دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


همیشه یک چیز چیزی دیگر است


همیشه یک چیز چیزی دیگر است
● نگاهی به مجموعه داستان زنی با چکمه ساق بلند سبز
اینکه «همیشه یک چیز چیزی دیگر است» حکمی بوده که ادبیات پیشرو ایران برای اثبات عکس آن کوشیده بوده است، به خصوص اعضای حلقه اصفهان که تا به حال، تثبیت شده ترین گروه فرمالیستی ایران بوده است. دعوای آنها با نمادگرایی ای بوده که بر شعر و داستان پیش از انقلاب حاکم بوده و عملاً مانعی بر سر راه پیشرفت ادبیات ایران بوده است؛ نوعی نمادگرایی ناشی از اختناق.
گلشیری حتی در رمان «آینه های دردار» به این موضوع اشاره کرده است و آرزوی داستان ها و شعرهایی را در سر می پرورانده که در آن «مرغابی خود مرغابی باشد، فقط مابه ازای خارجی اش، بدون هیچ بار استعاری ای که بر آن سوار شود.» (نقل به مضمون) این گونه فرمالیسم اگرچه تا حدی باعث به وجود آمدن داستان ها و اشعار درخشانی شده بود، خودش بعدها به مانعی تبدیل می شود چرا که به قول دومان کارکرد استعاری زبان متقدم بر کارکرد ارجاعی آن است. از طرف دیگر، در زندگی معمولی خودمان نیز چنین چیزی حکمفرما است؛ یک ابژه همیشه چیزی بیش از خودش را همراه خویش دارد. این حکم صدالبته راه گشای نقد و تفسیر است و نه نوعی بوطیقای داستان نویسی.
این مقدمه را برای ورود به نقد کتاب «زنی با چکمه ساق بلند سبز» آوردم؛ اول به آن دلیل که منتقدی که دوران مابعدساختارگرایی و واسازی را از سر گذرانده باشد، در برخورد با یک مجموعه داستان از یک نویسنده، با پرسشی بنیادین روبه رو است؛ این داستان ها را چگونه باید خواند، در ارتباط با هم یا به عنوان مجموعه ای از متون جدای از هم؟
چرا که آن چیزی که عملاً و پیش از هر چیزی این داستان ها را به هم مرتبط می سازد، نام مولفی یکه است و اگر بخواهیم به حکم «مولف مرده است» توجه کنیم، آنگاه شیرازه کتاب از هم می پاشد؛ چرا باید متونی را با هم و در کنار یکدیگر خواند، در حالی که اعتقاد به وجود مولفی که آنها را سامان دهد و به یکدیگر مرتبط سازد، در تناقض با آن جریان مابعدساختارگرایی است که در وجود مولف چون و چرا می کند؟
شاید بهتر باشد داستان یا داستان هایی را از کل کتاب جدا کرد و در مورد آنها به عنوان متونی تصادفی بحث کرد. به نظر می رسد این رویکرد درست تر باشد و کاراتر، اما می توان در فرمالیسم نهفته در جریان مورد بحث نیز چون و چرا کرد، حداقل در همان حکم «هر چیز فقط خودش است». از همین رو، داستان های مجموعه «زنی با...»، را با تلاش برای یافتن مضمون و جریانی مشترک قرائت خواهیم کرد، نه به عنوان داستان هایی که با پشتوانه نام مولفی «یکه» در کنار هم سامان یافته اند.
پس با این مقدمه می رسیم به هشت داستانی که در مجموعه ای گردآمده اند با نام «زنی با...»، و از همین نخست هم اعلام می کنیم این نوشته ها هیچ ربطی به روان شناسی نویسنده اش ندارد و اگرچه رویکرد روانکاوانه در این بررسی پررنگ است، به این موضوع اشاره می کنیم که روانکاوی، مخصوصاً از نوع فرویدی -لاکانی اش، بیش از آنکه با شخص طرف باشد با رابطه دال ها، ماتریس میل (که امری کاملاً غیرشخصی است) و غیره سروکار دارد.
با توجه به این موضوعات اگر به سراغ کتاب برویم، چند نکته ای که به نظر می رسند، از این قرارند:
الف) تغییر شکل دادن جریان داستان نویسی در میان گروهی از جوان ها که به پسامدرنیسم، و البته روایتی مثله شده و تک معنایی از آن، روی خوش نشان داده بودند.
موجی به راه افتاده بود که اینک فرو نشسته است و هر نویسنده ای سعی می کند روایتی شخصی و درونی شده از آن را دنبال کند. این داستان ها هم گویا از آن موج چیزهایی برگرفته و تا حدی درونی کرده اند که دو عنصر بیش از همه خودنمایی می کند؛ درجه ای از ابهام حل ناشدنی (توجه کنیم که ابهام موضوعی مشترک میان مدرنیسم و پسامدرنیسم بوده است)؛ و حذف یا کم رنگ شدن علیت روایی. به این دو عنصر باید شخصیت های مساله دار یا پروبلماتیک را هم باید اضافه کرد که شاخصه رمان به طور کلی است.
البته باید گفت داستان ها عموماً در هر دو عنصر بالا ضعیف عمل می کنند به طوری که ابهام یا حذف علیت روایی تا بدانجا پیش می روند که در نهایت خواننده بی نصیب از هر چیزی، با اخم هایی درهم، باقی می ماند، مخصوصاً آنکه داستان ها از عناصری چون طنز، زبان بازی، تکنیک های چندلایه و غیره عاری اند. تنها چیزی که برجای می ماند فضاسازی است که تا حد زیادی خواننده را درگیر خود می کند؛ اما از قضا نویسنده به نقطه قوتی که می توانست داشته باشد، چندان اعتنایی نمی کند. داستان هایی چون «زنی با چکمه ...»، «روسان دارند از آب بالا می آیند» و «سینمای مخفی» از این دست اند.
ب) اما مصداق آنکه «همیشه یک چیز چیزی دیگر است»؛ بیایید این بار به این مجموعه داستان به صورت رمانی گسسته نگاه کنیم. آن گاه شاید به نظر بیاید کل داستان رویای زنی است خصوصاً که از روایت خارج است یا حضوری گهگاهی و بی اهمیت، به جز داستان «قهوه ترک»، دارد یا شاید روایت مردی روا ن پریش که رابطه اش را با واقعیت از دست داده است، مخصوصاً آنکه مانند راوی «روانی» در داستان رابرت بلاچ یا در نسخه هیچکاکی سینمایی اش، مادرش مرده اما به خاک سپرده نشده است اما حضوری فراگیر دارد.
حرف هیچکاک که به میان آمد، عنصری دیگر نیز در این رمان گونه یا داستان ها بارز می شود؛ پرندگان، چه در «تالاب» بازمانده ای عتیق از نسلی منقرض باشد یا در «قهوه ترک» به صورت انبوهی از کبوتران یا بسته ای سنگین از مرغ های منجمد رخ بنماید، چه در «به یاد استادم آقای تنگو» جایگزین هیولایی باشد، چه در «روسان دارند...»
جوجه کبابی مفقود یا از دست رفته باشد، چه در «اتاق طبقه دوازدهم» به صورت نقاشی ای از پیکاسو (آندره ماسون؟) نشانه ای از شخصیت غایب باشد و غیره. این «پرنده» چیست؟ شاید همان «زن غایب» از این کتاب باشد و شاید همان هیولای داستان «اتاق طبقه دوازدهم» یا «به یاد استادم آقای تنگو» همان هیولایی باشد که ذهن زن داستان آخر» «به یاد...»، را چنان اشغال کرده است که جنین توی شکمش را به هیولایی مبدل کرده است، مخصوصاً اگر به یاد آوریم که در یونان قدیم، چنانکه در همین ایران خودمان، گفته می شد شکل کودک به تخیل مادر متصف می شد؛ مثلاً امپدوکلس معتقد بود که از طریق تخیل زن در طول حاملگی است که کودک شکل می گیرد، از همین رو در قرون وسطی و رنسانس که ناقص الخلقه ها هیولا نامیده می شدند و تخیل مادر یا فکر شهوانی و تب آلودشان مهم ترین علت تولد چنین کودکانی بود، هیولا نوعی وارونگی بود؛ طبیعت از تخیل (یا امیال و افکار پلید) تقلید می کرد، یعنی همان تزی که رمانتیک ها را به وجد می آورد.
چنین موضوعی را در «پیوندهای گزیده»ی گوته نیز شاهدیم. خلاصه کلام آنها که در این مجموعه، پرندگان نیز نقشی مانند هیولا در تخیل رمانتیک بازی می کنند و البته به گفته فروید بازگشت امری سرکوب شده. کافی است به روابط پررنگ مردها در این مجموعه دقت شود که چنین تفسیری فرویدی جای بسط بیشتری بیابد.
و اما سخن آخر آنکه این داستان ها اگر چه در بیشتر مواقع، خواننده را با ابهامی بی جهت یا پیشبرد ضعیف روایت مواجه می سازند، حاصل تلاشی اند برای رهایی از رئالیسم روزمره کاروری که بلای جان ادبیات ما شده است و در عین حال، به شکلی ناکام، سعی در گریز از داستان های متشتت دارد. این تلاش دوگانه ممکن است نویسنده ای قابل توجه به بار آورد و ممکن است هیچ. برای کربلایی لو آینده هنوز باقی است.
شهریار وقفی پور
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید