شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


دولت و مداخلات مضر


دولت و مداخلات مضر
مقاله حاضر ترجمه سومین سخنرانی میزس از مجموعه سخنرانی‌های کتاب "سیاست اقتصادی، اندیشه‌هایی برای امروز وفردا" است. میزس در این مقاله با زبانی بسیار ساده به بررسی دلایل و نتایج دخالت دولت در اقتصاد می‌پردازد. او علاوه بر مباحث‌ تئوریک، شواهد متعددی را نیز از تاریخ ذکر می‌کند. مطالعه این مقاله بدلیل شباهت‌های فراوان موجود میان مثالهای تاریخی آن و وضعیت کنونی کشور ما، بسیار جالب خواهد بود.
جمله‌ای معروف، که بسیار شنیده می‌شود می‌گوید: « بهترین دولت، دولتی است که حوزه تحت مسئولیت و کنترل او حداقل باشد.» من اعتقاد ندارم که این توصیف، توصیف درستی از کارکرد یک دولت ایده‌آل باشد. دولت باید تمام وظایفی را که مورد نیاز است و به خاطر آنها ایجاد شده انجام دهد. دولت باید از شهروندان خود در مقابل تجاوز اشرار داخلی، و همچنین از کشور در مقابل حملات دشمنان خارجی دفاع کند. اینها کارکردهای دولت در داخل یک نظام آزاد ، نظام اقتصاد بازار، هستند.
در نظام سوسیالیستی دولت دیکتاتور است، و هیچ چیز خارج از قلمرو قدرت او وجود ندارد. ولی در نظام اقتصاد بازار وظیفه اصلی دولت دفاع از کارکرد روان بازار در مقابل کلاهبردران و اشرار داخلی و خارجی است.
افرادی که با این تعریف از کارکردهای دولت موافق نیستند، ممکن است بگویند: « این مرد از دولت متنفر است.» هیچ چیز بیش از این نمی‌تواند از واقعیت دور باشد. اگر بگویم که بنزین برای بسیاری از اهداف مفید است ولی با این وجود من آن را نخواهم نوشید چون فکر می کنم برای نوشیدن مناسب نیست، من نه دشمن بنزین هستم و نه متنفراز آن. من فقط گفتم که بنزین برای بعضی از اهداف مناسب است و برای برخی مناسب نیست. اگر می گویم که وظیفه دولت دستگیری قاتلان و جنایتکاران است و نه راه‌اندازی راه آهن و هزینه کردن پول در موارد بی مصرف، من با بیان این مطلب که دولت برای اهدافی مناسب است و برای اهداف دیگری نه، از دولت متنفر نیستم.
عده‌ای گفته‌اند که در شرایط حاضر ما دیگر اقتصاد بازار آزاد نداریم. ما در شرایط کنونی با یک «اقتصاد مختلط»[۱] روبرو هستیم. دلیل آن نیز بنگاههای اقتصادی است که مالکیت و اداره آن با دولت است. مردم می‌گویند که اقتصاد مختلط است چون در بسیاری از کشورها مالکیت و اداره مؤسسات خاصی مثل شرکت‌های تلفن و راه‌آهن بر عهده دولت است.
اینکه برخی از شرکت‌ها و مؤسسات توسط دولت اداره می شوند درست است. ولی این حقیقت به تنهایی باعث تغییر ماهیت نظام اقتصادی نمی شود. این به معنی آن نیست که حتی اندکی سوسیالیسم در نظام‌های بازار آزاد وجود دارد. زیرا دولت برای اداره این بنگاهها مجبور به تبعیت از بازار ومصرف‌کنندگان است. دولت برای اداره بنگاههایی مثل پست و راه‌آهن باید مردم را استخدام کند تا در آنها کار کنند. همچنین باید مواداولیه و سایر مواردی را که برای اداره آنها احتیاج دارد تهیه کند. از طرف دیگر دولت کالاها و خدمات تولیدی این بنگاهها را به مردم می‌فروشد.
با این وجود، حتی اگر دولت این مؤسسات را با استفاده ازروشهای نظام بازار آزاد اداره کند، نتیجه کار معمولاً زیان خواهد بود. هرچند دولت در جایگاهی است که می تواند این زیان‌ها را جبران کند یا حداقل برخی از اعضای دولت و بخش‌ قانون‌گذاری چنین اعتقادی دارند.
این ضرر نتایج کاملاً متفاوتی برای یک فرد{بخش خصوصی} به دنبال دارد. توان هر فرد برای اداره یک بنگاه ضررده بسیار محدود است. اگر این ضرر به سرعت از بین نرفته و بنگاه سودده نشود (یا حداقل ضرردهی بنگاه متوقف نشود)، فرد ورشکست خواهد شد و بنگاه او تعطیل می‌شود.
ولی شرایط دولت کاملاً متفاوت است. دولت می تواند با وجود ضرر همچنان به کار خود ادامه دهد، چون دولت می‌تواند از مردم مالیات بگیرد. و اگر مالیات دهندگان آماده پرداخت مالیات بیشتر باشند تا اداره یک بنگاه ضررده برای دولت ممکن باشد، و اگر مردم این ضرر را بپذیرند، آنگاه بنگاه به کار خود ادامه خواهد داد.
دولت‌ها در سالهای اخیر تعداد بنگاهها و مؤسسات ملی را در کشورهای مختلف آنقدر افزایش داده‌اند که کسری بودجه آنهادیگر از طریق اخذ مالیات{ که از شهروندان جمع آوری می‌شود}، قابل جبران نیست.
اینکه در این صورت چه اتفاقی {در اقتصاد} خواهد افتاد موضوع این سخنرانی نیست. نتیجه تعداد زیاد شرکت های دولتی تورم است. من به این نکته اشاره کردم فقط بدلیل آنکه « اقتصاد مختلط» نباید با «دخالت دولت در اقتصاد» اشتباه گرفته شود.
دخالت دولت در اقتصاد به چه معناست؟ دخالت دولت به معنای آن است که دولت فعالیت‌های خود را محدود به حفاظت از نظم جامعه، و آن طور که مردم صد ها سال پیش می‌گفتند، «تولید امنیت» نکند و به دنبال انجام فعالیت‌های دیگری نیز باشد. اینکه دولت بخواهدا در بازار دخالت کند.
اگر کسی اعتراض کند و بگوید دولت نباید در کارها دخالت کند، مردم اغلب پاسخ خواهند داد: "دخالت دولت اغلب الزامی است. وجود پلیس در خیابان به معنای آن است که دولت دخالت می‌کند. وقتی او دزد مغازه‌ای را می‌گیرد و یا مانع سرقت خودرویی می‌شود، او در امور دخالت کرده است." از دولت و پلیس انتظار می‌رود تا از شهروندان خود در مقابل تجاوزات داخلی و خارجی حفاظت کند. این حفاظت دخالت نیست و تولید امنیت تنها وظیفه دولت است. ولی وقتی ما از دخالت دولت صحبت می‌کنیم منظور ما دخالت دولت در بازار است.
وقتی که از دخالت دولت صحبت می‌کنیم منظور ما این است که او می‌خواهد علاوه بر مبارزه با متجاوزان، در امور دیگری نیز وارد شود. دخالت دولت به این معناست که او نه تنها از روانی فعالیت نظام بازار حفاظت نمی‌کند، بلکه در تعیین متغیرهای بازار مثل قیمتها، دستمزدها، نرخ بهره و سودها دخالت می‌کند. دولت به دنبال آن است که فروشندگان را مجبور کند تا امور خود را در مسیری غیر از خواست مشتریانشان هدایت کنند. پس هرچه دولت بیشتر دخالت کند، حاکمیت مصرف‌کنندگان را محدودتر خواهد کرد و بخشی از قدرتی را که در بازار آزاد در اختیار آنهاست، از آنها خواهد گرفت.
مثالی را در این ارتباط بررسی می کنیم. مداخله‌ای بسیار مشهور که بارها و بارها توسط بسیاری از دولتها، خصوصاً در زمان تورم، انجام می شود: «کنترل قیمت»است. دولتهاعموماً زمانی اقدام به کنترل قیمت می‌کنند که قیمتها در نتیجه افزایش بیش از حد حجم پول توسط خود دولت بالا رفته و سبب اعتراض مردم شده است. مثالهای تاریخی بسیار مشهوری در این ارتباط وجود دارد که همگی به شکست انجامیده است. من به دو مورد از آنها اشاره خواهم کرد که در هر دو مورد دولتها بسیار کوشیده‌اند تا کنترل خود را اعمال کنند.
اولین مثال مربوط به دوره امپراطوری دیوکلتین[۲] در روم باستان است. کسی که در تاریخ به دلیل آزار مسیحیان بسیار مشهور است. این امپراطور روم در نیمه دوم قرن سوم، و پیش از اختراع پول کاغذی، تنها روش تأمین مالی که در اختیار داشت ضرب سکه، خصوصاً سکه های نقره بود. دولت برای ضرب سکه بیشتر مجبور بود تا مس بیشتری را با نقره مخلوط کند که نتیجه آن تغییر رنگ سکه‌ها و کاهش قابل ملاحظه وزن آنها بود. در نتیجه ضرب این سکه ها و افزایش حجم پول قیمتها افزایش پیدا کرد و بهمین دلیل فرمان کنترل قیمتها از سوی امپراطور صادر شد. او در اجرای فرامین خود چندان نرمش نشان نمی داد و مرگ مجازات کسانی بود که قیمتهای بالاتر درخواست می‌کردند. این فرمان اجرا شد ولی او نتوانست کشور خود را حفظ کند و در نتیجه روم تجزیه شد.
۱۵۰۰ سال بعد و در زمان انقلاب فرانسه، افزایش حجم پول دوباره اتفاق افتاد ولی این بار بدلیل رشد تکنولوژی دیگر سکه ضرب نشد بلکه آنها اقدام به چاپ اسکناس کردند. نتیجه این کار نیز افزایش پیش بینی نشده قیمتها بود. اما در زمان انقلاب فرانسه قانون حداکثر قیمت با همان شیوه تنبیه امپراطور روم اعمال نشد. شیوه کشتن انسانها هم در این دوره پیشرفت کرده بود. همه شما دکتر جی.آی.گیوتین[۳] (۱۸۱۴-۱۷۳۸)، کسی که از استفاده از گیوتین دفاع کرد را می‌شناسید. حتی با وجود گیوتین هم فرانسوی‌ها نتوانستند قیمتها را کنترل کنند.
من خواستم این مثال‌ها را یادآوری کنم چون مردم اغلب می‌گویند: «تنها کمی بیرحمی و زور بیشتر لازم است تا کنترل قیمتها مؤثر واقع شود.» قطعاً دیوکلتین و انقلاب فرانسه بسیار بیرحم بودند ولی با این وجود کنترل قیمتها در هر دو دوره با شکست مواجه شد.
حال بیایید دلایل این شکست را بررسی کنیم. دولت با اعتراض مردم مواجه می‌شود که قیمت شیر بالا رفته است. شیر هم ماده غذایی بسیار مهمی است. خصوصاً برای کودکان که در سن رشد هستند. در نتیجه دولت یک سقف قیمت برای شیر اعلام می‌کند که پایین تر از قیمت بازار است. حال دولت اعلام خواهد کرد: « ما هرآنچه را که لازم بود انجام دادیم تا والدین فقیر بتوانند برای تغذیه کودکان خود شیر تهیه کنند.»اما چه اتفاقی خواهد افتاد؟ از یک طرف قیمت پایین شیر تقاضای آن را افزایش داده است و مردمی که در قیمتهای بالا توان خرید شیر را نداشتنند حالا خریدار آن هستنند. ولی از طرف دیگر تولیدکنندگانی که با هزینه های بالا شیر تولید می‌کنند متحمل زیان خواهند شد چون قیمتی را که دولت تعیین کرده پایین تر از هزینه های آنهاست. این مهمترین نکته در این بازار است. بنگاههای خصوصی نمی توانند در بلند مدت زیان را تحمل کنند و به همین دلیل تولید شیر خود را کاهش خواهند داد. آنها ممکن است تعدادی از گاوهای خود را به کشتارگاهها بفروشند و یا به جای فروش شیر به فروش لبنیاتی مثل کره و پنیر روی آورند.
پس نتیجه دخالت دولت در قیمت شیر کاهش عرضه و افزایش تقاضای آن خواهد بود و برخی از افراد موفق به خرید شیر در قیمت جدید نخواهند شد. پیامد دیگر این است که مردم علاقه‌مند به خرید شیر باید عجله کنند تا زودتر از سایرین به مغازه‌ها برسند. آنها باید برای مدت طولانی در مقابل مغازه منتظر باشند. صفهای طولانی از مردم منتظر در مقابل مغازه ها، همیشه به عنوان یک پدیده مرسوم در شهرهایی که دولت قیمت برخی از کالاها را بدلیل مهم بودن کنترل می کند، دیده می شود. این چیزی است که در هر جا که قیمت شیر کنترل شده دیده شده است. این اتفاق همیشه توسط اقتصاددانانی که تعدادشان چندان زیاد نیست پیش بینی شده است.
اما نتیجه کنترل قیمت توسط دولت چیست؟ دولت ناامید خواهد شد. دولت به دنبال افزایش رضایت‌مندی مصرف کنندگان بود ولی در عمل مطلوبیت آنها کاهش پیدا کرد. قبل از دخالت دولت شیر گران بود ولی مردم می‌توانستنند تهیه کنند. اما حالا عرضه شیر کافی نیست و در نتیجه کل مصرف شیر کاهش پیدا کرده است و به کودکان شیر کمتری می‌رسد.
سیاست دیگری که {برخی}دولت ها به آن متوسل خواهد شد سهمیه بندی است. سهمیه بندی به معنی آن است که فقط افراد خاصی امتیاز مصرف شیر را خواهند داشت و بقیه از مصرف آن محروم هستند. چه کسی مصرف کند وچه کسی مصرف نکند بطور قراردادی مشخص می‌شود. مثلاً ممکن است گفته شود که فقط کودکان زیر چهار سال می‌توانند شیر بنوشند و کودکان بالای چهار سال و یا بین چهار تا شش سال سهمیه‌ای معادل نصف سهمیه کودکان زیر چهار سال دارند.
واقعیت آن است که در هر صورت شیر مصرفی کاهش پیدا کرده و مردم نسبت به قبل ناراضی‌تر هستند. حال دولت از تولیدکنندگان خواهد پرسید (دولت می پرسد چون خودش قدرت تشخیص ندارد): «چرا شما به اندازه گذشته تولید نمی‌کنید؟» دولت در پاسخ خواهد شنید: «ما نمی‌توانیم تولید کنیم چون هزینه‌های ما بیشتر از ماکزیمم قیمت مشخص شده است.» دولت به بررسی هزینه اقلام مورد استفاده در تولید می‌پردازد و متوجه می‌شود که یکی از آنها علوفه است و در نتیجه مثل شیر قیمت علوفه را نیز کنترل خواهد کرد تا تولیدکنندگان شیر بتوانند گاوهای خود را با هزینه کمتری سیر کنند و هزینه تولیدشان پایین بیاید.
اما حالا چه اتفاقی خواهد افتاد؟ همان قصه قبلی و به همان دلایل برای علوفه نیز اتفاق خواهد افتاد. تولید علوفه کاهش می‌یابد و دولت دوباره با یک معما مواجه خواهد شد. جوابی که او از تولید کنندگان علوفه می‌شنود همان جواب قبلی است. بنابر این دولت باید یک مرحله دیگر هم جلوتر برود چون او نمی‌خواهد کنترل قیمتها را کنار بگذارد. یک سقف قیمت برای تولید کنندگان مواد مورد نیاز برای تولید علوفه مشخص می شود و این قصه همچنان تکرار خواهد شد.
دخالت دولت به این معناست که او نه تنها از روانی فعالیت نظام بازار حفاظت نمی‌کند، بلکه در تعیین متغیرهای بازار مثل قیمتها، دستمزدها، نرخ بهره و سودها دخالت می‌کند. دولت به دنبال آن است که فروشندگان را مجبور کند تا امور خود را در مسیری غیر از خواست مشتریانشان هدایت کنند. پس هرچه دولت بیشتر دخالت کند، حاکمیت مصرف‌کنندگان را محدودتر خواهد کرد و بخشی از قدرتی را که در بازار آزاد در اختیار آنهاست، از آنها خواهد گرفت.
دولت بطور همزمان سیاست کنترل قیمت را علاوه بر شیر در مورد سایر کالاهای ضروری مثل گوشت و تخم مرغ نیز اجرا خواهد کرد و در تمام موارد با نتایج یکسانی مواجه خواهد شد. زمانی که دولت یک سقف قیمت برای کالاهای مصرفی مشخص می‌کند باید گامهای بعدی را نیز بردارد و قیمت کالاهای مورد نیاز برای تولید آنها را نیز کنترل کند. یعنی دولت ابتدا با کنترل قیمت چند کالای محدود شروع می کند ولی در پایان مجبور است تا قیمت تمام کالاهای تولیدی را، از جمله دستمزدها چون بدون کنترل آنها کنترل هزینه های تولید بی‌معنی است، کنترل کند. بعلاوه دولت نمی تواند کنترل خود را به بازار کالاهای ضروری مثل شیر و گوشت محدود کند. کنترل او باید کالاهای لوکس را نیز شامل شود چون در غیر این صورت عوامل تولید به جای تولید کالاهای ضروری به تولید کالاهای لوکس روی خواهند آورد.
بنابراین کنترل یک یا چند کالای مصرفی در نهایت منجر به کاهش رضایتمندی افراد نسبت به قبل می‌شود. پیش از دخالت دولت شیر و تخم مرغ گران بود ولی بعد از آن، این اقلام از بازار محو شدند. دولت این اقلام را مهم تشخیص داد که در بازار آنها دخالت کرد. او می‌خواست با این کار مقدار و کیفیت آنها را افزایش دهد ولی نتیجه کار خلاف آنچه می خواست شد: کنترل قیمت چند کالا باعث ایجاد شرایطی شد که از دیدگاه دولت نامطلوب‌تر از شرایطی است که می‌خواست تغییر دهد و همین طور که دولت دخالت خود را گسترش می‌دهد، در نهایت به جایی خواهد رسید که مجبور است تمام قیمتها، تمام دستمزدها، تمام نرخ های بهره وبه بطور خلاصه کل اقتصاد را کنترل کند. و این در واقع همان سوسیالیسم است.
چیزی که من اینجا بصورت شماتیک و تئوریک برایتان شرح دادم، دقیقاً اتفاقی است که در کشورهایی که سعی کردند قیمتها را کنترل کنند روی داده است. کشورهایی که دولت هایشان به اندازه کافی لجوج بودند و تا آخرین مرحله پیش رفتند. این اتفاق در زمان جنگ جهانی اول در آلمان و انگلیس روی داد.
بیایید با هم وضعیت هر دو کشور را بررسی کنیم. هر دو تورم را تجربه کردند. قیمتها در هر دو کشور بالا رفت و دولتها سیاست کنترل قیمت را در پیش گرفتند. ابتدا فقط قیمت شیر و تخم مرغ کنترل شد ولی مرحله به مرحله تعداد کالاها افزایش یافت. هرچه جنگ طولانی‌تر می‌شد تورم بالاتر می‌رفت. پس از سه سال جنگ دولت آلمان طرح جامعی تدوین کرد. این طرح به طرح "هیندنبرگ[۴]" مشهور شد.
طرح هیندنبرگ به معنای آن بود که کل اقتصاد آلمان باید بوسیله دولت کنترل شود: قیمتها، دستمزدها، سودها... همه چیز. و بروکراسی به سرعت تلاش کرد تا آن را به اجرا بگذارد ولی پیش از آن که موفق شود حکومت سرنگون شد. انگلیسیها نیز همین شیوه را در پیش گرفتند ولی در بهار ۱۹۱۷ آمریکا وارد جنگ شد و انگلیسیها را با مقدار کافی از همه کالاها تأمین کرد و حرکت آنها در مسیر سوسیالیزم را متوقف نمود.
پیش از آنکه هیتلر به قدرت برسد، برونینگ[۵] دوباره سیاست کنترل قیمتها را در آلمان به دلایل همیشگی در پیش گرفت و هیتلر نیز، حتی پیش از آغاز جنگ، آن را ادامه داد. در زمان هیتلر هیچ بنگاه خصوصی در آلمان وجود نداشت. نظام حاکم بر اقتصاد آلمان در این زمان سوسیالیزم بود و تنها تفاوت آن با سوسیالیزم شوروی این بود که هنوز برچسب‌ها و اصطلاحات مربوط به بازار آزاد را حفظ کرده بودند. هنوز بنگاههایی بودند که خصوصی نامیده می شدند ولی صاحبان آنها کارفرمایان خصوصی نبودند بلکه بعنوان «پیشوای بنگاه»[۶] شناخته می‌شدند.
تمام آلمان بوسیله سلسله مراتبی از پیشوایان[۷] اداره می شد که در رأس آنها هیتلر قرار داشت و پس از او سایر پیشوایان تا پایین ترین رتبه. صاحب بنگاه «پیشوای بنگاه» بود و کارگران Gefolgschaft نامیده می‌شدند که اصطلاحی مربوط به دوره فئودالی و به معنای خدمتکاران ارباب است. تمام مردم باید از دستورات وزارت اقتصاد آلمان اطاعت می کردند که در این دوره نامی بسیار طولانی داشت: Reichsführerwirtschaftsministerium. در رأس این وزارتخانه مرد شناخته شده و بسیار چاقی بود به نام گوئرینگ[۸] که با جواهرات و مدالهای بسیاری آرایش شده بود. تمام دستورات از این وزارتخانه صادر می‌شد و بنگاهها مجبور به اطاعت بودند: چه چیزی و به چه مقدار تولید شود؟ مواد مورد نیاز تولید از کجا و به چه قیمتی تهیه شوند؟ تولیدات با چه قیمتی و به چه کسی قروخته شوند؟ کارگران نیز موظف بودند تا در کارخانه‌های مشخصی کار کنند و به این ترتیب همه نظام اقتصادی در تمام جزئیات آن توسط دولت تنظیم می‌شد.
پیشوایان فروشگاه حق برداشت سود را نداشتنند و باید درآمدی را که برای آنها مشخص شده بود دریافت می‌کردند و اگر به دلایلی مثل بیماری نیاز به پول بیشتری داشتند باید از پیشوای منطقه خود[۹] اجازه می‌گرفتند که آیا حق دارند تا بیش از درآمد خود از سود بنگاه برداشت کنند یا خیر؟ قیمتها دیگر قیمت نبودند؛ دستمزدها نیز دیگر دستمزد نبودند بلکه عبارات مقداری بودند در یک نظام سوسیالیستی.
این نظام نیز با شکست مواجه شد. یک روز، پس از سالها جنگ نیروهای خارجی وارد آلمان شدند. آنها تلاش کردند تا نظام اقتصادی گذشته را حفظ کنند ولی بی‌رحمی هیتلر برای حفظ این نظام ضروری بود و بدون آن اداره این نظام ممکن نبود.در همین دوره و در طول جنگ جهانی دوم در انگلستان نیز دقیقاً همین سیستم اجرا می‌شد. کار با کنترل قیمت تعداد محدودی از کالاها آغاز شد(هیتلر نیز کار را در زمان صلح به همین ترتیب آغاز کرده بود) و پله پله با کنترل بیشتر اقتصاد ادامه پیدا کرد تا اینکه در اواخر جنگ نظام اقتصادی آنها تقریباً سوسیالیزم خالص شده بود. سوسیالیزم در انگلستان توسط دولت کارگری که در سال ۱۹۴۵ سر کار آمد بنا نهاده نشد بلکه این نظام در طول جنگ و در دوره نخست وزیری سر وینستون چرچیل پایه گذاری شده بود. دولت کارگری صرفاً تلاش کرد تا با وجود مقاومت‌های مردمی این نظام را حفظ کند.
ملی کردن در انگلستان چندان معنی‌دار نبود. ملی کردن بانک انگلستان صرفاً صوری بود چرا که این بانک قبلاً تحت کنترل کامل دولت بود. ملی شدن راه آهن و صنعت فولاد نیز به همین ترتیب بود. «جنگ سوسیالیزم» -که به معنی پیشرفت مرحله به مرحله دخالت دولت در اقتصاد است- قبلاً نظام اقتصادی انگلستان را ملی کرده بود.
تفاوت موجود بین سیستم آلمان و سیستم انگلستان چندان مهم نبود چون مردمی که هر دو را اداره می‌کردند توسط دولت منصوب شده بودند و مجبور بودند تا از فرامین دولت اطاعت کنند. همان طور که قبلاً گفتم در نظام اقتصادی آلمان نازی عبارات و اصطلاحات مربوط به نظام سرمایه‌داری بازار آزاد حفظ شده بود. ولی آنها معانی کاملاً متفاوتی داشتند: آنها فقط دستورات دولتی بودند.
این در مورد نظام اقتصادی انگلیس هم صدق می‌کرد. وقتی که محافظه کاران در انگلیس دوباره به قدرت رسیدند، برخی از آن کنترل‌ها حذف شدند. در این دوره انگلستان تلاشهایی کرد تا از یک سو کنترل‌ها حفظ شوند و از سوی دیگر منسوخ گردند.(ولی نباید فراموش کرد که شرایط در انگلستان با شرایط موجود در روسیه بسیار متفاوت است)این شرایط در سایر کشورهایی که به واردات مواد غذایی و مواد خام وابسته‌اند و در مقابل باید کالاهای تولیدی خود را صادر کنند صادق است. در کشورهایی که وابستگی زیادی به صادرات کالاهای خود دارند، نظام کنترلی دولت کارایی ندارد.
بنابراین آزادی‌های اقتصادی وجود دارند چون برای تجارت و صادرات ضروری هستند. پیشتر مثال شیر را انتخاب کردم نه به خاطر علاقه خاصی که به آن دارم بلکه اغلب کشورها در سالهای اخیر قیمت کالاهایی مثل شیر،تخم مرغ و کره را کنترل کرده‌اند.
حال می‌خواهم مختصراً به یک مثال دیگر اشاره کنم و آن کنترل اجاره خانه‌ها است. یکی از نتایج کنترل اجاره‌ها توسط دولت آن است که افرادی که در گذشته بدلیل تغییر شرایط خانوادگی خود به آپارتمان‌های کوچکتر نقل مکان می‌کردند دیگر این کار را نخواهند کرد. برای مثال والدینی را در نظر بگیرید که قرزندانشان ازدواج کرده یا برای کار به شهر دیگری رفته‌اند. این افراد که در گذشته به آپارتمان های کوچکتر و ارزانتری نقل مکان می‌کردند دیگر ضرورتی برای این کار نخواهند دید.
در اوایل قرن بیستم در وین، زمانی که سیاست کنترل قیمت اجاره‌ها اجرا شد، اجاره‌ای که صاحب خانه‌ها دریافت می‌کردند از دو برابر قیمت بلیط اتوبوسهای شهری بیشتر نبود. بهمین دلیل مردم هیچ انگیزه‌ای برای تغییر آپارتمان مسکونی خود نداشتند و از سوی دیگر ساخت و ساز جدید نیز انجام نمی‌شد. شرایط مشابهی هم در آمریکا پس از جنگ جهانی دوم ایجاد شد.
یکی از اصلی‌ترین دلایل مشکلات مالی موجود در شهرهای آمریکا این است که اجاره‌ها کنترل می‌شوند و به همین دلیل خانه سازی به میزان کافی در آنها انجام نمی‌شود و دولت مجبوراست تا میلیون‌ها دلار را صرف این کار کند. اما علت این کمبود در خانه‌سازی چیست؟ دلیل ایجاد این کمبود همان است که باعث کمبود شیر پس ازاجرای سیاست کنترل قیمت شد: وقتی که دولت در بازار دخالت می‌کند، بیشتر و بیشتر به سوی سوسیالیزم خواهد رفت.
این پاسخ آنهایی است که می‌گویند:«ما سوسیالیست نیستیم ونمی‌خواهیم دولت همه چیز را کنترل کند. ما می‌دانیم که این کار نتیجه خوبی نخواهد داشت. ولی چرا دولت نباید کمی در بازار دخالت کند؟ چرا دولت نباید درمورد برخی موارد که ما دوست نداریم کاری انجام دهد؟»
مردم در مورد یک سیاست میانه صحبت می‌کنند. چیزی که به آن توجه نمی‌کنند این است که دخالت جزیی، یعنی دخالت در بخش محدودی از نظام اقتصادی شرایطی را برای دولت و مردمی که خواهان دخالت دولت بودند به وجود می‌آورد که بدتر از شرایط قبل از دخالتها خواهد بود: مردمی که خواهان کنترل اجاره ها بودند بسیار عصبانی خواهند شد وقتی که بفهمند آپارتمان به اندازه کافی وجود ندارد. ولی این کمبود بدلیل دخالت دولت و تعیین اجاره‌ها پایین‌تر از حدی که مردم در بازار آزاد باید پرداخت کنند ،است.
بنا بر این این نظر که نظام اقتصادی سومی بین سوسیالیزم و سرمایه‌داری وجود دارد- و آن طور که طرفدارانش می‌گویند از سوسیالیزم به همان اندازه که از سرمایه داری فاصله دارد، دور است و در عین داشتن فواید آنها نقاط ضعفشان را ندارد- بی معنی است. افرادی که گمان می‌کنند چنین نظام افسانه‌ای وجود دارد کاملاً خیال پردازی می‌کنند. زمانی که به تجلیل از دخالت دولت در اقتصاد می‌پردازند. فقط می‌توان گفت که اشتباه می‌کنند. دخالت دولت شرایطی را ایجاد می‌کند که حتی خودشان نیز ناراضی خواهند شد.
یکی از مشکلاتی که من بعداً به آن خواهم پرداخت نظام حمایت از تولیدات داخلی است. دولت تلاش می‌کند تا بازار داخلی را از بازار جهانی جدا کند. دولت با وضع تعرفه بر واردات که باعث کاهش قیمت کالاهای داخلی نسبت به قیمت جهانی آن‌ها خواهد شد، این امکان را برای تولیدکنندگان داخلی ایجاد می‌کند تا کارتل بوجود بیاورند. این کارتلها بعداً از طریق قوانین ضد کارتل توسط خود دولت مورد حمله قرار می‌گیرند. این دقیقاً شرایطی است که برای اکثر دولت‌های اروپایی بوجود آمده است. در آمریکا، دلایل دیگری برای ایجاد قوانین ضد انحصار و نبرد بر علیه شبه انحصار وجود دارد.
این بسیار مضحک است که دیده می‌شود دولت، که با دخالت‌های خودش و تغییر شرایط بازار امکان ایجاد کارتل‌های داخلی را بوجود آورده، به برخی از کسب وکارها اشاره می‌کند و می‌گوید: «کارتل‌ها وجود دارند، پس دخالت دولت در این کسب و کارها ضروری است». عدم دخالت دولت در بازار ساده‌ترین روش برای مبارزه با کارتلها است چرا که دخالت او است که تشکیل کارتلها را ممکن می‌سازد.
این عقیده که دخالت دولت می‌تواند به عنوان یک راه حل برای مشکلات اقتصادی مطرح باشد در اکثر کشورها منجر به شرایطی بسیار نامطلوب و آشفته خواهد شد. اگر دولت دخالتهای خود را به موقع متوقف نکند، شرایط به سمت سوسیالیزم پیش خواهد رفت.
