پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بی انصافی در قبال مدرنیته


بی انصافی در قبال مدرنیته
موضوع این نوشتار تحلیلی از منظومه ی فکری جناب دکتر نصر با تاکید بر دین شناسی ایشان است. به نظر من یکی از امتیازات آقای دکتر نصر همین است که منظومه ی فکری دارند. ضعف بزرگی که در بعضی از اندیشمندان دیده می شود این است که؛ اندیشه هایشان جزیره ای است و باورهای فکری و مبانی رو بنایی و زیر بنایی آنها خیلی هماهنگ نیست. دکتر نصر از این آسیب در امان مانده و توانسته است یک نظام هماهنگ داشته باشد.
به نظر من اگر بخواهیم نصر را توصیف و تحلیل کنیم باید اجزای این منظومه را درون همان منظومه ببینیم و درباره آن صحبت کنیم. همه ی شما مستحضرید که در حال حاضرآقای نصر نماینده ی اصلی فکری گفتمان سنت گرایی است که توسط مرحوم "عبدالواحد یحیی یا رنه گنون" مطرح شده بود. اصول سنت گرایی را می توان به طور کلی در ۶ محور مطرح کرد. اول حکمت خالده یا فلسفه ی جاودانه، دوم وحدت متعالی ادیان، سوم کثرت گرایی دینی، چهارم گرایش به عرفان و تصوف، پنجم انتقاد از غرب و دنیای مدرن و ششم اعتقاد به علم و هنر قدسی. هر چند اصولی بیش از این را نیز می توان در منظومه ی فکری نصر جویا شد.
یکی از اعتقاداتی که آقای نصر بر آن اصرار دارد، همانطور که عزیزان مطرح کردند، اعتقاد به سنت و حکمت خالده است. می فرمایند که سنت را نباید به معنای عادت و الگوهای موروثی و متروک گرفت. آقای نصر و کلاً سنت گرایان، سنت را یک موهبت و امری که منشا الهی دارد تلقی می کنند، در واقع گویا خدا یک سری قوانین تکوینی ایجاد کرده است که ادیان و پیامبران آمده اند تا این قوانین را کشف و بیان کنند. آقای نصر حکمت اسلامی به ویژه حکمت متعالیه را یکی از مصادیق این حکمت خالده می داند. اولین نقدی که بنده به جناب نصر دارم این است که خود ایشان قطعا به عنوان یکی از اساتید فلسفه، توجه دارد که در درون این حکمت اسلامی، اعم ازحکمت متعالیه و حکمت اشراق که به قول ایشان از مصادیق حکمت خالده است و به عنوان سنت و موهبت الهی تلقی می شود، تعارض ها وتفاوت هایی وجود دارد. پاره ای معتقد به اصالت وجودند و عده‌ای قائل به اصالت ماهیت. بین "شیخ اشراق" و "بوعلی" آراء متفاوت فراوانی وجود دارد. اصلا هدف شیخ اشراق از طرح حکمت اشراق این بود که به نحوی نقدی بر حکمت مشاء داشته باشد. ملا صدرا هم در حکمت متعالیه ، در همین" الشواهد الربوبیه " علامه دوانی را نقد می کند. وحتی گاهی اوقات به دفاع از بو علی سینا، خواجه نصیر الدین طوسی را نقد می کند و در واقع اشکالات "خواجه" را نسبت به "صور مرتسمه" و نظریه علم الهی جواب می‌دهد اما در مرحله بعد خودش نظریه ی علم الهی را که "مشائیان" از آن به "صور مرتسمه" یاد می کنند نقد می کند. خوب سوال ما اینجاست. جناب آقای دکتر نصر آیا نظریه ی "صور مرتسمه" جزء حکمت خالده است یا نظریه ی "علم اجمالی در عین کشف تفصیلی" کدامیک حکمت خالده است؟
