سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


بدنوایی شبانه ارکستر بی‌ساز چوب‌ها


بدنوایی شبانه ارکستر بی‌ساز چوب‌ها
کتاب برنده شده است، جایزه بنیاد گلشیری را برده است و مهرگان ادب آن را تحسین کرده است و دست آخر برنده بهترین رمان منتقدین مطبوعات شده است احتمالا شما که رمان را نخوانده‌اید فکر می‌کنید با یک رمان عالی طرف هستید. خودم هم همچین تصوری داشتم –متاسفانه- من دوست ندارم به داستان تکه پاره و اپیزود اپیزود رمان بپردازم چرا که دیگرانی، احتمالا، این کار را کرده‌اند، قصد من این است که به اصل اول نوشتن بپردازم یعنی به ابزار نوشتن، زبان داستان، که در اینجا مسلما، با کمی اغماض، فارسی است همان که قرار بوده است شکر باشد و قند و یک بار هم تا بنگاله رفته است -در انتهای فصل دوم کتاب کارکتر اصلی کتاب قصد دارد این نکته را در جواب سوال «مورنائو» که مگر چند نفر به زبان گه شما حرف می‌زنند؟ بگوید- موضوع همین زبان شیرین خودمان است. من استاد ادبیات فارسی نیستم آنقدرها هم دستور زبان فارسی بلد نیستم، درست مثل اکثر خواننده‌گان، اما همین قدر متوجه شدم و به نظرم با کوچکترین اشاره دیگران هم متوجه خواهند شد که زبان فارسی در ایم رمان مثل بیشتر رمانها و نوشته‌های دهه‌های اخیر مورد غفلت قرار گرفته است. شاید این به آن دلیل باشد که نویسنده ساکن فرنگ است و ترجمه به نثر وی آسیب رسانده است و شاید هم دلیل دیگری داشته باشد. چند مثال می‌آور
۱) داشتم با سر سقوط می‌کردم که صدای ملایمی در فضا پیچید و چاه از ژرفش باز ایستاد.
این جمله چه معنایی می‌دهد. راستی باز ایستادن چاه از ژرفش یعنی چه؟
۲) بوی زهم خون خشکیده‌ای راهم...
لازم نیست بگویم که خون بوی زهم نمی‌دهد. بوی شور یا یک همچو چیزی
۳) من عادت داشتم مطالبم را با به کار بردن نام مخاطبم شروع کنم.
درصورتی که این عادتی است که احتمالا همیشه همراه کاراکتر است و باید می‌نوشت من عادت دارم....
۴) هیروشیمای پس از انفجار را دیده‌ای؟ منظره‌ی ساعت‌های ذوب شده در چنبر ثانیه‌ها را؟
به چه دلیل جمله دوم که باید از لحاظ ارکان جمله کامل باشد اصلا فعل ندارد؟
۵) به طرف اتاق آشپزخانه‌ام راه افتادم...
هرگز ما نمی‌گوییم اتاق آشپزخانه مضافا به اینکه به طرف اتاق آشپزخانه می‌روند.
۶) شبی که در ده «دوست محمد» بر آن صفه‌ی گلی، که از هر سو احاطه در شب و بیابان بود...
واقعا این جمله یعنی چه؟
۷) مرد بیابانی تنها ثروتش سایه‌ی اوست.
۸) این چنین رفیقی را تیغ آفتاب که به فرق سر بکوبد رهاش می‌کنی بسوزد؟
منظور این بوده است که: این چنین رفیقی را،تیغ آفتاب که به سرت بکوبد، رها می‌کنی تا بسوزد؟
۹) این همان بلایی بود...فقط چند لحظه طول کشید. همان چند لحظه‌ای که تیغ آفتاب درست به فرق سر می‌کوبد. چهارده ساله بودم. فقط.
منظورش این بوده است که فقط چهارده سالم بود. نقطه و بعد فقط در زبان فارسی نداریم.
۱۰) به این اضافه کنید گم کردن زمان فعل‌ها و نابه‌جا به کار بردن آنها که حتا یک خواننده‌ی عادی هم متوجه‌اش می‌شود.
اشتباه نکنید من هنوز بیست صفحه از این کتاب دویست صفحه‌ای را بیشتر نخوانده‌ام و سرسری هم به کلمه‌ها و جمله‌ها نگاه انداخته‌ام. یک نکته‌ی دیگر که در این چند بخش با آن برخورد کردم استفاده نادرست از پرانتز است. پرانتز را برای معنی کلمات به کار می‌برند نه توضیح اضافه و جمله‌ای معترضه. مثلا book (کتاب) که به هیچ وجه در این کتاب و در این چند صفحه به آن اشاره نشده است و به کرات هم این اشتباه و بی‌توجه‌ای تکرار شده است.
نکته‌ی دیگری که گفتنش به نظرم لازم می‌آید استفاده بی‌مورد و نا به جا از صفت است و نویسنده به جای اینکه فضا را با استفاده از کلمات بسازد خیلی ساده با استفده از چند صفت ساده خیال خودش را راحت کرده است.
● به این جمله نگاه کنید
«همین طور که انگشتم را محکم روی زنگ فشار می‌دادم احساس کردم در درونم چیزی شروع کرد به رشد کردن. چیزی شبیه هیولایی زشت و وحشتناک. از خودم منزجر شدم.»
هیولا خودش زشت هست و لازم نیست نویسنده زیاد روی این موضوع تاکید بی‌مورد کند.
از این موارد بسیار در کتاب دیده می‌شود و از لحاظ فارسی و فن نگارش بسیار تا بسیار ضعیف است.
سوالم این است کتابی که این همه مشکل دارد چرا جایزه گرفته؟ واقعا کتاب را خوانده‌اند تا به انتها و این موارد را ندیده‌اند؟ اگر دیده‌اند و جایزه داده‌اند که دیگر اسمش جایزه نیست و اگر اصلا این موارد را نمی‌دانند پس چه جور داوری می‌کنند.
علی چنگیزی


همچنین مشاهده کنید