یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


زکدام باده ساقی به من خراب دادی


زکدام باده ساقی به من خراب دادی
● یادداشتی بر نمایش «مسافران» نوشته و كارگردانی «سیروس همتی»
اشتیاق به عشوه خودش را به دیوار سینه می مالد و از تو چیزی می پرسد. یار دل دزدیده را منزل كجاست؟ حالا تو اگر انعكاس گل سرخ بر برف را هم ندیده باشی باز چیزی از واقعیت، هرچند مجروح برایت تجسد پیدا می كند. زائر همیشه مهیا بوده، زائر خانه ای است كه به اندازه مقصد شبیه جاده است و همان قدر هم بی بازگشت.
اصلاً زائر مترادف برنگشتن است، «مسافران» همین است. زواری با سرنوشت های گونه گون كه به زعم نویسنده در به هم پیوستگی شان بستری مطلوب را برای ایجاد یك نقش آماده دارند.
سیروس همتی از همه راه های ختم به مردم سه راه را برمی گزیند با آن طور دلپسندی كه تماشاگر دوست دارد. با چند آدم كه طلب وصل دارند. هركدام با اهرم و عللی جدا. سرمستان مسافر را پزیتوهای به ترتیب، از موقعیت های منجر به تصمیم می بینیم.
خانواده ای مسیحی كه فرزندشان بیمار است. زن و شوهری كه برای دیدن فرزندشان پابه راهند و مادری كه نذر دارد البسه تعزیه پسر شهیدش را در كربلا به یادگار در تربت بكشد.
ما شرح و سعی این ها را می بینیم كه در قاعده رسیدن با چه چیز در گیر و دارند. برش های فصل وار و گذرا از سه اقلیم و قوم كه همه منهج یك ركاب اند. این ها نیت كربلا دارند برای حاجتی كه به قول قائلش: به كرشمه عنایت نظری به سوی ما كن ‎/ كه دعای دردمندان ز سرنیاز باشد. نویسنده برآن بوده با دخول عقاید و منش متناسب با هر گروه عازم، مشكلی حقیقی را دستمایه كند. مسایلی كه امروز بعضاً راجعشان چیز می خوانیم و می شنویم، با برآیندهایی كه در تفكرات رنگارنگ با ما الینه نیستند.
مقولاتی مانند وهابیت، نذر، شفا، جانفشانی، كه در جریان «مسافران» مبنای پیشروی و تعریف نمایش است. متن با تمام آن چه به عنوان مجموعه ای از پلات های یك اثر در اختیار دارد، شتابزده است و سرسری.
با شیوه روایتی كه مولف از پس چشم آن بر نیامده و در اوقاتی از متن ناچار به تسلیم شده، پس روی «همتی» دو مقوله موجود بوده: یكی گونه و سیاقی كه برای اجرای متن مد نظر داشته كه ركن اش به كار بستن لهجه بوده و استفاده از نص زبانی كه كاراكترها به آن متعلق اند و دیگری تماشاگری كه بالاخره، باید از این ورطه خط سیری دستگیرش شود.
انتخاب او تعدیل است. یك راه سوم كه ریخت متن را عوض كرده و جز اهمال كلمه ای را شایسته نمی شمارد. وی بنای اغماض گذاشته و گذشت. برای مراعات حال تماشاگر. خب لابد گمانش این بوده كه شاید كسی تركی بلد نباشد. انگلیسی نداند. از همین روست كه آدم ها این جا تحیربرانگیزند. به هیچ وجه با هم نمی خوانند.
ناگزیرم از كاربرد این مثل كه یا رومی روم یا زنگی زنگ. اجرا عاری از هرگونه طراحی و متد رئالیتیك بر كمینه گرایی و تداعی لحظه ها استوار است. تصویرسازی هایی (كلام یا چینش) كه به واسطه اشارات و نشانه های معلوم در ترسیم آن چه حادث شده (یا پیشامد منجر به اتفاق) در حد وسع می كوشند.
