دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


کارگاه داستان «بانو»


کارگاه داستان «بانو»
بانو چادرش را مرتب کرد و از پنجره اتوبوس به بیرون خیره شد. بوی عید می آمد. چه جنب و جوشی در خیابان بود. عید بود و خرید عید و سفره هفت سین و ماهی تنگ بلور و... برای بانو اما عید هیچ کدام اینها نبود. برای او عید یعنی کارگری و عرق ریختن و خانه تکانی برای این و آن و هر شب تا صبح درد پا و کمر و بی خوابی. او برای با آبرو زندگی کردن همه عمر جان کنده بود و زحمت کشیده بود. نه خیاطی بلد بود و نه بافتنی و نه هیچ هنر دیگری. او فقط کارگری را بلد بود، اما در عوض بچه هایش را با نان حلال بزرگ کرده بود.
هر سال نزدیک عید خانوم خبرش می کرد برای خانه تکانی. دخترهایش خارج بودند و پی زندگی خودشان و سال به سال هم سری به مادرشان نمی زدند. خانوم مانده بود و ته تغاری اش علیرضاخان که او هم هیچ وقت خانه نبود.
قرار بود بانو چند روزی زودتر از هر سال کارها را شروع کند که تا عید نشده اتاقهای گوشه باغ را مرتب کند برای خودش و بچه هایش تا از اجاره نشینی و خانه به دوشی خلاص شوند و بانو آن قدر از این حرف خانوم ذوق زده شده بود که صبح کله سحر راه افتاده بود که زودتر کارش را شروع کند و تا غروب اتاقها را آماده کند.
«خواهر، آخر خطه، پیاده نمی شی؟». با صدای زنگ در، خانوم بیدار شد: «باید بانو باشه صبح به این زودی!» بانو همان طور که با عجله چادرش را تا می کرد و روسری اش را دور گردنش گره می زد، مدام خانوم و بچه ها را دعا می کرد و آقا را خدابیامرزی می داد.
خانوم با خودش فکر می کرد چقدر این زن عجله دارد! بانو همیشه هول بود، برای اینکه هر چه زودتر کارش را شروع کند و هر چه می تواند تا غروب کار بیشتری انجام دهد تا به قول خودش نانش را حلال کند. برای او ثانیه ها هم ارزش داشت. هرگز لحظه ای از عمرش را به بطالت نگذرانده بود. با تمام قدرت و توانش مثل یک مرد کار کرده بود تا بچه هایش را با آبرو بزرگ کند. برای همین بود که همیشه فاصله تصمیمی که می گرفت تا لحظه ای که آن را عملی می کرد فقط چند ثانیه بود.
آن روز هم قبل از اینکه کاغذ باطله های تلمبار شده در اتاقها را بسوزاند، مثل همیشه هول بود و همین که خانوم گفت هیچ کدام آن روزنامه ها و کتابهای درسی قدیمی به کارش نمی آید بانو دست به کار شد. ظرف بنزین گوشه حیاط را برداشت و خالی کرد روی کاغذهای داخل اتاق و کبریت را کشید. در کمتر از چند ثانیه شعله های آتش همه جا را فرا گرفت و بانو فقط صدای خودش را شنید. «یا امام غریب!» و از حال رفت.
سال تحویل نزدیک بود. بانو کم کم بهتر شده بود. شکر خدا به خیر گذشته بود. حالا می توانست بنشیند. بچه ها با کمک خانوم سفره هفت سین زیبایی تدارک دیده بودند و همگی جمع شده بودند و دور سفره به انتظار تحویل سال. خانوم نگاهی به دوروبر اتاق کرد همه جا را رنگ زده بودند و دیوارها حسابی تمیز شده بود خودش هم نمی دانست چطور زودتر به این فکر نیفتاده بود.
دیگر لازم نبود به تنهایی اش فکر کند و شکل نوه هایش را در ذهن مجسم کند و از راه دور قربان صدقه شان برود. لبخندی از سر رضایت بر لبانش نقش بست. بانو به صورتهای شاد و معصوم بچه هایش نگاه کرد و در دل هزاران بار خدا را شکر کرد. اولین بار بود که بچه هایش دم عید، همگی لباس نو داشتند و خنده بر لبانشان بود. بانو دیگر از این دنیا هیچ چیز نمی خواست جز سلامتی و خوشبختی بچه هایش.
● دوست گرامی!
یکی از خصیصه های مهم داستانهای مینی مالیستی داشتن طرح ساده و سرراست است. در این نوع داستانها، طرح چندان پیچیده و تودرتو نیست. تمرکز روی یک حادثه اصلی است که عموماً رویداد شگرفی هم به حساب نمی آید. در داستانهای سنتی هر چه طرح تودرتو باشد و پیچیدگی بیشتری داشته باشد، نشان از فعالیت نویسنده و ارزش اثر او دارد، اما در این گونه داستانها طرح عمدتاً باید ساده و سرراست باشد درست مثل زمان روایتی داستان که نمی تواند پیچیده باشد. البته بعضی از داستانها چنان ساده می شوند که به نظر می رسد اصلاً حادثه ای در آنها رخ نمی دهد. این عدم پیچیدگی را نباید به بی طرحی تعبیر کرد.
از خصوصیات دیگر این داستانها، محدودیت زمان و مکان است. به دلیل کوتاهی حجم روایت داستان، زمان روی دادن حوادث بسیار کوتاه است و اغلب داستانهای مینی مالیستی در زمانی کمتر از یک روز یا ساعت و گاه لحظه اتفاق می افتند. چون زمینه داستانها ثابت، و گذشت زمان بسیار کم است. تغییرات مکانی هم بسیار ناچیزند و به ندرت رخ می دهند.
نوشته شما از بعضی جهات به ویژگیهای فوق نزدیک شده است اما اگر در همین نوشته تلاش می کردید یک موقعیت کوتاه و برشی از زندگی (کوتاه تر) برای روایت انتخاب می شد، مسأله از اهمیت بیشتری برخوردار می گردید. اگر به صورت طولانی به روایت یک طرح ساده بپردازید، یقیناً تأثیر احساسی مورد نظر در طرح کم رنگ و بی فروغ می شود. به طور مثال، شما می توانستید از جمله «بانو همیشه هول بود... تا بچه هایش را با آبرو بزرگ کند.» را در نوشته حذف کنید آنگاه ببینید حذف این پاراگراف چه اثری بر کل نوشته دارد. همین گونه است حذف پاراگرافهای دیگر.بنابراین، هر جمله یا بهتر بگوییم هر کلمه در یک داستان کوتاه باید کاملاً دارای کارکردی خاص باشد تا در نهایت، فضای مورد نظر در ذهن شما را با ایجاز کامل تصویرسازی کند.
تکتم حسین پور
رضا خسروزاد
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید