یکشنبه, ۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 19 May, 2024
مجله ویستا


فمینیسم و بازنویسی متون فلسفی


فمینیسم و بازنویسی متون فلسفی
پروفسور شارلوت ویت در مقاله‌ای با عنوان" فمینیسم باز نویسی متون فلسفی"
به چالشهای فمینیسم و فلسفه پرداخته ، خود در مقدمهٔ این مقاله این طور توضیح می دهد : "دههٔ گذشته به واسطهٔ نوشته های فمینیستها بر قوانین فلسفی,شاهد هیاهوی بسیاری بوده . این نكته نشان‌دهندهٔ پیشرفتی در موازات با دیگر رشته ها مانند ادبیات و تاریخ هنر است . این نوشته های فمینیستی با شیوه های گوناگون و با نقد سنت به پاسخگویی به یك سوال بدیهی پرداخته اند كه چرا متون كلاسیك فلسفی برای فیلسوفان فمینیست اهمیت دارد ؟ "
او در درجهٔ اول به این نكته می پردازد كه هر فیلسوفی عمدتاً بر اساس صحنهٔ معاصر فلسفی خویش رفتار می كند و با آنچه در آن دوران رخ داده ، سروكار دارد . حال در این میان این سوال پیش می آید كه آیا فمینیستهای فیلسوف نیز سرگرم ایجاد قوانین و متون فلسفی برای خودشان اند ؟
فیلسوفان فمینیست از نظر" ویت" مشغول باز خوانی و باز سازی فلسفه در مقابل دو مساله هستند :
اول مساله تاریخی محروم سازی . دوم تقابل با این ایدهٔ غلطی كه معتقد است زن فیلسوف وجود ندارد و اگر تعدادی نیز یافت می شوند ، این تعداد اهمیت چندانی ندارند . این غیبت زنان از تاریخ فلسفه در نوشته های امروزی فلسفی منعكس و تكرار شده است .
ویت در ادامه می گوید: خرد ، عینیت و به طور كلی هنجار های فلسفی در مقابل ماده (جسم) و غیر عقلانی توضیح داده شده اند كه صفات دستهٔ دوم به زنان نسبت داده می شود.
سنت فلسفی به طور تلویحی چه از طریق تصاویر و استعاره ها و چه به صورت أشكار در بسیاری از كلمه های خود از قبیل خرد و عینیت ، چیز هایی كه زنانه می داند حذف می كند .
فیلسوفان فمینیست در پاسخ به محروم سازی تاریخی زنان از سنت فلسفی و معرفی منفی زنان و زنانگی در این سنت دست به انتقاد زدند. مورخان فمینیست فلسفه همچنین استدلال كرده اند كه نگارش تاریخی به دلیل حذف زنان فیلسوف، ناقص وجانبدارانه است و به تحقیر زنان پرداخته است . با این انتقادات آنها دست به ایجاد فلسفهٔ" برای ما " (us) زده و زنان فیلسوف را نیز داخل كرده ومتون فلسفی را ارزیابی مجدد كرده‌اند .
این دو مسأله مقولهٔ سومی را پیش روی فیلسوفان فمینیست قرار داد و آن این بود كه دقیقاٌ آشكار نیست "برای ما"، منظور برای چه كسانی است ؟ برخی نوشته های فمینیستی منظور از "ما" را زنان می داند و قوانین فلسفی را از آن دیدگاه بررسی می كند و زنان فیلسوف را به آن اضافه می‌كند .
برخی دیگر " ما " را متشكل از فمینیستهایی می دانند كه تاریخ فلسفه را برای یك تئوری فمینیستی مفید جستجو می كنند . ویت در اینجا سوالی را مطرح می كند و آن اینكه آیا این "ما" به وسیلهٔ یك جهت گیری فلسفی و سیاسی خاص تعریف می شود ؟ و اصلاً آیا دیدگاه واحدی در ارتباط با فلسفهٔ فمینیستی وجود دارد؟
پروفسور ویت در ادامهٔ مقاله با این پرسش كه چگونه زنان و زنانگی را تعریف كنیم ، مساله مهمی را در فلسفهٔ فمینیستی مطرح می كند . او از دو شیوهٔ فكر كردن و تصویر نمودن زنان و زنانگی نام می برد . برخی از فیلسوفان فمینیست مانند چودوروف و گیلیگان ، زنان را بر حسب ارتباط و مراقبت روان شناختی تعریف می كنند ، برخی دیگر مانند مك كینون زنان را بر حسب نقش جنسی درجه دومشان تعریف می كنند . دیگران نیز مانند الیزابت اسپلمن و جودیت باتلر استدلال می كند كه نباید برای ارائهٔ تعریف واحد از زنان تلاش كرد . چرا كه در این صورت تعدادی از آنها نا دیده گرفته می شوند .
نویسنده گرایش‌های فمینیستی از فلسفه را سه نوع می‌داند : ۱- مطالعاتی كه زن ستیزی فیلسوفان بزرگ را آشكار می كند ( مانند توصیف ارسطو از زن به عنوان مرد ناقص ) ، ۲- مطالعاتی كه تفاسیر جنسیتی شدهٔ مفاهیم تئوریكی را می نمایاند . ۳- پرداختن به دیدگاهی كه به طور تاریخی خرد و عینیت را مردانه كرده‌است .
مقاله با نقل جمله ای از هگل ادامه می یابد :
" زنان قادر به یاد گیری و تحصیل هستند . اما آنها برای فعالیتهایی كه نیاز به قابلیت عمومی دارند ساخته نشده اند ، مانند علوم بسیار پیشرفتهٔ فلسفه و اشكال بخصوص تولیدات هنری . زنان فعالیتهایشان را نه با خواسته های جهان شمول بلكه با عقاید و تمایلات تصادفی تنظیم می كنند" .
ویت معتقد است: این عقیده جنسیت فیلسوف را پیش از عقاید او مهم می داند . بنا براین بررسی اینكه چرا فیلسوفان فمینیست ، جنسیت را مقولهٔ تحلیلی مفیدی در تاریخ فلسفه دانستند ، جالب است . برای این درك ابتدا باید فهرستی از عقاید زن ستیزانه آثار فلسفی را داشته باشیم و بعد از سوگیری جنسیتی فیلسوفان در تئوریهایی كه ظاهراً جهان شمول است پرده برداریم .
او در ادامه به آثار ارسطو اشاره می كند و این را كه ارسطو یك جنس گراست ، مورد تردید قرار نمی دهد . چرا كه ارسطو زنان را آشكارا فروتر از مردان می دانست . برای تایید این نظر سینتیا فربلند ، كه به بررسی آثار ارسطو پرداخته ، جملاتی از این فیلسوف را در مقابل ما قرار میدهد :
« شجاعت و تهور یك مرد در مسلط بودن اوست و برای یك زن در اطاعت كردنش » ، « ماده آرزوی صورت را دارد ، به همان شكل ، زنان مرد بودن را و زشت، زیبا بودن را آرزو می كند » ، « زن مرد ناقص است » ، « زن وجودی پست تر است » ,...
ویت می گوید: با نگاهی دوباره به آثار ارسطو ، ارتباطی بین صورت و مرد بودن ، ماده و زن بودن پیدا می كنیم و در می یابیم كه ماده و صورت تصویری جنسیت داده شده هستند . صورت و ماده شریكهای برابری در متافیزیك ارسطو نیستند . بدین معنا كه صورت برتر از ماده است . این تزی است كه فمینیستهای بسیاری به آن پرداختند . مثلاً لیدا لانگ استدلال كرد كه تئوری تفاوت جنسی ارسطو در هر بخش از زبان متافیزیكی او وجود دارد . بنابراین نمی توان تئوری تفاوت جنسی او را از باقی فلسفه اش جدا كرد .
الیزابت اسپلمن نیز متافیزیك سیاسی شدهٔ ارسطو را انعكاسی از تئوری طبیعت او دانسته كه برای توجیه انقیاد زنان مورد توجه ارسطو قرار گرفته و بالاخره سوزان اكین علت ساخت تئوری كاركرد گرایی ارسطو در بارهٔ" صورت" را تلاش برای مشروع ساختن برده داری و نابرابری می دانست .
افلاطون ، كانت و دكارت نیز پس از ارسطو مورد اشاره قرار می گیرند . ویت معتقد است دكارت بر خلاف ارسطو ، گاهی تئوریهای غیر جنسیتی ارائه كرده و تعهد تئوریكی و شخصی خودرا به برابری اظهاركرده، اما با این حال تعدادی از فمینیستها تئوری "ذهن ـ جسم" او را دو آلیستی می دانند كه در آن با معرفی انتزاعی خرد ، معنی ضمنی جنسیت ( احساساتی تر بودن زنان و نزدیك بودن آنها به جسم ) را تشدید كرده است .
افلاطون نیز, با توجه به دیالوگهای او ( مانند تیمائوس و قانون )، زنان را فرودست مردان می داند .
نوشته های كانت نیز مانند ارسطو به دلیل اظهارات آشكار جنس گرایانه و نژاد گرایانه ، هدف مناسبی برای انتقادات فمینیستهاست و چهار چوب تئوریكی او را می توان در طول خطوط جنسیتی تعبیر كرد .
نویسنده نتیجه ای كه از این بخش می گیرد از اعتبار انداختن آثار مهم فلسفی توسط فمینیستهاست و اینكه این انتقادات ، هنجارها و ارزشهای اصلی فلسفه مانند خرد و عینیت را مردانه و جنس پرستانه معرفی كردند و نشان دادند هستهٔ مركزی سنت فلسفی غرب جنسیتی است و نیاز به تجدید نظر رادیكالی یا حتی رد كردن دارد .
پروفسور ویت در این بخش از مقاله به تفاسیر فمینیستی از آثارمهم فلسفی می پردازد:این تعابیر از نظر او دو شكل دارد : اولین شكل آن را می توان با جنویو لوید و كتاب عقل مذكر او مثال زد . لوید خرد و عینیت را مردانه می داند و این مردانه سازی را مربوط به دوره ای می پندارد كه از ارسطو تا هیوم ، خرد با مردانگی پیوند یافته بود . بنا بر این معتقد است خردی كه از آنها به ارث رسیده ، احتیاج به بررسی انتقادی بیشتری دارد .
شكل دوم تفسیر فمینیستها از متون اصلی فلسفی بوسیلهٔ سوزان بوردو در كتاب گذر به عینیت توضیح داده می شود ، او استدلال می كند كه دورهٔ مدرن فلسفه و به طور اخص فلسفهٔ دكارت ، منبع خرد و عینیت ایدآل ما هستند در حالیكه مردانه اند .
ویت در این قسمت ما را متوجه تفاوت شیوه ای می كند كه لوید و بوردو بوسیلهٔ آن محتوای مردانهٔ فلسفه را درك می كنند . برای جنویو لوید در كتاب "عقل مذكر" مردانگی و خرد بیشتر نمادین و استعاری است تا فرهنگی و فیزیولوژیكی ، او قصد ندارد مردانگی خرد را با مقولهٔ جنسیتی كه توسط اجتماع ساخته شده و یا جهت گیری روانشناختی بررسی كند . اما برای بوردو مردانگی خرد هم معنای فرهنگی دارد و هم دارای محتوای روانشناختی است .
اما با وجود تفاوت دیدگاه این دو شیوهٔ درك خرد ، هر كدام از آنها تصویر گسترده ای از تاریخ فلسفه ارائه دادند . و این تصویر می تواند دلایل تاریخی برای فمینیستها فراهم كند تا هنجارهای مركزی خرد و عینیت فلسفی را رد كنند یا تغییر دهند .
قسمت بعدی مقاله كه به زنان فیلسوف حذف شدهٔ تاریخ اختصاص دارد با جمله ای از مری الن ویث آغاز می شود .
« این زنان ، زنان حاشیهٔ فلسفه نیستند ، بلكه فیلسوفانی در حاشیهٔ تاریخند ».
مری الن ویث در یك تحقیق تاریخی ، ۱۶ زن فیلسوف دورهٔ كلاسیك ، ۱۷ زن فیلسوف از سال ۵۰۰ تا ۱۶۰۰ میلادی و بیشتر از ۳۰ زن فیلسوف از ۱۶۰۰ تا ۱۹۰۰میلادی را ثبت و معرفی كرده است . در بین فمینیستهای معاصر نیز كسانیكه به باز خوانی متون اصلی فلسفه پرداختند ۳ زن وجود دارد . مری ولستون كرافت ، هانا آرنت و سیمون دوبوار . اما آنچه كه حذف زنان فیلسوف را بیشتر به ما می نمایاند دائره المعارفی است در حوزهٔ فلسفه كه در سال ۱۹۶۷ چاپ شد . این دائره المعارف محتوای مقالاتی از بیش از ۹۰۰ فیلسوف است كه حتی یك مدخل از زنان فیلسوف ندارد . و اگر به فهرست راهنمای موضو عی نگاهی بیندازیم تنها از هانا آرنت در مقاله ای در بارهٔ اقتدار یاد شده است .
پروفسور ویت بعد از ذكر این مقدمات ، تناقضی را در بازیابی زنا ن فیلسوف به ما نشان می دهد ، از یك طرف می بینیم فمینیستها علاقه دارند زنان فیلسوف را به طور رسمی وارد تاریخ فلسفه كنند در حالیكه عقاید این زنان فیلسوف تفاوت آشكاری با عقاید فمینیستها دارد و هیچ گاه جزء فمینیستها ی اولیه نبودند . همچنین آنها چندان متفاوت از مردان همتای خود قلم نزده اند و در واقع وسعت ودامنهٔ علاقهٔ فلسفی آنها با مردان فیلسوف قابل مقایسه است .
این نكته را مری الن ویث نیز متذكر شده : " اگر زنان فیثاغوری را استثنا كنیم در می یابیم تفاوتهای كمی در فلسفهٔ زنان و مردان فیلسوف وجود داشته است و حوزه های مورد تحقیق هر دو آنها كیهان شناسی ، اخلاق ، متافیزیك و شناخت شناسی بود.".
مری وارنوك نیزاظهارمی‌كند:" من هیچ صدای مشتركی در زنان فیلسوف فمینیست نیافتم ".
الیزابت یانگ بروئل نیز از اینكه زنی چون هانا آرنت باید شخصیت مهمی برای فمینیستها با شد ، اظهار تعجب می كند چرا كه آرنت انتقادات و مخالفتهای آشكاری با فمینیستها داشت . البته دوبوار و ولستون كرافت نیز كه هر دو فمینیست هستند نیز در یك اصول فلسفی مشترك سهیم نیستند . مثلاً ولستون كرافت در كتاب احقاق حقوق زنان برای توجیه تحصیلات و برابری سیاسی زنان از اصول روشنگری استفاده می كند در حالیكه "جنس دوم" دوبوار عقاید ماركسیستی و اگزیستانسیالیستی اورا منعكس می‌كند .
تنوع عقاید و پاسخ این پرسش كه چرا كشف مجدد زنان فیلسوف تا این حد برای فمینیستها اهمیت دارد برای ما جالب است . ویت خود این طور پاسخ می گوید :
"خود انگارهٔ مردانهٔ فلسفی كه با یك تاكتیك تاریخی خلق و حمایت شده از طریق معرفی زنان فیلسوف تا حدی شكسته می شود . چرا كه این خود انگاره می تواند برای زنان فیلسوف امروز و زنانی كه آرزوی فیلسوف شدن را در سر دارند مخرب باشد "..
ویت در بخش بعدی مقاله از فمینیستهایی می گوید كه با باز خوانی متون فلسفی قصدیافتن مفاهیم ارز شمندی دارند كه مورد استفاده‌‌شان واقع شود . مثلاً مارتا نوسبام كه به اخلاق ارسطویی می پردازد و یا مارسیا هوبیك كه ایده‌آل اخلاقی ارسطو را برای فمینیسم مفید می داند . مارگارت آترتون نیز مفهوم خرد دكارت را مساوات طلبانه تر از تعابیر مردانهٔ برخی فیلسوفان زن قرن هجده می داند . در ادامه به فمینیستهایی اشاره می شود كه به بازنگری آثار هیوم و دیویی و نقش آنها در شناخت شناسی تئوری فمینیستی پرداخته اند . مثل زیگفرید با كتابی به نام "پراگماتیسم و فمینیسم" .
بنا بر این می بینیم فیلسوفانی كه به عنوان شخصیت منفی برای فمینیستها شناخته شده اند از افلاطون گرفته تا نیچه ، در برخی جهات مثبت ظاهر می شوند. اما مشكلی كه در این میان ایجاد می شود تفاسیر متفاوت فمینیستهاست كه منجر به شرایطی خواهد شد كه در آن همهٔ تفاسیر مورد ظن واقع می شوند و صحتشان زیر سوال می رود . مثلاً زمانیكه عقاید دكارت گاهی خطرناك و گاهی مفید معرفی می شوند باید به طور جدی تر به وجود یك تفسیر واحد از فلسفه توسط فمینستها شك كرد.
نویسنده این مقاله در پایان یاد آوری می كند: كه وقتی جنسیت به عنوان یك مقوله در فلسفه مطرح می شود ، سوالات تئوریكی دربارهٔ تعریف زنان و زنانگی افزایش می یابد ، چرا كه نوع تفسیر فلسفه به تعریف جنسیت بستگی پیدا می كند .
همان طور كه این مقاله نشان داد تفاوت تئوریكی فمینیستها ، تفسیر آنها از فلسفه را نیز متفاوت می كند و ما نمی توانیم از چالش فمینیسم با فلسفه به شكل كلی صحبت كنیم . حتی اگر همه شاخه های فمینیسم در مخالفت با متون مهم و مركزی فلسفه هم نظر باشند .
منبع:http://www.uh.edu/~cfreelan/swip/witt.htm
پروفسور شارلوت ویت
ترجمه و تلخیص : سونیا غفاری