با این وجود، دخالتهای دولت در کسب وکار هنوز بسیار فراگیر است. به محض اینکه کسی چیزی را که در بازار اتفاق ‌افتاده دوست ندارد می‌گوید:« دولت باید در این مورد کاری انجام دهد. پس ما برای چه دولت داریم؟ دولت باید این مشکل را حل کند». این مشی به جا مانده از دوران گذشته است. دورانی قبل از آزادی و دولتهای مدرن.
برای قرن ها این دکترین وجود داشت، و توسط همه پذیرفته شده و حمایت می‌شد، که پادشاه فرستاده خداوند است؛ خرد او بیش از زیردستان اوست و او قدرت‌های ماورای طبیعی دارد. تا اوایل قرن نوزدهم مردم از بیماری‌های خاصی رنج می‌بردند که انتظار داشتند تا دست پادشاه آنها را شفا دهد. دکتر ها معمولاً بهتر عمل می‌کردند ولی با این وجود مردم برای درمان خود پیش پادشاه می‌رفتند.
این دکترین برتری پدرانه دولت و قدرتهای ماورای طبیعی موروثی پادشاه، آرام آرام از بین رفت یا حداقل ما این طور گمان می‌کنیم. ولی دوباره برگشتند. پروفسوری آلمانی بود به نام سمبارت[۱۰] (من او را بسیار خوب می شناختم). او در سراسر دنیا شناخته شده بود و از بسیاری از دانشگاههای دنیا دکترای افتخاری داشت و حتی عضو افتخاری انجمن اقتصاد آمریکا نیز بود. او یک کتاب نوشته که ترجمه انگلیسی آن نیز موجود است وتوسط انتشارات دانشگاه پرینستون نیز منتشر شده. ترجمه فرانسوی آن نیز موجود است و شاید ترجمه اسپانیایی آن نیز موجود باشد یا حداقل امیدوارم موجود باشد تا بتوانید چیزی را که می‌گویم چک کنید. در این کتاب که در دوران معاصر ما چاپ شده است و نه در قرون وسطا، سمبارت، یک پروفسور اقتصاد به سادگی می‌گوید:«پیشوای ما(که البته مقصود او هیتلر است) دستورات خود را مستقیماً از خداوند می‌گیرد، از پیشوای عالم».
من پیشتر در مورد سلسله مراتب پیشوایان صحبت کردم و ذکر کردم که هیتلر در رأس آنها قرار داشت. ولی در طبقه بندی سمبارت یک پیشوای بالاتر نیز وجود دارد: خداوند که پیشوای عالم است. و خداوند، آنطور که او می‌نویسد، دستورات خود را مستقیماً به هیتلر می‌دهد. البته پرفسور سمبارت از روی فروتنی می گوید:«ما نمی‌دانیم چطور خداوند با پیشوا ارتباط برقرار می‌کند. اما این حقیقتی انکار ناپذیر است».
حال که شنیدید که چنین کتابی می‌تواند به زبان آلمانی نوشته شود، زبان ملتی که به فلسفه و شعر معروفند، و دیدید که این کتاب به انگلیسی و فرانسوی نیز ترجمه شده است، پس نباید از این حقیقت متحیر شوید که حتی یک مأمور اداری کوچک نیز خود را عاقل‌تر از شهروندان بداند و بخواهد در همه چیز دخالت کند.
با وجود اینکه او یک مأمور اداری کوچک است و نه پروفسور سمبارت عضو افتخاری همه جا.
آیا علاجی برای چنین اتفاقی وجود دارد؟ من خواهم گفت آری راه چاره‌ای هست. و این راه، قدرت شهروندان است. آنها باید از تشکیل چنین رژیم استبدادی < که ادعای بیجای عقلانیتی بیشتر از شهروندان را دارد>، جلوگیری کنند. این تفاوت اصلی بین آزادی و بردگی است.
ملت‌های سوسیالیست ادعای دموکراسی کرده اند. روسها نظام خود را دموکراسی مردم می‌نامند. آنها شاید مدعی هستند که فرد دیکتاتور نماینده مردم است. من قکر می‌کنم که به یک دیکتاتور، پرون[۱۱] در آرژانتین، زمانی که در ۱۹۵۵ او را تبعید کردند پاسخ مناسبی داده شد. بیایید آرزو کنیم که سایر دیکتاتورها در ملتهای دیگر نیز با پاسخ های مشابه، اصلاح شوند.
مترجم:سید صدرا امیری مقدم
۱) Mixed Economy
۲) Diocletian
۳) J.I.Guillotin
۴) Hinderburg Plan
۵) Chancellor Brüning
۶) Betriebsführer
۷) führers
۸) Goering
۹) Gauführer
۱۰) Werner Sombart
۱۱) Juan Perón
منبع : رستاک