یك میزانسن و دستورالعمل اپیك كه در فقری خودخواسته قصد فضاسازی و ارایه وضعیت های در حال وقوع، توضیح غیرمستقیم و البته شبه خلاقانه ماجرا را دارد. (مثل مرزبندی، هواپیمای كاغذی، شمع ها، چراغ قوه های چشم دزد و الخ) با این پیشه كه برای كارگردانی برگزیده شده، چه اجبار و الحاحی است در متن برای ایجاد و لحاظ لهجه و زبان؟ كه طی آن، كارگردان مجبور باشد به شكلی مبتدیانه خشت ترجمه و دیلماج را بگذارد. گاه این ترحم كه در حق تماشاگر روا شده خنده آور جلوه می كند.
منظور مكالمه مرد مسیحی با سرباز امریكایی است كه بعد از آن كه به ما قبولاند كه مثل بلبل به چه چه بر انگلیسی مسلط است، از همسرش (ژانت) می خواهد كه یك عبارت را كه به ظاهر نفهمیده برایش برگردان كند. حالا این جمله دیالوگی كلیدی است كه به تعمیم مفهوم در آن چلانده شده.
این مثال در صحنه مجادله عمو! با عیسی هم هست. عمو كاملاً تركی تكلم می كند و عیسی فارسی. در صورتی كه شاهدیم در صحنه تعزیه خواندن پسر راكب برگویش و زبان تركی است.
آیا نمی شد همتی همان گونه كه زن و شوهر اقلیت را از لهجه خالی نمود با باقی هم به همین طریق قرار می گذاشت و تا می كرد، (از سرباز امریكایی بنابر قاعده اجرا چشم بپوشیم). تا دیگر مجبور نباشد در صحنه قتل زن و مرد عرب هم فارسی بشنویم و هم عربی كه تو دروغگویی، انت كذاب، انت متقلب و عباراتی از این دست.
«مسافران» از این منظر آش در هم جوشی است كه با وجود روغن یك وجبی نه جا افتاده، نه قوام گرفته. این شكل ادا و ایراد حتی اغلب نمی گذارد كه تماشاگر به استنتاج برسد در عاقبت آدم ها.
قاتل هفت سر به دوش لب مرز ایران چه می كند. چه كسی قرار است او را به جنت! (USA) ببرد. او كیست كه نیست و بسیار احوال و گفتاری از این سبیل كه نمایش را در سیطره خود دارد. یا نمونه دیگر صحنه وصل مشعر و زیارت بی بی و زن و شوی مسیحی به گرد ضریح تخیل شده، كه به انفجاری ختم می شود. با حضور چهره ای سیاه تن كه با گلابدانی در دست انگار ساكن حرم ستر و عفاف ملكوت است.
نشانه ها عقیم است، متن پر از سوال و اقدام بی بسط است كه در نهایت تنها تنه متن را می لرزاند. باید عیب از من باشد كه نه سواد انگلیسی دارم نه تركی و گرنه شاید می توانستم ترتیبی بچینیم از وقایع علی و معلولی كه بعضاً در تلفیق با وجهه های سورئال و اشارت های آنقدر تند و بی تبار ساختمان «مسافران» را ساخته اند.
در مضمون آن چه نهفته است زیباست ملموس است. نوای زیبایی دارد. صحنه قتل شاید یادآور سفاكی متوكل عباسی باشد كه زیارت كربلا را گرو كرده بود به قطع عضوی و بعدتر قتل عزیزی. و باز دلیری و صداع سرخوشان مست دل از دست داده كه انت مولایی می گفتند و می خواندند، «زیر شمشیر غمت رقص كنان باید رفت». این سرنوشت ازلی ابدی است كه دامنگیر تاریخ است.
از صاحب خون كه ثارالله بود تا امروز و هر روز و هر وقت كه زائری هوای جنون بكند. این تكرار تفقد خداوند است كه در نگاه نمایش هرچند نه دقیق و ظریف، اما شكسته و گسسته فریاد می زند كه محب صادق آنست كه پاكباز باشد. همه این احوال در نمایش گذر كرد و سرآخر تصویر پست از سربازی كه رو به سوی كربلا ایستاده در تاریك روشن صحنه با دستی كه به مجازات شانه بالا آمده و از آرنج خود را خمیده تا سلام كند با ردیف چسبیده انگشت ها كه برپیشانی در خطی از افق كه من در تصورم می سازم، قفل شده است
علی شمس
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید