شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


هویت زنانه


هویت زنانه
موضوع در نظر گرفته شده، بحث پردامنه‌ای است، از این نظر كه مرزشناسی و تعیین اینكه موضوع، مربوط به كدام حوزه از حوزه‌های علمی است كار مشكلی است. شاخه‌های علوم متعددی با این موضوع می‌توانند درگیر شوند. اما برای طرح موضوع چاره‌ای جز گذشتن از برخی مطالب نیست.
مسأله هویت زن و مرد در پنج بخش مورد بحث واقع خواهد شد. اول، طرح بحث است، بخش بعد مربوط به تعاریف و اصطلاحات مرتبط با موضوع است. عنوان بخش دیگر، نظریات مختلف در رابطه با موضوع هویت جنسی زنانه و بخش چهارم هم دیدگاه و موضع ما در این رابطه است. و سوالاتی درباره موضوع مورد بحث و توضیح مختصری در رابطه با این سوالات، بحث آخر ماست.
به نظر می‌رسد موضوع هویت جنسی دنباله یك پیوستار كلی در رابطه با بحث هویت است. این بحث می‌تواند با بحث فلسفی و وجودشناسی سوژه مرتبط باشد كه دارای سنت فلسفی است كه در سنت فلسفی شرق و غرب نگاه روشنی نسبت به مسأله سوژه و فاعل شناسایی وجود داشته و در دوران مدرن این نگرش شاهد تحولاتی بوده كه طبیعتاً نگرش فلسفی و تغییرگرای پست مدرنی در این موضوع بسیار مؤثر بوده است.
در سنت فلسفی پیشین درباره سوژه (كه معروف به سنت فلسفی كانتی و دكارتی است)، انسان موجودی است كه توانایی شناخت دارد و به جهان معنا می‌دهد و می‌تواند مناسبت خود را با جهان در یك حركت فعال‌تر ترتیب بدهد، اثرگذار و كنش‌گراست. انسان لوح سفیدی نیست كه همواره پیرامونش در او تأثیر بگذارد. تحولاتی كه در اواخر دوران مدرن و پس از آن اتفاق افتاد به بحث سوژه لطمه وارد كرد. مثل تحولاتی كه برخی از آنها علمی بود و برخی اجتماعی. اولین ضربه‌ای كه بر پیكره مفهوم سوژه وارد شد، تحولی بود كه توسط ماركسیسم ایجاد شد. این تفكر شخصیت و هویت انسان را نتیجه روابط انسان‌ها بر مبنای چرخه كار ـ تولید می‌دانست.
ضربه دیگر را مكتب فروید زد بدین نحو كه او با مخلوط كردن مباحث زیست‌شناسی و روانشناسی تا حدی، بحث سوژه و به تبع آن هویت انسان را وارد مرحله جدیدی كرد. مهم‌ترین اقدام او، چند پاره كردن حریم خصوصی انسان یا شخصیت درونی انسان بود. او انسان را به ساحت super eggo، eggo و Id تقسیم كرد و باعث شد كه انسان‌ها خود را به عنوان حقیقت یك پارچه نشناسند و احساس اقالیم ناشناخته‌ای در وجودشان كردند كه باید آرام آرام بر آن ساحت‌ها تسلط پیدا كنند.
این بحث به طور مشخص در هویت جنسی و بعد جنسیتی متمركز شد لذا از این نظر بسیار قابل توجه بود.
تغییرات دیگری در دوره مدرن بوجود آمد، مثل ظهور گروهی از دانشمندان ساختارگرا و سپس پساساختاگرا كه می‌توان آنها را در برخی نتایج مشترك دانست. بر مبنای ساختارگرایی این انسان نیست كه اطراف خود را می‌سازد و نظم پیشین طبیعی وجود ندارد كه انسان در این نظم قرار بگیرد و خود را با این نظم طبیعی همراه كند بلكه ساختارها هستند كه انسان را می‌سازند. از ساختارها تعبیرات مختلفی وجود دارد كه اصطلاحاً به آن ساختارهای انضباطی گفته می‌شود. این ساختارها مثل نهاد زبان هستند.
آنها معتقدند این نهاد وجود دارد و انسان در نهاد زبان متولد می‌شود. برداشت و شناسایی كه از خود پیدا می‌كند تابع چیزی است كه از او می‌گویند و شناسایی كه دیگران به او می‌دهند. طبیعتاً در بین این تفكرات، بعضی نگاهی افراطی دارند مثل «فوكو» كه معتقد است ساختارها، شخصیت تحمیلی به انسان می‌دهند و انسان، قبل از ورود به ساختارها، شخصیتی ندارد و انسان در برابر ساختاری كه دنیای مدرن برای او تعریف می‌كند، هیچ گونه قدرت گزینش‌گری از خود ندارد. و هویت انسان در مواجهه با ساختاری كه نظام سلطه از ساحت‌های اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، آموزشی برای او تعریف می‌كند شكل می‌گیرد. البته در این رابطه اختلاف‌ نظرهای مختلفی وجود دارد اما نكته مهم اینكه انسانی كه آمده تا جهان را بشناسد و جهان در اختیار قدرت شناخت او قرار بگیرد، در این تفكر تبدیل به موجودی می‌شود كه ساختارها شخصیت او را شكل می‌دهند. جنسیت با هر معنایی، چه مرادف با جنس، چه اعم از جنس، و چه مخالف آن، یكی از مفاهیم محوری در تشخیص هویت شخصی هر فرد است. هر كودك شناخت اجمالی از جنس یا جنسیت خود پیدا می‌كند ولو اینكه تفسیر علمی از آن نداشته باشد. حال یا خودش به این درك می‌رسد یا بوسیله تعبیراتی كه دیگران از جنس یا جنسیت او بكار می‌گیرند، به این امر واقف می‌شود. و این مفاهیم در مواجهات او با دیگران مؤثر است.
مطلب دیگر اینكه هویت یا احساس هویت امری تقابلی است یعنی انسان‌ها زمانی از هویت خود بحث می‌كنند كه غیر و نقش متقابلی در كار باشد و نقش‌های جنسی هم جزو بارزترین نقش‌ها هستند و این یكی دیگر از دلایل ارتباط هویت با هویت جنسی است.
البته ما مسأله هویت را از مسأله نقش تفكیك می‌كنیم یعنی در مفهوم شناختی هویت برابر با نقش جنسیتی یا جنسی نیست. این دو واژه مرزهای معینی دارند كه این دو را از هم جدا می‌كند، اما این سخن در همه گرایش‌ها مقبول نیست مثلاً در نگرش‌های پسامدرن و فمینیستی، «نقش» عامل مهم پیدایش هویت است. با مقدمه‌ای كه ذكر شد تعریف این واژه‌ها ضروری است. كلمه هویت، متضمن معنای شناسایی است. بنابراین در تعریف هویت جنسی به عواملی كه در این شناسایی به ما كمك می‌كنند بر خواهیم خورد.
یكی از تعاریف هویت جنسی عبارت است از آگاهی انسان از طبیعت زیست‌شناختی و پذیرفتن این طبیعت برای خود.
من در بكاربردن هویت جنسی تعمد دارم چرا كه كسانی كه تعبیر هویت جنسیتی را به‌كار می‌بردند هم، از به‌كار بردن آن تعمد داشتند یعنی جنسیت و افكار جامعه است كه هویت زنانه را می‌سازد و چیزی به معنای جنس زیست‌شناختی یا وجود ندارد و یا چندان معتبر و چشمگیر نیست. و منظور ما از به‌كار بردن هویت جنسی این است كه طبیعت، در ویژگی‌های زیست‌شناختی و حتی برخی از ویژگی‌های روان‌شناختی در تعریف هویت جنسی زنان مؤثر است، طبق دیدگاه فلسفی، ما معتقدیم بین روح و جنس ارتباطی وجود دارد كه نمی‌توان آنها را از هم تفكیك كرد. پس اگر زمانی می‌گوئیم انسان از نظر طبیعی چنین یا چنان است، منظور فقط ویژگی‌های فیزیولوژیك نیست چرا كه بخشی از مختصات جسمانی انسان، به روح، برنامه‌های رفتاری ذهنیت انسان سرایت پیدا خواهد كرد.
در نتیجه اگر گاهی كلمه طبیعی را به كار می‌برم، ناظر به هر دو بخش است. این آگاهی در ۱۸ ماهگی در انسان شكل می‌گیرد و در سه سالگی اغلب انسان‌ها، كه در شرایط طبیعی رشد كرده باشند، شناخت پایداری از زنانگی و مردانگی خود دارند.
مسأله نقش‌های جنسیتی هم از اصطلاحاتی است كه در منابع به آن برمی‌خوریم. اهداف، انتظارات و اعمالی كه در فرهنگ جوامع مختلف به عنوان اهداف زنانه یا مردانه وجود دارد، نقش‌های جنسیتی می‌گویند.
هویت جنسی می‌تواند مبنایی برای پذیرش نقش جنسیتی قرار گیرد. فمینیسم با ایجاد نظریه تفكیك بین جنس و جنسیت در صدد ایجاد مانعی برسرراه ملازمه بین هویت جنسی و نقش جنسیتی است.
واژه دیگر، قشربندی جنسیتی است كه منظور از آن توزیع نابرابر امكانات و منابع ارزشمندی است كه در جامعه وجود دارد. به طور مثال قدرت اقتصادی، مدیریت‌های سیاسی و حتی مسأله وجهه یا آبرو و حیثیت اجتماعی كه اگر در جامعه مكانیزم‌های مختلف به شكل نابرابر توزیع شود، در نتیجه قشربندی جنسیتی بوجود می‌آید این واژه در مطالعات اجتماعی زیاد كاربرد دارد.
اگر سلسله مراتب مدیریت شكل گرفت، به طور طبیعی افراد در این وضعیت موقعیت‌های مختلف پیدا می‌كنند و اگر امكانات بر این اساس توزیع شود، این قشربندی بوجود خواهد آمد. یكی از مسایل مهم در این شرایط، تفكیك زندگی خصوصی و عمومی است مثلاً در نوشته‌های فمینیستی كه نقش‌های خانگی به طور مداوم تحقیر و تنقیص می‌شوند و در مقابل نقش‌های اجتماعی برای زنان، بیشتر تكریم می‌گردند، خود این امر به آن قشربندی كمك می‌رساند. البته روشن است كه هر چه نگرش آدمی ماده محورتر و لذت‌گرایانه‌تر باشد و بین انسان و تعالی روحی كمتر، رابطه‌ای ببیند و از سوی دیگر به انتظارات مختلف از زنان و مردان را معقول نداند، بیشتر از هر وقت دیگر از سلسله مراتب گریزان است حتی اگر این سلسله مراتب در خانواده باشد. منظورم این است كه این اصطلاح خود دارای مبانی اعتقادی و فكری معینی است كه بومی كردن و دینی كردن آن نیاز به مباحث بیشتری دارد.
واژه دیگر، الگوی انطباقی یا الگوی دو جنسی است كه به شرایطی اشاره دارد كه بیشتر در دهه‌های اخیر بوجود آمده. این الگو نه الگوی سنتی است و نه الگوی رادیكالی. در این الگو، انسان‌ها رفتارهای دو جنس را در نقش‌های جنسیتی از خودنشان می‌دهند.
در این الگو از مرزهای مربوط به جنسیت عبور می‌شود و برخی جامعه‌شناسان معتقدند كه از دهه هفتاد به این سمت این قضیه شدت یافته است به این نحو كه زنان و مردان برداشت اغراق‌آمیزی از زنانگی و مردانگی خود ندارند و این مسأله را كه می‌توان از مرزهای زنانه یا مردانه عبور كرد، پذیرفته‌اند. فمینیست‌ها این الگو را یكی از بهترین الگوها می‌دانند یا حداقل از عبارتشان چنین منظوری فهمیده می‌شود. و این الگو را در قالب آموزش به عنوان نقش‌های جنسیتی به خصوص در بحث هویت جنسی ارائه می‌دهند. بنابراین بحث هویت به نوعی با علوم مختلف در ارتباط است. بحث هویت جنسی یكی از موضوعات مورد توجه جامعه‌شناختی است. مطالعات جنسیت به صورت آكادمیك در حوزه مطالعات جامعه‌شناسی رخ داده و امروزه جامعه‌شناسی زنان دارای متون و منابع درسی است.
زیست شناسی هم به عنوان یك علم به این بحث توجه دارد اما تا قبل از دهه نود، حوزه بحث زیست‌شناختی از هویت جنسی محدود بود. بعد از آنكه اسكن‌ مغزی امكان پذیر شد و ارتباط متقابل فعالیت مغزی با هورمون‌های جنسی كشف شد زیست شناسی با بحث هویت جنسی ارتباط تنگاتنگی پیدا كرد و باید منتظر این بود كه علم زیست شناسی، بسیار بیشتر از قبل درباره هویت جنسی بحث كند.
تا ده سال پیش مغز را فیزیولوژی می‌دانستند اما امروز نمی‌توانند به صراحت بگویند كه مغز با همه جهات كاركردی خود هیچ رابطه‌ای با جنس و جنسیت ندارد.
روانشناسی هم به شدت با این بحث درگیر است. خصوصاً بعد از پیدایش مكتب روانكاوی فروید. فروید مراحل رشد و توجه به جنسیت را به سه بخش تقسیم كرد. بخش اول توجه و تمركز كودك در سال‌های ابتدایی زندگی بر اندام‌های تناسلی خود. بخش دوم بوجود آمدن احساسات جنسی نسبت به والد غیر هم جنس خود، و در بخش سوم احساس حسادت كودك نسبت به والد هم جنس خود.
در حوزه فلسفه به صورت جسته و گریخته عباراتی وجود دارد كه گرچه مبهم و مجمل است اما در بحث‌های كلی موضوعاتی وجود دارد كه می‌تواند از مقدمات بحث ما قرار بگیرد. یكی از این مباحث، بحث تفكیك روح و جسم و چگونگی ارتباط متقابل آن‌ها است. از این دیدگاه می‌توان راهی یافت كه بوسیله آن بتوان در بحث آموزش و پرورش، اخلاق و نقش‌های جنسی به ساختاری برای تقویت و تصحیح نقش‌های جنسیتی دست یافت.در قرآن هم كبریاتی وجود دارد كه به این بحث می‌پردازد. آیاتی در قرآن هست كه با خط‌كشی‌هایی، نقش‌های جنسیتی را مرزبندی كرده است. ادبیات قرآن گاهی ادبیات انسان‌شناسانه است، یعنی از زن یا مرد تعریف ارایه می‌دهد، گاه این ادبیات مربوطه به مفاهیم و دستورالعمل‌های ارزشی است. مثلاً در آیه «فالصالحات قانتات ...... » به بحث نقش‌های جنسیتی اشاره دارد. روایاتی هم كه به ارزشمندی نقش‌های مختلف پرداخته است می‌تواند برای بررسی‌های ما در باب مطالعات جنسیتی مرتبط باشد.
امر زنانه و مردانه به طور جدی در حوزه تفكرات دینی قابل توجه است. با توجه به مباحث مطرح شده، بیان نظریات ودیدگاه‌های مختلف در این موضوع نیز ضروری است.
فمینیست‌ها با جدا كردن جنس از نقش‌های جنسیتی مسأله را به سمت بحث‌های جامعه‌شناختی كشاندند. این مسأله برای جریان‌های فمینیستی فواید متعددی داشت.
پنج نظریه از نظریات جامعه‌شناختی كه از كتاب‌های مختلف گردآوری شده مطرح می‌شود و شاید این تقسیم‌بندی، مخدوش هم باشد و ممكن است هر كدام از این نظریه‌ها، نظریات دیگری را هم در خود داشته باشند.
برخی هویت جنسی را با تأكید بر تفاوت‌های ذاتی زن و مرد مطرح می‌كنند كه این گروه گرچه در زمره جامعه‌شناسان طبقه‌بندی می‌شوند (مانند پارسونز یا دوركیم) اما علایق روانشناسی آنها باعث شده كه به این حوزه توجه دیگری داشته باشند و معتقدند كه این تفاوت‌ها می‌تواند مبنای نقش‌های جنسیتی هم قرار بگیرد. اگر مبنای نقش‌های جنسیتی قرار بگیرد، مبنای نقش‌آموزی جنسیتی هم قرار می‌گیرد. شناخت جنس با ویژگی‌های خاص خود، نقش‌های مربوط به هر جنس و نقش‌آموزی جنسیتی سه مبنا در تفكرات این گروه از جامعه‌شناسان است. در نظرات پارسونز، این مثلث با زادآوری، مراقبت و كار خانگی یك مثلث زنانه بوده است. او معتقد بود كه تقسیم كار بهترین شیوه برای یك زندگی متعادل برای انسان‌هاست. در این نظریه نقش، تابع هویت جنسی است.
نظریه بعدی، نظریه روانكاوی فروید است. نتایجی كه نظریات فروید به دنبال دارد عبارتند از اینكه اول بدانیم اندام، تعیین كننده سرنوشت انسان است. مطلب دوم آنكه نقش‌آموزی جنسیتی یك فرآیند انعطاف‌پذیر نیست و اینكه هویت جنسیتی امری سیال نیست، بلكه امری ثابت است. طبق این نظریه انسان‌ها نمی‌توانند برخلاف جنس روانكاوانه و زیست‌شناسانه خود عملكردی داشته باشند. یكی از دلایل اعتراض فمینیست‌های جامعه‌شناس به فروید همین مطلب اثبات ثبات در هویت جنسی است.
نظریه‌های بعدی، در یادگیری‌های اجتماعی خلاصه می‌شود. طبق این نظریات، رفتارهای مختلف مثل تشویق یا مجازات كه بر اساس بروز رفتارهای زنانه و مردانه، برای دختران و پسران در نظر ‌گرفته می‌شود، از عواملی است كه در یادگیری مربوط به جنسیت تأثیر می‌گذارد. این نظریه بر عكس نظریه فروید، معتقد است كه كودكان از رفتارهای مختلف الگوگیری می‌كنند اما این الگوگیری از راه مشاهده است.
فروید معتقد بود كه در فرد تعارضی بوجود می‌آید كه نسبت به والد هم جنس خود احساس حسادت می‌كند اما برای خلاصی از این احساس حسادت و رنج درونی ناچار است با او همانندسازی كند. اما در این نظریه افراد از راه مشاهده و به طور طبیعی از والد هم جنس خود الگوبرداری می‌كنند و نیازی هم به بیان ضرورت فرآیند رواشناختی نمی‌بینند.
همه نظریات یادگیری ضرورتاً معتقد به غیرقابل اجتناب بودن نقش‌های جنسیتی نیستند و طبیعتاً ممكن است انسان هویت‌های مختلف پیدا كند یعنی زن یا مرد خود را ملزم به رعایت نقش‌های جنسیتی سنتی نداند. لذا تعریفی كه از زن بودن یا زن خوب بودن می‌شود، چون مبتنی بر شرایط مختلف اجتماعی است، می‌تواند تغییر كند.
در این نگرش انسان موجودی صرفاً منفعل و پذیراست البته در این میان، گیدنز معتقد است كه شبكه زندگی در جهان مدرن، ویژگی‌های خاص خلقی برای انسان رقم می‌زند. اما نهایتاً ممكن است انسان با تأمل، یك روش خاص را برگزیند یعنی حدی از كنشگری و فعال بودن را برای انسان در نظر بگیرد.
نظریه بعد، نظریه شناختی ـ رشدی است كه انسان در رشد طبیعی خود به هویت زنانه یا مردانه می‌رسد و در مراحل مختلف زندگی، با شناخت‌هایی كه پیدا می‌كند، هویت خاصی هم از زنانه یا مردانه بودن به دست می‌آورد. این نظریه، شكل‌گیری هویت جنسی را تحت تأثیر طبیعت و شرایط مختلف زندگی می‌داند كه این نظریه پرطرفدارترین نظریه است.
طرفداران این نظریه معتقدند كه والدین عضو نهضت‌های زنان تعجب می‌كنند كه چرا تلاش‌هایشان درباره فرزندپروری غیرجنسیتی، مؤثر نمی‌افتد زیرا فكر می‌كنند كه شكل‌گیری هویت‌های جنسی، زاییده نظام‌های آموزشی است اما این نظریه معتقد است كه چیزی در درون انسان هست كه او را به سمتی كه مناسب با اندام‌های اوست سوق می‌دهد.
نظریه طرح واره جنسیتی، پنجمین نظریه است كه در رابطه با شكل‌گیری نظریات جنسیتی از سایر نظریات جنسی اغراق‌آمیزتر است. این نظریه معتقد است كه ساختارهای مختلف اجتماعی، عدسی‌هایی به نام عدسی‌های جنسیتی بر چشم فرد می‌زند و انسان از كودكی ناچار است كه دنیا را با عدسی جنسیت ببیند. البته او اصلاً متوجه این عدسی نیست زیرا این القاء به صورت ناخودآگاه و نامرئی و غیرمستقیم صورت می‌گیرد. در این نظریه هم، جنسیت امری غیرقابل اجتناب نیست و قابل تغییر و سیال است.
بحث هویت جنسی با چند اصطلاح كاملاً مرتبط است. سیالیت و ثبات كه ارزش‌ها و از جمله ارزش‌های جنسیتی از جمله این اصطلاحات است. پذیرش بحث سیالیت و ثبات مستلزم پذیرش بحث نسبیت در ارزش‌هاست. تأكید بر این مطلب ضروری است كه بدانیم اگر ما معتقد شدیم كه هویت انسان یك هویت سیال است، پیشاپیش این نظریه را هم پذیرفته‌ایم كه ارزش‌ها نیز نسبی‌اند پس نظریاتی كه از نظر جامعه‌شناسی بر این مسأله تأكید می‌كردند كه این نقش‌ها و ارزش‌ها هستند كه هویت را می‌سازند، لذا هویت امری نسبی و سیال است. سیالیت و نسبیت را هم به هویت، هم به ارزش‌ها و هم به نقش‌ها و انتظارات تعمیم می‌دهند.
۱) فمینیست‌ها از بحث‌های جامعه‌شناسانه و روانشناسانه، بیشترین استفاده را كردند. تلاش آنها این بود كه با هجوم به تفاوتهای زیستی و روانی و بی‌اعتبار كردن این علوم، این تفاوت‌ها را بی‌اعتبار كنند وهویت زنانه را از چنگال این علوم اثبات‌گرا خارج كنند. هم این مسأله برای فمینیست‌ها بسیار اهمیت داشت و هم تلاش برای وارد كردن هویت جنسی در علوم جامعه‌شناختی.
۲) ازگزاره‌های دینی می‌توان استفاده كرد كه مسأله هویت به یك ریشه ثابت متصل است می‌توان این مسأله را اثبات كرد كه در نهاد انسان چیزی وجود دارد كه منشأ هویت جنسی می‌شود. البته تربیت‌ها و ساختارهای اجتماعی نیز در سطوح مختلف در هویت جنسی تأثیر خود راخواهد گذاشت.
با توجه به این قضیه ما باید موضع خود را نسبت به این نظریات روشن كنیم و معلوم نماییم ما برای شكل‌گیری هویت، چه میزان اعتبار قائلیم. آیا این ویژگی‌های جسمانی را عرضی می‌دانیم و چون عرضی هستند، بی‌اعتبارند یا اینكه همین ویژگی‌های جسمانی می‌توانند تأثیر شگرفی در ویژگی‌های روحی و رفتاری داشته باشند؟ علامه طباطبایی با ارجاع بسیاری از دستور‌العمل‌های مربوط به جنس كه در شریعت اسلامی وارد شده‌اند، به مسأله حرث بودن زنان، یعنی موقعیت زن در رفتارهای زناشویی و همه تبعات و لوازم آن، به نوعی به بحث هویت جنسی ثبات می‌بخشد و خصوصیات زنانه و مردانه را به ویژگی‌های طبیعی ارجاع می‌كند.
در مرحله بعد باید معلوم شود ما چه مقدار برای یادگیری‌های اجتماعی، اعتبار قائل هستیم؟ باید بنا به تأثیری كه رفتارهای دیگران در تربیت جنسی انسان دارند برنامه‌ریزی صورت گیرد.یعنی داوری‌های ارزشی خود را در رابطه با اینكه یادگیری‌های اجتماعی بر هویت جنسی دارند از یكسو و اعتباری كه برای هویت جنسی قائلیم از سوی دیگر، برنامه‌های آموزشی خود را به معنای عام آن تدبیر كنیم. آنچه در غرب تحت عنوان آموزش‌های جنسیتی اعمال می‌شود، باعث مشكلات زیادی از جمله اختلال و بحران هویت شده است بنابراین لازم است كه بدانیم یكی از مهم‌ترین عرصه‌های تأثیر این بحث، مسئله آموزش و تربیت است.
در پایان لازم است نظام سؤالاتی را در موضوع هویت جنسی در نظر بگیریم تا معلوم شود نظام فكری ما چه برداشتی از هویت زنانه و مردانه وجود دارد و ساحت انسانی زن كدام است و بحث پایداری و ثبات ارزش‌های مردانه و زنانه با بحث‌های آخرت‌گروانه و نظام حكیمانه خلقت چه ارتباطی دارد؟
۱) آیا سیالیت هویت، چند پارگی در هویت را اثبات می‌كند؟
۲) آیا حداقلی از ثبات در هویت وجود دارد؟
۳) آیا نسبیت‌گرایی در ارزش‌ها و از جمله ارزش‌های مربوط به جنسیت، دامنگیر هویت زنانه در نگرش‌های فمینیستی و ارزش‌های آن می‌شود؟
۴) آیا می‌توان به هویت جنسی معینی ملزم بود اما هر گونه نقش‌آموزی جنسیتی را نادیده گرفت؟ یعنی بین هویت بیولوژیكی زن و نقش‌های مربوط به آن كه در همه فرهنگ‌ها، كم و بیش وجود دارند، تفكیك كرد؟
۵)در صورتیكه شاخص‌های تناسلی مربوط به جنس با شاخص‌های فرهنگی جنسیت، مثل پوشاك، آرایش مو و .... در تعارض باشند، كدام یك باید ملاك شناسایی قرار بگیرند. (هم در بحث ارزشی و هم در نظام آموزشی و تربیتی)
۶) اگر شاخص‌های تناسلی ملاك باشند، آیا این امر حاكی از ثبات و حجیت هویت جنسی به معنای گفته شده نیست؟
۷) واكنش‌های متفاوت والدین در برابر دختران و پسران كه در سطح عمومی جهانی به یك شكل بروز داده‌اند آیا به این دلیل است كه آنها بین دو جنس تفاوت‌های فطری می‌بینند و این واكنش‌ها بر اساس این تفاوت‌هاست؟
۸) آیا تغییر در الگوی رفتاری مربوط به جنس، همزمان با تشكیك در الگوهای سنتی، حاكی از سیالیت در هویت جنسی است؟
۹) چه مقدار از تمایزات بیولوژیكی با پیدایش تلقی‌های اجتماعی و داوری‌های ارزشی از جنسیت ارتباط دارد؟
۱۰) نقش جنسیتی واقعاً چیست؟ باروری، مراقبت، مشاركت اقتصادی، نان‌آوری و تصمیم‌گیری كدام یك نقش جنسی است؟
۱۱) آیا چیزی به نام جهت‌گیری رفتاری زنانه یا مردانه یا به تعبیری اخلاق جنسیتی وجود دارد؟
۱۲) مرز جنسیت كجاست؟ و چه آموزشی در رابطه با جنسیتی بارآوردن فرزندان مورد تأیید دین است؟
۱۳) اسلام بنابر تربیت‌پذیری بشر، چه مقدار از یادگیری جنسیتی را روا می‌دارد؟
۱۴) چه میزان مباحثات مربوط به جنسیت و نقش‌های جنسیتی با عقاید بنیادین دین، نظیر هدفمند بودن خلقت، نظم طبیعی در عالم، طبیعی بودن خانواده و مفاهیمی از این دست مرتبط است؟
۱۵) چه گزاره‌هایی در دین، تغییر برخی از نظم‌بندی‌های مربوط به جنسیت را روا نمی‌دارد؟ (مانند مدیریت خانواده)
۱۶) آیا تمایزات مربوط به جنسیت مثل رفتار و نقش، در تمام موارد به دلیل تفاوتهای زیستی و روانی بین زن و مرد است؟
طراح بحث: خانم فریبا علاسوند
منبع : سایر منابع