دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

نقدی بر بداهت نظریه‌ی اصالت وجود ملاصدرا


نقدی بر بداهت نظریه‌ی اصالت وجود ملاصدرا
پاره ای از محققین و فلاسفه بر این اعتقادند که مذهب اصالت وجود از لحاظ ساختار معرفتی، اصلی ضروری و بدیهی است و در نظر گرفتن آن به عنوان امری ضروری و اکتسابی ناشی از عدم تصور دقیق مفاهیم «وجود» و «اصالت» است. صدرالمتالهین شیرازی در رساله ی «اصالة جعل الوجود» در تصدیق بداهت مذهب اصالت وجود می نویسد: «عقلی که از فطرت صحیح برخوردار باشد، گواهی می دهد که هرگاه ماهیت به نفس خود موجود باشد ، - نه قبل از وجود ماهیت با وجود دیگر در اینجا موجود بالذات و بالاصاله ناگزیر هماننفس وجود خواهد بود نه نفس ماهیت. همان طور که مضاف، حقیقتا، نفس اضافه است نه آنچه که مضاف مشهور است و همین طور است واحد، نور و شبه اضافه های آن.»
اگر گزاره ی مذهب اصالت وجود را اینگونه خلاصه کنیم: «وجود اصیل است.»
در این صورت اگر تصدیق این حکم بی نیاز از استدلال و دلیل باشد، آن را ضروری بالذات در نظر می گیریم. در این صورت باید مفاهیم وجود و اصیل که موضوع و محمول گزاره هستند از طرفی، و نسبت میان آن دو به حمل اولی ( زیرا بر اساس مذهب اصالت وجود، وجود عین اصالت است و مصادیق آنها کاملا بر هم منطبق هستند. ) از طرف دیگر، پس از تصور، عقلا صحت گزاره را تصدیق کنند. بنابراین گزاره ی فوق تنها در صورتی که با تصور مفهوم وجود و اصالت و ارتباط میان آن دو، تصدیق شود، بدیهی خواهد بود. البته تصور صحیح اجزای گزاره در گروی فهم مفاهیم آنها به تمام ذات و نفسشان است. زیرا در خلاف این صورت فهم ما از مفاهیم ذکر شده ناقص بوده و نمی تواند منجر به تصدیق گزاره شود و این امر بداهت اصل را زیر سوال می برد. بنابراین گزاره ی مذهب اصالت وجود از اولیات است زیرا در آن، تصور اجزا بدون بکارگیری فکر و نظر منجر به تصدیق حکم گزاره می شود. و البته تصدیق حکم گزاره از نوع یقینی خواهد بود زیرا هیچگونه احتمال خطا و لغزش در آن راه ندارد.
برای تقریر بداهت اصالت وجود، باید اثبات شود که حقیقتا تصور موضوع و محمول گزاره، عین تصدیق حکم به نسبت موجود میان آنهاست. به این منظور ابتدا باید تصور دقیق و بی ابهامی از مفاهیم وجود و اصالت داشته باشیم تا در نهایت ببینیم نسبت میان آن دو تساوی است یا عموم و خصوص مطلق ( یعنی مفهوم دیگری در قلمروی مفهوم اصیل تحقق دارد )، یعنی نسبت محدوده و قلمروی مفاهیم «وجود» و «اصالت» چگونه است. مسلما اگر مفهومی متباین با مفهوم وجود، در دایره ی تعریف امر اصیل محقق باشد، گزاره ی فوق از اعتبار یقینی می افتد.
در تعریف اصالت باید بگوییم، امر اصیل آن است که عین حقیقت است و موجودیت عینی دارد. به عبارت دیگر آنچه موجودیتش به عنوان امری مطابق با واقع، قائم به ذات خودش است. بر مبنای این تعریف سه حالت برای امور اصیل متصور می شود:
۱) اول اینکه چند مفهوم هر کدام قائم به ذات خود، موجود باشند و به عبارت دیگر چند مفهوم متباین از یکدیگر همگی اصیل باشند. اما فرض فوق منطقا محال است و به تناقض می انجامد. زیرا دو یا چند مفهوم متباین به تمام ذات هیچگاه وحدت وجودی نخواهند داشت. وحدت وجودی تنها در حقائقی سریان دارد که نوعی اشتراک مفهومی بین آنها موجود باشد. برای مثال حمل مفهوم سیاهی بر مفهوم خرما، به واسطه ی اشتراک مفهومی و ماهوی موجود میان این دو مفهوم محقق می شود. از این جهت که خرما در تعریف خود شامل مفهوم سیاهی می شود، حمل سیاهی بر خرما منطقا مجاز است. هر چند مفهوم سیاهی ذاتی خرما نباشد ( زیرا ممکن است خرمای غیر یاه نیز موجود باشد ) اما به عرض در خرما ( منظور آن دسته از خرماهایی است که رنگشان سیاه است ) تعریف شده است؛ بنابراین می توان سیاهی را بر خرما حمل کرد.
البته وجود اشتراک مفهومی و ماهوی بین دو مفهوم به وضوح شرط کافی بر وحدت وجودی میان آن دو نیست بلکه شرط لازم است. برای مثال هیچگاه نمی توان مفهوم خرما را بر مفهوم سیاه حمل کرد هر چند از برخی وجوه اشتراک مفهومی و ماهوی دارند. از استدلال فوق دانسته می شود که وحدت وجودی دو مفهوم متباید به تمام ذات عقلا ممتنع است. زیرا در صورتی که دو ماهیت متخالف یا متقابل با یکدیگر وحدت وجودی پیدا کنند تناقض ایجاد می شود. ذاتیات و اعراض در یک شئ با یکدیگر وحدت وجودی دارند. حال اگر قرار باشد دو مفهوم قائم به ذات بر یک شئ حمل شوند یا باید اشتراک مفهومی به تمام ذات داشته باشند ( یعنی مفهوما اتحاد داشته و تماما بر یکدیگر منطبق باشند. )، یا باید یکی ازآنها بر دیگری عارض شود که در این صورت دیگر قائم به ذات خودش نخواهد بود بلکه قائم به جوهر شئ می باشد. ( زیرا وجود اعراض قائم به جوهر شئ است و اعراض از خود وجود مستقل ندارند و وجودشان قائم به وجود جوهر است. ) در غیر این صورت اصلا وحدت وجودی معنا نخواهد داشت.
۲) دوم اینکه تمامی مفاهیم موجود اموری اعتباری و قائم به غیر باشند. مسلما این طرز تلقی از امر اصیل نیز نامعتبر است. زیرا موجب تسلسل و انقلاب ( تغیر ذات بدون افزوده یا کاسته شدن حقیقتی خارج از ذات به آن ) می شود. زیرا امکان ندارد که مجموعا دو یا چند امر اعتباری به انضمام یکدیگر اصالت پیدا کنند. از آنجایی که همه ی مفاهیم اعتباری و قائم به غیر هستند، باید بر جوهری استوار باشند که به آنها تحقق بخشد، حال آنکه چنین جوهری خود فاقد موجودیت است، زیرا طبق فرض، همه ی مفاهیم اعتباری هستند. بنابر این استدلال، از چند مفهوم اعتباری، بدون دخالت امر اصیل، اصالت تحقق نمی یابد. بنابراین امکان اعتباری بودن همه ی مفاهیم منتفی است و به همان اندازه محال است که فرض کنیم اصلا موجودیتی محقق نیست.
۳) حالت سوم این است که یکی از مفاهیم فی نفسه اصیل، و بقیه اعتباری باشند. به عبارت دیگر بقیه ی مفاهیم در سایه ی امر اصیل اصالت می یابند. بنابراین در شئ اصالت یافته، جوهر امر اصیل، و مفاهیم اعتباری همگی عارض بر امر اصیل هستند. مسلما با نفی دو حالت پیشین، اعتبار این حالت اثبات می شود.
پس از آنکه وحدت در اصالت اثبات شد باید ببینیم امر اصیل چهم مفاهیمی را می تواند در بر گیرد. مفاهیم مقدمتا از لحاظ منطقی به دو دسته ی معدومات و موجودات تقسیم می شوند. معدومات از آن جهت که متصف به عدم هستند حیثیت وجودی ندارند، از اینرو شامل هیچ نوع تحققی نمی شوند. آنچه که تحقق ندارد، طبق تعریف نمی تواند اصیل باشد. بسیاری از حکما در این باره گفته اند که معدومات از آن جهت که مصداق عدم هستند، واقعیتی را شامل نمی شوند. و آنچه که واقعیت ندارد نمی تواند اصیل تلقی شود. بنابراین اصالت تنها در محدوده ی موجودات معنادار است. همان طور که در پیش گفته شد آنچه که مفهوم «موجود» را تشکیل می دهد مرکب از «هستی» و «چیستی» است. بنابراین اصالت منطقا یا باید با وجود باشد و یا با ماهیت و حالتی خارج از این دو مفروض نیست. بر اساس ردیه ای که بر حالت اول اصالت، یعنی اصالت در مفاهیم کثیر مطرح شد، امکان اصالت ماهیت و وجود توام با هم وجود ندارد و فساد قول به دوئیت در اصالت روشن می شود. علامه طباطبایی در «نهایة الحکمة» در این باره می نویسد:
« هر یک از اشیای خارجی تنها یک واقعیت دارند. و لذا فقط یکی از آن دو حیثیت، یعنی حیثیت ماهیت و حیثیت وجود، در ازای آن واقعیت و حقیقت می باشد و مقصود از اصالت هم همین است. و حیثیت دیگر یک امر اعتباری و منتزع از آن حیثیت اصیل خواهد بود. و به عبارتی واقعیت حقیقتا و بالذات از آن حیثیت نخستین است و بالعرض و مجازا به حیثیت دوم نسبت داده می شود. »
همچنین بر اساس ردیه ای که بر حالت دوم اصالت، یعنی اصالت در انضمام امور و مفاهیم اعتباری آورده شد، امکان اعتباری بودن ماهیت و وجود توام با هم محال خواهد بود و فساد قول به اعتباریت تمامی مفاهیم روشن می شود. علامه طباطبایی در «نهایة الحکمة» در این باره می نویسد:
« اگر ماهیت اعتباری به واسطه ی انتزاع مفهوم اعتباری وجود از آن، اصیل و دارای حقیقت خارجی گردد، این انقلاب در ذات خواهد بود که محال بودن آن بدیهی است. »
بنابراین تنها حالت ممکن این است که یا وجود و یا ماهیت اصیل باشند. از اینرو هیچگاه در طول تاریخ فلسفه ی اسلامی جدل میان فلاسفه بین پذیرش اصیل بودن ماهیت یا وجود، پایان نگرفته است. دسته ای را که معتقد به اصیل بودن ماهیت و اعتباری بودن وجود هستند، اصحاب اصالت ماهیت، و دسته ای را که معتقد به اصیل بودن وجود و اعتباری بودن ماهیت هستند، اصحاب اصالت وجود نامیده اند.
پس از تعریف مفهوم اصالت و مفهوم وجود، هم اکنون باید ببینیم تصور ارتباط میان آنها از دید اصحاب اصالت وجود چگونه می تواند منجر به تصدیق مذهب اصالت وجود شود.
از تعاریفی که تا کنون ذکر شد مشخص می شود که امر اصیل باید فی حد ذات محقق باشد، از اینرو باید ذاتا واقعیتی عینی داشته باشد و نه آنکه صرفا در ذهن موجود باشد. همچنین باید ثبوت خارجیش همیشگی باشد زیرا درخلاف این صورت اصیل نخواهد بود بلکه تنها اعتبار ذهنی خواهد بود. چنین واقعیتی، در صورتی که به تمام ذات متصور شود، نباید امکان معدوم شدنش وجود داشته باشد زیرا همان طور که گفته شد واجب الوجود بالذات و قائم به نفس است، و بنا بر منطق عقلی خالی شدن شئ از ذات و نفسش محال است. علت اینکه شئ نمی تواند از ذاتش خالی شود این است که نمی توان شئ را به گونه ای در نظر گرفت که چیزی غیر از ذات خود است و در صورتی که چنین فرضی را تصدیق کنیم دچار تناقض منطقی شده ایم. برای مثال نمی توان گفت که درختی وجود دارد که تنه ندارد؛ زیرا در این صورت دیگر درخت نخواهد بود. بنابراین تصور شئ، عین تصور ذات شئ است و انطباق مفهومی ذات شئ بر شئ امری الزامی است.
مساله اینجاست که چون درخت از لحاظ وجودی، واقعیتی امکانی است، ذاتش می تواند معدوم شود اما با اعدام ذات درخت، خود درخت نیز معدوم می شود. حال فرض کنید وجود، جزئی از ذات شئ باشد؛ در این صورت از آنجایی که انطباق شئ بر شئ همیشگی است، وجود شئ نیز همیشگی خواهد بود. به چنین شئی، واجب الوجود بالذات می گویند. بنا بر استدلال فوق شئ اصیل، واجب الوجود بالذات است. زیرا همانطور که گفته شد اصیل باید به ذات خودش و فی حد نفس موجود باشد.
پیروان بداهت اصالت وجود، معتقدند واجب الوجود نبودن ماهیت، امری بدیهی است و بنابراین، مسلما وجود اصیل خواهد بود. همانطور که گفتیم واجب الوجود بنا به تعریفش باید وجودی همیشگی داشته باشد و نباید هیچگاه معدوم شود. در صورتی که می توان ماهیت را ناموجود یا موجود در نظر گرفت. بنابراین ماهیت فی حد نفس و به اعتبار ذهنی هم می تواند موجود باشد و هم می تواند مهدوم باشد، از اینرو واقعیتی امکانی است که وجوب وجودی ندارد. برای مثال ما می توانیم تصور کنیم که درخت موجود است و همچنین می توانیم تصور کنیم که درخت در همان شرایط موجود نیست. وجود یا عدم برای درخت، تفاوتی در ماهیت درخت ایجاد نمی کند. از این نظر ماهیت دارای حیثیت تقییدیه است و وجودش به واسطه ی عروض عامل خارجی، محقق می شود. این در صورتی است که وجود عین موجودیت است و سلب موجودیت از آن سلب شئ از ذات خود است، از اینرو وجود، واجب الوجود بالذات است.
بنابراین، با درک مفهوم اصالت و مفهوم وجود، بالضروره نسبت میان آن دو را تصدیق می کنیم. از اینرو می توان نظریه ی اصالت وجود را بالبداهه تصدیق کرد. البته این تعبیر تنها در مورد تقریر اولیه ی اصالت وجود صادق است و در صورتی که ماهیت را، امری عدمی و حد وجود بدانیم، این امر بدیهی نخواهد بود و حتی در صورتی که درست باشد، بدون استدلال قابل پذیرش نیست. استاد غلامرضا فیاضی در تایید بداهت مذهب اصالت وجود در «هستی و چیستی در مکتب صدرایی» می نویسد: « چون ماهیت تفکیک شده از وجود را در نظر بگیرد به وضوح در می یابد که اگر ماهیت موجود است، موجودیتش از خود او نیست، بلکه او به وجود، موجود است. یعنی هم انسان من حیث هو نه موجود است و نه معدوم، و هم واحد من حیث هو نه موجود است و نه معدوم. نه اگر بگوییم: انسان موجود است؛ تناقضی پیش می آید و نه اگر بگوییم انسان معدوم است؛ تناقضی لازم می آید. »
اما استدلال به بداهت نظریه ی اصالت وجود از دو جهت خدشه پذیر است:
۱- این نظریه که ماهیت در حد ذات نه موجود است و نه معدوم، اساسا دچار دور است، زیرا بدون آنکه اثبات موجهی برای نظریه ی خود بیاورد، اساس آن را مقدمتا می پذیرد. گفته می شود که تصور ماهیت در حالت موجود یا معدوم تناقضی ایجاد نمی کند. اول باید ببینیم که مقصود از تناقض در این عبارت چیست. اگر مقصود از تناقض، همان تناقض منطقی باشد ، منحصرا مربوط به دامنه ی درک شناختی ما می شود و نه امور واقع. برای مثال فرض کنید الان هوا کاملا صاف است و باران نمی آید. در اینجا گزاره ی « باران دارد می بارد » کاملا نادرست است زیرا با واقع مطابقت ندارد؛ اما از لحاظ منطقی هیچگونه تناقضی در آن وجود ندارد زیرا موضوع و محمول در آن، نقیض یکدیگر نیستند. ( مفهوم «بارش» و «باران» تناقضی با یکدیگر ندارند از اینرو گزاره ی مورد نظر دچار تناقض منطقی نیست. ) اما اگر تناقض، از نوع ذاتی باشد، قضیه به گونه ی دیگری مطرح می شود. به این معنی ذات ماهیت تناقضی با حالات ذکر شده ندارد، و از آنجا که می تواند دو حالت متناقض را شامل شود، مفهوم امکانی دارد. از آنجایی که می تواند معدوم باشد، واجب الوجود نیست و از آنجا که می تواند موجود باشد، ممتنع الوجود نیست. بنابراین از مواد ثلاث، تنها می تواند مفهوم امکانی داشته باشد. تعیین صلاحیت این استدلال تنها در گروی شناخت ذات ماهیت است. اگر از پیروان بداهت مذهب اصالت وجود پرسیده شود که چرا ماهیت می تواند هر دو حالت موجود و معدوم را داشته باشد، پاسخ خواهند داد: زیرا هیچ مشکل و تناقضی ایجاد نمی شود وقتی تصور کنیم یک ماهیت وجود دارد یا ندارد. در پاسخ به جواب این افراد باید پرسید: آیا شما می توانید ماهیتی را تصور کنید که حتی در ذهن موجود نباشد؟ وقتی ماهیتی را در ذهن تصور می کنید، خود به خود برای آن نوعی وجود ذهنی در نظر می گیرید، چون در صورتی که وجود ذهنی برای آن در نظر نگیرید، اصلا نمی توانید آن را تصور کنید. از طرفی اگر مقصود این دسته از افراد، صرفا وجود خارجی باشد، باید گفت تصور کردن اینکه ماهیتی در خارج موجود نیست امر محتملی است؛ اما نمی تواند دلیل موجهی برای وجود یا عدم وجود خارجی شئ تلقی شود، زیرا صرفا مبتنی بر تصور است و تصور، دارای حیثیت ذهنی است و نه خارجی.
۲- معتقدین به بداهت مذهب اصالت وجود از راه دیگری نیز به اثبات مدعای خود می پردازند. آنها معتقدند وجود عین موجودیت است، زیرا موجودیت متصف به وجود است، و وجود از نفس خودش خالی نیست. بنابراین وجود از آنجا که وجود است، خود از هر واقعیتی به موجودیت نزدیک تر است. زیرا موجودیت عین ذات وجود است و نمی توان تصور کرد که وجود، موجود نیست. زیرا در این صورت ذات شئ از شئ سلب خواهد شد و این خلاف عقل است و منجر به تناقض می شود. بنابراین از اینجا دانسته می شود که وجود قائم به ذات خویش موجود است و از این جهت باید آن را اصیل دانست. در رد این استدلال باید بگوییم آنچه عین ذات وجود است، خود مفهوم «وجود» است، نه مفهوم «موجود». کاملا درست است که نمی توان شئ را از ذاتش سلب کرد اما «موجودیت» جزء ذات «وجود» نیست. به عبارت دیگر گزاره ی «وجود، وجود است.» بداهتا صحیح است و سلب آن منجر به تناقض می شود. اما گزاره ی «وجود،موجود است» سلب پذیر است بدون آنکه منجر به تناقض شود؛ زیرا مفهوم «وجود» غیر از مفهوم «موجود» است. نقص این استدلال از خلط مفهومی میان «وجود» و «موجود» ناشی می شود.
درباره ی دو ایراد فوق در مباحث مربوطه به تفصیل بحث خواهیم کرد.
نویسنده: رهام برکچی زاده
با همکاری دنیا شیخی در مباحثات
منبع : آتی بان


همچنین مشاهده کنید