دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

لذت ایدئولوژی


لذت ایدئولوژی
دانش اندوز شرمسارانه از آنتوان روکانتون راوی تهوع می پرسد؛ «دیگر کسی آنچه را که اهل قرن هجدهم راست می دانستند باور ندارد. چرا از ما انتظار دارند از آثاری که در آن قرن زیبا می شمردند همچنان لذت ببریم.» سارتر رمان نویس ( یا چنان که خود می پسندید نثرنویس ) اکنون به مضمون چنین سوالی تبدیل شده است که گستاخانه تر همواره پرسیده می شود.
پاسخ از منبعی نامعلوم اما همیشه حاضر به گوش می رسد؛ «سارتر البته انسانی تیزهوش و مسوول بود. اما ادبیات الهه حساسی است که وجودهای سمج و مرموز را تاب نمی آورد. سارتر یکی از آنها است. او ادبیات را با ایدئولوژی آمیخته است.» هیچ کس احساس خطر نمی کند. مدارک معتبری نشان می دهد که خطر رفع شده. ادبیات از آزمون آتش سربلند بیرون آمده. حقیقت چنان که انتظار می رفت اثبات شده.
ادبیات خود را از سایه ترسناکی رهانده و دوران ایدئولوژی ها سرآمده است. بنابراین به طعنه با پوزخندی که حامیانه و به نشانه شوخی مشترکی بر لب ها نقش می بندد، بار دیگر و فقط برای کش دادن مضحکه می توان پرسید؛ «چرا انتظار دارید که از خواندن رمان های سارتر همچنان لذت ببریم ؟» آن گاه منبع نامعلوم با صدایی که به رنج و محبت آمیخته است نجوا می کند؛« اگر بیهوده جنجال نکنید اگر چنان بالغ شده باشید که هرچه را می شنوید برای دیگران نقل نکنید به شما خواهم گفت که هیچ کس انتظار ندارد از آنها لذت ببرید.»
سارتر رمان نویس این گونه در جایی خارج از کانون جاذبه زیبایی شناسانه ما به سر می برد. حسرت بارترین احساسات ما به عکس های سیاه و سفید، عینک کائوچویی، سیگار گلواز، کافه نشینی و دم زدن از ادبیات متعهد نثار می شود، با این حال می پنداریم که آیا رمان های ایدئولوژیک چندان شایسته اند که در لژیون کلاسیک ها قرار بگیرند. آیا وقار و توازنی را که میراث بسیار گرانقدر فکری و فرهنگی ما است برهم نخواهند زد.
آنتوان روکانتون که شباهتش به سارتر انکارناپذیر است در مصاحبت با دانش اندوز می اندیشد؛ «راستش چیز زیادی ازم طلب نمی کند. فقط اینکه برچسبی را بپذیرم.» برچسب هایی نیز برای ما در نظر گرفته شده. دوستانه از ما می خواهند که آنها را بپذیریم. این برچسب ها محصول خوش سلیقگی عمومی است و با فنون جلوه فروشانه پرداخت شد ه اند.
چنان که روزنامه نگار باسابقه یی نویسندگان امروز را به جزیره های کوچک روشنفکری تشبیه می کند و می نویسد؛ «دیگر از آن تعهد و رسالت سیاسی و اجتماعی که بر دوش نویسنده و ادبیات سنگینی می کرد چیزی به جا نمانده. » او هم صدا با روح زمانه سارتر رمان نویس را به جایی خارج از حوزه لذت می راند. ظاهراً اکنون می توانیم آسوده خیال رمان های سارتر را به کناری بیفکنیم. زیرا موظفیم به حماسه یی که باری را از دوش ادبیات برداشته و سبکی تحمل ناپذیری را به آن اعطا کرده ارج نهیم. «تهوع» مانیفست اگزیستانسیالیسم دانسته می شود پس سارتر ادبیات، آن چیز بی شکل، نامعلوم، مبهم و در عین حال مقدس را قربانی طرح چیز دیگری کرده است که کم و بیش همه این صفات را دارد.
در مواجهه با سارتر رمان نویس نجیبانه ترین برچسب را می پذیریم؛ ما خوانندگانی طالب لذت هستیم وقت مان را با خواندن ایدئولوژی هایی که در قالب داستان ارائه شده اند هدر نمی دهیم. ایدئولوژی عنصری اخلالگر در خوانش متن ادبی دانسته می شود، یعنی آن که وضعیت سالم خواندن را به هم می ریزد. کارکرد ایدئولوژی به شیئی شبیه است که در مسیر نوری قرار گیرد که از فاصله و جهت معینی برمبنایی بهداشتی بر متن می تابد. سایه این شیء بخش هایی از متن را ناخوانا می کند. نیروی بیرونی در تحقق لذت تام مداخله می کند. نویسنده؛ کارگزار لذت خوانندگان بیمناک است که مبادا کوچک ترین بارقه ایدئولوژیک از آن گونه که در سارتر دیده می شود جریان لذت بخشی را متوقف کند.
کوندرا که خود هم فلسفیدن را با روایت کردن در آمیخته، می نویسد؛ «اعتقادها و ایدئولوژی ها فقط زمانی می توانند با رمان آشتی کنند که زبان نسبی انگاری و دوگانه سنجی رمان را به بیان قاطع و جزمی خود برگردانند.» سارتر گناه نابخشودنی نفی ادبیات را مرتکب می شود. نوبل را رد می کند. صراحتاً می گوید برای اهدافی سیاسی و افشاگرانه می نویسد. پرونده مختومه است. این نویسنده عاصی؛ مرد کوتاه قد لوچ هیچ اهمیتی برای لذت بردن ما قائل نیست. برای همین است که به همدیگر می گوییم دوره این کتاب ها گذشته است،
چنان که گفتیم موقعیت ما از نظرهای بسیاری به دانش اندوز نزدیک است. هردو پرسشی یافته ایم که بعد از مطرح شدنش سکوت همه جا را فرا می گیرد. اتفاقاً در همین سکوت زیبایی شناسانه فعل و انفعال عجیبی که به ترکیب شیمیایی غیرمنتظره یی خارج از دایره آگاهی و اراده انسان شبیه است صورت می گیرد، در بستری از ادبیات ایدئولوژیک که فاقد نشانه های حیات تشخیص داده شده. شکاف در همان واژه یی ایجاد می شود که بیشترین اعتماد را کسب کرده است؛ «لذت».
لوسین در «کودکی یک رئیس» (رمان کوتاه سارتر که در آن روند تبدیل شدن فرزند یک خانواده بورژوا به پرسوناژ آشنای رئیس روایت می شود) بعد از بروز بحران های روان شناسی در خیابان به بابوئن برخورد می کند. عقیده اش را درباره روانکاوی فروید می پرسد و او پاسخ می دهد؛ «این هم یک مد جدید است که سپری خواهد شد.» لوسین ناگهان احساس می کند که نجات یافته است. با خود می گوید؛ «پس یاوه بود.» ادبیات به مثابه ابژه لذت، ناگزیر سرشار از بابوئون ها است.
بابوئن مجهز به ادراکی عرفانی به ما بر خورد می کند و از ناپایداری ها خبر می دهد. باید دنبال چیز دیگری برویم. این یکی هم دود شد و به هوا رفت. خسته کننده و ملال آور شد. باید لذت را در جای دیگری جست وجو کرد. بابوئن می گوید؛ «بهتر است اسپینوزا بخوانید.» و بسیار محتمل است بگوید؛ «بهتر است سارتر بخوانید.» همان طور که برژه به لوسین رمبو را معرفی می کند و پیش تر برلیاک فروید را توصیه می کند.
سارتر رمان نویس در بافت ارجاعی دیگر، در جایی خارج از کانون جاذبه زیبایی شناسی خود که می توان به طور ضمنی فضای روشنفکری متعهد دهه های شصت تا هشتاد دانست و بعد از یک فراموشی دو دهه یی اکنون در معرض کشف مجدد قرار گرفته است. ما دانش اندوزان برای تحقق امر لذت بخش به هر آنچه وجود دارد نیازمندیم. چنان که دانش اندوز تهوع هم کتاب های کتابخانه را یک به یک و به ترتیب حروف الفبا می خواند. روح های گذشتگان ( حتی شریرها) احضار می شود زیرا ایماژ گذشته ایدئولوژیک بدون او ناقص است.
این ظهور دوباره ایدئولوژی تهی شده از ستیزگری به مثابه امری لذت بخش مثل بازدیدی از معبد کهنی است که زمانی حوادث خونباری در آن روی داده. بابوئن، ما را که بی حوصله و عجولیم دوباره به یاد رمان ایدئولوژیک می اندازد. با این تفاوت که راه لذت بردن را نیز آموخته ایم.
امیرحسین خورشید فر
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید