دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا
آنها یادشان رفته بخندند
خنده یادشان رفته؛ وقتی میخواهند لبخند بزنند، صورتهایشان کشیده میشود به دو سو. لبها کش میآید اما خنده، نه. انگار صورتهایشان یخزده است.
دستهایشان بزرگ و زمخت است و با همان دستها، کیسهای، ساک سفری، چیزی را محکم گرفتهاند؛ یعنی همه داراییشان را. مردها خستهاند، بوی کوچه پس کوچههای شهر روی لباسهایشان است؛ بوی ماندگی میدهند. پاهایشان ورم کرده و تاولزده و توی جورابهای کهنه و سوراخ قایم شده است. اما اکنون آنان در این شبها، در گرمخانههای شهرداری، وضعیت بهتری دارند. به قول سهراب سپهری؛ اجاق شقایق، آنان را گرم کرده است.
غریبهاند با همه کس؛ حتی وقتی زاده همین تهران باشند. خیلی از روزهای عمرشان اینطور گذشته؛ یعنی بعد آن اتفاق که بیخانه و کاشانهشان کرده، راه افتادهاند توی شهر دنبال تکه زمینی، قد پهن کردن کارتنی برای خواب.
مردها خستهاند از روزها و شبها، و آیندهای که هنوز نیامده، عاصیشان کرده است. ۲ سال قبل وقتی تنهای بیجانشان را از گوشه و کنار پایتخت جمع کردند، شهرداری تهران به فکر افتاد. بعد گرمخانهها آمدند. از همان چادرهای برزنتی شروع شد تا امروز، ۳ گرمخانه در ۳ گوشه شهر برای شبهای سرد مردهای بیخانمان تا آنها شب تا صبح، خیره به آسمان، گذشته و آینده نامعلومشان را دوره نکنند. گرمخانهها جایی شدند برای رهایی از مرگ ۳۳۰۰ مرد در هر سال.
رو به مردها میگویم: «هرکسی هر حرفی خواست، بزند.» صدایشان پخش میشود توی فضا. هرکدام ماجرایی تعریف میکند: «از شهرستان آمدم اینجا. تصادف کردم و زنم طلاق غیابی گرفت. حالا ۲ سال است نمیتوانم برگردم خانه.»
برمیگردم. آن طرفتر ایستاده؛ مرد کلاهپشمی قدبلند و چهارشانه. نگاهش را دوخته به زمین، به موزائیکهای جرمگرفته سالن؛ «همه از من بدشان میآید. بچههایم دوستم ندارند. میخواهند بمانم همینجا.» یک لحظه سکوت و بعد میپرسد: «ترسناکم؟»
هر روز صبح، وقتی هنوز آفتاب پهن نشده و گرمای نیمهجانش به تن خیابانهای پایتخت ننشسته، درهای گرمخانه باز میشوند. کلانشهر، مردهای بیخانمان را میبلعد.
خیلیهاشان-آنها که در حال ترک با متادون هستند- میروند مراکز دیجیسی (مرکز کاهش آسیب و اعتیاد) همان جا هم ناهار میخورند. بقیه چرخ میخورند توی خیابانهای انگار بیانتها. گم میشوند میان هزار آدم دیگر و شب راه میافتند سوی گرمخانه. این ۱۲ ساعت صبح تا شب، بیکاری روزها، بیپولی، فکر و خیال آینده و هزار خراش دیگر روی فکر و روحشان، باعث میشود خیلی از آنها که موادمخدر و بزهکاری را ترک کردهاند، برگردند و دوباره... بعضی هم دفعه اولشان است، اصلا نمیخواهند... اما بیپولی، گرسنگی و....
صورت مردها در سوز و سرمای زمستانها، گرمای بیانتهای تابستانها و در همین شهر، میان ما. شهروندان شبهمدرن، سخت و سنگ شدهاند انگار. نگاهت نمیکنند، لبخند نمیزنند و همهشان به جایی خیره هستند؛ شاید به آینده غریب و مبهمشان.
حدیث نبیزاده
منبع : همشهری آنلاین
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
آمریکا دولت مجلس شورای اسلامی مجلس شورای نگهبان حجاب دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران انتخابات افغانستان گشت ارشاد رئیس جمهور
سلامت شورای شهر تهران هواشناسی شورای شهر تهران شهرداری تهران پلیس قتل فضای مجازی سیل کنکور وزارت بهداشت
دلار ارز قیمت خودرو قیمت دلار مالیات خودرو بازار خودرو بانک مرکزی قیمت طلا مسکن تورم ایران خودرو
سریال پیمان معادی تئاتر تلویزیون فیلم سینمای ایران سینما بازیگر موسیقی سریال پایتخت ازدواج
سازمان سنجش خورشید
اسرائیل غزه رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه روسیه اوکراین حماس ترکیه نوار غزه عراق ایالات متحده آمریکا
فوتبال استقلال پرسپولیس ایران فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی سپاهان باشگاه پرسپولیس جام حذفی آلومینیوم اراک تراکتور
هوش مصنوعی اپل آیفون تبلیغات فناوری ناسا گوگل سامسونگ نخبگان
خواب موز بارداری دندانپزشکی آلزایمر روغن حیوانی