پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ناکامی تئوری ها در مواجهه با انقلاب اسلامی


ناکامی تئوری ها در مواجهه با انقلاب اسلامی
ظهور انقلاب اسلامی ایران، ناتوانی بسیاری از نظریه های انقلاب در تحلیل و تبیین انقلاب های سیاسی و اجتماعی را نمایان كرد. شاید وقوع انقلاب اسلامی را بتوان نقطه عطفی در نظریه پردازی های اندیشمندان علوم سیاسی و اجتماعی دانست، به طوری كه بسیاری از آنان را به بازنگری و بازاندیشی در نظریه های خویش وادار نمود و حتی برخی آشكارا به ضعف نظریه های خود در رویارویی با انقلاب اسلامی ایران اعتراف كردند.
نوشتار حاضر، چكیده ای از سخنرانی دكتر محمدحسین پناهی با عنوان تأثیر فرهنگی انقلاب اسلامی ایران بر تئوری های انقلاب، در دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی (ره) است.
محمدحسین پناهی دارای دكترای جامعه شناسی و فوق لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه ویسكانسین - مدیسن آمریكا و عضو هیأت علمی دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی (ره) است. حوزه تخصصی وی جامعه شناسی سیاسی و انقلاب است. او تا به حال علاوه بر چاپ مقاله های فراوان، كتاب «جامعه شناسی شعارهای انقلاب اسلامی» را نیز منتشر كرده است. سخنرانی وی مبتنی بر دستاوردهای تحقیقی است - تحقیقی كه هنوز ادامه دارد - كه او در فرصت مطالعاتی خویش در دانشگاه ویسكانسین - مدیسن آمریكا انجام داده است.
انقلاب اسلامی ایران به عنوان یكی از انقلاب های برجسته قرن بیستم، آثار متعددی را به دنبال داشت و توجه بسیاری از اندیشمندان انقلاب را به خود جلب كرد. شاید هیچ انقلابی در چنین مدت كوتاهی به اندازه انقلاب اسلامی مورد توجه اندیشمندان قرار نگرفته باشد. در نتیجه امروزه شما كتابنامه های قطوری از تحقیقات، مقاله ها و كتاب هایی در زمینه انقلاب اسلامی می بینید كه حاوی صدها مقاله علمی و كتاب است.
برای مقایسه ای اجمالی برای تبیین دامنه وسیع كار بر روی انقلاب اسلامی توجهتان را به جست و جویی كوتاه در سایت گوگل (Google) با موضوع انقلاب اسلامی جلب می كنم. برای نمونه امروز صبح این جست و جو را انجام دادم. در این جست و جو در ارتباط با انقلاب اسلامی یك میلیون و ۶۷۱ هزار مدخل وجود داشت. همین جست و جو را نیز برای انقلاب نیكاراگوئه كه همزمان با انقلاب اسلامی اتفاق افتاده است، انجام دادم. نتیجه، ۵۱ هزار مدخل در گوگل بود. بدین ترتیب می بینیم كه به هیچ وجه این ۲ انقلاب (انقلاب اسلامی و انقلاب نیكاراگوئه) قابل مقایسه نیستند. این نكته خود به خود این سؤال را مطرح می كند كه چرا چنین توجهی به انقلاب اسلامی ایران شده است؟
برای نمونه اگر پیرامون انقلاب فرانسه كه ۲۳۰ سال پیش اتفاق افتاده است و هنوز روی آن مطالعه می كنند، در سایت گوگل جست و جو كنیم، تعداد مدخل آن حدود ۲ میلیون و ۳۰۰ هزار مورد است. به عبارت دیگر انقلاب اسلامی ایران در این مدت كوتاه ۳۰ ساله تنها ۶۰۰ هزار مدخل كمتر از انقلاب فرانسه دارد. انقلابی كه در واقع به عنوان مادر انقلاب های مدرن شناخته می شود و از مهم ترین آنهاست. البته این مدخل ها همیشه در حال تغییر است.
به احتمال زیاد، اگر از امروز ۱۰ سال بگذرد و شما بار دیگر این جست و جو را انجام دهید، خواهید دید كه دامنه كار بر روی انقلاب اسلامی بیش از انقلاب فرانسه خواهد بود. به هر حال این نكته اهمیت انقلاب اسلامی را در صحنه بین المللی و برای اندیشمندان حوزه انقلاب و جامعه شناسی سیاسی و انقلاب نشان می دهد. این كه چه عواملی موجب اهمیت فراوان انقلاب اسلامی شده است، خود جای بحث دارد.
به طور قطع، عواملی مانند زمان و مكان وقوع، ایدئولوژی، میزان موفقیت، آثار بین المللی، هویت دشمنان و مخالفان انقلاب اسلامی و عوامل دیگری در توجه فراوان به انقلاب اسلامی ایران مؤثر بوده اند. این اهمیت برای اندیشمندان حوزه جامعه شناسی انقلاب منجر به این خواهد شد كه مطالعات بسیاری بر روی انقلاب اسلامی ایران انجام دهند كه یكی از نخستین تلاش ها، آزمون تئوری های خودشان است. به عبارد دیگر بررسی كنند، تئوری هایی كه تا آن زمان برای تبیین انقلاب ها به كار می رفته به چه میزان در مورد انقلاب اسلامی صادق است و می تواند برای تبیین این انقلاب مفید باشد؟ و این مسأله آثار علمی فراوانی را ایجاد خواهد نمود. برای نمونه جالب است بگویم طبق بررسی ای كه انجام داده ام، هیچ مطالعه ای بر روی آثار علمی انقلاب ها حتی انقلاب كبیر فرانسه مشاهده نكردم. به عبارت دیگر تحقیقی كه اثر یك انقلاب را به عنوان پدیده ای اجتماعی در روند تغییر و تحولات علمی بررسی كند، ندیدم.
بنابراین مطالعه ای كه من انجام داده ام، كار بسیار جدیدی است و به معنایی، منحصر به فرد است. البته دو، سه نفر از دوستان در ایران چنین صحبت هایی را به طور پراكنده و سطحی در برخی همایش ها داشته اند، اما مقاله علمی مدونی در این زمینه پیدا نكردم و این خود جای شگفتی است كه در حوزه جامعه شناسی علم كه محملی برای چنین مطالعاتی است، به این موضوع و این انقلاب توجهی نشده است. به هر حال موضوعی كه به این شكل انتخاب كرده ام، به لحاظ مبانی نظری در حوزه جامعه شناسی علم قرار می گیرد. یعنی بررسی اثر یك پدیده اجتماعی در روند تغییر و تحولات علمی. بنابر این برای این كه بتوانم این تحقیق را انجام دهم، ناچار بودم كه مطالعه دقیق تری در جامعه شناسی علم و جامعه شناسی معرفت داشته باشم و به طور طبیعی می باید با مطالعات كلاسیك و متأخر در این زمینه آشنا می شدم كه وقت زیادی از من گرفت. با مطالعاتی كه در این حوزه انجام دادم به این نتیجه رسیدم كه شاید یك مبنای نظری تلفیقی از جامعه شناسی علم بتواند مرا در این تحقیق كمك كند.
۲ مطالعه در بین كارهایی كه در حوزه جامعه شناسی علم یا تاریخ تحولات علمی صورت گرفته بسیار شاخص هستند؛ یكی از آنها كاری است كه توماس كوهن با عنوان «ساختار انقلابات علمی» انجام داده كه كتاب آن نیز به فارسی ترجمه شده است. این كتاب ، انقلاب های علمی یا بطور عام تر تحول های علمی را مورد مداقه قرار می دهد. از نظر توماس كوهن ۲ شكل دگرگونی در علم وجود دارد، نخست دگرگونی تدریجی در داخل یك پارادایم یا نظریه موجود است كه از آن با عنوان علم عادی یا معمولی و یا فعالیت علمی معمول یاد می كند ما بیشتر این گونه عمل می كنیم، یعنی یك نظریه مورد قبول و جا افتاده ای را مبنای كار قرار می دهیم و یا با اصلاحاتی، فرضیاتی را مطرح می كنیم و سپس به بررسی آنها می پردازیم كه این شیوه موجب توسعه علم در درون یك پارادایم می شود.
توماس كوهن مقایسه بسیار جالبی را میان انقلاب علمی انجام می دهد. به نظر او همان طور كه زمینه هایی برای انقلاب های اجتماعی فراهم می شود، شرایط انقلابی نیز به وجود می آید و سپس انقلاب اتفاق می افتد و بعد هم پیامد هایی را به دنبال می آورد، انقلاب های علمی نیز فرآیندی شبیه انقلاب های اجتماعی دارد. از دیدگاه او توسعه جامعه در شرایط عادی در بستر ساختار موجود اتفاق می افتد و بنابراین علم عادی هم علمی است كه براساس نظریه های مقبول موجود تحول می یابد.
همچنین در این ساختار است كه فعالیت های علمی و پژوهشی و همین طور توسعه علمی به وقوع می پیوندد. این قضیه نوعی تغییر علمی است، منتها این پارادایم های مورد قبول و نظریه های حاكم در زمان هایی و به علل مختلف، مورد تشكیك قرار می گیرند، چرا كه توانایی تبیین پدیده های نوظهور را ندارند. البته این را هم اشاره كنم كه بحث كوهن بیشتر معطوف به علوم تجربی است.
البته در مورد علوم انسانی هم اشاراتی دارد كه با علوم تجربی قابل تطبیق است، اما بیشترعلوم اجتماعی را مورد توجه قرار می دهد. توجه به این نكته بسیار مهم است.
به هر حال این نظریات یا پارادایم های موجود مورد سؤال قرار می گیرند و نمی توانند اتفاق های جدید را تبیین كنند. به این صورت رفته رفته دانشمندان و اندیشمندان مبتكری به وجود می آیند كه نظریه ها و پارادایم های جدید را مطرح می كنند، آن نظریه ها به تدریج مورد پذیرش قرار می گیرند و بعد از یك دوره گذار، جایگزین آن نظریات و پارادایم های قبلی می شوند. به این ترتیب نظریه یا پارادایم بعدی با قبلی قابل قیاس نیست.
به طوری كه از ریشه ساختار دیگری پیدا می كند و به همین دلیل كوهن حركت از یك پارادایم به پارادایم دیگر یا از یك نظریه به نظریه دیگر را انقلاب علمی می نامد و نشان می دهد كه از این دست انقلاب ها، بسیار در تاریخ علم و در سطوح مختلف كلان و خرد اتفاق افتاده است. این كار توماس كوهن بستر نظری را برای من فراهم نمود. بر این مبنا و در حوزه جامعه شناسی علم می توانیم انقلاب اسلامی را به عنوان یك حادثه بین المللی مهم تلقی كنیم كه موقع ظهور آن نظریات موجود پیرامون انقلاب را به چالش می كشد و باید این واقعه با آن نظریه ها آزمون شوند، آن هنگام متوجه خواهید شد كه نظریه های موجود چقدر توان تبیین پدیده را دارند و اگر چنین توانی وجود نداشته باشد، حركتی برای خلاقیت های علمی جدید را به وجود می آورد كه مباحث جدید علمی مطرح شوند و به این ترتیب تغییر در نظریه های انقلاب حاصل می شود. یكی از كتاب های برجسته دیگر در این زمینه (حوزه جامعه شناسی علم) كه متأخر تر از كتاب ساختار انقلاب های علمی كوهن و متعلق به اواسط دهه ۸۰ میلادی است، كتابی است كه ۲ نفر با نام های شایپن و شفر نوشته اند.
نام این كتاب ، «قدرت و پمپ هوا» تا اندازه ای گمراه كننده است. این اثر هم، از كارهای بسیار برجسته و كلاسیك در حوزه جامعه شناسی علم است. این ۲ نفر (شاپین و شفر)مطالعه ای بر روی فرآیند ساخت پمپ هوا به وسیله رابرت بویل كه از دانشمندان علم مكانیك بود، انجام دادند. آنها قصد داشتند دریابند كه نظریه پردازی رابرت بویل و دستگاهی كه او به عنوان یك تكنولوژی علمی جدید ساخت، چگونه مورد پذیرش جامعه علمی قرار گرفت؟ آنها به طور دقیق مراحل ساخت و آزمایش دستگاه و در نهایت، پذیرفته شدن آن را با وجود انتقادهای شدیدی كه افرادی مانند توماس هابز به آن وارد كرده اند، مورد مطالعه قرار داده اند. توماس هابز بشدت به این دستگاه و نحوه عملكرد آن انتقاد می كند و همه یافته ها و استدلال های بویل و آزمایش هایی را كه او انجام داده است، زیر سؤال برده و آنها را رد می كند.
اما چیزی كه در نهایت اتفاق می افتد پذیرش نظر بویل از طرف جامعه علمی و رد نظر توماس هابز است. آنها نشان می دهند كه اوضاع فرهنگی، سیاسی و اجتماعی حاكم در آن زمان به گونه ای بود كه در واقع به سودنظرات و دستگاه ساخته شده بویل و بر ضد نظرات هابز بوده است. در حالی كه هر دوی این نظریه ها اشكال های جدی داشتند.
نكته جالب این است كه هر دو نظریه می توانستند به یك اندازه مورد پذیرش قرار گیرند، اما یكی رد و دیگری پذیرفته می شود. علت این اتفاق پشتوانه سیاسی نظریه بویل بوده است. حرف اساسی شاپین و شفر این است كه داده های علمی و تفسیر و تعبیرهای این داده ها و نیز نظریه پردازی های علمی به شدت در تأثیر شرایط فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی است. به طوری كه هیچكدام آنها و روش هایی هم كه برای تولیدشان به كار گرفته می شود، حقیقت نیستند و ساخته و پرداختن علوم از این منظر می تواند دارای تعبیر و تفسیرهای متعدد و مختلفی باشد و این گونه نیست كه عینیت و حقیقتی وجود دارد كه قابل كشف باشد.
به این معنا به طور كامل كشف حقیقت و واقعیت بیرونی به وسیله علم زیر سؤال رفته و رد می شود.نكته جالبی از این كتاب نقل می كنم؛ شاپین و شفر می گویند: «علوم تجربی، اجتماعی و انسانی كنونی در غرب محصول ساختار اجتماعی لیبرالی و كثرت گرایی غربی و حامی و حافظ چنین ساختاری است و با آن رابطه متقابل دارد. به نحوی كه اگر یكی را برداریم، دیگری فرو می ریزد.» البته دقت كنید كه آنها ازعلوم، بخصوص علوم تجربی سخن می گویند. حال وقتی تاریخ علوم تجربی ثابت كند كه یك دستاورد علمی تجربی، محصول شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه است، دیگر علوم اجتماعی جای خود را دارد.
امروز دیگر آن نوع تلقی كه از علم به عنوان پوزیتیویستی كلمه در گذشته مورد قبول بود و به عنوان یك حقیقت مطلق، باز نماینده واقعیت ها و حقایق بیرونی شناخته می شود - حتی در علوم تجربی - جایگاهش را در نزد جامعه شناسی علم، از دست داده و قابل قبول نیست، چه برسد به علوم اجتماعی و انسانی یا به معنایی علوم فرهنگی. نظریه ها در این علوم بسیار كمتر از علوم تجربی می توانند ادعای جهانشمولی داشته باشند، در حالی كه در گذشته چنین بوده است.
بدین ترتیب من از تلفیق این ۲ نظریه و برخی نظریه های دیگر كه در زمینه جامعه شناسی علم مطرح بود، مبانی نظری خود را در این تحقیق سازمان دادم.
در واقع نتیجه این شد كه انقلاب اسلامی در زمانی اتفاق می افتد كه می توان گفت نظریه های پوزیتیویستی به تدریج زیر سؤال رفته و خود انقلاب اسلامی هم ضربه بسیار سنگینی به این پوزیتیویسم حاكم بخصوص در علوم اجتماعی و در جامعه شناسی سیاسی و انقلاب وارد می كند.از سوی دیگر این جریان همزمان با شرایط تاریخی و شروع چرخش فرهنگی و پست مدرنیسم (فرامدرنیته) در غرب است.
این عوامل دست به دست هم داده و موجب شده است كه انقلاب اسلامی اثرهای بسیار مهمی را در روند تحقیقات - دستكم مربوط به حوزه انقلاب و كمی همه گیرتر در حوزه جامعه شناسی انقلاب - ایجاد كند.بدین ترتیب چارچوب نظری من شكل گرفت و فرضیه ام نیز بر این اساس بررسی دگرگونی است كه انقلاب اسلامی در نظریه های انقلاب ایجاد كرده است. بار دیگر تأكید می كنم كه وقتی ما از نظریه های علمی بخصوص در حوزه علوم اجتماعی و جامعه شناسی صحبت می كنیم، باید ببینیم با چه نوع نظریه هایی سر و كار داریم و ماهیت شكل گیری این ها چگونه و در چه بسترهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به وجود آمده اند و چقدر می توانند در تبیین پدیده های اجتماعی جامعه خودمان مفید واقع شوند. به هر حال برای بررسی فرضیه خود باید به نظریه های انقلاب قبل از مقطع وقوع انقلاب اسلامی بپردازم و نشان دهم كه موضوع فرهنگ و عوامل فرهنگی بر این نظریه ها دخالت داشته و سپس با نظریه های بعد از انقلاب اسلامی مقایسه نمایم تا ردپای انقلاب اسلامی را در نظریه پردازی های بعد از وقوع آن مشخص سازم.
نظریه های غالب در جامعه شناسی انقلاب، نظریه های ماركسیستی كلاسیك و جدید هستند كه نقش چندانی به فرهنگ به معنای كلی آن_ با در نظر گرفتن مذهب - نمی دهند و فرهنگ را به عنوان عامل تعیین كننده نمی پندارند، بلكه آن را عامل تعیین شده می دانند. نظریه های روانشناختی انقلاب نیز كه متأخرترین آنها نظریه های محرومیت نسبی است، یا نظریه های توقعات فزاینده، جایگاهی را برای ارزش ها و ایدئولوژی قائلند، اما بسیار رقیق و كم اثر. به عبارت دیگر عوامل دیگر ذهنی، نارضایتی های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و نیز قدرت های حاكم موجود اهمیت بیشتری را نسبت به ایدئولوژی و فرهنگ می دهند. از سوی دیگر نظریه های ساختارگرایی هم وضع مشابهی دارند.
یكی از ویژگی های نظریه های ساختاری این است كه برای فرهنگ و عاملیت نقشی قائل نیستند، چرا كه آنها را عوامل ذهنی غیر از عوامل ساختاری می دانند. به عبارت دیگر ساختارگرایی هر چه خالص تر باشد به همان میزان كمتر به عامل ایدئولوژی، فرهنگ و مذهب اهمیت می دهد. از برجسته ترین نظریه های ساختارگرایی در حوزه انقلاب نظریه اسكاچپول است. این نظریه در واقع بهترین و كامل ترین نمونه ساختارگرایی مدرن است. شما در این نظریه به وضوح می بینید كه چندان وزنی برای فرهنگ و ایدئولوژی قائل نیست وبیشتر عوامل ساختاری ـ طبقاتی، ساختار دولت، ساختار طبقات اجتماعی و ساختار بین المللی مورد توجه است تا فرهنگ و ایدئولوژی.
با بررسی نظریه های سیاسی ـ اجتماعی، نظریه های بسیج و انتخاب عقلانی نیز خواهید دید كه آنچنان باید و شاید به مقوله فرهنگ، مذهب و عوامل اعتقادی یا ارزشی نمی پردازند. درواقع اگر هم به این عوامل توجهی نشان دهند، به صورت جنبی و سطحی از آن می گذرند و آن ها را به عنوان یك متغیر اصلی تعیین كننده به حساب نمی آورند.
برای نمونه شما نمی بینید در دسته بندی هایی كه در مورد نظریات انقلاب های اجتماعی وجود دارد، دسته ای هم به نام نظریه های فرهنگی انقلاب داشته باشیم. چنین چیزی تا زمان وقوع انقلاب اسلامی ایران وجود نداشت و اگر هم فرهنگ به شكلی در نظریات انقلاب وارد شده بود، به صورت جنبی وسطحی حضور داشتند. همه این نظریه ها ادعای جهانشمولی داشتند. به عبارت دیگر هر نظریه پردازی، نظریه خویش را برای همه انقلاب ها صادق می دانست و برای آن قدرت تبیین كنندگی همه انقلاب ها را قائل بود.
اما وقتی انقلاب اسلامی ایران به وقوع پیوست همه این نظریه پردازان به سراغ نظریه های خویش رفتند تا انقلاب اسلامی را تبیین كنند. تلاش های اولیه ای نیز صورت گرفت. حتی ماركسیست ها سعی كردند انقلاب اسلامی را براساس چارچوب ماركسیستی خود تبیین كنند، ولی موفق نشدند. هر تلاشی كه كردند متوجه شدند كه این انقلاب دارای محتوای فرهنگی بسیار غلیظی است كه نمی توان به سادگی از كنار آن گذشت و آن را براساس چارچوب های قبلی تحلیل كرد. به هر حال تلاش های ابتدایی و آزمون این نظریه ها برای تبیین انقلاب اسلامی ایران با شكست مواجه شد و رفته رفته نظریه پردازان در آرای خویش تجدیدنظر كردند. برای نمونه اسكاچپول كه از نظریه پردازان برجسته انقلاب بود در آن زمان سعی كرد تا با نظریه ساختارگرایی، انقلاب اسلامی ایران را تبیین كند. وی در مقاله ای كوشش كرد تا انقلاب اسلامی را تحلیل كند، اما خود به ناتوانی نظریه خویش واقف بود و به همین دلیل در مقاله دیگری به ضعف پاسخگویی نظریه خود در تبیین انقلاب اسلامی اذعان كرد و سعی كرد تا با بازنگری در نظریه خویش انقلاب اسلامی را در چارچوب نظریه خود تبیین كند.
دیگر نظریه پردازان انقلاب نیز به گونه ای به این مشكل دچار شدند. دلیل آن هم این بود كه انقلاب اسلامی ایران با هر نگاهی دارای محتوای فرهنگی غلیظی بود كه در بستر شكل گیری، فرآیند و پیامدهای انقلاب اسلامی وجود داشت.
در ادامه می توان به بعضی از ابعاد فرهنگی انقلاب اسلامی اشاره كرد، مذهبی بودن مردم، چالش باورها و اعتقادات مردم با نخبگان غرب زده ای كه تلاش می كردند فرهنگ مردم را غربی كنند و این قضیه تضادهای فرهنگی متعددی را به وجود آورد كه در نهایت به از خود بیگانگی فرهنگی برای بخشی از مردم جامعه ـ دست كم شهرنشینان ـ منجر شد؛ تبلیغات فرهنگ غربی و ملیت ایرانی گذشته در برابر فرهنگ اسلامی نقشی اساسی در زمینه سازی انقلاب داشتند؛ از طرف دیگر عناصر و مجموعه های فرهنگی بارزی در ایران وجود داشت كه كاركرد مهمی را در انقلاب اسلامی برعهده داشتند.
از جمله روحانیت به عنوان قشری كه به هر صورت كارگزار فرهنگی به معنای عام است و نهادهای مربوط به عزاداری امام حسین (علیه السلام) و شهدای انقلاب؛ مساجد به عنوان یك نهاد فرهنگی مهم كه در آن زمان به عنوان پایگاه فعالیت فرهنگی و مذهبی به شمار می رفتند؛ احیا و بازسازی ایدئولوژی اسلامی قبل از وقوع انقلاب به وسیله افرادی چون مرحوم دكتر علی شریعتی، استاد شهید مطهری (ره) وامام خمینی (ره).
البته این بازسازی و ایدئولوژیزه كردن اسلام و شیعه بسیار نقش آفرین بود؛ اعتقادات شیعه بر امامت و رهبری مؤمنان؛ ماهیت فرهنگی و مذهبی رهبران انقلاب در فرآیند انقلاب؛ استقبال مردم از ایدئولوژی اسلامی در مقابل ایدئولوژی های دیگری كه در آن زمان مطرح بودند؛ نمادپردازی هایی كه از شخصیت های اسلامی، تاریخی و اساطیری در فرآیند انقلاب اسلامی اتفاق افتاد و بویژه این كه این نظریه پردازی ها براساس اسطوره های شیعه بودند.
اعلام و طرح خواسته ها و آرمان های انقلابی به زبان مذهبی و بویژه زبان تشیع؛ فهم و تفسیر نظام حاكم ـ پهلوی ـ براساس همین فرهنگ و نمادپردازی ها منتها در مقابل انقلابیون و رهبران انقلابی؛ از طرف دیگر مشاركت عظیم مردمی در این انقلاب بی سابقه بوده است به طوری كه در هیچ انقلابی این میزان مشاركت مردمی بر پایه چنین مبانی فرهنگی وجود نداشته است كه از چشم نظریه پردازان دور بماند، آن هم در زمانی كه مذهب بشدت مورد حمله قرارگرفته و سكولاریزم دیدگاه غالب بود.
چنان كه تصور می شد دین به طور كلی به صورت تدریجی از صحنه فعالیت اجتماعی بیرون می رود. بنابراین مجموعه این عوامل نشان می دهد كه انقلاب اسلامی دارای محتوایی غنی به لحاظ فرهنگی است. البته این بدان معنا نیست كه عوامل دیگری مانند عوامل سیاسی و اقتصادی نقشی نداشته باشند. آنها هم نقش مهمی داشتند، اما در مقایسه با برخی از انقلاب ها یا دیگر ابعاد انقلاب بعد فرهنگی بسیار برجسته تر بود. این به معنی آن است كه نظریه های موجود انقلاب توان تبیین چنین پدیده ای را نمی توانند داشته باشند و لازم است كه نظریه پردازی های جدید صورت گیرد كه این اتفاق افتاد.
در حقیقت بعد از انقلاب اسلامی حوزه مطالعات انقلاب شور و شوق و دامنه جدیدی پیدا كرد. هیچ وقت با این شتاب این میزان توجه به انقلاب نشده بود. بدین ترتیب نه تنها انقلاب اسلامی با نظریات جدید به اصطلاح بازنگری شده یا نظریه های جدیدی كه مطرح شده بودند، تبیین شد حتی برخی از نظریه پردازان نیز به انقلاب های قبلی بازگشتند و حتی انقلاب های دیگر از جمله انقلاب فرانسه را بازخوانی كردند و قرائتی دوباره داشتند تا عناصر فرهنگی را در آن كشف كنند. از این نمونه تلاش ها را می توان در مقاله هایی كه به عناصری چون فرهنگ و ایدئولوژی در انقلاب فرانسه و دیگر انقلاب ها پرداخته اند اشاره كرد.
به عبارت دیگر تبیین های گذشته از این انقلاب ها مورد تشكیك قرار گرفته اند و تحلیل های جدید براساس رویكرد فرهنگی برای توجه به بعد فرهنگ به وجود آمدند و به این شكل حركت جدیدی در حوزه نظریه پردازی انقلاب به وجود آمد. در مجموع تلاش من این بود كه نظریه پردازی هایی را كه بعد از انقلاب اسلامی ایران صورت گرفته، بررسی كنم تا دریابم این نظریه پردازی ها چه به صورت مستقیم با انقلاب اسلامی یا مقایسه آن با انقلاب های دیگر و یا غیرمستقیم نظریه هایی كه بر روی انقلاب های دیگر انجام شده متأثر از مطالعاتی است كه بر روی انقلاب اسلامی ایران و مرتبط با آن است.
شما اگر مراجع مطالعات جدید در حوزه نظریه پردازی انقلاب را ملاحظه كنید، می بینید كه توجه به انقلاب اسلامی ایران بسیار زیاد است. به عبارت دیگر هر چند كه موضوع مطالعه مربوط به انقلاب اسلامی نیست، اما ملهم از آن است.
البته پژوهش من همچنان ادامه دارد و به بیان دقیقی نمی توانم اثر انقلاب اسلامی را بر نظریه پردازی جدید انقلاب ها مشخص كنم. اما مجموعه این بررسی ها برای من تاكنون این مطلب را روشن كرده كه انقلاب اسلامی موج جدیدی از نظریه پردازی انقلاب ها را ایجاد كرده است كه برخی از اندیشمندان به آن نسل چهارم انقلاب ها یا نسل چهارم نظریه پردازی در انقلاب ها لقب داده اند. در این نسل، وجه فراموش شده فرهنگ به طور كامل برجسته می شود و درك ابعاد دیگر اگرچه نه غالب ترین عنصر، اما به عنوان یك عنصر غالب و مهم بر انقلاب ها مورد توجه قرار گرفته است. برای نمونه چهره هایی مانند جان فودن، گلدستون و حتی ساختارگراهای قبلی در این زمینه بحث های جدی را دارند. آنها سعی می كنند به فرهنگ و بعد فرهنگی انقلاب تكیه كنند و نشان دهند این بعد كمتر از ابعاد دیگر در انقلاب ها اثرگذار نبوده و باید به آن توجه ویژه ای داشت.
امیررضا باقرپور شیرازی
منبع : روزنامه ایران