دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


واگویه های عاطفی


واگویه های عاطفی
یكی والایی طلب و جهان نگر است، دنبال انگیزه ها و اعتقادات خاص خود می رود تا تعامل بزرگتری را دامن بزند. دیگری در انتظار. او درگیر سؤالات و گلایه های درونی و محدود خویش است كه مثلاً این وسط تكلیف عشق چه می شود. نمایش «ركاب» به نویسندگی و كارگردانی عزت الله مهرآوران بر آن است كه جوابی به این سؤال بدهد، اما...
نمایش «ركاب» براساس واگویه ها، خود اظهاری ها و برون ریزی های بیش از حد شكل گرفته است كه برای آنها جز یك دلیل درون متنی كه آن هم به تنهایی «مهری» و دلتنگی های او ارتباط پیدا می كند، دلیل دیگری وجود ندارد. با توجه به این كه خود اظهاری ها بخش عمده نمایشنامه را پر كرده، نیاز به علت های دیگری هم برای آن بود. نویسنده، نوشته اش را صرفاً براساس یك موقعیت طرح ریزی كرده و تا لحظه پایانی كه «مهری» با دوچرخه سفید راه شوهرش را پی می گیرد، متن شكل داستانی ندارد، اما خوشبختانه در لحظه آخر با همین ترفند از حوزه خبری و گزارشی در می آید و شكل داستانی به خود می گیرد. ولی چند سؤال بی پاسخ می ماند، منجمله این دوچرخه ای كه وسط صحنه است و به شوهر مهری تعلق دارد، وسط صحنه چه كار می كند؟ وجود چنین وسیله ای نمی تواند جزء نمایشنامه باشد، زیرا در متن اشاره نشده كه شوهر مهری دو تا دوچرخه دارد. از طرفی، او با دوچرخه اش در حال ركاب زدن به دور دنیا و تبلیغ صلح است. جوابی كه به سؤال داده می شود این است: نویسنده آن را بر متن تحمیل كرده تا از قبل نمایشنامه را به گونه ای انتزاعی، فرامتنی و به دلخواه كارگردانی كرده باشد. از این رو باید بپذیریم كه هنگام نوشتن متن فكر عزت الله مهرآوران صرفاً روی اجرا متمركز بوده و نه نوشتن یك اثر نمایشی.
▪دلایل زیادی هم این نظر را به اثبات می رساند:
شعرهایی كه از شاعران معروفی همچون «لوركا» و دیگران بر زبان یك زن جنوبی كه لهجه، شخصیت، هویت و اصالت خودش را حفظ كرده جاری می شود، تناقضات متن را به خوبی نشان می دهد. مهری پرسوناژی دوگانه و ساخته شده است؛ نیمی از آن واقعی و نیمی هم برگرفته از ذهنیات خود كارگردان نمایش است، حاصل این ناآشنایی به متن و ساختار آن، عدم كاراكتریزه شدن آدم های نمایش «ركاب» را در پی داشته است. مهری كه نقش او را «پرستو گلستانی» با مهارت و زیبایی قابل تحسینی بازی می كند به علت نقص متن(نه بازی بازیگر) و نیز به سبب دو وجهی بودن، استعاری و گاه شعرگونه بودن اغلب دیالوگ هایش در كل غیرواقعی جلوه می كند.
پرسوناژ «جواد» هم كه نقش آن را «امیر غفارمنش» به خوبی بازی می كند، اضافی و تحمیل شده بر متن است، زیرا هیچ داده یا افزوده معنادار و قابل اعتنایی به متن اضافه نمی كند و فقط برای مزه پرانی به كار گرفته شده است، به عبارتی اگر او را حذف كنیم درونمایه و ساختار نمایشنامه آسیب نمی بیند.
عزت الله مهرآوران در مقام كارگردان تا حدی از توانمندی های بیشتری برخوردار است. او رویكرد صرفاً بصری به متن دارد و این به علایق و ابتكارات ذهنی او برای كارگردانی مربوط می شود. البته در كنار بعضی ویژگی های كارگردانی لازم است به اشتباهاتی هم در این مورد اشاره نمود. او پرسوناژ «جواد» را با همان شلوار لی كوتاه، پاره و نقاشی شده كه معمولاً در غرب و خارج از كشور می پوشیده، وارد یك محله سنتی و قدیمی در جنوب ایران می كند و از یاد می برد كه ارائه این شاكله از چنین پرسوناژی آن هم در جنوب، كاملاً غیر واقعی است و همین دلیل دیگری بر اضافی بودن این كاراكتر محسوب می شود. حتی اگر كارگردان براساس یك قرارداد ذهنی و به منظور تاكید بر فرهنگ وارداتی غرب این كار را كرده باشد كه ظاهراً قصدش هم همین بوده، آسیب بیشتری به نمایش می زند، زیرا باور پذیر بودن سایر داده های نمایشنامه و در نتیجه كل متن را زیر سؤال می برد.پیرمردی كه در حاشیه صحنه، در حال تعمیر یك دوچرخه سفید نمادین است، علی رغم عنوان پیرمرد دانا در بروشور نمایش، فقط می تواند یك دوچرخه ساز باشد. زیرا هیچ علت درون متنی برای دانا بودن او(حتی چند دیالوگ) ارائه نشده و اساساً جزء متن نیست.
یكی از معایب این كه كارگردان، نویسندگی متن را هم به عهده بگیرد این است كه این دو مقوله دائم در ذهنش با هم تداخل پیدا می كنند، یعنی علائق او به اجزاء خاص و مفهوم داری در صحنه و نیز تمایل به حضور پرسوناژهای معین و سمت و سو دهنده ای به هنگام نوشتن متن، این عوامل را بر اثر تحمیل و در نتیجه، اجرا دچار جدا افتادگی از متن می شود.
طراحی صحنه مناسب و زیباست و محوریت خانه سنتی را كه رو به تماشاگر است و پرسوناژ محوری نمایش هم از آن بیرون می آید، نشان می دهد.
موسیقی نمایش ارتباط چندانی با محتوای آن ندارد؛ وقتی در متن به «نخل های سر بریده و سوخته» و «عروس هایی كه كف دست هایشان حنایی مانده» و... اشاره می شود و یك زن جنوبی هم با لباس محلی محوریت موضوعی و صحنه ای پیدا می كند، لازم است كه از موسیقی محلی خطه جنوب به نحو مطلوب استفاده شود نه از آهنگ «سلطان قلب ها» و...
نور نمایش می توانست متنوع باشد. واگویه و برون ریزی عاطفی در نمایش «ركاب» زیاد است. جا داشت كه با استفاده از نور موضعی علت را با تاكید بیشتری به تنهایی «مهری» منتسب كرد كه متاسفانه این كار انجام نشده و نوری یكنواخت كه به سهم خود كاربری هم دارد، صحنه را دربرگرفته است.
طراحی لباس مهری حساب شده است و پولك دوزی های پایین پیراهن كه باعث انعكاس نور می شود، تلألو زیبا و معناداری را كه به لرزش امواج آب می ماند، پیش پای او ایجاد می كند. لباس او هویت بومی و اقلیمی او را هم نشان می دهد.
استفاده از صندوقچه و جای دادن عكس ها، نامه، عروسك و... در داخل آن كه نهایتاً منجر به مقایسه كردن با كوله پشتی حاوی نوشته های شوهرش می شود، در آشكار كردن نوع اعتقادات و میزان پایبندی شان به آنها با درایت انجام شده است، فقط نوع حضور «فرهاد مهدوی» كه در یك لحظه با پای خودش می آید و جلو چشم تماشاگران روی صندلی چرخدار نقش یك معلول را بازی می كند، چندان روشن و مرتبط با متن و حتی شیوه اجرای نمایش نیست، زیرا علی رغم استفاده هایی چند از «فاصله گذاری» وجه غالب اجرای نمایش شیوه «فاصله گذاری» نیست. صدای بیرون به تنهایی حضور پرسوناژ نادیده نمایش را برای تماشاگران حاضر و قابل دسترس می سازد و آنها می پذیرند كه این صدا به عنوان یك پرسوناژ حوادث نمایش را همراهی كند.
با همه اینها، وقتی روی نمایشنامه آن قدر كار نشده باشد كه بتواند داده های مورد نظر نویسنده را به طور كامل در درونمایه اش ارائه دهد، آن وقت هنگام اجرا به محض این كه كارگردان با فقدان یك كمپوزیسیون دارای اجزاء و عناصر دراماتیك رو به رو می شود، خودش به طور ابتكاری درصدد شكل دهی صحنه برمی آید و می خواهد هر طور شده كمبودها را جبران كند. از این رو، عناصر و اشیایی را درست یا غلط به آنچه كه هست می افزاید و این جا تعجبی ندارد اگر ما با كاراكتر اضافی یا اشیاء غیرضروری رو به رو شویم؛ مثلاً وجود دوربین عكاسی كه بر كف صحنه گذاشته شده و هیچ كاربری هم ندارد یا رادیو و ضبط صوتی كه نه تنها بر صحنه بلكه بر دست و دوش بازیگر هم سنگینی می كند، از جمله این موارد به شمار می رود.
نمایش «ركاب» برای بازیگران و مخصوصاً نویسندگان از جهتی می تواند مثال خوبی باشد، زیرا تمایزات و همسویی اجرا با متن را به طور همزمان آشكار می سازد: در این نمایش با پرسوناژ «مهری»رو به رو هستیم كه به علت ضعف نمایشنامه و دیالوگ هایی كه به خودش تعلق ندارد هرگز روی صحنه كاراكتریزه نمی شود، اما برای تماشاگر پذیرندگی و مقبولیت عاطفی(نه تحلیلی) پیدا می كند، چرا؟ چون هر پدیده ای اعم از انسانی یا غیر انسانی وقتی به صورت نمایشی روی سن جلوه یابد، تأثیر بصری و آنی خودش را می گذارد؛ خصوصاً این كه در نمایش «ركاب» برای نقش مهری(پرستو گلستانی) انتخاب شده كه چهره كودكانه و معصومش زیبایی خاص نقاشی های مینیاتوری را به ذهن تماشاگر می آورد. او با خوداظهاری هایش گاهی ما را یاد دختر بچه ای می اندازد كه تنها گذاشته شده و دائم خودش را با حرف های بامعنا و بی معنا به صورت یك بازی ذهنی سرگرم می كند.با همه این ها، شنیدن جملاتی مثل «هوای پائیزی چه قدر طعم قصیده دارد» از زبان این زن جنوبی، آن هم در شرایطی كه حتی خالكوبی كردن چانه و دست هایش از نگاه و ذهن كارگردان دور نمانده و بر روستایی بودن او اصرار داشته، با هیچ عرف و آئین نمایشی و تئاتری جور در نمی آید. دیالوگ های شعری، استعاری و روشنفكرانه «مهری» نشانگر آن است كه كارگردان تاكید زیادی بر انتقال داده های معینی داشته، اما متاسفانه عوامل و علت هایی درون متنی برای خیلی از این داده ها وجود ندارد.
وقتی دوچرخه ساخته شده در پایان به این زن سپرده می شود تا او راه شوهرش را ادامه دهد سؤالات زیادی پیش می آید: چرا فقط این زن و شوهر؟ چرا خود دوچرخه ساز و دیگران پی ركاب زدن برای صلح نمی روند؟ و آیا ركاب زدن برای این زن جنوبی روستایی امكان پذیر است یا این فقط یك «بازی نمایشی» است برای گول زدن تماشاگران؟
▪تأمل و تعمق روی این سؤالات ما را به این نتیجه می رساند
عزت الله مهرآوران گرچه موضوع زیبا و ارزشمندی را برگزیده، اما نتوانسته است بین عناصر ساختاری متن ارتباطی منسجم و باورپذیر ایجاد كند و همین ناتوانی در پردازش اولیه موضوع به جداافتادگی عناصر درون متنی نمایش و نهایتاً به عدم شكل گیری نظام مند نمایش منجر شده است، مع الوصف نمایش دارای یك نقطه عطف است؛ بازی خوب پرستو گلستانی و هدایت درستش توسط كارگردان عامل مهمی در راضی نگهداشتن نسبی تماشاگران است.
حسن پارسایی
منبع : روزنامه همشهری