و اما مطلب دوم، به نظر من با اینکه دکتر نصر در آثارش فراوان از شریعت نام برده است و در کتابهای "قلب اسلام" و "جوان مسلمان و دنیای متجدد" بر پایبندی به شریعت و مطابقت آن با طریقت و حقیقت تاکید می کند و بر این نکته اصرار دارد که سنت گرایی به تمامی سنت، از فقه گرفته تا عرفان و حکمت احترام می‌گذارد. بر خلاف نظر بعضی که خیال می کنند دکتر نصر با شریعت چندان موافق نیست، ایشان معتقد است که مجموعه ی ابعاد سنت را باید پذیرفت و حتی بحث خاتمیت دین اسلام را که دوستان اشاره کردند، منطقی می داند و بر آموزه هایی که در شریعت در اسلام هست مهر صحت می نهد و تایید می کند اما، بر نصر شناسان پوشیده نیست که بعد تصوف و صوفیانه ی نصر بر ابعاد دیگر اسلام شناسی او غلبه دارد. نصر خیلی شدید بر تصوف تاکید دارد لذا می بینید که کتاب قلب اسلام را به احمد علوی که به هر حال از رهبران و اقطاب فرقه شاذلیه است تقدیم می کند. خود ایشان در پاسخ به این سوال که آیا گرایش تصوف دارید؟ پاسخ مثبت می‌دهد و پدر ش را عضو فرقه صفی‌علی شاهی معرفی می‌کند اما از فرقه خود نام نمی برد. ولی از نوشته هایش پیداست که هم تا حدودی گرایش های صفی علی شاهی دارد و هم شاذلیه که از فرقه های صوفیه ی اهل سنت است. و من فکر می کنم ارتباط و دیدگاه ایشان در باره سلطنت دینی، که بعدا عرض خواهم کرد، زاییده این تفکری است که از گفتمان شاذلیه و صفی علی شاهی و به تعبیری انشعابات نعمت اللهی گرفته است. در هر صورت این غلبه ی تصوف یک عیب اساسی دارد و آن این است که تاریخ اسلام نشان داده، عقلانیت صوفیانه بزرگترین آسیب را به رشد و تحول علمی در دنیای اسلام زده است. شما نگاه کنید از چه زمانی آغاز افول تحولات علمی است؟ از وقتی که غزالی تصوف را بر فلسفه غلبه داد و تاکید کرد که بهترین علم، تصوف و عرفان است. مخصوصا در کتاب " المنقذ من الضلال " که در سال ۵۰۰ قمری نوشت و حتما می دانید که وفات ایشان در سال ۵۰۵ قمری، یعنی ۵ سال بعد از نوشتن این کتاب است یعنی ۵ سال پیش از وفاتش تاکید کرد که فلسفه را باید کنار زد. "تهافت الفلاسفه" را هم که پیش از آن نوشته بود و بر تصوف تاکید کرده بود. از وقتی که تصوف مخصوصا تصوف فرقه ای و خانقاهی در دنیای اسلام اوج گرفت، علم افول پیدا کرد و اگر هم نصر نقد هایی به دنیای مدرنیته دارد یک ریشه اش به رویکردی که ایشان نسبت به تصوف دارد باز می گردد و این نکته ای است که باید مورد توجه قرار گیرد. بنده الان قصد نقد تصوف را ندارم، اما من معتقدم تا زمانیکه عقلانیت صوفیانه در تاریخ تفکر اسلامی غلبه داشته باشد، نباید امید و انتظاری برای تحقق رشد و بالندگی علمی به معنای مدرنش در دنیا و جهان اسلام داشته باشیم. این آسیب را از اینجا باید ریشه یابی کرد.
آقای نصر بر این باوراست که «در طول تاریخ اسلام، نخست نهاد خلافت و سپس نهاد سلطنت در اسلام اهل سنت پدیدار گشت. تشیع، خلافت را در مقام نهادی سیاسی نپذیرفت. ولی سلطنت یا پادشاهی را چون شکلی از حکومت که در دوران غیبت حضرت مهدی کمترین نقص را دارد پذیرفت.» این عین عبارت جناب دکتر نصر است. و اما جواب: اولا این ادعا ، ادعای ناصواب و غیر واقعی است. بنده، شواهد فراوانی از کتب فقهی علما دارم که بر نظریه ی ولایت فقیه تاکید می کنند هر چند با تفسیر های دو گانه ای که در باره ی انتصاب و انتخاب داشته اند. اما به هیچ وجه نظریه سلطنت دینی را نمی پذیرند. مگر در مواردی از باب حکم ثانویه، که این بحث متفاوتی است و مقام حکم اولیه در فقه با حکم ثانویه کاملا تفاوت دارد. این هم از نکته‌ی سوم.
نکته‌ی چهارم نظریه وحدت متعالی ادیان است که ایشان مطرح کرده اند. نظریه ی وحدت ادیان، با پلورالیسم دینی ایشان کاملا مرتبط است. اجازه بدهید بنده، دو بحث وحدت متعالی ادیان و پلورالیسم دینی را با هم مطرح کنم. اولا کثرت گرایی دینی که آقای نصر مطرح میکند با کثرت گرایی "جان هیک" متفاوت است. جان هیک با مبنای تفکیک نومن از فنومن که کانت مطرح کرده، با استفاده از معرفت شناسی او بر این باور است که انسانها بر اساس ذهنیت و قالب های ذهنی که دارند، به سمت هدف غایی خود حرکت می کنند. و چون معیاری برای صدق و کذب و کسب صدق و کذب وجود ندارد، همه ی این ادیان را باید حق ئانست. همه ی ادیان در واقع دستاورد های تفکر و راهبرد های بشری است. اما آقای نصر این را قبول ندارند. نصر معتقد است کثرت ادیان، تجلیات الهی اند و وقتی می گوید ادیان، دقت بفرمایید که مبادا با چیزی که علامه طباطبایی در المیزان دارند خلط شود. آنچه جناب نصر به عنوان کثرت ادیان مطرح می کند اعم از ادیان طولی و عرضی و ادیان آسمانی و زمینی است. ایشان، دین بودیسم، هندوییسم، آیین کنفوسیوس و سایر آیین های هندی و چینی را جزو همین ادیانی می داند که در واقع از این وحدت بر خوردارند. در حالی که مرحوم علامه طباطبایی چنین نظری را در المیزان مطرح نمی کنند. علامه اگر می‌فرمایند اسلام در "ان الدین عندالله الاسلام" به معنای تسلیم است مقصود وی تسلیم حق تعالی است. حقی که در مقام اثبات، ثابت شده است. اما اگر یک آیین بشری یا شخصی به نام بودا، مسیری را طی کرده و به کشف و مکاشفاتی رسیده باشد، ربطی به دین الهی و آسمانی ندارد. خودش هم چنین ادعایی نکرده است. حالا چرا ما باید دیدگاه دکتر نصر را با علامه طباطبایی یکسان بدانیم. ادیان طولی آسمانی و الهی مثل دین حضرت نوح، دین حضرت ابراهیم، دین حضرت موسی، عیسی و پیغمبر خاتم همگی حق و در طول هم بوده و دین بعدی مکمل دین قبلی بوده است. این حرف علامه طباطبایی در المیزان است، که با نظرجناب پروفسور نصر تفاوت اساسی دارد.
پرفسور نصر معتقد است که تمام آموزه هایی که ادیان مختلف دارند حق اند و لذا به نجات می رسند چرا که همه تجلیات الهی‌اند. ایشان این مطلب را در بحث وحدت متعالی ادیان و کثرت گرایی دینی مطرح می کنند. اجازه دهید بنده مطلبی را از مناظره و گفتگویی که آقای نصر با هیک داشته برای شما بخوانم. هیک با نصر بر سر بحث عیسی مسیح و این که آیا عیسی پسر خدا هست یا نه، اختلاف دارند. نصر می‌گوید این هم تجلی الهی است. هیک می‌گوید: «دانش نوین ثابت کرده که مدعیات انحصاری عیسی که گفته است: "هیچ کس به نزد پدر نمی آید مگر از طریق" من "مطالبی است که عیسای تاریخی به زبان نیاورده و نویسنده ی حدود ۶۰ یا ۷۰ سال بعد از عیسی چنین الهیاتی را بیان کرده است.» آقای نصر می گوید به هرحال این تجلیات الهی است. هیک می‌گوید خیر این انحراف تاریخ است نه تجلی الهی. حال، سوال ما از جناب پروفسور نصر این است که اگر همه ی اینها تجلیات الهی اند که خود ایشان تصریح دارد و اصلا تعبیر می کند که برای هر جامعه ای این دین تجلی پیدا کرده است، پس چرا برخی ادیان قائل به تناسخ اند و بعضی ادیان قائل به معاد. بنده نمی خواهم بر سر حقانیت معاد یا تناسخ بحث کنم. بحث بنده، بحثی برون دینی است. سوال من این است که به هر حال تناسخ حق است و تجلی الهی است یا معاد؟ بالاخره روح انسان وقتی از بدن جدا می شود، در بدن انسان دیگری یا حیوان دیگری یا موجود جماد دیگری می رود، یا این که در عالم برزخ است تا عالم قیامت فرا برسد و با بدن مادی خود محشور شود؟آیا امکان دارد که هردو اتفاق بیافتد؟ یعنی خداوند، معاذ الله با بنده هایش بازی می کند؟ یک بار تناسخ را تجلی می دهد و بار دیگر معاد را، در حالی که این دو نظریه غیر قابل جمع‌‌اند. انواع و اقسام تفاوت هایی که در ادیان موجود، وجود دارند نیز در همین چارچوب می گنجند. اگر اندیشمندی به معیار رئالیستی معرفت شناختی معتقد نباشد و گرفتار معرفت شناسی کانت باشد، طبعا این حرف ها را خواهد گفت ولی آقای نصری که رئالیست است، یعنی در مباحث معرفت شناسی کاملا معتقد به حکمت متعالیه و حکمت اسلامی است، یعنی معتقد به بدیهیات است، معتقد به استنتاج نظریات از بدیهیات است، چگونه این سخن با مبنای معرفت شناسی او جمع میشود. این سخنم شاید سخن آغازینم را که عرض کردم جناب نصر، منظومه دارد، نقد کند. بله منظومه دارد ولی در درون این منظومه هم تهافت‌هایی هست که چون ما درون منظومه را می نگریم این تهافت ها را ملاحظه می کنیم. آیات فراوانی در قرآن وجود دارد که این نظریه نصر را نقد می‌ند و می‌فرماید: "و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین" پیغمبر برای همه ی جهانیان آمده است. برای همه ی انسانها آمده است. این آیات چگونه حقانیت ادیان دیگر را تایید می کند؟ البته من این نکته را عرض کنم که بحث پلورالیسم صدق با پلورالیسم نجات تفاوت دارد. همانگونه که شهید مطهری (رضوان ا.. علیه) در کتاب "عدل الهی" مطرح کرده است، بعضی آدم ها عالم اند، بعضی جاهل اند، بعضی قاصرند و بعضی مقصرند. من نمی خواهم ادعا کنم فقط آنهایی که مسلمانند اهل بهشتند نه ممکن است مسلمانانی اهل جهنم باشند و مسیحیانی اهل بهشت. این بحث نجات است. اما اینکه ایشان می خواهد بحث نجات متدینان را از حقانیت ادیان استخراج کند، آن هم حقانیتی که تجلیات متعدد الهی است؛ به نظرم گرفتار نقد جدی است.
مطلب بعدی در باره ی علم مقدس و مدرنیته است. این دو مطلب را در فرصت باقی مانده سریع عرض می کنم. از نظر من در مورد دیدگاه آقای نصر درباره ی مدرنیته قدری بی انصافی شده است و این نکته که نظر نصر درباره مدرنیته، نفی مطلق مدرنیته است نادرست. نصر نمی گوید که هر چه علم مدرن است دور بیاندازیم ، حتی در یکی از مقالاتش پیشنهاد میدهد ما باید به عده ای از دانشجویان نخبه ماموریت بدهیم تا علوم مدرن را خوب بخوانند و فرا بگیرند. پس نمی گوید نخوانید، می گوید «تفاوت اصلی بین علوم جدید و علوم قدیم در این واقعیت نهفته است که در علوم سنتی امر نا مقدس و امر صرفا انسانی همیشه حاشیه‌ای و امر مقدس کانونی است. در حالیکه در علوم جدید امر نامقدس کانونی است.» پس مخالفت ایشان با مدرنیته، مخالفت با فیزیک و شیمی، و سایر علوم پایه و پزشکی نیست. نصر می گوید؛ این علوم مدرن یکسری مبانی متافیزیکی دارند. آن مبانی متافیزیکی روح این علوم شده. اما ما باید علم مقدس داشته باشیم. علم مقدس یعنی چی؟ یعنی فیزیک دیگری؟ یعنی E=mc۲ تغییر کند؟ خیر. ایشان میگوید همین علوم را باید داشته باشیم اما روح حاکم بر این علوم باید متافیزیک دینی و مقدس داشته باشد. اشکالی که من در برخی نگاشته ها به آقای نصر گرفتم این است که حرف شما درست. یعنی هر کسی که تاریخ علم مدرن را بخواند این مطلب شما را می پذیرد. همه ی فیلسوفان علمِ پسا پوزیتیویسم این را تایید کردند و پذیرفته اند که این علوم موجود و همه ی علوم در طول تاریخ بشر زاییده ی مبانی متافیزیکی بوده است. تا اینجای بحث را همه قبول دارند و محل بحث نیست. این نکته که مبانی متافیزیکی حاکم بر علوم هست را هم همه قبول دارند. حتی این که متافیزیک سکولار بر این علوم حاکم است را هم قبول دارند. اما سوالی که بنده از آقای نصر دارم این است: شما این همه در آثارتان به این نکته پرداخته اید و مرتب قدم به قدم مدرنیته را از این جهت نقد می کنید که به نظرم نقد درستی هم هست اما راهکار ایجابی شما چیست؟ فکر کنید الان ما می خواهیم در دانشگاه هایمان مطلب متافیزیکی با رویکرد و مبانی متافیزیکی اسلامی داشته باشیم. که نتیجه‌اش می‌شود همان امر مقدس. فرمولش چیست؟ چه کار باید کرد؟ چگونه مبانی متافیزیکی بر لایه های پنهان علوم تاثیر میگذارد؟ شما این پروسه را نگفته اید، فقط مدام در حال تکرار اصل ادعا هستید که البته ادعای درستی است. بنده هم جزو کسانی هستم که معتقد به علم دینی ام. اما تا زمانی که روش شناسی علم مدون نشود، به گونه ای که علم مقدس تولید شود، بقیه ادعا ها، ادعاهایی است که به نظرم چندان فایده بخش نیست. و نکته ی دیگر هم اینکه به نظربنده علت مخالفت آقای نصر با روشنفکران ما هم در همین است. از نظر نصر «یکی از گرفتاری های جامعه ی اسلام در این است که بسیاری از کسانی که خود راروشنفکران دنیای اسلام می دانند، روشنفکران دنیای اسلامی نیستند. روشنفکران درجه ی دهم تفکر و تمدن غربی اند.» این اشکال، اشکال واردی است. حرف آقای نصر این است که اگر شما می خواهید روشنفکری کنید خوب بیایید دردهای جامعه ی خودتان را مطرح کنید. آیا مسئله ی جامعه ی ما بحث ذاتی و عرضی دین است؟ مسئله ی جامعه‌ی ما پلورالیسم دینی است؟ آقای هیک در این سفری که به ایران آمده بود می گفت: بحث پلورالیسم دینی را چه کسی در کشور شما مطرح کرده است؟ این مطلب را برای کشور هایی مطرح کرده‌ایم که دارای تعار ض ادیانند. شما که در ایران چنین مشکلی ندارید. اشکال آقای نصر به این روشنفکران هم همین است که چرا شما حرفهای قرن ۱۹ و ۱۸ را در قرن بیستم تکرار می کنید؟ این می‌شود روشنفکریِ اندیشمندانی که روشنفکران درجه ی دهم اند.
نوشتار حاضر متن سخنرانی عبدالحسین خسروپناه، در همایش نقد و بررسی اندیشه های دکتر سید حسین نصر می باشد که در تاریخ ۱۵/۲/۱۳۸۷ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ایراد شد. لازم به ذکر است که همایش مذکور با همکاری کانون اندیشه جوان و انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه تهران به مدت دو روز در تاریخ های ۱۵ و ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷ در دانشکده فنی دانشگاه تهران برگزار گردید.
سخنران: عبد الحسین - خسروپناه
خبرنگار: محدثه - پیرهادی / نجمه - قنبری
منبع : باشگاه اندیشه