پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

تب خیالپردازی در واشنگتن


تب خیالپردازی در واشنگتن
«همه چیز به استراتژی مربوط نیست، باید بتوان در عمل هم قدمی به جلو برداشت». این جمله خلاصه ترین نقدی است که می توان به فضای فعلی «مباحثات درباره ایران» درون آمریکا وارد ساخت. از ۶ ماه پیش، یعنی ماه ها قبل از پیروزی باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا همه-حتی تیم جرج بوش- از لزوم «تغییر استراتژی در مقابل ایران» سخن می گفتند. این پدیده که در سخنان مقام های دولتی آمریکا، کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری و محافل فکری و تحلیلی وابسته به جناح های سیاسی مختلف درون آمریکا بروز و جلوه فراوان داشت، به خودی خود حاوی دو پیام مهم بود: اول، اینکه درباره شکست استراتژی دولت بوش در مهار ایران اتفاق نظر کامل حتی درون این دولت وجود دارد و دوم، اینکه ایران «مسئله بزرگ» در آینده آمریکا و بلکه کل غرب است به گونه ای که یافتن راه حل بسیاری مسائل دیگر هم به نحوه تعامل با آن گره خورده و به همین دلیل باید انرژی فراوانی صرف تامل درباره آن کرد.
دراین باره که در ذهن آمریکایی ها چیزهایی درباره ایران عوض شده یا در حال عوض شدن است، تردیدی وجود ندارد. مهم این است که ببینیم این تغییرات در چه جهتی و با چه شدتی در حال رخ دادن است. بحث در این باره البته موضوع این یادداشت نیست و در فرصتی دیگر باید به آن پرداخت.
آنچه این یادداشت به آن می پردازد (و اغلب مورد بی توجهی واقع شده) این است که صرف نظر از اینکه آمریکایی ها استراتژی خود در مقابل ایران را چگونه تغییر خواهند داد، هر استراتژی جدیدی در پیش گرفته شود با یک سوال جدی روبروست و آن هم این است که آمریکا تا چه حد «امکانات عملی کافی» برای چرخش استراتژیک و روی آوردن به راهبردهای جدید در مقابل ایران را دارد؟ در شرایط فعلی به نظر می رسد بحث زیاده از حد درباره اصلاح استراتژی آمریکا در مقابل ایران منجر به مغفول ماندن این موضوع بسیار مهم شده است که آمریکایی ها هر نوع از استراتژی را هم که درباره ایران انتخاب کنند- و حتی اگر این بار استثنائاً درست فکر کنند و راهبرد کارآمدی به ذهنشان خطور کند،- «محدودیت های عملی» و «فقدان ابزارهای کافی در صحنه عمل» که میراث بوش برای اوباماست مانع از اجرای موفق آن خواهد شد و عملاً چیز زیادی نمی تواند تغییر کند. متوقف شدن در مرحله تدوین استراتژی روی کاغذ شاید سرگرمی فکری خوبی برای استراتژیست ها و مراکز مطالعات راهبردی باشد، اما بن بست هایی که استراتژی عمیقاً ناموفق و شکست خورده بوش در سیاست خارجی، بر سر راه هرگونه «اصلاحات موفق» ایجاد کرده، پیچیده تر از آن است که با جاری شدن وردی به نام «چرخش استراتژیک» قابل رفع و رجوع باشد.
اجازه بدهید ببینیم اوضاع در حال حاضر چگونه است. فقط یک توصیف صحیح از وضع موجود است که می تواند نشان دهد شعار تغییر استراتژی تا چه حد قابل ترجمه به زبان عمل است. حقیقت این است که پی گیری بحث ها درباره اصلاح راهبرد در مقابل ایران به خوبی پرده از حجم تناقضات انباشته در سیاست خارجی آمریکا که جملگی موانعی بسیار جدی برای بازسازی یک دیپلماسی موفق علیه ایران محسوب می شود برمی دارد و نشان می دهد که چگونه تمامی راه ها برای مهار ایران یا بن بست است یا آنچنان دشوار و پرهزینه که به پیمودنش نمی ارزد.
یک فرض ساده و البته مستند به شواهد این است که تصور کنیم اوباما کار خود را با تلاش برای «بازسازی اجمالی علیه ایران» شروع خواهد کرد؛ یعنی کوشش برای ملحق کردن تعداد هرچه بیشتری از کشورها به بروز فشار اقتصادی «و در مرحله بعد، دیپلماتیک» به ایران. بعد که تحریم ها به اندازه کافی شدید شد و مردم ایران دشواری های ناشی از ایستادن در مقابل آنچه آمریکایی ها «اراده جامعه جهانی» می نامند را در زندگی خود مشاهده کردند، پیشنهاد گفت وگوی مشروط به ایران یا انجام یکی دو دور مذاکره بدون پیش شرط و بعد مشروط ساختن تداوم آن به پذیرش اقداماتی خاص -از جمله تعلیق غنی سازی- از جانب ایران در دستور کار قرار می گیرد، ضمن اینکه آمریکایی ها مایلند تاکید کنند در صورت مقاومت ایران در آن شرایط، فشارهای اقتصادی تا حد غیرقابل تجمع افزایش خواهد یافت و ضمناً گزینه نظامی هم به روی میز باز خواهد گشت (قبلاً درباره ابعاد داخلی این پروژه اندکی صحبت کرده ایم).
این خلاصه استراتژی است که تیم اوباما از ماه ها قبل دائما در حال اغراق درباره احتمال بالای موفقیت آن در مقابل ایران است. اما اجازه بدهید ببینیم واقعا چه چیزی در اینجا تغییر کرده است. تنها عنصر جدید در بحث های مشاوران اوباما و خود او درباره ایران «پیشنهاد گفت وگو به ایران» است که تازه آن هم تا امروز کاملا مبهم و فاقد جزئیات باارزش بوده است. بسیار خوب، سؤال این است: چرا باید تصور کرد با صرف تزریق یک ایده کهنه مانند «مذاکره مستقیم» که ایران از هم اکنون با صراحت موضع خود مبنی بر رد آن را در عالی ترین سطح اعلام کرده به کالبد بی جان استراتژی قدیمی «چماق و هویج»، این ایده مرده جان خواهد گرفت و نتیجه خواهد داد؟! اوباما همانطور که خود هم گفته به تداوم راهبرد چماق و هویج در مقابل ایران عقیده دارد و تنها- اگر صهیونیست ها بگذارند- می خواهد چند جلسه صحبت رو در رو با ایران را هم به آن اضافه کند. واقعا آیا مخازن فکری در واشنگتن تصور می کنند «مسئله ایران» تا این حد ارزان قابل حل است. ایران هرگز متقاضی مذاکره نبوده و بیش از ۲ سال است که به درخواست های پنهان و آشکار آمریکایی ها برای گفت وگو بی اعتنایی می کند. تنها کاری که اوباما خواهد کرد «رسمیت بخشیدن به این پیشنهاد» است و این از دید ایران واجد هیچ ارزشی نیست و حتی نیم قدم به جلو هم محسوب نمی شود. نکته مهمتر این است که آمریکایی ها دوباره در حال یک اشتباه محاسبه جدید هستند و با ساده سازی بیش از حد موضوع ایران تصور می کنند با یک اقدام پیش پا افتاده یعنی پیشنهاد مذاکره به ایران و رد آن از جانب ایران می توانند تمامی جهان را پشت سر پروژه «فشار همه جانبه به ایران» به صف کنند.
داستان پیچیده تر از این حرف هاست. غرب اساساً در مقابل ایران ۳ راه بیشتر ندارد: تحریم اقتصادی، حمله نظامی و مذاکره با حفظ یا بدون حفظ این گزینه ها. لزوم مذاکره از دید حتی تندروترین محافل آمریکایی قطعی است. مشکل مهمی که رابرت گیتس چند بار به آن توجه کرده این است که در شرایطی که ایران کاملا احساس اعتماد به نفس می کند و به قدرت روزافزون خود باور دارد مذاکره با آن خطاست، پس باید ایران را ضعیف کرد.
آمریکایی ها هر کاری توانستند برای رسیدن به این هدف انجام دادند، همه روش های قبلی شکست خورده و روش جدیدی هم وجود ندارد. آمریکایی ها می گویند باید تحریم ها علیه ایران را تشدید کرد. این قبل از هر چیز مستلزم اطمینان دادن به بسیاری از بازیگران بین المللی درباره منتفی شدن گزینه نظامی است.
اوباما هم مانند بوش حاضر به این کار نیست چون تصور می کند برگ مهمی را از دست می دهد (اگرچه ایران مدت هاست عقیده دارد «حمله نظامی» یک برگ واقعی در دست آمریکا نیست) پس تناقض «اصرار بر حفظ گزینه نظامی» و «تلاش برای همراه کردن دیگران با تحریم های جدید» همچنان به جای خود باقی است.
تناقض دوم مربوط به روسیه است. روس ها تا حالا هم با غرب علیه ایران متحد بوده اند اما برای کاهش برخی اختلاف سلیقه ها، حداقل کاری که از اوباما انتظار دارند این است که پروژه استقرار سپر دفاع موشکی را تعطیل کند.
اگر آمریکایی ها این درخواست را نپذیرند کارشکنی روس ها نه فقط درباره موضوع ایران بلکه درباره بسیاری موضوعات دیگر ادامه پیدا خواهد کرد و اگر بپذیرند عملا پذیرفته اند همه آنچه درباره «تهدید موشکی ایران» می گفتند صرفا دروغ بافی بود و پروژه سپر موشکی هدفی جز باج خواهی از روسیه نداشته است.
تناقض سوم درون آمریکا شکل گرفته است: نخبگان آمریکایی می پرسند در حالی که بحران مالی جهانی روز به روز ابعاد گسترده تری به خود می گیرد چرا آمریکا باید بر مقابله با کشوری اصرار بورزد که صرفا با استفاده از یکی از ابزارهای موجود در دست خود یعنی نفت می تواند این بحران را بی اندازه شدیدتر کند.
تناقض چهارم به بحث همیشگی انرژی مربوط است. غربی ها چگونه می توانند در مقابل انحصار گازی روسیه روی منابع سرشار گاز ایران حساب کنند در حالی که انواعی از جبهه ها را در مقابل آن گشوده اند.
تناقض پنجم منطقه ای است: آمریکا در عراق سخت محتاج ایران بوده و هنوز هم هست و نهایتا هم در مقابل اراده آن یعنی خروج از عراق تسلیم شد؛ این احتیاج در افغانستان صد چندان است ضمن این که هر روز ابعاد وسیع تری هم به خود می گیرد و به تازگی به آمریکای لاتین هم راه یافته است. چگونه می توان از ایران توقع همکاری داشت در حالی که حقوق مسلم آن انکار می شود؟
تناقض بعدی درباره نفس رویارویی است. واقعا غرب چه ابزارهایی برای اعمال فشار بر ایران دارد. قطعنامه ها در شورای امنیت دیر و ضعیف صادر می شوند و تازه وقتی صادر شدند اجرا نمی شوند. تحریم های خارج از شورای امنیت از حد آنچه از اول انقلاب تا به حال بوده فراتر نرفته است. استراتژی ایجاد «کشورهای همراه» شکست خورد، چون همکاری با ایران برای بسیاری از کشورها یک گزینه غیرقابل جایگزین است. درگیری نظامی با ایران هم به عقیده نظامی ها و افسران اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل امکان پذیر نیست و سیاستمداران هم عملا نتوانسته اند آنها را به این ورطه هولناک بکشانند. در واقع هیچ گزینه نظامی یا اقتصادی برای مهار ایران آنقدر دارای اعتبار نیست که بتواند به گزینه «اجماعی» بدل شود. این حجم از تناقضات را که عملا فهرستی بی پایان دارد چگونه می توان حل کرد. آمریکایی ها به جای لفاظی و مقاله نوشتن بهتر است به سؤال های واقعی بیندیشند.
مهدی محمدی
منبع : روزنامه کیهان