شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

گناه زنده ماندن و منطق مصالحه


گناه زنده ماندن و منطق مصالحه
«برای آدمی هیچ چیز فریبنده تر از آزادی وجدان نیست و در عین حال هیچ چیز هم مایه رنجی بیشتر از آن نیست.»
از گفته های مفتش اعظم، «برادران كارامازف»، ترجمه صالح حسینی، انتشارات ناهید، ص ۳۵۸
● گئورگ لوكاچ در نوشته های جوانی اش زندگی را طیفی از امكان های گونه گون توصیف می كند. یك سر طیف، زندگی «روزمره» قرار دارد كه در آن همه گزینه ها به یك اندازه محتمل اند وز همین روی هیچ یك از قوای «انسانی» به فعلیت نمی پیوندد. در این مرتبه آدمی در سیطره «نیاز»ها به سر می برد و بالاتر از همه در سیطره غریزه بقا، این قاعده كه باید به هر قیمتی زنده ماند. در این رتبه ارزش های مطلق، پای مال نیازها می شوند: انسان گامی بیش تا حیوان شدن ندارد. در سوی دیگر طیف زندگی در اوج تنش و كنش پیش می رود، تنشی كه از تفكر می زاید یگانه وجه فارق انسان از حیوان كنشی كه از انتخاب برمی خیزد برترین جلوه این قسم زندگانی در تراژدی روی می نماید، در لحظه های بزرگ و كمیابی كه آدمی خود زندگی را نثار ارزش های مطلق می كند. به عقیده لوكاچ تنها در این لحظه های تك و بی همتا است كه حقیقتا زندگی می كنیم، كه به خویشتن انسانی راستین خویش می رسیم، در لحظه هایی كه زندگی به مرگ پیوند می خورد، در لحظه هایی كه آری گفتن به اصل زندگی انسانی در گرو نه گفتن به زندگی مقهور نیازها است، لحظه هایی كه تصدیق حقیقت حیات به بهای مرگ تمام می شود...
● اصل بنیادی فلسفه اخلاق تئودور آدورنو در این قاعده به ظاهر ساده اما سهمگین خلاصه می شود كه زندگی بد را نمی توان خوب زیست. به بیان ساده تر در زندگی بد، خوب زیستن محال است. آدورنو برای توضیح این قاعده به پرسشی اشاره می كند كه نیچه در قطعه ۳۴ «انسانی زیاده انسانی» پیش كشیده است: «آیا آدمی می تواند آگاهانه در ناراستی سكنی گزیند آیا بهتر آن نیست كه مرده باشیم و مجبور نباشیم در ناراستی به سر بریم» مثالی بزنیم، وقتی هوا بد است كسی نمی تواند ادعا كند هوای خوب تنفس می كند، جایی كه هوا بد است خوب نفس كشیدن محال است. حال تصور كنید این هوای بد برای كسانی خوب و منظور از خوب در این جا همان «سودآور» است باشد خیال كنید باشند كسانی كه از قبل این هوای بد نان می خورند كشیشانی كه گناه آدمیان را می خرند و در ازای آن بهشت می فروشند، پلیس هایی كه برای نمایش اقتدارشان نیاز به تخلف شما دارند... مسئله این است كه وقتی هوا بد است، هوا بد است و بزرگترین دروغ این است كه بگویی «اما من حالم خوب است، چون بلدم چگونه خوب نفس بكشم»...
● در میانه های طیفی كه لوكاچ برای توصیف سلسله مراتب زندگی های ما پیش نهاده یك منطق حكم می راند و بس: منطق مصالحه. در كشاكش برآوردن نیازها و تحقق بخشیدن به ارزش ها یعنی خیال های بلندی كه از تفكر می زایند مدام تن به مصالحه می دهیم. در این میانه ولی یك معیار هست كه به همه چیز خط می دهد و یك ریز در گوش مان می خواند كه تا چه حد گوش به نیاز بسپاریم و تا كجا دل به آرمان بدهیم و متناظرا تا چه پایه از نیاز چشم پوشیم و چه مایه پای روی ارزش بگذاریم:
آن معیار چیزی نیست جز «نیاز» به زنده ماندن. پس اگر دقت كنید، منطق مصالحه باز ناگزیر آدمی را به سمت نوع اول زندگی می كشد، منطق مصالحه كار را به حیوان شدن تدریجی می كشاند. در مقابل این نیاز، فریبنده ترین «میل» آدمی ایستاده: میل به آزادی، به آزادی وجدان همان كه به تعبیر «مفتش اعظم» داستایوفسكی زاینده بزرگترین رنج ها است، رنج نیستی. اسلاوی ژیژك در صورت بندی فلسفی تكان دهنده ای نشان می دهد كه «میل بشری برخلاف غریزه حیوانی همواره از راه رجوع به نیستی شكل می گیرد.» كتاب «رخداد»، ص ۱۰۵ باری، منطق «میل»، برخلاف منطق «نیاز»، آدمی را به سر دیگر طیف می برد، به سمت تراژدی. این هر آینه سرشت بنیادی «كنش سیاسی» راستین است: دل بستگی لجوجانه به آزادی وجدان كه همانا جایگزین میل معطوف به نیستی است. هنگام كه از تو می خواهند به گناه نكرده اعتراف كنی یعنی وجدانت را بفروشی و از شر مصایب آزادی وجدان خلاص شوی و در عوض، زنده بمانی كه همانا نیاز «طبیعی» همه ماست، لازم نیست زیاد فكر كنید، همین كه دست از این كار بیهوده فكر كردن را می گویم برداری، «منطق مصالحه» ترتیب همه چیز را می دهد، این یعنی در هوای بد هم می توان نفس كشید خوب و بدش را بی خیال، مگر ما زندگان جز این می كنیم...
وقتی هوا بد است اما كسی از هوای بد نمی میرد اتفاقی كه در واقعیت «معمولا» می افتد، چون بدی هوا به ندرت به حدی می رسد كه درجا بكشد، كه اگر می رسید شاید به خودمان می آمدیم، شاید یك كار خوب و لاجرم تراژیك بتوان كرد، این كه سعی كنی خوب نفس بكشی. این كار مرگت را شتاب می بخشد و به میزانی كه هوا بد و بدتر باشد، مرگت زود و زودتر روی خواهد داد. در هوای بد، كنش سیاسی راستین همان خوب نفس كشیدن است. موریس مرلوپونتی جایی گفته است، «زمانی كه سقراط نمی پذیرد كه بگریزد بنا به روایت افلاطون در رساله «كریتون» این مجال به طور جدی برای سقراط پیش می آید، از آن روی نیست كه برای دادگاه ارزشی قائل است بلكه می خواهد ناصالح بودن آن را هر چه بهتر اثبات كند.» از این روی است كه مرگ سقراط در كلیت یكپارچه و به ظاهر بی نقص قوانین دولت شهر آرمانی خود سقراط ترك می افكند و در روح و جان آتنی ها و نیز ما زخمی مرهم ناپذیر می گذارد.
اگر سقراط نمی مرد، كسی از كم و كیف قوانین پرسشی نداشت و بیماری حیات آتن نهان می ماند، ضمن این كه هیچ بعید نبود آیندگان سقوط آتن را حمل بر حوادث پیشامدی تاریخ كنند نه فسادی كه آرام آرام ریشه های حیات انسانی سیاسی را در آن دیار می پوساند. در زندگی بد، زندگی خوب و خوب زیستن ممكن نیست اما شاید خوب مردن ممكن باشد باید باشد. آزادی وجدان كه تنها در نتیجه كنش تفكر سیاسی حاصل می شود، در اكثر قریب به اتفاق موارد ثمری جز افزایش رنج ندارد، رنجی كه البته فی نفسه ملال نمی آورد و تنها به گاه بی معنایی از حد تحمل می گذرد و چیزی كه به این رنج معنا می دهد همانا آزادی است و بس بگذریم كه داستایوفسكی یك بار از قول یكی از شخصیت هایش این تذكر تلخ را تا ابد در گوش مان جایگیر كرده است كه «تاكنون برای بشر و جامعه بشری هیچ چیز تحمل ناكردنی تر از «آزادی» نبوده است.»
صالح نجفی
منبع : روزنامه شرق