پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا


پارادایم های زیبایی شناسی هنر معاصر


پارادایم های زیبایی شناسی هنر معاصر
در نخستین پرسش در باب هنر مدرن این امكان وجود دارد كه هنر مدرن و معاصر را كه در دنیایی متفاوت از دنیای شرق و با ارزش ها یی متفاوت از عالم شرقی تكوین یافته است در بادی امر نفی شود اما از دیدگاهی اشراقی و عرفانی این هنر كه ذاتش پوشاننده و نیهیلیستی به نظر می آید با همسخنی با شیخ محمود شبستری ممدوح و اصیل و الهی تلقی شود.
شیخ در پاسخ به این كه آیا بت و مظاهر آن آیا همه كفر است یا نه می گوید:
بت اینجا مظهر عشق و وحدت
بود زنار بستن عقد خدمت
چه كفر و دین بود قائم به هستی
شود توحید عین بت پرستی
چرا اشیا هست، هستی را مظاهر
از آن جمله یكی بت باشد آخر
نكو اندیشه كن ای مرد عاقل
كه بت از روی هستی نیست باطل
بدان كایزد تعالی خالق اوست
ز نیكو هر چه صادر گشت نیكوست
وجود آنجا كه باشد محض خیر است
اگر شری است در وی او ز غیر است
مسلمان گر بدانستی كه بت چیست
یقین كردی كه دین در بت پرستی است
وگر مشرك ز بت آگاه گشتی
كجا در دین خود گمراه گشتی
ندید او ز بت الا خلق ظاهر
بدین علت شد اندر شرع كافر
تو هم گر زو نه بینی حق پنهان
بشرع اندر نخوانندت مسلمان
ز اسلام مجازی گشته بیزار
كزو كفر حقیقی شد پدیدار
درون هر بتی جانی است پنهان
به زیر كفر ایمانی است پنهان
همیشه كفر در تسبیح حق است
وان من شی گفت اینجا چه دق است
● راه های شناخت هنر غربی
شناخت هنر مدرن از دو طریق ممكن است .
▪ نخست از راه شهود و درك ذوقی ، فارغ از هرگونه استدلال محض و و عقلانی صرف.
▪ دیگر از راه تامل نظری و فلسفی در مبانی اندیشه موسسین تئوری هنر.
راه دوم راهی عام تر است، برای بسیاری از غیرهنرمندان كه بیشتر اهل نظر اند تا ذوق. البته راهی میانه نیز به زعم بسیاری وجود دارد كه در مرز تامل نظری و ذوقی قرار دارد.و آن راه نقد هنری روش زیبایی شناسی نظری است.
● مراتب هنر غربی
هنر غربی مانند هر هنری در ادوار تاریخی مختلف سه گونه تجربه هنری را آزموده است .
۱) هنر عام كلاسیك و داستانی متعارف یا عمیق كه موسس ارزش های هنری هر دوره است.
▪ آثار داوینجی مظهر تثبیت ارزش های هنری انسان مدارانه عصر رنسانس.
۲) هنر آوانگارد و خواص كه در هر دوره تاریخی در برابر ارزش های مسلط هنری عصر قرار می گیرد و به شالوده شكنی و نفی ارزش های مطلق هنری عصر می پردازد.
▪ تجربه سوررئالیستی نوعی نفی كنندگی ارزش های مسلط هنر جدید.
۳) هنر مبتذل و سطحی كه هر دو گونه تجربه هنری به همراه دارد و بر بنیاد تقلید از آثار ابداعی اصیل موسس و یا نفی كننده و ویرانگر ارزش های مطلق هنری عصر به راه خویش ادامه می دهد بیشتر هنرهای جهانسومی هویت مسخ شده ای چنین دارند.
▪ مسخ ارزش های هنری رسمی در دنیای نیهیلیسم انفعالی هنر پاپ امریكایی
● مبانی اندیشه نظری و فلسفی هنر جدید
▪ فیچینو و دكارت
با تامل در موضوع تاثیر متفكران در ظهور آرائ جدید هنری و تاسیس تاریخ فلسفه هنر و زیبایی، قطعا با نام های فچینو و دكارت با دو دیدگاه متفاوت «ذوقی» و «انتقادی و فلسفی» آشنا می شویم . هریك از این متفكران علیرغم دو سه قرن فاصله با یكدیگر به نحوی در بنیان گذاری تئوری هنر مدرن و جدید موثر بوده اند.
فیچینو در تكوین روانشناسی هنر جدید نقش و تاثیری مشابه راجر و فرانسیس بیكن در شكل گیری علم جدید داشته است، او هنر نامشروع در عرف كلیسایی كهن مسیحی را در رنسانس تحت تاثیر اندیشه نوافلاطونی عصر خویش به نحوی جدید تفسیر كرد و طوری در كار آورد كه مثلا پردهٔ ونوس بوتیچلی كه از نخستین آثار برهنه و اروتیك تلقی می شد ممدوح و به مثابه جلوه گاه زیبایی و جمال و بهاء الهی در نظر می آمد.
اما دكارت تاثیری بنیادی تر از فیچینو داشته است. اونظامی نو در تفكر و اندیشه بشری را پیدا آورد و موسس تفكر مدرن و مدرنیته بود و به عبارتی تئوری های دنیای مدرن مدیون نظریه های دكارتی است.
دكارت بی آن كه كتاب های مفصل و جدی در تاریخ و تئوری هنر نوشته باشد. بر اساس همان مبادی اندیشه مدرن منشأ شكل گیری تلقی تازه ای از هنر و زیبایی شد[۱].
دكارت در حقیقت با تفسیر ی متفاوت از هستی و حقیقت و معرفت زمینه دگرگونی همه نظریه های مدرسی مسیحی كلاسیك را از جمله فلسفه هنر و زیبایی شناسی عصر را كه متاثر از ارسطو و افلاطون و آوگوستینوس بود فراهم كرد. از این نظر می توان او را بانی فلسفه هنر و زیبایی شناسی مدرن دانست.
۴) روكوكو و باروك راهی برای اثبات جوهر ارزش های مطلق طبیعت انگارانه انسان مداری
اصول تفسیر جدید دكارت از حقیقت و هستی و معرفت و از آن جا مبانی تفكر جدید همان سوبژكتیویته subjectivity و خودبنیادی است. سوژهsubject در جهان دكارتی به معنای ذهن است درست در نقطه مقابل مفهوم كهن آن كه به همه موجودات طبیعی و انسان تا خدا اطلاق می شد. ابژه object در دنیای قدیم به معنای برابر ایستاده سوژه و قرین به معنای امر ذهنی بود كه یعنی هر آن چه معتبر به اعتبار ذهن است.
حال در عالم دكارتی انقلابی در حال وقوع بود. سوژه به انسان اطلاق می یافت زیرا در نظر دكارتی یقینی ترین امور همان من متفكر ‌( كوگیتو ) است. و همه اشیا و امور به یقین من سوژه حقیقت پیدا می كند، از این باب ابژه بودن نحوی تعلق پیدا كردن به سوژه است. ابژه ها دیگر موجود بما هو موجود نیستند بلكه موجودند به اعتبار سوژه. با این مقدمات نسبت بشر به موجودات و علم ما به آن مرجعش همین شعور نفسانی انسان به خود است.
از این پس از دیدگاه فلسفی انسان مدار و محور هستی تلقی شد كه همه موجودات اوبژه اوست.
در این مقام خودبنیادانه دیگر انسان چون عصر اساطیر غوطه ور در هستی و او در قرب آن و شناور در راز ها و افسون های آن نبود. عالم دكارتی دیگر آینه تجلیات خداوند نبود و به صرف ابژه انسانی تنزل پیدا كرده بود. تاملات دكارت پس از او مبنای فلسفه جدید شد. از كانت تا نیچه همه در مقام اثبات رای دكارت بودند.
البته در دوران معاصر انسان های متفكر در مقام گریز و گذر از این خودبنیادی و بازگشت به حقیقت بوده اند، از جمله فیلسوفان اگزیستانس.
از نتایج بسیار مهم تفكر دكارتی سوبژكتیویسم نظریه بازنمایی representative معرفت و دانش بشری از واقعیت است.بنا بر این نظر، علم بشری به جهان و موجودات خارجی اعم از موجودات طبیعی یا آثار هنری ، از طریق تصویر و نمایش و ارائهpresentation آن ها است.
از اینجا ادراك اشیا به مثابه ابژه به واسطه represent شدن آن ها، یعنی استحضار و به حضور خود طلبیدن و نمایاندن آن ها به سوژه میسر می شود. اشیا هنگامی كه در عالم واقعی خویش اند ابژه نمی شوند ولی وقتی بازنمود representation یافتند ابژه می شوند
۵) بازنمود جهان به صورت امواج در هنر اشباحی امپرسیونیستی وان گوگ ابژه نحوی تصویر و شبح است كه ذهن به دلخواه خود بنا بر نرم ها و هنجار ها و آن ها را فراخوانده است. در اینجا ما در حضور انضمامی اشیا نیستیم بلكه احكام ذهنی خود را بر آن ها تحمیل می كند[۲].
در مقام علم مدرن دكارتی و زیبایی شناسی دكارتی و فیلسوفان هنر و حوزه زیبایی شناسی از جمله بومگارتن و كانت كه دنیای هنری را به احساس صرف و فرم و شكل محض تحویل می كند و تقلیل می بخشد ، انسان در دنیای حكم عقل خودبنیاد خویش هنر و تجربه هنری را می سنجد و آن ها را چونان ابژه بازنمود می كند، در حقیقت آن ها را به صورت ها و شكل های اشباحی و نمایشی و تصویری تحویل كرده است كه درچارچوب ادراكی سوژه یعنی من مستقل از هر انسان و هر موجودی رها در جهان محصور شده است.
در ساحت علم دكارتی همدلی با اثر هنری از بین می رود و حقیقت اثر خود را از ما می پوشاند و دیگر حجاب از چهره برنمی گیرد. و راز و سر خود را اشكار نمی كند و به زبان نمی آید. همه راز ها به مسئله تحویل می شود و از مناظر مختلف مثل روانشناسی و روانكاوی و جامعه شناسی و ادبیات به رأی و نظر خویش می سنجیم و آن را حل می كنیم، در حالی كه در حقیقت از آن فاصله گرفته ایم. همسخنی و همدلی در علم دكارتی محال به نظر می رسد زیرا چنین همدلی نسبت به طبیعت و جهان با سوداگری و سلطه بر طبیعت محال است.
متفكران انسی می دانند كه شرط بنیادی فهم آثار هنری این است كه از تحمیل خود نفسانی و سوژه خودبنیاد بر این آثار اجتناب ورزیم و در مقام ترك بگذاریم چنان كه هستند خود را بنمایانند. در حقیقت كوشش متفكر انسی بازگشت به حضور و شهود اولیه و در نتیجه اجتناب از تبدیل و تحویل واقعیت اثر هنری به ابژهٔ(متعلَّق نفسانی شناسایی) و سوژه ( ذهن خودبنیاد بشری).برخی گرایشات منطق هرمنوتیك جدید و نگاه اشراقی و عرفانی به هستی در دنیای مدرن جهدشان سیر به سوی تلقی ذات اثر هنری به مثابه اثر هنری است و نه تصور آن در حكم ابژه هنری كه بی جان است. آن ها می خواهند خود را در برابر جهان بازنگه دارند تا آثار هنری خود رازشان را برای ما بگشایند.
۶) امكان تحقق نحوی نگاه انسی در دنیای مدرن به جهان؛ راهی برای گشایش تفكری باز به سوی جهان
۷) هنرمند شرقی در دنیای مدرن تنها و غریب می كوشد چونان عارف دنیای قدیم به نحوی نگاه باز به هستی از طریق اُنس به هستی، هرچند اغلب فرمالیستی، برسد.
▪ مبانی سوبژكتیو دكارتی هنر مدرن
مفاهیم اصلی دكارتی و كانتی هنر و زیبایی شناسی از مبادی نگاه تازه آن ها به هستی و جهان به ظهور آمده است، به شرح ذیل آمده است.
ـ خلاقیت ذهنی در برابر الهام
از منظر تفكر دكارتی هنر از خلاقیت ذهنی بشر بر آمده است. بنا بر این هنر امری درون ذهنی است و نه امری عینی و مستقل از ذهن انسانی. در روزگار دین و اسطوره و فلسفه یونانی هنر یا گونه ای ابداع و یا محاكات عالم وجود بود و یا گونه ای الهام و انكشاف غیبی حقایق . اما در عصر كنونی منشا ابداع هنری نیز در سوژه است. انسان در مقام سوژه «خلاق مایشای هنری» است .
ـ نبوغ نفسانی در برابر منشائیت متعالی از اصول تفكر هنری معاصر اصالت نبوغingenious بشری هنرمند به جای قبول حضور قدرت های ماورایی از جمله حضور جنgenius ها و فرشته ها و قدسیان و هرمسی اندر دنیای كهن شاعرانه و هنرمندانه است.
ـ سنت شكنی ، بدعت و نوآوری در روزگار ما هرچه بدعت و نو آوری فزون تر، مقبول تر به نحوی كه گسیختن از سنت خود به نحوی سنت بدل می گردد. سنت شكنی و آشنایی زدایی و ابتكار و اصالت خود هنرمند و تاسیس قواعدی كه از هنرمند به هنرمند باید نو شود تا اصالت وی را فراهم سازد تاكید می كند.
ـ ابهام دنیای هنری معاصر به ابهام و حتی بی معنایی محض ارزش می نهد. از اینجا هر اثری صرفا امضای هنرمند بر روی آن باشد هنر و حتی شاهكار تلقی می شوند. ولو این كه اعلانی پاره پاره باشد یا جعبه ساردینی باشد.
ـ زیبایی و زشتی :
معیارشناخت حسی فردی طبع زیبایی شناسانه حكایت از توانایی كاملا سوبژكتیو انسان برای تمیز زشت از زیبا دارد. از این منظر زیبایی سوبژكتیو است و هر چیزی كه سلیقه یا حساسیت ذهنی ما را ارضا كند زیبا است.زیبایی از این باب چیزی جز ادراك ذهنی و لذت حاصل از آن است. موجود زیبا از تناسب فیزیكی و یا كمال روحی و معنوی چنان كه پیشینیان درك می كردند برنمی آمد .
۸) اوج خلاقیت ذهنی در تجربه هنری سوررئالیستی
۹) نبوغ میكل آنژ آغاز تاكید هنرمندان و فیلسوفان هنر در باب مرجعیت نبوغ هنرمندانه در دنیای جدید نبوغ لازمه خلاقیت است و قدرت نبوغ خلاق همچون قدرت خدایی در عالم هنر پرستیده می شود. با فرض نبوغ هنر و هنرمند تابع هیچ قاعده و حكمت هنری مستقل نیست. هنرمند در ابداع هنری تابع تجربه شخصی خویش است . او مخالف حكایت گری است. اندیشه كانتی نهایت چنین اندیشه ای است. بنابراین حقیقتی از اثر هنری جز احساسات و نفسانیات و موهومات و اشباح ذهنی هنرمند از عالم درون و بیرون باقی نمی ماند.
۱۰) ساختار شكنی و آشنازدایی پارادایم هنر معاصر در نمادهای غیر متعارف مانند اسباب های عادی و پیش پاافتاده به‌ قول‌ «میرچاالیاده‌» هنرمندان به گونه ای ویران گرانه پایان‌ جهان‌ را در هنر جدید محاكات‌ و ابداع‌ می‌كنند، كه‌ به‌ عقیدهٔ‌ وی‌، ممیزّهٔ‌ آن‌ ویرانی‌ و انهدام‌ بیان‌ و زبان‌ هنری‌ است‌. این‌ امحاء و انهدام‌ بیان‌ از نقاشی‌ آغاز می‌گردد، و سپس‌ به‌ شعر و رُمان‌ و تئاتر كشیده‌ می‌شود.
در بعضی‌ موارد آنچه‌ رخ‌ داده‌، عبارت‌ از نابودی‌ واقعی‌ عالم‌ هنری‌ مستقر و موجود است‌. با تماشای‌ بعضی‌ آثار متأخر، آدمی‌ احساس‌ می‌كند كه‌ هنرمند خواسته‌ است‌ دفتر تمام‌ تاریخ‌ نقاشی‌، و كلاً هنر را بشوید. این‌ كار بیش‌ از ویرانی‌ و نابودی‌ است‌، و در حقیقت‌ بازگشت‌ به‌ هیولای‌ بی‌ شكل‌ و هاویه‌ است‌.
با وجود این‌ در این‌ قبیل‌ آثار آدمی‌ حدس‌ می‌زند كه‌ هنرمند در جستجوی‌ چیزی‌است‌ كه‌ هنوز آن‌ را بیان‌ نكرده‌ است‌. او می‌بایست‌ ویرانه‌های‌ انباشته‌ شده‌ از انقلاب‌های‌ هنری‌ گذشته‌ را از میان‌ بردارد، و به‌ جوهر باروری‌ و شكوفایی‌ ماده‌ دست‌ یابد، تا بتواند تاریخ‌ هنر را از هیچ‌ شروع‌ كند، و از سربگیرد. چنین‌ احساس‌ می‌شود كه‌ در نزد بسیاری‌ از هنرمندان‌ جدید، ویرانی‌ و نابودی‌ زبان‌ هنرها حكایت‌ از آغاز بی‌ عالمی‌ جدید و افقی‌ ورای‌ افق‌ امروز می‌كند.
خلاصه‌ این‌ كه‌ در هنر مدرن‌، هنرمندان‌ با نیست‌انگاری‌ به‌ ویران‌ كردن‌ جهان‌ هنری‌ می‌پردازند، و عالم‌ هنری‌ خودشان‌ را برویرانه‌های‌ جهان‌ می‌سازند. تلاش‌ برای‌ ویران‌ كردن‌ زبان‌های‌ هنری‌ با حضور مضاعفی‌ كه‌ به‌ هنرمند دست‌ می‌دهد، در حقیقت‌ نشانهٔ‌ دریافت‌ تازه‌ای‌ است‌، برای‌ این‌ هنرمندان‌. بدین‌ تفصیل‌ كه‌ آنها دریافته‌اند «ازسرگیری‌ واقعی‌» فقط‌ پس‌ از «پایان‌ واقعی‌» ممكن‌ است‌. از اینجا هنرمندان‌ نخستین‌ كسان‌ در میان‌ مردم‌ این‌ دوره‌ و روزگارند كه‌ همّت‌ خویش‌ را صرف‌ ویران‌ كردن‌ دنیای‌ خود می‌نمایند، تا آن‌ عالم‌ هنری‌ را كه‌ در آن‌ آدمی‌ بتواند هم‌ زیست‌ كند، و هم‌ به‌ تماشا و نظاره‌ بایستد، و هم‌ قادر به‌ تخیّل‌ معنوی‌ و سیر در عالم‌ حقیقی‌ باشد، ابداع‌ كنند.
۱۱) نفی ارزش ها بر پایه خواست هنرمندان آوانگارد از طریق بازنمایی غیرمتعارف واقعیت
۱۲ ) ابهام آفرینی در آثار هنرمندان مدرن مانند پیكاسو و دالی از اینجا است كه رمان بیداری فینگان های جیمز جویس و موسیقی نامانوس دوازده صدایی موضوعیت پیدا می كند.
دیگر آن كه در دنیای هنر آوانگارد نفس دشواری و و هرچه درنیافتنی تر حجیت و ارزش مطلق پیدا می كند. اثر هرچه ناشناخته تر باشد مطلوب تر می شود به گونه راز آمیزی بدون راز ، جادو بدون جادو و شیطان.
بنا براین هرچه اثر نامفهوم تر و هرچه غریب تر ممدوح تر .همه هنرمندان یقین دارند كه هرچه گستاخ تر و بت شكن تر و پوچ تر و درنیافتنی تر باشند ستوده تر و نازپرورده تر و عزیز و پرستیده تر خواهند بود.
۱۳) بی تناسبی و گریز از قرینگی نحوی تكیه گاه زیبایی شناسی مدرن اكنون دیگر زیبایی را لفافه وجود تلقی نمی كنند صفتی كه حقیقت با آن رخ می گشاید و در نهایت تابش و ظهور هستی است . زیبایی اساسا از هستی و وجود جدایی ناپذیر است. در عصر مدرن زیبایی تابع حواس و تجارب زیستی انسانی ماست و برای نفس ما خوشایند است.مفهوم جدید دانش زیبایی شناسی و استتیكaesthetic بومگارتن آلمانی از ریشـه aesthetosیونانی به معنای ادراك حسی است. این تعبیر از هنر و زیبایی در نزد ملل گذشته مانند ایران و هند و چین و مصر اسلام و مسیحیت وجود نداشت.
۱۴) تركیب بندی مدرن حلزونی برگرفته از هنرهای جادویی كهن هنر مدرن در نهایت تحقق مبانی زیبایی شناسی در تفكر دكارت و كانت بود،كه در دنیای كنونی در دورهٔ مدرن، حیات آدمیان را در نظر و عمل در برگرفته است. ما در دورهٔ مدرن ‌دكارتی می‌نگریم و در علم و تكنولوژی همان‌قدر دكارتی‌هستیم كه در هنر و زیبایی‌شناسی.
دیدیم كه تفسیر دكارت از حقیقتِ وجود و معرفت و عواقب و نتایج این تفسیر در تاریخ فلسفهٔ غرب امری عارضی و تصادفی نبوده است.
۱۵) بازگشت به دنیایی جادویی بر طبق این تفسیر، دوره‌ای شكل گرفت به نام دورهٔ مدرن، كه مدرنیته برای آن صرفاً بر زمانی تاریخی، یعنی اكنون در مقابل گذشته، دلالت نداشت؛ بلكه حاكی از دوره‌ای از ادوار تاریخی بشر و حقیقت بود كه در آن، انسان مقام و جایگاهی خاص در هستی یافته بود كه همه چیز را رقم می‌زد. یكی از نتایج مهم مدرنیته پیدایش معنایی جدید از هنر و زیبایی بود كه منجر به تأسیس علم استتیك یا زیبایی‌شناسی با مبانی و مفاهیم خاص خود گردید.
انسان معاصر اكنون هنر را در همین محدوده می‌فهمد و تفسیر می‌كند و با همین دید هنری به سراغ پیشینیان می‌رود و طبیعی است كه كوچك‌ترین نشانی از این‌گونه مفاهیم در میان آنان نیابد؛ و به سبب فقدان همین‌گونه مباحث نظری هنری، آثارشان را حاصل دورهٔ جهل و نادانی كودكی بشر می‌داند و هنر مدرن را كمال هنری تاریخ حیات آدمی.
در حالی كه اگر از آنان بپرسیم، معلوم نیست كه اصلاً هنر استتیك مدرن را هنر حقیقی بدانند؛ چنان‌كه هگل- مدرن‌ترین فیلسوف جهان دكارتی- كه در افق فكری دكارت مبانی مدرنیته را به كمال رساند و مهم‌ترین اثر را دربارهٔ فلسفهٔ هنر و زیبایی شناسی مدرن نوشت، صراحتاً اظهار داشت كه هنر در دورهٔ مدرن پایان یافته است و این به معنی مرگ هنر است.
هنر بزرگ از این منظر به گذشته تعلق دارد. قول هگل از جنس شعارهای امروزی ما نیست، قولِ متفكری است كه آخرین فیلسوفان مدرن است. ممكن است بگوییم این داوری هگل مربوط به سال‌های ۱۸۲۹- ۱۸۲۸ است كه او كتابی دربارهٔ زیباشناسی نوشت و از آن زمان تاكنون، آثار هنری و جریان‌های مهم هنری موافق و مخالف نظری او پیدا آمده است؛ اما مسئله این است كه آیا اكنون هنر در همان مقام اولیهٔ اصیل خویش، یعنی همان مقام ظهور و انكشاف حقیقت و هستی،قرار دارد یا نه.
اصولاً تفكر مدرن مانند هر تفكر دیگری اقتضا می‌كند نحوی انكشاف و تجلی حقیقت در آن باشد، اما این انكشاف در نگاه مدرن هنری با استتار حقیقت شرقی همراه بوده است و سخن هگل معطوف به این نكته است كه هنر بزرگ به پایان رسیده است اما ایا هنر مدرن مرده است خود نكته دیگری است كه نیاز به تامل دارد...
● كلام آخر
زمانی كه زیبایی و هنر به پایین ترین مراتب وجودی خویش می رسد علم زیبایی شناسی تاسیس می شود. زیبایی‌شناسی جدید نیز آن‌قدر سیر نزولی پیمود كه اكنون غالباً مسائلش در فیزیولوژی و روان‌شناسی تجربی طرح و فهمیده می‌شود.اما شگفت آن است كه پس از روزگاری از بسط مادیت عصر روشنگری قرن هجده و هفده اكنون در دنیای پست مدرن نحوی تجربه دنیای جادویی و زیبایی شناسی شرقی در حال وقوع است.
نویسنده : دكتر محمد مددپور
پی نوشت:
[۱] . دكارت نظریه خاصی در زیبایی شناسی و هنر نداشت. از او فقط كتاب مختصری درباره موسیقی نوشته بود.
[۲] . موش آزمایشگاهی مثال بارز چنین وضع نظری استیلایی است.
منبع : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنر