی‌انقلاب بودند و راست‌ها از به کار بردن آن پرهیز می‌کردند؛ اما حالا کار به جایی رسیده که ایندیپندنت چپ‌گرا و دیلی‌تلگراف راست‌گرا هر دو از «قدرت مردم» در جریان «انقلاب» سخن می‌گویند! چه اتفاقی افتاده است؟ چطور می‌شود که جوانان اوکراینی را که انگار در یک کنسرت راک خیابانی شرکت کرده‌اند انقلابی خواند و آنها را نماد قدرت مردم دانست؟!»
شاید هم حق با منتقدان این «انقلاب» بود؛ چون شش ماهی از انقلاب نارنجی نگذشته بود که اختلافات میان ویکتور یوشچنکوی رییس‌جمهور و یولیا تیموشنکوی نخست‌وزیر نمایان شد و بعدها حتی ویکتور یانوکوویچ هم به قدرت بازگشت! یوشچنکو خیلی زود حمایت‌های گسترده داخلی را از دست داد و بیشتر در کشورهای غربی مورد استقبال قرار می‌گرفت تا کشور خودش! حتی سران ارشد دولت یکدیگر را به فساد متهم کردند. به این ترتیب، اوکراین عملا به یک دموکراسی نصفه و نیمه تبدیل شد و تنها چیزی که از انقلاب نارنجی باقی ماند گمانه‌زنی در خصوص پول‌هایی بود که در آن زمان راهی جیب هر دو رقیب شد.
● پاییز پدرسالار در گرجستان
یك اشتباه از سوی «پدرلار گرجستان» كافی بود تا میخایل ساكاشویلی، دن كیشوت گرجی‌ها لقب گیرد. ادوارد شواردنادزه را از پس یك دهه حكومت مطلقه در ۲۳ نوامبر ۲۰۰۳ یك جوان گرجستانی شكست. تقلب در انتخابات پارلمانی آنقدر آشكار انجام شد كه مخالفان چاره‌ای جز اعتراض ندیدند. ساكاشویلی سكان‌دار شد و مردم گرجستان را به اعتراض علیه شواردنادزه فرا خواند.
او كه چند سال پیشتر دومین مرد محبوب گرجستان پس از شواردنادزه نام گرفته بود؛ به ناگاه گوی سبقت ربود و محبوب‌ترین سیاستمدار گرجستان شد. ساكاشویلی دو هفته حاكم بلامنازع خیابان‌های تفلیس (پایتخت) بود. صد هزار گرجستانی در خیابان‌های شهر فریاد اعتراض به ادوارد شواردنادزه و دولتمردانش سر داده بودند و ساكاشویلی جوان این «جنبش نافرمانی مدنی» را رهبری می‌كرد. در ۲۳ نوامبر اما همه چیز برای پدرسالار تمام شد. فیملی كه از پارلمان گرجستان عصر آن روز پخش شد، ساخته استودیوهای هالیوود كه مستندی واقعی از افول ستاره قدرت یك سیاستمدار اقتدارگرا بود. ادوارد شواردنادزه هنوز پشت تریبون سخنرانی بود كه ناگاه ورود دسته مخالفانش به پارلمان را دید. همه چیز به یك چشم به هم زدن اتفاق افتاد. ساكاشویلی جلودار بود و دیگران از پی او. « شواردنادزه» ناگاه خود را در حلقه مخالفان دید اما نه! هیچ خطری او را تهدید نمی‌كرد كه ساكاشویلی تنها لیوان آب متعلق به رئیس‌جمهور را سر كشید تا با این اقدام نمادین خویش، پایان حكومت‌داری پدرسالار گرجی را اعلام كند. پیش از آنكه شواردنادزه تن به استعفا دهد، مخالفان پیروز شدند و خیابان‌های تفلیس عرصه پایكوبی‌ ده‌ها هزار نفری حامیان ساكاشویلی شد.
□□□
می‌گفتند در گرجستان انقلاب شده است اما نه خشونت گزارش شده بود و نه خونی به زمین ریخته بود. پس علمای سیاست دست به كار شدند و بر این پدیده جدید، توصیفی تازه ساختند.
آنچه در گرجستان روی داده بود كم از انقلاب نداشت اما انقلابی مسالمت‌آمیز و آرام؛ «انقلابی مخملین» كالایی كه پس از گرجستان به سرعت به اوكراین و دیگر كشورهای منطقه نیز صادر شد.
پدیده تازه انقلاب با استقبال بوش و بلر مواجه شد و انتقاد پوتین را به دنبال داشت. ساكاشویلی خیلی زود آمریكایی‌ نام گرفت. رهبران منطقه این حقوقدان جوان تحصیلكرده آمریكا را با دیده شك می‌نگریستند.
مردم گرجستان اما در ژانویه ۲۰۰۶ به تمام حرف و حدیث‌ها پایان دادند. میخائیل ساكاشویلی با ۹۶ درصد آرا سومین رئیس‌جمهور گرجستان شد و جوان‌ترین رئیس‌جمهور اروپا. ستاره اقبال بر شانه این جوان ۳۶ ساله گرجی نشست و نام خود را به عنوان اولین رئیس‌جمهور بر آمده از دل یك انقلاب آرام و مخملین ثبت كرد. به این ترتیب او كه دو سال پیشتر حضور در دولت ادوارد شواردنادزه را «شرم‌آور» توصیف كرده و از وزارت دادگستری استعفا داده بود، این بار خود ماموریت تشكیل دولت را یافت.
دولت كه تشكیل شد اما حرف و حدیث‌ها فزونی یافت. مخالفان به دنبال بدنام كردن رئیس‌جمهور جدید بودند و ارقام دریافتی رهبران انقلاب از آمریكا را گمانه می‌زدند.
رئیس‌جمهور جوان اما خیلی زود كم تحملی خویش در مقابل مخالفان را آشكار كرد. سخت‌گیری‌های پلیس شدت گرفت و گذشت چند ماهی كافی بود تا چهارده تن از نخبگان گرجستان نامه‌ای سرگشاده به رئیس‌جمهور بنویسند و منتقد او شوند: «متاسفانه عدم تحمل مردم یا عقایدی متفاوت، در زندگی سیاسی و دیگر محیط‌های زندگی اجتماعی گرجستانی ریشه دوانده است. استثنایی هم گویی وجود ندارد.»
دن كیشوت گرجی‌ها، هنوز هم برترین سیاستمدار گرجستان است. اما او در عملی كردن بسیاری از وعده‌های پیشین خویش توفیقی نیافته است. فساد نهادینه شده در سیستم اداری و بوروكراتیك گرجستان ریشه‌كن نشده است. ظهور نشانه‌های اقتدارگرایی در رفتار و تصمیم‌گیری‌های ساكاشویلی انتقاداتی را همراه آورده است. سرسختی و عدم انعطاف در مقابل مخالفان از جانب رئیس‌جمهوری كه خود را دموكرات معرفی می‌كرد، چندان به سادگی پذیرفته نمی‌شود اما ساكاشویلی گوش بر انتقادات بسته است.
نشانه‌های تضعیف آرمان‌های «انقلاب گل رز» گرجی‌ها چند سالی است كه در مقابل ساكاشویلی خودنمایی می‌كند اما هنوز هم دولت برآمده از دل انقلاب مخملین بر این كشور اروپایی حكم می‌راند. گویی رئیس‌جمهور جوان هر روز تجربه بر تجربه می‌افزاید تا مبادا مرگ انقلاب را نظاره‌گر باشد.
ساكاشویلی در مقام اولین رهبر انقلاب‌های جدید عزم بر تداوم انقلاب جزم كرده است. حال تفاوتی نمی‌كند كه در اوكراین، رهبران انقلاب مخملین، نشانه‌های اختلاف را خیلی زود آشكار كردند. در گرجستان اما هنوز رهبران انقلاب مخملین در زیر سایه نگاه سنگین پوتین حكم می‌رانند.
مهران كرمی
امیرحسین اصطباری
محمدعلی عسگری
محمدحسین باقی
سرگه بارسقیان
مریم شبانی
منبع : شهروند امروز