پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آذرخشی دیگر از آسمان کربلا


آذرخشی دیگر از آسمان کربلا
● مقدمه
عاشورا نه یک حادثه که یک فرهنگ است؛ فرهنگی برخاسته از متن اسلام ناب که نقش حیاتی را در استحکام ریشه‏ها، رویش شاخه‏ها و رشد بار و برهای آن ایفا کرده است. عاشورا هیچ‏گاه در محدوده زمان و جغرافیای خاصی محصور نمانده است، بلکه همواره الهام‏بخش تشیع در راستای حرکتها، جنبش‏ها و قیام‏های راستین شیعه-بل بسیاری از نهضت‏های دیگر- در برابر کانون‏های ظلم و کفر و نفاق بوده است. روحانیت شیعه همواره برای حراست از کیان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادی بازگو کرده است. بلکه حتی به بازسازی آن و پاسداری از ارزش‏های ناشی از آن پرداخته ▪ است. بازسازی مضامین و مفاهیم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانی به فراخور حال آن زمان، تأثیر بسیار شگرف و سازنده‏ای در راه پیشبرد اهداف مقدسی همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، برجای نهاده است. تاریخ شیعه گواه صادق و روشنی از این بازسازی‏ها است ین بار نیز آذرخشی دیگر از آسمان کربلا درخشید که نور آن مشعل فروزان راه حق‏طلبان و حقیقت‏جویان، و ابهت و صلای آن، در هم کوبنده‏ی الحاد و نفاق است مجموعه‏ای که پیش رو دارید بیان رسای آذرخش مقدسی است که از کوکب دری آسمان ولایت و از خامه اندیشه مصباح هدایت، بارقه امید را بر جان عاشورائیان نوید بخشید و صاعقه‏ای شدید را دامنگیر اهل کفر و نفاق گردانید و هنگامه‏ای نو آفریدمجموعه حاضر بیانات حکمت‏آمیز و عبرت‏آمیز استاد بزرگوار حضرت آیت‏الله علامه مصباح یزدی- دام ظله- می‏باشد که در ماه محرم ۱۴۲۱ ایرد گردید. گفتار استاد مصباح در عین برخورداری از صلابت و متانت، بی‏پیرایگی خاص خود را دارد، و از برکات وجود شخصیت گرانقدری نشات می‏یابد که زبانش بیان قرآنی، دلش مالامال از عشق الهی، و جانش لبریز از محبت و ارادت به حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام است سعی وافر بر این بوده است که سخنرانی‏های معظم له به سبکی تدوین یابد که لحن دلنشین استاد فدای پرایش‏های لفظی و کلامی نگردد، بلکه اثر بلیغ نوشتار، همانند گفتار رسای ایشان حفظ شود. گفتاری که از عمق دل و جان استا برخاسته است
سخن گر خیزد از اعماق جانی
به فریاد آورد جان جهانی
چو شرح عشق گوید بی‏قراری
برد آرامش از هر بردباری
سخن کز دل برآید آتش است آن
که می‏سوزد تو را تا پرده‏ی جان
شبهاتی پیرامون عاشورا و بزرگداشت آن (۱)
الحمد للّه رب العالمین، والصّلوة والسّلام علی سیّد الانبیاء والمرسلین، أبی‏القاسم محمّد و علی آله الطیبین والطاهرین المعصومین. اللّهم کن لولیک الحجة به الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة وفی کل ساعة ولیاً وحافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا وتمتعه فیها طویلا. السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک.
فرا رسیدن ایام سوگواری سالار شهیدان ابی‏عبدالله الحسین علیه‏السلام را به پیشگاه مقدس ولی عصر- عجل الله فرجه الشریف- مقام معظم رهبری، مراجع بزرگوار تقلید و همه شیفتگان مکتب حسینی تسلیت عرض می‏کنم، و امیدوارم خدای متعال در دنیا و آخرت دست ما را از دامان ابی‏عبدالله کوتاه نفرماید.
در این ایام فرصت خوبی است که شناخت خودمان را نسبت به مکتب عاشورا و مکتب حسینی عمق ببخشیم و سؤال‏هایی را که درباره مسائل مربوط به قیام ابی‏عبدالله در اذهان همه به خصوص در اذهان نوجوانان و جوانان پدید می‏آید، مورد بحث قرار دهیم، تا معرفت همه ما، به ویژه جوانان عزیز نسبت به سالار شهیدان علیه‏السلام و قیام بزرگ او بیشتر شود، و بتوانیم در سایه معرفت بیشتر، هم برای دنیای خود و هم برای آخرتمان بهره بیشتری ببریم.
در نظر می‏گیریم نوجوانی را که تازه به رشد فکری رسیده است و می‏خواهد همه مسائل و پدیده‏های اجتماعی و آنچه را در اطرافش می‏گذرد بفهمد، و علت آنها را درک کند، تا ارزیابی روشنی از مسائل و پدیده‏های پیرامون خود داشته باشد. نوجوان در ایام محرم می‏بیند جلساتی تشکیل می‏شود، مردم لباس سیاه می‏پوشند، پرچم‏های سیاه نصبت می‏کنند. او مشاهده می‏کند هیات‏های عزاداری، سینه‏زنی و زنجیرزنی تشکیل می‏شود و مردم اشک می‏ریزند. او شاهد پدیده‏هایی است که سابقه‏ای در سایر ایام ندارد، یا در سایر اجتماعات
دیده نمی‏شود. طبعا این سؤال برای وی مطرح می‏شود که این مراسم به چه منظوراست؟ چرا باید انسان لباس سیاه بپوشد؟ چرا باید مردم تا پاسی از شب به سر و سینه بزنند؟ چرا باید این همه اشک بریزند؟
معمولاً جوابهای ساده‏ای داده می‏شود که سیدالشهداء علیه‏السلام در راه خدای و اسلام شهید شده‏اند و باید به یاد آن حضرت اشک بریزیم؛ و یا این که عزاداری برای امام حسین علیه‏السلام ثواب دارد؛ آن حضرت روز قیامت ما را شفاعت خواهند فرمود. نوجوانان ما کم و بیش چنین جوابهایی را می‏شنوند. اما اگر بنده، خودم را در حد جوانی با این پرسش‏ها فرض کنم، این پاسخ‏ها برایم چندان قانع کننده نخواهد بود.
پرسش‏هایی را که در این زمینه مطرح می‏شود، می‏توان به چهار سؤال تحلیل کرد. سعی ما بر این است که هر یک از این سؤال‏ها را جداگانه جناب دهیم تا بتوانیم سطح شناخت نوجوانان و جوانان عزیزمان را نسبت به مراسم عاشورا ارتقا بخشیم و فرهنگ عاشورایی را بیشتر روشن کنیم.
چرا باید حادثه‏ی عاشورا را گرامی بداریم؟
چرا باید خاطره‏ی حادثه‏ای را که ۱۳۶۰ سال پیش اتفاق افتاده است، زنده کرد و مراسمی به یاد آن خاطره برگزار کرد؟ این رویداد جریانی تاریخی بوده است که زمان آن گذشته است؛ تلخ یا شیرین، هر چه بوده است آثار آن تمام شده است. چرا باید بعد از گذشت نزدیک به چهارده قرن، یاد آن جریان و آن حادثه را زنده نگه داریم و مراسمی برای آن برپا داریم؟
پاسخ این سؤال، چندان مشکل نیست. برای این که به سادگی می‏توان به هر نوجوانی تفهیم کرد که حوادث گذشته هر جامعه می‏تواند در سرنوشت و آینده آن جامعه آثار عظیمی داشته باشد. تجدید آن خاطره‏ها در واقع نوعی بازنگری و بازسازی آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده کنند. اگر حادثه‏ی مفیدی بوده است و در جای خود منشأ آثار و برکاتی به شمار می‏رفته است، بازنگری و بازسازی آن نیز می‏تواند مراتبی از آن برکات را داشته باشد.
علاوه بر این، در همه‏ی جوامع انسانی مرسوم است که به نوعی، از حوادث گذشته خود یاد می‏کنند، آنها را بزرگ شمرده و به آنها احترام می‏گذارند. خواه مربوط به اشخاصی باشد که در پیشرفت جامعه خود مؤثر بوده‏اند، نظیر دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به کسانی
باشد که از جنبه‏ی سیاسی و اجتماعی، در رهایی ملت خود نقش مؤثری داشته‏اند و قهرمان ملی بوده‏اند. همه عقلای عالم برای این گونه شخصیت‏ها آیین‏های بزرگداشتی را منظور می‏کنند. این کار بر اساس یکی از مقدس‏ترین خواسته‏های فطری است که خدا در نهاد همه انسانها قرار داده است، و از آن به «حس حق‏شناسی» تعبیر می‏کنیم. لذا این خواسته فطری همه انسان‏ها است که در برابر کسانی که به آنها خدمت کرده‏اند حق‏شناسی و شکرگزاری کنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ایشان احترام بگذارند. علاوه بر این، یاد آن خاطره‏ها، در صورتی که در سعادت جامعه تأثیری داشته، می‏تواند عامل مؤثر دیگری را در زمان بیان خاطره‏ها بیافریند. در این صورت، گویا خود آن حادثه تجدید می‏شود.
از آن جا که معتقدیم حادثه عاشورا حادثه عظیمی در تاریخ اسلام بوده است، و نقش تعیین کننده‏ای در سعادت مسلمانها و روشن شدن راه هدایت مردم داشته است، این حادثه در نظر ما بسیار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازی این حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب می‏گردد تا بتوانیم از برکات آن در جامعه امروز نیز استفاده کنیم. این جواب را به طور کلی می‏توان در مقابل سؤال نوجوان‏ها ارائه داد و آنان را قانع کرد که زنده نگه داشتن یاد بعضی از خاطره‏ها و بازسازی برخی از حوادث که در گذشته اتفاق افتاده است، کار عاقلانه‏ای است، و ممکن است منافع و مصالحی را برای جامعه تأمین کند. همان‏طور که اصل آن حادثه تأثیر مفیدی در جامعه آن روز داشته، تجدید خاطره و بازسازی آن نیز می‏تواند آثاری متناسب با خود داشته باشد. در پاسخ به سؤال اول که «چرا باید یاد عاشورا را زنده نگه بداریم؟» به همین اندازه بسنده می‏کنیم.
▪ چرا برای بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفتگو اکتفا نمی‏شود؟
سؤال دومی که از تحلیل آن سؤال کلی به دست می‏آید این است که زنده نگه داشتن یاد عاشورا فقط منحصر به این نیست که انسان سینه‏زنی و گریه کند، شهر را سیاه‏پوش کند، مردم تا نیمه‏های شب به عزاداری بپردازند و حتی گاهی روزها کار و زندگی خود را تعطیل کنند، مخصوصاً با توجه به اینکه این امور ضررهای اقتصادی به دنبال دارد. در حالی که ممکن است این خاطره‏ها به گونه‏ای تجدید شود که ضررهای اقتصادی و اجتماعی کمتری داشته باشد. این سؤال را بر اساس این فرض به این صورت مطرح می‏کنم که روحیه بسیاری از مردم
با مسائل اقتصادی و مادی بیشتر سازگار است و مردم به این مسائل بیشتر توجه دارند. در این صورت آنان حوادث را بر اثر منافع یا ضررهای مادی و اقتصادی ارزیابی می‏کنند. نوجوانی را فرض می‏کنیم که هنوز تربیت دینی کاملی نیافته است. ممکن است این سؤال به ذهن او باید که انجام این قبیل امور ضررهای اقتصادی در پی دارد. تولید کم می‏شود، وقت اشخاص گرفته می‏شود، هنگامی که مردم تا نیمه شب عزاداری می‏کنند، روز بعد توان کار کردن ندارند. دو ماه جامعه باید نوعی سستی و رخوت را بپذیرد، برای این که یاد این حادثه زنده داشته شود. در حالی که راههای دیگری نیز برای بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلاً جلسات بحث، میزگرد یا سمینارهایی ترتیب داده می‏شود، و با تماشای بحث و گفتگو خاطره این حادثه برای مردم تجدید شود. دیگر دو ماه عزاداری و گریه کردن و بر سر و سینه زدن، چرا باید صورت پذیرد؟ حتی اگر یک مجلس کافی نیست، می‏توان مجالس متعدد، کنفرانس و کنگره برپا کرد. مگر زنده نگه داشته یک خاطره صرفاً به این است که مردم بر سر و سینه بزنند و خود را اذیت کنند؟
بعد از اینکه پذیرفتیم زنده داشتن یاد عاشورا و حسین به علی علیه‏السلام برای ما مفید است و در جامعه ما اثر مطلوب دارد، سؤال دوم این است که چرا این بزرگداشت باید به این شکل صورت بگیرد؟ در تمام دنیا هنگامی که می‏خواهند از بزرگان خود به بزرگی یاد کنند، مراسمی تشکیل می‏دهند، بحث و گفتگو برگزار می‏کنند؛ اما چرا مراسم بزرگداشت عاشورا باید به این شکل باشد؟
جواب این سؤال تا حدودی از سؤال اول پیچیده‏تر است. جواب این است که البته بحث درباره شخصیت سیدالشهداء علیه‏السلام، تشکیل میزگردها، کنفرانس‏ها، سخنرانی‏ها، نوشتن مقالات و امثال این قبیل کارهای فرهنگی، علمی و تحقیقات، بسیار مفید و لازم است. و البته در جامعه ما نیز انجام می‏شود و به برکت نام سیدالشهداء علیه‏السلام و عزاداری آن حضرت، بحث، گفتگو و تحقیقات زیادی پیرامون این امور صورت می‏گیرد و مردم نیز معارف را فرامی‏گیرند. این فعالیت‏ها به جای خود لازم است، اما آیا برای این که ما از حادثه عاشورا بهره‏برداری کامل کنیم، این اقدامات کافی است؟ یا این که امور دیگری نیز مثل همین عزاداری‏ها به جای خود لازم است؟ جواب دادن به این سؤال متوقف بر این است که ما نظری روان‏شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم عواملی که در رفتار آگاهانه‏ی ما مؤثر است فقط عامل شناختی و معرفت است یا عوامل دیگری هم در شکل دادن رفتارهای اجتماعی ما مؤثر است.
هنگامی که در رفتارهای خود دقت کنیم درمی‏یابیم که که در رفتارهای ما دست کم دو دسته از عوامل نقش اساسی ایفا می‏کنند. یک دسته عوامل شناختی، که موجب می‏شود انسان مطلبی را بفهمد و بپذیرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقوله‏ای که باشد، متناسب با آن از استدلال عقلی، تجربی و یا راههای دیگر استفاده می‏شود.قطعا شناخت در رفتار ما تأثیر زیادی دارد، اما یگانه عامل مؤثر نیست. عوامل دیگری هم هستند که شاید تأثیر آنها در رفتار ما بیشتر از شناخت باشد این عوامل را به طور کلی انگیزه‏ها، و به تعبیرات دیگری احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش‏ها، میل‏ها، غرائز و عواطف می‏نامند اینها سلسله‏ای از عوامل درونی و روانی است که در رفتار ما مؤثر است. هرگاه شما رفتار خود را تحلیل کنید، خواه رفتار مربوط به زندگی فردی شما باشد، و خواه رفتار خانوادگی، رفتار اجتماعی، یا رفتار سیاسی شما باشد، می‏بینید عامل اصلی که شما را به انجام آن رفتار واداشته است همین عوامل تحریک کننده و برانگیزاننده است. مرحوم شهید استاد مطهری در این مورد تشبیهی داشتند. ایشان رفتار انسان را به خودرو تشبیه می‏کردند. یک خودرو برای حرکت به دو عامل نیازمند است. عاملی که انرژی مکانیکی را در خودرو تولید کند، تا خودرو به کمک آن بتواند حرکت کند. غیر از انرژی مکانیکی، یک خودرو باید چراغ هم داشته باشد تا راه را بنمایاند و خودرو داخل دست‏انداز و گودال و پرتگاه نیفتد. اگر در محیط تاریکی موتور خودرو خیلی خوب کار کند و انرژی مکانیکی هم تولید کند، اما راه را نبینیم، ممکن است با خطرهای بسیار جدی مواجه شویم. ممکن است تصادفاتی روی دهد که به قیمت جان راننده و سرنشینان تمام شود. پس خودرو باید علاوه بر داشتن سوخت برای تولید انرژی مکانیکی، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنمایاند. همچنین وجود انسان هم به دو نوع عامل نیازمند است. عاملی باید در درون ما باشد تا ما را برانگیزاند. باید برای هر کاری میلی داشته باشیم تا آن کار را انجام دهیم. باید شور و شوقی نسبت به انجام آن کار پیدا کنیم، علاقه‏ای نسبت به آن کار داشته باشیم تا بر انجام آن اقدام کنیم. و دیگر این که باید بدانیم به چه دلیل باید این کار را انجام دهیم؟ این کار، برای ما چه فایده‏ای دارد؟ و چگونه باید آن را انجام دهیم؟ مواردی از این قبیل از جمله عوامل شناختی است. این عوامل را باید دقت مورد مطالعه قرار داد و از طریق تجربه یا استدلال فراگرفت. لازم است با مراجعه به منابع،متناسب با کاری که می‏خواهیم انجام دهیم شناختهای لازم را به دست آوریم. اما فقط شناخت کافی نیست تا ما را به حرکت درآورد.
عامل روانی دیگری نیاز داریم تا ما را به سوی کار برانگیزاند و به طرف انجام کار سوق دهد. این‏گونه عوامل را انگیزه‏های روانی می‏نامند. اسم‏های دیگری هم دارد؛ سائقه، احساسات و عواطف و مانند آنها، این عوامل در مجموع، میل به حرکت را در انسان به وجود می‏آورد، عشق به انجام کار را ایجاد می‏کند، و شور و هیجان به وجود می‏آورد. تا این عوامل نباشد کار انجام نمی‏گیرد. حتی اگر انسان به یقین بداند که فلان ماده غذایی برای بدن او مفید است، اما تا اشتها نداشته باشد و یا تا اشتهای او تحریک نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمی‏رود. اگر فرضاً اشتهای کسی کور شود، و یا به بیماری مبتلا شود که اشتها پیدا نکند، هر چه به او بگویند که این ماده غذایی برای بدن او خیلی مفید است، تمایلی به خوردن آن پیدا نمی‏کند؛ پس غیر از آن دانستن باید این میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعی و سیاسی هم همین حکم را دارد.هر چه شخص بداند فلان حرت اجتماعی خوب و مفید است، تا انگیزه‏ای برای انجام آن حرکت نداشته باشد حرکتی انجام نمی‏دهد. می‏گوید قبول دارم که انجام آن خوب است، اما من باید انگیزه‏ای داشته باشم، عاملی باید مرا به حرکت درآورد تا آن کار را انجام دهم.
حال، بعد از این که پذیرفتیم برای حرکت‏های آگاهانه و رفتارهای انسانی دو دسته عوامل شناختی و انگیزشی یا عواطف و احساسات لازم است و بعد از این که دانستیم حرکت سیدالشهداء علیه‏السلام چه نقش مهمی در سعادت انسان‏ها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود برای ما حرکت‏آفرین نمی‏شود. هنگامی دانستن و به یاد آوردن آن خاطره‏ها ما را به کاری مشابه به کار امام علیه‏السلام و به پیمودن راه او وامی‏دارد که در در ما نیز انگیزه‏ای به وجود آید و بر اساس آن، ماهم دوست داشته باشیم آن کار را انجام دهیم. خود شناخت، این میل را ایجاد نمی‏کند؛ بلکه باید عواطف ما تحریک شود و احساسات ما برانگیخته شود تا این که ما هم بخواهیم کاری مشابه کار او انجام دهیم. پس تحقق چنین امری نیازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفتگو و سخنرانی‏ها می‏تواند آن بخش اول را تأمین کند، یعنی شناخت لازم را به ما بدهد.اما عامل دیگری هم برای تقویت احساسات و عواطف لازم داریم، البته خود شناخت،یادآوری و مطالعه یک رویداد می‏تواند نقشی داشته باشد، اما نقش اساسی را چیزهایی ایفا می‏کند که تأثیر مستقیمی بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامی که صحنه‏ای بازسازی می‏شود و انسان از نزدیک به آن صحنه می‏نگرد، این
مشاهده با هنگامی که انسان بشنود چنین جریانی واقع شده، یا این که فقط بداند چنین حادثه‏ای اتفاق افتاده است، بسیار تفاوت دارد. خود شما می‏توانید این نکته را در زندگی خود تجربه کنید. چیزی را که مطلع شدید انجام شده، یا انجام می‏شود، اما وقوع آن را ندیده‏اید، تأثیر آن نسبت به زمانی که به چشم خودتان دیده‏اید که آن حادثه واقع شده، تفاوت زیادی خواهد داشت. همه ما می‏دانیم که در این شهر مردم محروم زیادی هستند اما دیدن یک شخص محروم با یک حالت رقت‏آور می‏تواند در ما تأثیری ببخشد که صرف دانستن، هیچگاه آن اثر را ندارد. وقتی انسان حالت رقت‏آور مریضی و یا حالت طفل یتیمی را دید، اثری در روح او ایجاد می‏شود که هرگز دانستنی‏ها چنین اثری را نمی‏تواند داشته باشد. این مطلب را، هم می‏توانیم در زندگی خودمان تجربه کنیم و هم از منابع دینی استفاده کنیم.
اکنون به عنوان مثال داستانی را از قرآن کریم یادآوری می‏کنم که همه شنیده‏اید. می‏دانید که حضرت موسی علیه‏السلام از جانب خداوند به کوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت کند. آنچه به مردم گفته شد این بود که ایشان یک ماه در آنجا خواهد ماند. اما اراده خدا آن بود که حضرت موسی چهل روز بماند: «وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» " ۱ ".
آن ده روز را مردم نمی‏دانستند، و این آزمایشی برای قوم بنی اسرائیل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ایمانشان استوار هستند. بعد از این که سی روز تمام شد، بنی اسرائیل نزد هارون- که جانشین موسی بود- آمدند و پرسیدند چرا برادرت نیامد؟ گفت منتظریم، به زودی می‏آید، روز بعد هم موسی نیامد. مجددا پرسیدند چرا موسی نیامد؟ از تأخیر او معلوم می‏شود که ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامری از این فرصت استفاده کرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت کرد و گفت: «هذا اِلهُکُمْ وَ الهُ مُوسی»، " ۲ ".
این خدای شما است و خدای موسی نیز همین است. خدایی که موسی می‏گفت من در کوه طور با او مناجات کنم، آن خدایی که موسی را به رسالت مبعوث کرده است، آن خدا همان است که من او را ساخته‏ام. بسیاری از بنی اسرائیل در برابر گوساله به سجده افتاده‏اند و مشغول جریانی اتفاق افتاده است و در طی این به حضرت موسی وحی کرد که در میان قومت چنین جریانی افتاق افتاده است و در طی این غیبت ده روزه تو، مردم گوساله‏پرست شده‏اند. حضرت موسی هم شنید اما عکس‏العملی
نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد از چهل روز الواح آسمانی را که بر او نازل شده بود برای مردم آورد تا ایشان را به اطاعت از احکام الهی و عمل به شریعت نازل شده دعوت کند. وقتی حضرت برگشت دید مردم گوساله می‏پرستند. به محض اینکه دید در حال پرستش گوساله هستند، عصبانی شد، به گونه‏ای که الواح را به کناری پرتاب کرد: «وَ اَلْقی الاَلْواحَ و أَخَذَ بِرَأسِ اَخیهِ یَجُرُّهُ اِلَیهِ» " ۱ ".
به سراغ برادرش حضرت هارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانیت به سوی خود کشید و از او بازخواست کرد که چرا اجازه دادی مردم گمراه گردند؟ «أَفَعَصَیتَ أَمْری»؛ به کل داستان کاری ندارم. منظورم تذکر فوق بین دانستن و مشاهده کردن است. خدا به حضرت موسی از ماجرای گوساله‏پرستی قوم او خبر داده بود. حضرت موسی نیز در مورد آن هیچ شکی نداشت. زیرا خبری بود که خدا به او داده بود. وقتی خبر را شنید چندان آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زمانی که بازگشت و دید که مردم گوساله می‏پرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل کند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض کرد. مقصود بیان فرق بین دانستن و دیدن است.
خدای متعال انسان را به گونه‏ای آفریده است که هنگامی که چیزی را می‏بیند یا مناظری را مشاهده می‏کند، اثری می‏پذیرد که هیچ‏گاه گفته‏ها، شنیده‏ها و دانسته‏ها آن اثر را ندارد. هرگاه صحنه‏هایی را بسازیم و بازسازی کنیم، خواه در قالب سنتی و یا با استفاده از روش‏های جدید و به صورت نمایش و فیلم، به گونه‏ای که جریان عاشورا را برای مردم مجسم کند، بازسازی آن صحنه‏ها و نشان دادن آنها اثری دارد که گفتن و دانستن آنها نمی‏تواند آن اثر را داشته باشد. نمونه این مسأله را شما خود بارها تجربه کرده‏اید. مکرراً حوادث عاشورا را شنیده‏اید و در ذهن شما جای گرفته است. می‏دانید امام حسین علیه‏السلام روز عاشورا چگونه به شهادت رسید، اما آیا دانسته‏های شما اشک شما را جاری می‏کند؟ وقتی در مجالس شرکت می‏کنید و مرثیه خوان مرثیه می‏خواند، مخصوصاً اگر لحن خوبی هم داشته باشد و به صورت جذابی داستان کربلا را برای شما بیان کند، آنگاه می‏بینید که بی‏اختیار اشک شما جاری می‏شود. این شیوه می‏تواند در تحریک احساسات شما تأثیری داشته باشد که خواندن و دانستن چنان اثری را ندارد. به همین نسبت آنچه دیده می‏شود به مراتب مؤثرتر از شنیدنی‏ها است.
▪ منظور از این توضیحات
آن بود که ما علاوه بر این که باید بدانیم چرا ابی‏عبدالله قیام کرد، و بدانیم که چرا مظلومانه شهید شد، باید این مطلب به گونه‏ای بازسازی شود تا حتی‏المقدور بهتر بشنویم و ببینیم تا عواطف و احساسات ما برانگیخته‏تر شود. هر اندازه اینها در برانگیخته‏تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگی ما موثرتر خواهد بود. بنابراین صرف بحث و بررسی عالمانه واقعه عاشورا نمی‏تواند نقش عزاداری را ایفا کند. باید صحنه‏هایی در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند. همین که صبح از خانه بیرون می‏آیند می‏بینند شهر سیاه‏پوش شده است، پرچم‏های سیاه نصب شده است، خود این تغییر حالت، دل‏ها را تکان می‏دهد. گرچه مردم می‏دانند فردا محرم است، اما دیدن پرچم سیاه اثری را در دل آنها می‏گذارد که دانستن این که فردا اول محرم است آن اثر را نمی‏گذارد. راه انداختن دسته‏های سینه‏زنی با آن شور و هیجان خاص خود می‏تواند آثاری را به دنبال داشته باشد که هیچ کار دیگر آن آثار را ندارد.
پس سؤال دوم این بود که چرا خاطره سیدالشهداء علیه‏السلام را فقط با بحث و گفتگو، سخنرانی، تشکیل میزگرد و نظایر آن زنده نگه نمی‏داریم؟ چرا باید عزاداری کرد؟ جواب این است که این صحنه‏های باید به وجود بیاید که غیر از عامل شناخت، عامل احساسی- عاطفی نیز در ما تقویت شود. اگر این عواطف تحریک شود، آنگاه می‏تواند اثر کند. نمونه چنین تأثیری را می‏توانید در زندگی فردی و نیز زندگی اجتماعی خود بیابید. به خصوص در این سی- چهل سال اخیر که حرکت حضرت امام علیه‏السلام علیه دستگاه طاغوت و کفر شروع شد. ملاحظه کرده‏اید که در ایام محرم و صفر نام سیدالشهداء (ع) و عزاداری سیدالشهداء (ع) مردم را به حرکت وادار می‏کرد. این شور و هیجان جز در ایام عاشورا پیدا نمی‏شود و جز با همین مراسم سنتی عزاداری یا نظایر آن حاصل نمی‏شود؛ باید عمل کرد. و رفتاری نشان داد که احساسات و عواطف مردم را تحریک کند، آن گاه اثر بخش خواهد بود. این جا است که متوجه می‏شویم چرا امام قدس سره بارها می‏فرمود آنچه داریم از محرم و صفر داریم. " ۱ ". چرا این همه اصرار داشت که عزاداری به همان صورت سنتی برگزار شود؟ " ۱ ". چون در طول سیزده قرن تجربه شده بود که این امور نقش عظیمی در برانگیختن احساسات و عواطف دینی مردم ایفا می‏کند و معجزه
می‏آفریند. تجربه نشان داد که بیشتر پیروزی‏هایی که در دوران انقلاب و یا در دوران جنگ در جبهه‏ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطی بود که مردم در ایام عاشورا و به برکت نام سیدالشهداء (ع) حاصل می‏کردند. این تأثیر کمی نیست. با چه قیمتی می‏شود چنین عاملی را در اجتماع آفرید که این همه شور و حرکت در مردم ایجاد کند؟ این همه عشق مقدس بیافریند، تا جایی که افراد را برای شهادت آماده کند؟ اگر بگوییم در هیچ مکتبی و یا در هیچ جامعه‏ای چنین عاملی وجود ندارد، سخن گزافی نگفته‏ایم.
پس این که باید غیر از بحث و گفتگو کار دیگری برای بزرگداشت حادثه عاشورا انجام داد، کاری که در برانگیختن احساسات و عواطف مؤثر باشد، روشن شد. جواب کلی سؤال این است که انسان فقط به شناخت مجهز نگردیده است. علاوه بر شناخت، نیروی دیگری به نام انگیزش‏ها و هیجانات وجود دارد که عامل آن، احساسات و عواطف است. این عوامل نیز باید تقویت شود تا نقش خود را ایفا کند. برنامه‏های عزاداری از جمله این عوامل است.
حادثة عاشورا بی شک از عظیم ترین رخدادهایی بود که در تاریخ بشری موجی عظیم پدید آورد و درس های بزرگ و سترگ به همگان آموخت،‌ از این رو امام حسین(ع) قیام خویش را اسوه و الگو خواند.
درس های متعددی می توان از قیام امام حسین(ع) آموخت که به برخی اشاره می شود:
- خدا محوری: یکی از ویژگی های قیام امام حسین(ع) در خدا باوری و اخلاص ظهور می کند. امام ضمن خطابه ای که پیش از خروج از مدینه ایراد نمود، هرگونه شائبة دنیاطلبی و ریاست خواهی و جنگ قدرت را ردّ کرد و انگیزة اصلاح دینی و اجتماعی را مطرح نمود.
حضرت بارها از تسلیم شدن در برابر خواست خدا و جلب رضایت او سخن گفت. او در آخرین لحظات، در مناجات با خدا عرضه داشت: "الهی رضاً برضاک،‌تسلیماً لأمرک، صبراً علی قضائک، یا ربّ، لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین؛
پروردگارا! من راضی به رضای تو و تسلیم امر تو هستم. در مقابل قضای تو صبر خواهم نمود. ای خدایی که جز تو معبودی نیست! ای پناه بی پناهان!".
- معنویت گرایی و خدا محوری نه تنها در گفتار و رفتار امام حسین(ع) ظهور نمود که یاران و اهل بیت حضرت نیز معنویت گراترین انسان ها بودند. حضرت زینب در گودال قتلگاه در کنار بدن مطهر امام حسین(ع) عرضه داشت: "اللّهم تقبل منّا هذا لقربان".
حضرت به ابن زیاد که گفت: رفتار خدا با برادرت امام حسین(ع) را چگونه دیدی، فرمود: جز جمال و زیبایی ندیدم
-‌آزادی خواهی و عزت مندی: یکی از درس های قیام امام حسین(ع) آزادی خواهی و عزت مندی است که امام حسین(ع) به رغم آنکه آیندة جنگ را پیش بینی می کرد و دشمن را خوب می شناخت؛ در برابر ستم و زورگویی تسلم نشد و به همگان این درس را آموخت که مرگ با عزت از زندگی ذلت بار بهتر است: "موت فی عزٍّ خیرٌ من حیاه فی ذلّ... لاوالله، لا أعطیهم بیدی اعطاء الذّلیل و لا أقرّ إقرار العبید".
همو فرمود: "الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النّار".
مرا عار آید از این زندگی که سالار باشم، کنم بندگی امام حسین(ع) نه تنها آزاده و آزادی خواه بود که دشمنان خویش را نیز به آزاد خواهی فرا خواند: " ای آل سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت نمی ترسید، لااقل در دنیا آزاد باشید".
گر شما را به جهان دینی و آیین نیست لااقل مردم آزاده به دنیا باشید
آزاد خواهی و عدالت گرایی امام حسین(ع) سبب شد که غیر مسلمانان نیز از قیام او درس گیرند و آزاد خواهی خویش را مبتنی بر آزاد خواهی آن امام همام نمایند. مها تماگاندی (رهبر فقید هند) گفت: " من زندگی امام حسین ، آن شهید بزرگ اسلام را به دقّت خوانده ام. بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد پیروز گردد، باید از سرمشق امام حسین پیروی کند".
درس آزادی به دنیا داد رفتار حسین بذر همت در جهان افشاند افکار حسین
با قیام خویش بر اهل جهان معلوم کرد تابع اهل ستم گشتن بُوَد عار حسین
- پاسداری از دین: متأسفانه بعد از رحلت پیامبر(ص) مسملانان از معارف دین و سنت پیامبر(ص) فاصله گرفته و جهان اسلام را دنیا گرایی و قدرت طلبی فرا گرفت. از سوی دیگر بدعت گذاری گسترش یافته و رهبران دین ستیز، مانند معاویه و یزید در مسند قدر گرفتند. به قدرت رسیدن و دین ستزی آن ها موجب شد باورهای دینی تضعیف شود و قوانین اسلام اجرا نگردد و ارزش های آن زیر سؤال برود.
برای احیای دین و اجرای قوانین اسلام و بدعت زدایی نیاز به نهضت بود، از این رو امام حسین(ع) قیام نمود و یکی از اهداف آن را حفظ دین و احیای سنت پیامبر (ص) دانست.
در نامه ای خطاب به مردم بعده می فرماید: " من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر فرا می خوانم.
سنّت مرده و بدعت زنده شده است". امام حسین (ع) یاران خویش را به حمایت از دین فرا خواند. و خود در اشعار خویش دین مداری و دین محوری را گوشزد نمود: "إن کان دین محمّد لم یستقم، إلا بقتلی، یا سیوف خذینی".
گر جز به کشتنم نشود دین حق بلند ای تیغها بیاید بر فرق من فرود
حضرت ابوالفضل(ع) نیز در رجزی که در روز عاشورا خواند گفت:‌
والله ان قطعتموا یمینی إنّی أحامی أبداً عن دینی
دین خدا عزیز تر است از وجود ما این دست و پا و چشم و سر و جان فدای دوست
درسی که زعاشورا آموخته ایم این بود قربانی راه دین، فرزند و پدر کردیم.
عزادار حقیقی
عزاداری چیست؟
ارزش و نقش عزاداری
مراتب عزاداری و عزاداران
عزاداری چیست؟
عزاداری از مقوله یاد و ذکر است. یاد کسی که به مصیبتی دچار شده است و یاد کسی که به علل طبیعی و غیر طبیعی از قبیل قتل، حادثه و امثال اینها از دنیا رفته است.
شکی نیست که انسان موجودی است که طبیعتاً فراموشکار است و نسبت به چیزهایی که توجه به آنها برایش مفید است، دچار غفلت می شود. در این مواقع یادآوری و تذکّر آن چیز انسان را از ابتلا به حوادثی برایش مضرّ است نجات می دهد و از آثار خوب توجه به آن چیز مفید، بهره مند می سازذ.
یکی از قوانین مهم خلقت این است که هر چیزی که برای سعادت دنیا و آخرت انسان مفید، لازم و ضروری باشد،غفلت از آن انسان را دچار خسران دنیوی و یا اخروی می کند و به همین دلیل لازم است به هر وسیله ممکن او را متوجه آن چیز مهم کرد و غفلت او را بر طرف ساخت.
غمگین شدن، نارضایتی، تباکی، گریستن، جامه عزا بر تن کردن و ...همگی درجات و یا به بیان دیگر مراتبی از عزاداری اند؛ وسیله ای برای ذکر کسی که به گونه ای از دست داده ایم ، راهی برای شناخت و سازندگی .
● ارزش و نقش عزاداری
موضوع زیارت قبور مطهر و مقدّس معصومین (علیهم السلام) و اولیای دین و نیز توسل به ایشان و سوگواری در ایّام شهادت، همچنین بزرگداشت ایّام میلادشان و یا ایّامی که به نحوی به آن انوار طیبه مربوط است، به خصوص در مورد سیّد الشهدا(ع) ، از مهمترین موضوعاتی است که در فرهنگ اسلام و البته در عقاید شیعی، جایگاه بسیار رفیعی دارد.
هیچ عملی به اندازهء برپایی عزاداری برای امام حسین(ع) در حفظ دین از انحرافات و از هجوم بی امان دشمنان اسلام برای نابودی دین و همچنین توسعه فرهنگ دینی مؤثر نبوده و نیست. می توان چنین مجالسی را مهمترین "وسیله" برای صیانت از کیان دین و جامعه اسلامی و نیز بسط روح دین و دینداری دانست. چه زیبا فرمود رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی (ره) :
امام حسین (ع) نجات داد اسلام را، ما برای یک آدمی که نجات داده اسلام را و رفته و کشته شده، هر روز باید گریه کنیم، ما هر روز باید منبر برویم برای حفظ این مکتب. محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است. فداکاری سیّدالشهدا (ع) است که اسلام را برای ما زنده نگه داشته است.
(صحیفه نور، ج ۸، ص ۶۹)
متأسفانه عزاداری ها با همهء اهمیّت و جایگاه مهمی که دارند، در طول زمان دچار آفات، خطرات و انحرافاتی شده است که این "وسیله" مهم را تا حدودی کمرنگ کرده است.
هیچ دینی و هیچ ملّتی در جهان، چنین "وسیله" قدرتمندی را برای پیشرفت و سعادت در دست ندارد.
با وجود بیان فلسفه عزاداری و نیز شرح زیارت عاشورا در مجالس عزاداری، به نظر می رسد هنوز نتوانسته ایم از این "وسیله" با عظمت استفاده کافی و لازم را برای پیشبرد اهداف مقدّس دین و مبارزه با دشمنان خونین آن بنماییم، باشد که با درک صحیح از این موضوع گامهایی سازنده در جهت پیشرفت اهداف فرهنگ شیعی برداریم و به این فرمایش نورانی امیرالمؤمنین (علیه السلام) عمل کرده باشیم که:
اِذا لَمْ یَکُنْ ما تُریدُ فَاردْ ما یَکونُ:
هر گاه آنچه را می خواهی نیست پس آنچه را که هست بخواه
(غررالحکم، ج۳، ص۱۳۵)
مراتب سیر و سلوک عزادار
عزاداران، همانند مؤمنان دارای درجات و مراتب مختلفی هستند که هر مرتبه، درجه و جایگاه عزادار را در نظام انسانیت و در نزد خداوند و نیز میزان قرب او را به سیّدالشهدا (ع) نشان می دهد.البته تمامی درجات عزاداری دارای اجر و ثواب الهی است و هر مرتبه خیر و ثوابی را نصیب عزادار می کند.
مراتب سیر و سلوک عزادار عبارتند از:
مرتبه اول عزاداری
مرتبه دوم عزاداری
مرتبه سوم عزاداری
مرتبه چهارم عزاداری
مرتبه پنجم عزاداری
● عزاداری و انتظار
▪ اشاره :
موضوع زیارت قبور مطهر و مقدّس معصومین(ع) توسل به آن‌ها و سوگواری در ایّام شهادت‌شان، به ویژه در مورد حضرت مقدّس سیدالشهدا(ع)، از موضوعاتی است که در فرهنگ اسلامی، جایگاه رفیعی دارد. از ناحیه ذات اقدس الهی در احادیث قدسی و نیز از سوی چهارده معصوم(ع) سفارش زیادی به عزاداری سیدالشهدا(ع) شده است، که این مطلب حاکی از نقش عظیم این امر در احیای دین و زنده نگه داشتن آن است. به عبارت دیگر می توان چنین مجالسی را از مهم‌ترین وسایل صیانت از کیان دین و جامعه اسلامی و نیز بسط روح دین و دینداری دانست. متأسفانه عزاداری‌ها با همه اهمیت و جایگاه مهمی که در فرهنگ اسلامی دارند، در طول زمان دچار آفات، خطرات و انحرافاتی شده است که نقش این وسیله مهم را تا حدودی کم‌ رنگ کرده است.در این مطلب، نویسنده می‌کوشد تا بعضی از شرایط ظاهری و باطنی عزاداری یک منتظر را ارائه نماید. باشد که مورد استفاده قرار گیرد.
▪ وظیفه عزادار در قبال امام زمان (عج)
عزادار حقیقی به خوبی می‌داند که سوگواری و برپایی مجالس بزرگداشت برای اهل بیت(ع) فقط قسمت کوچکی از وظایف الهی او نسبت به آنان است بلکه وظیفه بالاتر، توجه به درس‌ها و عبرت‌های عاشورا و عمل به آن‌ها است. عمل به تکالیف از جمله درس‌هایی است که عزادار حقیقی از عاشوراییان فرا گرفته است. او خود را نسبت به امام زمانش مکلف و مسئول می‌داند. (۱)
عزادار، نیک می‌داند که باید به تنهایی در دادگاه عدل الهی نسبت به رفتار خود با امام زمانش پاسخگو باشد لذا، برای عمل به وظیفه‌اش منتظر هیچ‌کس نمی‌ماند؛ او منتظر سازمان‌ها، نهادها و اشخاص نیست. او خودش به تنهایی برای خارج کردن امام زمان(ع) از تنهایی، غیبت، اضطرار و آوارگی تلاش می‌کند. او مانند شهدای کربلا که هرگز به کمی نفرات شان توجه نکردند و هر یک فقط و فقط به فکر انجام وظیفه در قبال امام مظلوم و تنهاییش بود و کاری به نتیجه و تأیید دیگران نداشت، عمل می‌کند. مانند «عبدالله بن حسن(ع)» که وقتی دید عمویش تنها و مجروح به روی زمین افتاده است و دشمن دور او را گرفته، خود را به عمویش رساند و هنگامی که «ابجربن کعب» (لعنة الله علیه) شمشیرش را فرود آورد که امام را بکشد، دست خود را در مقابل شمشیر او گرفت تا از امامش دفاع کند و دستش قطع شد و در آغوش عمویش حسین(ع) افتاد تا این که «حرمله» (لعنة الله علیه) او را با تیر به شهادت رساند.(۲)
۲) عزادار حقیقی یا «منتظر حقیقی» در این مرحله می‌داند که اگر بخواهد رضایت خدا را جلب کند و به هدف خلقت و کمال نهایی و غایی وجودش نایل شود، باید به این «تنها موعظه» خداوند متعال در قرآن کریم عمل کند که فرمود:
قل إنّما أعظکم بواحدةٍ أن تقوموا لله مثنی و فرادی.(۳)
ای رسول ما،‌ به امت بگو که من به یک سخن شما را موعظه می‌کنم و آن سخن این است که شما، خالص دو نفری، و یا به تنهایی برای خدا قیام کنید.
امام خمینی(ره) دربارهء ‌این موعظه خداوند چنین می ‌فرمایند:
خدای تعالی در این کلام شریف، از سر منزل تاریک طبیعت تا منتهای سیر انسانیت را بیان کرده و بهترین موعظه‌هایی است که خدای عالم از میانه تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده، این کلمه تنها راه اصلاح دو جهان است. قیام برای خدا است که ابراهیم خلیل الرحمن را به منزل خُلّت رساند و از جلوه‌های گوناگون عالم طبیعت رهاند.
خلیل آسا در علم الیقین زن
ندای لا اُحبّ الآفلین زن
قیام الله است که موسای کلیم را با یک عصا بر فرعونیان چیره کرد و تمام تخت و تاج آن‌ها را به باد فنا داد. و نیز او را به میقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحرا کشاند. قیام برای خدا است که خاتم‌النبیّین(ص) را یک تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بت‌ها را از خانة خدا بر انداخت و به جای آن توحید و تقوا را گذاشت و نیز آن ذات مقدس را به مقام «قاب قوسین او أدنی» رساند. خودخواهی و ترک قیام برای خدا ما را به این روزگار سیاه رسانده، همه جهانیان را بر ما چیره کرده، و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران در آورده... موعظت خدای جهان را بخوانید و یگانه راه اصلاحی را که پیشنهاد فرموده بپذیرید و ترک نفع شخصی کرده، تا به همه سعادت‌های دو جهان نائل شوید و با زندگانی شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شوید.»(۴)
آری، خودخواهی ما و ترک قیام برای خدا است که ما را به روز سیاه غیبت امام زمان(ع) و تنهایی و غربت حضرت کشانده و مستکبران را بر کشوهای اسلامی حاکم کرده است. همان‌طور که خود آن حضرت فرمود:
اگر شیعیان نسبت به ما وفادار و هم‌دل بودند، ظهور ما به تأخیر نمی‌افتاد(۵).
راه چاره همان است که امام خمینی(ره) فرمود، یعنی موعظه خدای جهان را بخوانیم و یگانه راه اصلاحی را که پیشنهاد فرموده، بپذیریم و ترک نفع‌های شخصی کنیم و با منتقم اصلی حسین(ع) آشتی کنیم، و با وفاداری نسبت به او، برای رفع موانع ظهورش و نبرد با دشمنانش قیام لله کنیم و از این حالت دنیازدگی و انفعال خارج شویم و با کنار گذاشتن نفع‌های شخصی و جیفه گندیده دنیا، برای ظهورش عملیاتی شویم.(۶) امام خمینی(ره) در جای دیگر می ‌فرمایند: نگویید تنها هستیم،‌ تنهایی هم باید قیام بکنیم، اجتماعی هم باید قیام کنیم، باید قیام کنیم، با هم باید قیام کنیم، همه موظفیم به اینکه برای خدا قیام کنیم.(۷)
برای خدا قیام کنید و از تنهایی و غربت نهراسید.(۸)
در زیارت عاشورا پس از اعلام برائت از بنیان‌گذاران ظلم به اهل بیت(ع) و نیز کسانی که آن‌ها را از مقامشان کنار زدند و همچنین کسانی که مقدمات جنایات ظالمان را فراهم کردند. نسبت به پیروان و تابعین و دوستان آن‌ها نیز اعلام برائت می‌شود، یعنی از همه کسانی که در طول تاریخ در مصیبت اعظم، به خصوص در غیبت امام زمان(ع) نقش داشته و کار آن‌ها به نحوی مانعی بر سر راه ظهور منجی بشریت بوده است. برای همین است که بلافاصله خطاب به سیدالشهدا(ع) چنین عرض می‌کنیم:
ای اباعبدالله، من تا قیامت با کسانی که با شما در سلم و صلح هستند در صلحم و با کسانی که با شما در جنگ هستند، در جنگم.(۹)
به این ترتیب نظام دوستی و دشمنی عزادار حقیقی به طور کامل روشن و مشخص است. او با همه کسانی که شیعه و محبّ اهل بیت(ع) هستند و با آن‌ها دشمنی ندارند، در صلح و دوستی است و با همه کسانی که دشمن اهل بیت(ع) و به خصوص امام زمان(ع) هستند، در جنگ است. و این دوستی و دشمنی تا قیامت ادامه دارد. اگر دشمنان امام زمان تا قیامت هم حضرت مخالفت و دشمنی داشته باشند، عزادار حقیقی هرگز از مبارزه و جهاد علیه آن‌ها خسته و ناتوان نمییشود. لذا پس از اعلام جنگ با دشمنان آن‌ها، ابتدا بنیان‌گذاران ظلم بر آن‌ها را مورد لعن قرار می‌دهیم و پس از این کار انتقام حسین(ع) را به همراه امام زمان(ع) آرزو می‌کنیم. چرا که مبارزه با دشمنان اهل بیت بدون همراهی با امام زمان(ع) فایده ندارد و انتقام از آنان بدون آن حضرت ممکن نیست. بنابراین عنصر جهاد و مبارزه هرگز از زندگی عزادار حقیقی حذف نمی‌شود. او تا وقتی که با مصیبت اعظم غیبت امام زمان(ع) آن هم در اوج غربت و مظلومیت و تنهایی رو به روست، هرگز آرام و قرار ندارد. او تا لحظه‌ با شکوه ظهور و از بین رفتن این مصیبت اعظم به مبارزه با دجّال و موانع ظهور ادامه مییدهد. و پس از ظهور نیز به جهاد در راه امامش برای انتقام امام حسین(ع) و سایر اهل بیت(ع) ادامه می‌دهد و رمز این که این مبارزه و جهاد همیشگی و طولانی است،‌ این است که قرآن کریم به همه مسلمین دستور داده است که تا رفع فتنه و حاکمیت دین خدا در سراسر جهان به جهاد مقدس خود ادامه دهند:
و قاتلوهم حتّی لا تکون فتنةٌ و یکون الدّین کلّه لله.(۱۰)
با کافران جهاد کنید که دیگر فتنه‌ای باقی نماند و آیین همه ما در دین خدا باشد.
کدام فتنه و مصیبت برای جامعه انسانی بالاتر از غیبت امام زمان(ع) و محرومیت جامعه جهانی از رهبر معصوم و متخصص الهی و مظهر خدا است. عزادار حقیقی در این مقطع حساس و سرنوشت‌ساز با تشخیص وظیفه الهی جهاد، بدون فوت وقت تا رفع این بزرگ‌ترین فتنه، و تا رسیدن به امام خود و جهاد در رکاب او، به مبارزه می‌پردازد. او نیک می‌داند بهترین زمان برای سربازی و خدمت و تقرّب نسبت به امام زمان(ع) زمانی کنونی است. نه زمان ظهور که زمان پیروزی است. چنان که قرآن کریم می‌فرماید:
لا یستوی منکم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئک أعظم درجةً من الذّین أنفقوا من بعد و قاتلو و کلاً وعدالله الحسنی و الله بما تعملون خبیرٌ.(۱۱)
آن مسلمانانی که پیش از فتح مکه در راه دین انفاق و جهاد کردند با دیگران برابر نیستند آنان درجه‌ای عظیم‌تر دارند، تا کسانی که بعد از فتح انفاق و جهاد کردند. البته خدا به هر دو طایفه وعده احسان داد. و خدا به آنچه می‌کنید آگاه است.
قیام و جهاد برای برطرف کردن موانع ظهور ارزش و اهمیت بیشتری نسبت به سربازی و جهاد در رکاب آن حضرت را دارد، زیرا قرآن کریم همراهی با امام را قبل از پیروزی با ارزش‌تر و مهم‌تر می‌داند. بزرگ‌ترین گناه برای عزدار در مرتبه پنجم، تنها گذاشتن امام زمان(ع) است. عزادار که در این مرتبه آگاهی زیادی نسبت به درس‌ها و پیام‌های عاشورا دارد، به وفاداری و هم‌دلی نسبت به امام زمانش بیشترین توجه و اهتمام را دارد. او از اصحاب عاشورا درس بزرگ وفاداری نسبت به امام زمان خویش را به خوبی آموخته است. وفاداری یعنی پای‌بند بودن به عهد و پیمانی که بسته‌ایم. وفای به عهد، به خصوص نسبت به امام و رهبر معصوم از بزرگ‌ترین واجبات است و پیمان شکنی و بی‌وفایی از بزرگ‌ترین محرمات می‌باشد. قرآن کریم و روایات معتبر اسلامی مملوّ از توصیه اکید به رعایت عهد و وفاداری و پرهیز از عهد شکنی و بی وفایی است. سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا درباره دو گروه دوستان و دشمنان سخن گفت. دوستان خویش را به وفاداری ستود و دشمنانش را به خاطر بی‌وفایی‌شان مورد نکوهش و سرزنش قرار داد. آن حضرت(ع) در مورد دوستان خود فرمودند:
من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحابم نمی‌شناسم. (۱۲)
در روز عاشورا وقتی بر بالین «مسلم بن عوسجه» آمد، این آیه شریفه را خواند:
فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً.(۱۳)
از مؤمنین مردانی هستند که با عهد خویش با خدا صادق بودند، برخییشان به عهد خود وفا کرده و جان باختند، برخی هم منتظرند و عهد و پیمان را هیچ دگرگون نساختند.
امام(ع) درباره دشمنان خود نیز چنین فرمودند: «اهل وفا به پیمان نیستند، عهد خویش را شکسته و بیعت مرا از گردن خود کنار نهاده‌اید. به جانم سوگند، با پدرم، با برادرم و با پسر عمویم مسلم بن عقیل نیز همین کار را کردید».(۱۴)
در «زیارت اربعین» خطاب به خود آن حضرت چنین عرض می‌کنیم:
شهادت می‌دهم که تو به عهد خود وفا کردی و تا رسیدن به یقین (شهادت) در راه او جهاد کردی.(۱۵)
● علت ترغیب ائمه به اقامه عزای حسین (ع)
هیچیک از تکالیف شرعی بدون حکمت نیست و منظور از عزاداری هم این نبوده که همدردی با حضرت زهرا(س) و پیامبر(ص) کنیم. هر اندازه گریه و زاری کنیم تسلّی خاطر آنها نیست، چرا که آرزوی همگی آنها شهادت بوده و اینطور نیست که آنها هم هنوز در اندوه و ماتم باشند، البته منتظر قیام حضرت ولی(عج) می باشند تا انتقام ظلم را بگیرند. لذا اگر به آن نیت بگوئیم آنها و عقاید اسلام را کوچک شمرده ایم بلکه مقصود این است که کربلا به صورت یک مکتب تعلیمی و ترتیبی زنده بماند و تا این روحیه شهادت طلبی زنده است، اسلام و انسانیت زنده خواهد ماند.
● در بیان ثواب بکاء و گفتن و خواندن مرثیه و اقامه مجلس عزاء برای آن حضرت
شیخ جلیل کامل جعفر بن قولویه در کامل از ابن خارجه روایت کرده است که گفت روزی در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودیم و جناب امام حسین علیه السلام را یاد کردیم حضرت بسیار گریست و ما گریستیم، پس حضرت سر برداشت و فرمود که امام حسین علیه السلام می‌فرمود: که منم کشتة گریه و زاری، هیچ مؤمنی مرا یاد نمی کند مگر آنکه گریان می‌گردد. و نیز روایت کرده است که هیچ روزی حسین بن علی علیه السلام نزد جناب صادق علیه السلام مذکور نمی‌شد که کسی آن حضرت را تا شب متبسم بیند و در تمام آن روز محزون و گریان بود و می‌فرمود که جناب امام حسین علیه السلام سبب گریة هر مؤمن است.
و شیخ طوسی و مفید از ابان بن تغلب روایت کرده‌اند که حضرت صادق علیه السلام فرمود که نفس آن کسی که به جهت مظلومیت ما مهموم باشد تسبیح است، و اندوه او عبادت و پوشیدن اسرار ما از بیگانگان در راه خدا جهاد است. آنگاه فرمود که واجب می‌کند این حدیث به آب طلا نوشته شود.
و به سندهای معتبرة بسیار از ابوعمارة منشد یعنی شعرخوان روایت کرده‌اند که گفت روزی به خدمت جناب صادق علیه السلام رفتم حضرت فرمود که شعری چند در مرثیة حسین علیه السلام بخوان چون شروع کردم به خواندن حضرت گریان شد و من مرثیه می‌خواندم و حضرت می‌گریست تا آنکه صدای گریه از خانة آن حضرت بلند شد.
و به روایت دیگر حضرت فرمود: به آن روشی که در پیش خود می‌خوانید و نوحه می‌کنید بخوان، چون خواندم حضرت بسیار گریست و صدای گریه زنان آن حضرت نیز از پشت پرده بلند شد چون فارغ شدم حضرت فرمود که هر که شعری در مرثیه حضرت حسین علیه السلام بخواند و پنجاه کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هر که سی کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هر که بیست کس را. و هر که ده کس را و هر که پنج کس را. و هر که یک کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هر که مرثیه بخواند و خود بگرید بهشت او را واجب گردد.
و هر که او را گریه نیاید پس تباکی کند بهشت او را واجب گردد.
و شیخ کشی (ره) از زید شحام روایت کرده است که من با جماعتی از اهل کوفه در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودیم که جعفر بن عفان وارد شد حضرت او را اکرام فرمود و نزدیک خود او را نشانید، پس فرمود یا جعفر عرض کرد لبیک خدا مرا فدای تو گرداند، حضرت فرمود بَلَغَنی اَنَکَ تَقُولُ الشّعِر فیِ الْحُسَیْنِ وَ تَجیدَ به من رسید که تو در مرثیه حسین علیه السلام شعر می‌گویی و نیکو می‌گوئی عرض کرد بلی فدای تو شوم فرمود که پس بخوان. چون جعفر مرثیه خواند حضرت وحاضرین مجلس گریستند و حضرت آنقدر گریست که اشک چشم مبارکش بر محاسن شریفش جاری شد. پس فرمود به خدا سوگند که ملائکه مقربان در اینجا حاضر شدند و مرثیة تو را برای حسین علیه السلام شنیدند و زیاده از آنچه ما گریستیم گریستند. و به تحقیق که حق تعالی در همین ساعت بهشت را با تمام نعمتهای آن از برای تو واجب گردانید و گناهان ترا آمرزید. پس فرمود ای جعفر می‌خواهی که زیادتر بگویم؟ گفت بلی ای سید من، فرمود که هر که در مرثیة حسین علیه السلام شعری بگوید و بگرید و بگریاند البته حق تعالی بهشت را برای او واجب گرداند و بیامرزد او را.
● داخل شدن کمیت بر امام صادق (ع)
حامی حوزة اسلام سید اجل میر حامد حسین طاب ثراه در عبقات از معاهده التنصیص نقل کرده که محمد بن سهل صاحب کمیت گفت که من و کمیت داخل شدیم بر حضرت صادق علیه السلام در ایام تشریق کمیت گفت فدایت شوم اذن می‌دهی که در محضر شما چند شعر بخوانم فرمود این ایام عظیم و محترم است،‌ کنایت از آنکه شایسته نیست در ایام شریفه خواندن شعر. عرضه داشت که این اشعار در حق شما است فرمود بخوان و حضرت فرستاد بعض اهلبیتش را حاضر کردند که آنها هم استماع کنند، پس کمیت اشعار خویش بخواند و حاضرین گریه بسیار کردند تا به این شعر رسید:
یَصیبَ بِهِ الرّامُونَ عَنْ قَوْسِ غَیْرِهِم فَیا اخِراً اَسْدی لَهُ الْغَیَّ اَوَّلَهُ
حضرت دستهای خود را بلند کرد و گفت:
اَلّلّهُمَّ اْغفِرْ لِلْکُمَیْتِ ماقَدًَّمَ وَ ما اَخًَّرَ وَ ما اَسَرَّ وَ ما اَعْلَنَ وَ اَعْطِهِ حَتّی یَرْضی.
● روایتی از امام رضا (ع) در باره محرم
و شیخ صدوق (ره) در امالی از ابراهیم بن ابی المحمود روایت کرده که حضرت امام رضا علیه السلامفرمودند همانا ماه محرم ماهی بود که اهل جاهلیت قتال در آن ماه را حرام می‌دانستند و این امت جفا کار خونهای ما را در آن ماه حلال دانستند و هتک حرمت ما کردند و زنان و فرزندان ما را در آن ماه اسیر کردند و آتش در خیمه‌های ما افروختند و اموال ما را غارت کردند و حرمت حضرت رسالت (ص) را در حق ما رعایت نکردند، همانا مصیبت روز شهادت حسین علیه السلام دیده‌های ما را مجروح گردانیده است و اشک ما را جاری کرده و عزیز ما را ذلیل گردانیده است و زمین کربلا مورث کرب و بلاء ما گردید تا روز قیامت، پس بر مثل حسین باید بگریند گریه کنندگان، همانا گریه بر آن حضرت فرو می‌ریزد گناهان بزرگ را. پس حضرت فرمود که پدرم چون ماه محرم داخل می‌شد تا عاشر محرم چون روز عاشورا می‌شد آن روز مصیبت و حزن و گریة او بود و می‌فرمود امروز روزی است که حسین «ع» شهید شده است.
و ایضاً شیخ صدوق از آن حضرت روایت کرده که هر که ترک کند سعی در حوائج خود را در روز عاشورا حق تعالی حوائج دنیا و آخرت او را برآورد و هر که روز عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه او باشد حق تعالی روز قیامت را روز شادی و سرور آن گرداند و دیده‌اش در بهشت به ما روشن باشد و هر که روز عاشورا را روز برکت شمارد و برای برکت آذوقه در آن روز در خانه ذخیره کند برکت نیابد در آنچه ذخیره کرده است و خدا او را در روز قیامت با یزید و عبدالله بن زیاد و عمر بن سعد لعنهم الله در اسفل درک جهنم محشور گرداند.
و ایضاً به سند معتبر از ریان بن شبیب که خال معتصم خلیفه عباسی بوده است روایت کرده که گفت در روز اول محرم به خدمت امام رضا علیه السلام رفتم، فرمود که ای پسر شبیب آیا روزه‌ای گفتم نه فرمود که این روزی است که حق تعالی دعای حضرت زکریا را مستجاب فرمود در وقتی که از حق تعالی فرزند طلبید و ملائکه او را ندا کردند در محراب که خدا بشارت می‌دهد تو را به یحیی پس هر که این روز را روزه دارد دعای او مستجاب گردد چنانکه دعای زکریا مستجاب گردید.
پس فرمود که ای پسر شبیب محرم ماهی بود که اهل جاهلیت در زمان گذشته ظلم و قتال را در این ماه حرام می‌دانستند برای حرمت این ماه پس این امت حرمت این ماه را نشناختند و حرمت پیغمبر خود را ندانستند، و در این ماه با ذریت پیغمبر خود قتال کردند و زنان ایشان را اسیر نمودند و اموال ایشان را به غارت بردند پس خدا نیامرزد ایشان را هرگز! ای پسر شبیب اگر گریه می‌کنی برای چیزی پس گریه کن برای حسین بن علی علیهماالسلام که او را مانند گوسفند ذبح کردند و او را با هیجده نفر از اهل بیت او شهید کردند که هیچیک را در روی زمین شبیه و مانندی نبود. و به تحقیق که گریستند برای شهادت او آسمانهای هفتگانه و زمینها و به تحقیق که چهار هزار ملک برای نصرت آن حضرت از آسمان فرود آمدند چون به زمین رسیدند آن حضرت شهید شده بود. پس ایشان پیوسته نزد قبر آن حضرت هستند ژولیده مو گردآلود تا وقتی که حضرت قائم آل محمد (ص) ظاهر شد، پس از یاوران آن حضرت خواهند بود و در وقت جنگ شعار ایشان این کلمه خواهد بود:
یا لَثاراتِ الْحُسِیْن عَلَیْهِ السَّلام.
ای پسر شبیب خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش که چون جدم حسین علیه السلام کشته شد آسمان خون و خاک سرخ بارید ای پسر شبیب اگر گریه کنی بر حسین علیه السلام تا آب دیده بر تو بر روی تو جاری شود حق تعالی جمعی گناهان صغیره و کبیره ترا بیامرزد خواه اندک باشد و خواه بسیار. ای پسر شبیب اگر خواهی خدا را ملاقات کنی و هیچ گناهی بر تو نباشد پس زیارت کن امام حسین علیه السلام را.
ای پسر شبیب اگر خواهی که در غرفة عالیه بهشت ساکن شوی با رسول خدا و ائمه طاهرین علیهم السلام پس لعنت کن قاتلان حسین «ع» را. ای پسر شبیب اگر خواهی که مثل ثواب شهدای کربلا را داشته باشی پس هرگاه که مصیبت آن حضرت را یاد کنی بگو:
یا لَیْتَنی کُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماَ.
یعنی ایکاش من بودم با ایشان و رستگاری عظیمی می‌یافتم.
ای پسر شبیب اگر خواهی که در درجات عالیات بهشت با ما باشی پس برای اندوه ما، اندوهناک باش. و برای شادی ما شاد باش و بر تو باد به ولایت و محبت ما که اگر مردی سنگی دوست دارد حق تعالی او را در قیامت با آن محشور می ‌گرداند.
ابن قولویه به سند معتبر روایت کرده از ابی هرون مکفوف یعنی نابینا، که گفت به خدمت حضرت صادق علیه السلام مشرف شدم آن حضرت فرمود که مرثیه بخوان برای من پس من شروع کردم به خواندن فرمود نه این طریق بلکه چنان بخوان که نزد خودتان متعارفست و نزد قبر حسین علیه السلام می‌خواند پس من خواندم:
اُمْرُرْ عَلی جَدَتِ الْحُسَیْنِ فَقُلْ لِاَعْظُمِهِ الزَّکِیَّه.
تتمة این شعر در آخر باب در ذکر مراثی خواهد آمد. حضرت گریست من ساکت شدم فرمود: بخوان من خواندم آن اشعار را تا تمام شد، حضرت فرمود باز هم برای من مرثیه بخوان من شروع کردم به خواندن این اشعار:
یا مَرْیمُ قوُمی فَانْدُبی مَوْلاکِ وَ عَلَی الْحُسَیْنِ فَاسْعَدی بِبُاکِ
پس حضرت بگریست و زنها هم گریستند و شیون نمودند. پس چون از گریه آرام گرفتند حضرت فرمود ای ابا هرون هر که مرثیه بخواند برای حسین علیه السلام پس بگریاند ده نفر را از برای او بهشت است پس یک یک کم کرد از ده تا آنکه فرمود هر که مرثیه بخواند و بگریاند یک نفر را بهشت از برای او لازم شود، پس فرمود که هر که یاد کند جناب امام حسین علیه السلام را پس گریه کند بهشت او را واجب شود.
● ثواب به یاد حضرت بودن
و نیز ابن قولویه به سند معتبر از داود رقی روایت کرده است که گفت روزی در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم که آب طلبید چون بیاشامید آب از دیده‌های مبارکش فرو ریخت و فرمود ای داود خدا لعنت کند قاتل حسین علیه السلام را، پس فرمود هر بنده‌ای که آب بیاشامد و یاد کند آن حضرت را و لعنت کند بر قاتل او البته حق تعالی صد هزار حسنه برای او بنویسد و صد هزار گناه از او رفع کند و صد هزار درجه برای او بلند کند و چنان باشد که صد هزار بنده آزاد کرده باشد و در روز قیامت با دل خنک و شاد و خرم مبعوث گردد.
کسانیکه تا آخر عمرشان مدام می گریستند
مادر امام سجاد(ع) شهربانو دختر بزرگردشاه ایران بن شهریار بن کسری بود که هنگام زایمان امام سجاد(ع) رحلت نمود .
مادر حضرت علی اکبر(ع) لیلی دختر ابی مره بن مسعود ثقفی بود.
مادر حضرت علی اصغر(ع) رباب دختر امرء القیس بن عدی کلبی است که بعد از شهادت امام حسین(ع) یکسال بیشتر زندگی نکرد و حتی یکبار هم زیر سایه نرفت یا ننشست تا اینکه رحلت نمود.
در تاریخ شش نفر تا آخر عمرشان دائم الگریه بودند؛ آدم از پشیمانی می نگریست، نوح برای گمراهی قومش، یعقوب در فراق فرزندش یوسف، یحییاز ترس آتش جهنم، حضرت زهرا (س) در فراق مرگ حضرت رسول اکرم (ص) و امام سجاد(ع).
برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی
● دو جنبه قیام عاشورا
حادثه و تاریخچه کربلا دو صفحه دارد؛ یک صفحه سفید و نورانی و دیگری صفحه ای سیاه و ظلمانی، که هر دو صفحه در صحنه روزگار، بی نظیر است.
صفحه ظلمانی از آن نظر که در آن فقط جنایت دیده می شود که شاید به جای حادثهبهتر باشد فاجعه بنامیم. آب ندادن به انسانها را می بینیم، شلاق زدن زن و بچه اسیر و تشنه را می بینیم، سوار کردن اسیر بر شتر بی جهاز را می بینیم، ترساندن زن و بچه های یتیم و آتش زدن خیمه های آنها را می بینیم، عریان کردن سر بهترین زنان عالم را می بینیم که جانیان آن یزید بن زیاد و عمرسعد و شمر و خولی و حرمله و …هستند.
در دنیا جنگهای بسیاری دیده شده مانند جنگهای صلیبی، جنگ اروپائیان در اندلس ،کشتار آمریکائیان در ویتنام و ... ولی این طور فاجعه ای دیده نشده که اهل بیت و دوستان و بزرگان خود را اینگونه به شهادت برسانند.
صفحه نورانی آن که مقدّس و دارای درس اخلاقی ولی گریه آور است افتخارات امام، یارانشان و اسراء است که چگونه ایثار و فداکاری را برای بشریت به ارمغان آورده اند، اینصفحه بحدی نورانی است که دستگاه بنی امیه به اشتباه خود پی برد و هر کدام تقصیر را به گردن دیگری انداخت، دیدند که پیکر بی روح حسین(ع) از زنده ایشان برای آنها مزاحمتر است.
تربت مرقد امام، کعبه صاحبدلان شد بطوریکه زینب(س) فرمود:
"کدکیدک ، واسع سعیک ، ناصب جهدک فو لله لاتمحوذکرنا، ولا تمیت و حینا":
"هر نقشه ای که داری ، بکار ببر ولی مطمئن باش تو نمی توانی برادر مرا بکشی ، برادرم زندگیش طوری دیگر است او نمرد بلکه زنده تر شد."
حتی خود امام در شب عاشورا می فرماید: من یارانی در جهان بهتر از یاران خود سراغ ندارم و شما را بر یاران جنگ بدر که یاران پیغمبر(ص) بودند ترجیح می دهم. اشخاص نورانیکننده این صفحه امام حسین (ع)، حضرت اباالفضل (ع)، علی اکبر(ع)، علی اصغر(ع)، حبیب بن مظاهر ، زهیر، مسلم بنی عقیل و مسلم بن عوسجه هستند.
● علت ترغیب ائمه به اقامه عزای حسین (ع)
ثواب بکاء و گفتن و خواندن مرثیه و اقامه مجلس عزاء
عزادار حقیقی چه کسی است؟
داخل شدن کمیت بر امام صادق(ع)
فرموده امام رضا (ع)
آشامیدن آب ، یاد کردن امام حسین(ع) و لعن ِ قاتل او
کسانی که تا آخر عمرشان مدام می گریستند
علت ترغیب ائمه به اقامه عزای حسین (ع)
هیچیک از تکالیف شرعی بدون حکمت نیست و منظور از عزاداری هم این نبوده که همدردی با حضرت زهرا(س) و پیامبر(ص) کنیم. هر اندازه گریه و زاری کنیم تسلّی خاطر آنها نیست، چرا که آرزوی همگی آنها شهادت بوده و اینطور نیست که آنها هم هنوز در اندوه و ماتم باشند، البته منتظر قیام حضرت ولی(عج) می باشند تا انتقام ظلم را بگیرند. لذا اگر به آن نیت بگوئیم آنها و عقاید اسلام را کوچک شمرده ایم بلکه مقصود این است که کربلا به صورت یک مکتب تعلیمی و ترتیبی زنده بماند و تا این روحیه شهادت طلبی زنده است، اسلام و انسانیت زنده خواهد ماند.
در بیان ثواب بکاء و گفتن و خواندن مرثیه و اقامه مجلس عزاء برای آن حضرت
شیخ جلیل کامل جعفر بن قولویه در کامل از ابن خارجه روایت کرده است که گفت روزی در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودیم و جناب امام حسین علیه السلام را یاد کردیم حضرت بسیار گریست و ما گریستیم، پس حضرت سر برداشت و فرمود که امام حسین علیه السلام می‌فرمود: که منم کشتة گریه و زاری، هیچ مؤمنی مرا یاد نمی کند مگر آنکه گریان می‌گردد. و نیز روایت کرده است که هیچ روزی حسین بن علی علیه السلام نزد جناب صادق علیه السلام مذکور نمی‌شد که کسی آن حضرت را تا شب متبسم بیند و در تمام آن روز محزون و گریان بود و می‌فرمود که جناب امام حسین علیه السلام سبب گریة هر مؤمن است.
و شیخ طوسی و مفید از ابان بن تغلب روایت کرده‌اند که حضرت صادق علیه السلام فرمود که نفس آن کسی که به جهت مظلومیت ما مهموم باشد تسبیح است، و اندوه او عبادت و پوشیدن اسرار ما از بیگانگان در راه خدا جهاد است. آنگاه فرمود که واجب می‌کند این حدیث به آب طلا نوشته شود.
و به سندهای معتبرة بسیار از ابوعمارة منشد یعنی شعرخوان روایت کرده‌اند که گفت روزی به خدمت جناب صادق علیه السلام رفتم حضرت فرمود که شعری چند در مرثیة حسین علیه السلام بخوان چون شروع کردم به خواندن حضرت گریان شد و من مرثیه می‌خواندم و حضرت می‌گریست تا آنکه صدای گریه از خانة آن حضرت بلند شد.
و به روایت دیگر حضرت فرمود: به آن روشی که در پیش خود می‌خوانید و نوحه می‌کنید بخوان، چون خواندم حضرت بسیار گریست و صدای گریه زنان آن حضرت نیز از پشت پرده بلند شد چون فارغ شدم حضرت فرمود که هر که شعری در مرثیه حضرت حسین علیه السلام بخواند و پنجاه کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هر که سی کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هر که بیست کس را. و هر که ده کس را و هر که پنج کس را. و هر که یک کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هر که مرثیه بخواند و خود بگرید بهشت او را واجب گردد.
و هر که او را گریه نیاید پس تباکی کند بهشت او را واجب گردد.
و شیخ کشی (ره) از زید شحام روایت کرده است که من با جماعتی از اهل کوفه در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودیم که جعفر بن عفان وارد شد حضرت او را اکرام فرمود و نزدیک خود او را نشانید، پس فرمود یا جعفر عرض کرد لبیک خدا مرا فدای تو گرداند، حضرت فرمود بَلَغَنی اَنَکَ تَقُولُ الشّعِر فیِ الْحُسَیْنِ وَ تَجیدَ به من رسید که تو در مرثیه حسین علیه السلام شعر می‌گویی و نیکو می‌گوئی عرض کرد بلی فدای تو شوم فرمود که پس بخوان. چون جعفر مرثیه خواند حضرت وحاضرین مجلس گریستند و حضرت آنقدر گریست که اشک چشم مبارکش بر محاسن شریفش جاری شد. پس فرمود به خدا سوگند که ملائکه مقربان در اینجا حاضر شدند و مرثیة تو را برای حسین علیه السلام شنیدند و زیاده از آنچه ما گریستیم گریستند. و به تحقیق که حق تعالی در همین ساعت بهشت را با تمام نعمتهای آن از برای تو واجب گردانید و گناهان ترا آمرزید. پس فرمود ای جعفر می‌خواهی که زیادتر بگویم؟ گفت بلی ای سید من، فرمود که هر که در مرثیة حسین علیه السلام شعری بگوید و بگرید و بگریاند البته حق تعالی بهشت را برای او واجب گرداند و بیامرزد او را.
● بیعت خواستن یزید(ل) از امام حسین(ع)
در حادثه کربلا ما به مسائل زیادی بر می خوریم در یک جا سخن از بیعت خواستن یزید از امام حسین و امتناع امام از بیعت، در یکجا دعوت مردم کوفه از امام حسین و پذیرفتن امام ولی در جایی بدون توجه به مسئله بیعت و بدون توجه به درخواست دعوت کوفیان حضرت حسین (ع) از اوضاع حکومت انتقاد می کند.
از فساد و حرام خواریها و ظلم و ستم انتقاد می کند و اینجا امر به معروف و نهی از منکر را لازم می بیند.
البته حقیقتاً باید گفت همه این سه مورد تاثیر داشته است چون پاره ای از عکس العملهای امام بر اساس امتناع از بیعت پاره ای بر اساس دعوت مردم کوفه و پاره ای بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهای آن برهه از زمان صورت گرفته است.
حال باید دید دو عامل اصلی قیام چه بوده است. و باید دید کدام عامل تاثیری به سزایی داشته است.
توضیح عکس العمل اول را همه شنیده ایم که معاویه با چه وضعی به حکومت رسید وقتی اصحاب امام حسن مجتبی (ع)، آنقدر سستی کردند امام یک قرارداد موقت با معاویه امضاء کردند در مفاد این صلحنامه آمده بود که بعد از مرگ معاویه مقام خلیفه مسلمین به امام حسن برسد و اگر ایشان به شهادت رسیده بودند به برادرش امام حسین منتقل شود برای همین معاویه امام حسن مجتبی را مسموم نمودند تا مدعایی نماند و خود معاویه می خواست حکومت را به شکل سلطنت و موروثی در بیاورد. تا زمان معاویه ، مسئله خلافت و حکومت یک مسئله موروثی نبود و فقط دو طرز تفکر بود:
الف: یک طرز تفکر که خلافت، فقط شایسته کسی است که پیغمبر او را منصوب کرده باشد.
ب: یک طرز تفکر دیگر این بود که مردم حق دارند خلیفه ای برای خودشان انتخاب کنند و این مسئله در میان نبود که یک خلیفه برای خود جانشین معین کند اما تصمیم معاویه از همان روزهای اول این بود که نگذارد خلافت از خانه اش خارج شود ولی خود معاویه احساس می کرد این کار فعلا زمینه مساعدی ندارد و کسیکه او را به این کار تشویق و تشجیع نمود مغیره بن شعبه (لعنه ا…) بود چون مغیره خودش طمع حکومت کوفه را داشت مغیره همان شخصی بود که با غلاف شمشیر به پهلوی خانم زهرا (س) زد و همان مغیره ای که قبلا هم حاکم کوفه بوده است و از اینکه معاویه او را عزل نموده بود ناراحت بود. برای همین مغیره به شام رفت و به یزیدبن معاویه گفت نمی دانم چرا معاویه درباره تو کوتاهی می کند دیگر معطل چیست؟ چرا تو را جانشین خودش نمی کند یزید گفت پدر فکر می کند این قضیه عملی نیست مغیره گفت عملی است چون هر چه معاویه بگوید مردم شام اطاعت می کنند و مردم مدینه را مروان حکم و از همه جا مهمتر و خطرناکتر کوفه (عراق کنونی) است این هم بعهده من.
یزید به نزد معاویه رفت و مطالب مغیره را گفت وقتی معاویه ، مغیره را احضار نمود مغیره با تملق گویی و منطق قویی که داشت معاویه را قانع می سازد معاویه هم برای بار دوم به او ابلاغ حکومت کوفه را می دهد (البته این جریان بعد از شهادت امام حسن مجتبی یعنی سالهای آخر عمر معاویه بوده است) مردم کوفه و مدینه با پیشنهاد مغیره و مروان مخالفت کردند لذا معاویه مجبور شد خودش به مدینه برود . معاویه پس از تسلط کامل بر محیط داخلی و پهناور اسلام که از افریقای شمالی تا حدود چین توسعه یافته بود اولین و بزرگترین اشتباه خودش راجع به سیاست خارجی را مرتکب شد چون وقتی تصمیم گرفت پسر جوان و نالایقش را ولیعهد کند ولی مردم نپذیرفتند و او شکست خورد برای رسیدن به این قصد شومش مرتکب جنایت بزرگی شد و آن این بود که با امپراطور روم که نیرومندترین دشمن خونین اسلام و مسلمانان بود به نفع قصد شومش صلح کرد و با این عمل جلوی پیشروی اسلام را در اروپا متوقف ساخت و برای تهدید یک طرفردار نیرومند که تاج و تخت یزید را پشتیبانی کند حاضر شد باجی هم به دولت روم بدهد.
معاویه زمانیکه که خودش به مدینه رفت سه نفر که مورد احترام مردم بودند را خواست (امام حسین –(ع)عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم ، عبدالله بن زییر، همان شخصی که به امام علی خیانت کرد و مسبب جنگ جمل شد) معاویه سعی کرد با چرب زبانی به آنها برساند که صلاح اسلام ایجاب می کند حکومت ظاهری در دست یزید باشد ولی کار در دست شما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد حتی به آنها گفت شما فعلا بیعت کنید ولی آنها قبول نکردند.
معاویه هنگام مردن، سخت نگران وضع پسرش یزید بود و به او نصایحی کرد که اگر یزید جامه عمل می پوشاند یقیناً بیشتر می توانست حکومت کند نصایح این بود (ای پسر جان، من رنج بار بستن را از تو بر داشتم، کارها را برایت هموار کردم و دشمنانت را راحت نمودم و رقیبان عرب را زیر فرمانت آوردم مردم حجاز را منظور دار که اصل تو هستند هر کس از آنها به نزد تو آمد گرامیش دار و هر کدامشان را هم غایب بود احوالش را بپرس اهالی عراق را منظور دار.
و اگر خواستند حاکمی را از آنها عزل کنی دریغ نکن چون عزل یک حاکم، آسانتر از برابری با صد هزار شمشیر است اهل شام را هم منظور دار که اطرافیان نزدیک و ذخیره تو هستند و اگر از دشمنی در هراس یودی از آنها یاری بجو و چون موفق شدی آنها را به وطن خودشان برگردان زیرا اگر در سرزمین دیگر بمانند اخلاقشان بر می گردد. سپس معاویه می نویسد پسرم من نمی ترسم که کسی در حکومت با تو نزاع کند مگر ۳ نفر حسین بن علی – عبدالله بن زییر- عبدالله بن عمر ]چون هر سه خلیفه زاده بودند[.
حسین بن علی شخصی است که اهل عراق او را رها نکنند و او را وادار به خروج می کنند اگر خروج کرد و برابر او پیروز شدی از او درگذر که با تو خویشی نزدیک دارد و احترام و خلق او بسیار است و او نوه پیامبر است.
اما عبدالله بن عمر اهل عبات است و اگر تنها بماند با تو بیعت می کند.
ولی عبدالله بن زبیر اگر بر تو خروج کرد و بر او پیروز شدی بند از بندش جدا کن و تا بتوانی خون دیگران قوم خود را حفظ کن.
معاویه می دانست این سه نفر یقیناً اعتراض خواهند کرد چون اعتراض آنها به نظر معاویه بدین دلیل بود که اگر خلافت به ارث برده می شود ما هم باید وارث باشیم و اگر خلافت به سابقه و لیاقت است هزاران مسلمان باسابقه و لیاقت است هزاران مسلمان سابقه دار تر از یزید هم وجود داشت و این اعتراضات واقعاً در ذهن اکثر مسلمان بود معاویه در این نصایح کاملا پیش بینی کرده بود که اگر یزید با امام حسین (ع) به خشونت رفتار کند و دست خود را به خون آغشته کند دیگر نمی تواند خلافت خود را ادامه دهد بقول بنی امیه متأسفانه یزید نتوانست سیاست مرموزانه پدرش را اعمال کند و سیاستی غلط را اعمال نمود و زحمات ۵۰ ساله امیر را رشته کرد . معاویه فردی زیرک بود و خوب می دانست و می توانست پیش بینی کند بر عکس یزید که اولا جوان بود ثانیا مردی بود که اشراف زاده و با لهو و لعب مانوس شده بود و کاری کرد که در درجه اول به زبان خاندان بنی امیه و ابوسفیان تمام شد.
بعد از اینکه معاویه در نیمه رجب سال ۶۰هـ.ق به درک رسید یزید به حاکم مدینه ولید بن عقبه ابوسفیان (نوه ابوسفیان) نامه ای می نویسد و مرگ معاویه را اطلاع می دهد و طی نامه ای خصوصی دستور داد از حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بیگرد و اگر بیعت نکردند سرشان را برای من بفرست وقتی ولید بن عقبه نامه یزید را دریافت کرد امام بعد از سه روز حرکت کرد. (علتش را انشاءالله در تاریخ واقعه کربلا تا شهادت خواهیم گفت) و به مکه هجرت نمود و شاید فکر شود که هجرت بدین جهت بوده است که مکه حرم امن الهی است و خون حضرت را نمی ریزند خیر بلکه اولا اعلام مخالفت خودش را اعلام کرد ثانیا اگر در مدینه می ماند صدایش آنقدر به عالم اسلام نمی رسید و اگر شهید هم می شد خونش تاثیر زیادی نداشت برای همین صدایش در اطراف پیچید که امام حاضر به بیعت نشده است ثالثاً و از همه مهمتر امام حسین سوم شعبان وارد مکه شد و ماههای شعبان ، رمضان، شوال، ذی القعده و تا هشت ذی الحجه در مکه ماند ماههایی مهم که مردم جهت حج عمره آنجا می آمدند تا اینکه ۸ ذی الحجه رسید و مردم که برای حج تمتع لباس احرام می پوشیدند و می خواهند به سوی منی و عرفات بروند همان لحظه ناگهان امام حسین (ع) اعلام می کند من می خواهم به طرف عراق و به سوی کوفه بروم یعنی پشت به حج و کعبه می کند و اعتراض و عدم رضایت خودش را به این شکل اعلام می کند.
البته مسئله بیعت مسئله اصلی قیام نیست فقط تأثیرش این بود که جرقه این حادثه عظیم کربلا زده شود
● فضائل و کرامات
از اربعین مؤذن و تاریخ خطیب و غیره نقل شده که جابر روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و‌ آله فرمود: خدای تبارک و تعالی فرزندان هر پیغمبری را از صلب او آورد و فرزندان مرا از صلب من و از صلب علی بن ابیطالب (ع) آفرید، به درستی که فرزندان هر مادری نسبت به سوی پدر دهنده مگر اولاد فاطمه که من پدر ایشانم.
مؤلف گوید: از این قبیل احادیث بسیار است که دلالت دارد بر آنکه حسنین علیهماالسلام دو فرزند پیغمبر (ص) می‌باشند و امیرالمؤمنین سلام الله علیه در جنگ صفین هنگامی که حضرت حسین علیه السلام سرعت کرد از برای جنگ با معاویه فرمود باز دارید حسن را و مگذارید که به سوی جنگ رود چه من دریغ دارم و بیمناکم که حسن و حسین کشته شوند و نسل رسول خدا منقطع گردد.
ابن ابی الحدید گفته: اگر گویند حسن و حسین پسران پیغمبرند، گویم هستند چه خداوند که در آیه مباهله فرماید: اَبنآ ناجُز حسن و حسین را نخواسته، و خداوند عیسی را از ذریت ابراهیم شمرده و اهل لغت خلافی ندارند که فرزندان دختر از نسل پدر دخترند، و اگر کسی گوید که خداوند فرموده است:
ما کان مُحَمَّدٌ اَبا اَحدٍ رِجالِکُمْ. یعنی نیست محمد صلی الله علیه و آله پدر هیچیک از مردان شما در جواب گوئیم که محمد را پدر ابراهیم ابن ماریه دانی یا ندانی بهر چه جواب دهد جواب من در حق حسن و حسین همان است.
همانا این آیة مبارکه در حق زید بن حارثه وارد شده چه او را به سنَّت جاهلیت فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌شمرند و خداوند در بطلان عقیدت ایشان این آیه فرستاد که محمد صلی الله علیه و آله پدر هیچیک از مردان شما نیست لکن نه آنست که پدر فرزندان خود حسنین و ابراهیم نباشد.
در جمله‌ای از کتب عامه روایت شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله دست حسنین را گرفت و فرمود در حالی که اصحابش جمع بودند:
ای قوم آنکس که مرا دوست دارد و ایشان را و پدر و مادر ایشان را دوست دارد در قیامت با من در بهشت خواهد بود. و بعضی این حدیث را نظم کرده‌اند:
اَخَذَ اْلَّنبِیُّ یَدَ الْحُسیْن وَ صِنْوِهِ یَوْماً وَ قالَ وَ صَحبَتُهُ فی مَجْمَعً
مَنْ وَدَّنی یا قَومِ اَوْهذیْنِ اَو اَبَوَیهِما فَالْخُلْدُ مَسْکَنُهُ مَعی
و روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله حسنین را بر پشت مبارک سوار کرد حسن را بر اضلاع راست و حسین را بر اضلاع چپ و لختی برفت و فرمود بهترین شترها شتر شما است و بهترین سوارها شمائید و پدر شما فاضلتر از شما است.
ابن شهر آشوب روایت کرده که مردی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله گناهی کرد و از بیم پنهان شد تا گاهی که حسنین را یافت تنها، پس ایشان را برگرفت و بر دوش خود سوار کرد و به حضرت رسول صلی الله علیه و آله آورد و عرض کرد یا رسول الله اِنّی مُسْتَجیرٌ بِالله وَ بِهما یعنی پناه آورده‌ام به خدا و این دو فرزندان تو از آن گناه که کرده‌ام، رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان بخندید که دست به دهان مبارک گذاشت و فرمود بر او که آزادی و حسنین را فرمود که شفاعت شما را قبول کردم در حق او پس این آیه نازل شد وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ الآیه.
و نیز ابن شهر آشوب از سلمان فارسی روایت کرده که حضرت حسین علیه السلام بر ران رسول خدای صلی الله علیه و آله جای داشت پیغمبر او را می‌بوسید و می‌فرمود تو سید پسر سید و پدر ساداتی و امام پسر امام و پدر امامانی و حجت پسر حجت و پدر حجتهای خدائی از صلب تو نه امام پدید آیند و نهم ایشان قائم آل محمد علیهم السلام است. و شیخ طوسی به سند صحیح روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السلام دیر به سخن آمد روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله آن حضرت را به مسجد برد و در پهلوی خویش بازداشت و تکبیر نماز گفت امام حسین علیه السلام خواست موافقت نماید درست نگفت حضرت از برای او بار دیگر تکبیر گفت و او نتوانست باز حضرت مکرر کرد تا آنکه در مرتبة هفتم درست گفت به این سبب هفت تکبیر در افتتاح نمازسنت شد.
ابن شهر آشوب روایت کرده است که روزی جبرئیل به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمد به صورت دحیة کلبی و نزد آن حضرت نشسه بود که ناگاه حسنین علیهماالسلام داخل شدند و چون جبرئیل را گمان دحیه می‌کردند به نزدیک او آمدند و از او هدیه می‌طلبیدند، جبرئیل دستی به سوی آسمان بلند کرد سیبی و بهی و اناری برای ایشان فرود آورد و به ایشان داد. چون آن میوه‌ها را دیدند شاد گردیدند و نزدیک حضرت رسول صلی الله علیه و آله بردند حضرت از ایشان گرفت و بوئید و به ایشان رد کرد. و فرمود که به نزد پدر و مادر خویش ببرید و اگر اول به نزد پدر خود ببردی بهتر است. پس آنچه آن حضرت فرموده بود به عمل آوردند و به نزد پدر و مادر خویش ماندند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد ایشان رفت و همگی از آن میوه‌ها تناول کردند و هرچه می‌خوردند به حال اول برمی‌گشت و چیزی از آن کم نمی‌شد و آن میوه‌ها به حال خود بود تا گاهی که حضرت رسول «ص» از دنیا رفت و باز آنها نزد اهلبیت بود و تغییری در آنها بهم نرسید تا آنکه حضرت فاطمه علیهاالسلام رحلت فرمود پس انار برطرف شد و چون حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شهید شد به برطرف شد و سیب ماند آن سیب را حضرت امام حسن علیه السلام داشت تا آنکه به زهر شهید شد و آسیبی به آن سیب نرسید، بعد از آن نزد امام حسین علیه السلام بود.
حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمود وقتی که پدرم در صحرای کربلا محصور اهل جور و جفا بود آن سیب را در دست داشت و هرگاه که تشنگی بر او غالب می‌شد آنرا می‌بوئید تا تشنگی آن حضرت تخفیف می‌یافت چون تشنگی بسیار بر آن حضرت غالب شد و دست از حیوه خود برداشت دندان بر آن سیب فرو برد چون شهید شد هر چند آن سیب را طلب کردند نیافتند، پس آن حضرت فرمود که من بوی آن سیب را از مرقد مطهر پدرم می‌شنوم گاهی که به زیارت او می‌روم و هر که شیعیان مخلص ما در وقت سحر به زیارت آن مرقد معطر برود بوی سیب را از آن ضریح منور می‌شنود.
و از امالی مفید نیشابوری مرویست که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود:برهنه مانده بود حضرت امام حسن و امام حسین علیهاالسلام و نزدیک عید بود پس حسنین علیهاالسلام به مادر خویش فاطمه علیهاالسلام گفتند ای مادر کودکان مدینه به جهت عید خود را آرایش و زینت کرده‌اند پس چرا تو ما را به لباس آرایش نمی‌کنی و حال آنکه ما برهنه‌ایم چنانکه می‌بینی حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود ای نور دیدگان من همانا جامه‌های شما نزد خیاط است هرگاه دوخت و آوَرد، آرایش می کنم شما را به آن روز عید و می‌خواست به این سخن خوشدل کند ایشان را، پس شب عید شد دیگر باره اعاده کردند کلام پیش را، گفتند امشب شب عید است پس چه شد جامه‌های ما؟ حضرت فاطمه گریست از حال ترحّم بر حال کودکان و فرمود ای نور دیدگان خوشدل باشید هرگاه خیاط آورد جامه‌ها را زینت می‌کنم شما را به آن انشاءالله، پس چون پاسی از شب گذشت ناگاه کوبید در خانه را کوبنده‌ای فاطمه علیهاالسلام فرمود کیست؟ صدائی بلند شد که، ای دختر پیغمبر خدا بگشا در را که من خیاط می‌باشم جامه‌های حسنین (ع) را آورده‌ام، حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود چون در را گشودم مردی دیدم با هیبت تمام و بوی خوش پس دستار بسته‌ای به من داد و برفت. پس فاطمه علیهاالسلام به خانه آمد گشود آن دستار را دید در وی بود دو پیراهن و دو ذراعه و دو زیر جامه و دو رداء و دو عامه و دو کفش، حضرت فاطمه علیهاالسلام بسی شاد و مسرور شد، پس حسنین علیهاالسلام را بیدار کرد و جامه‌ها را به ایشان پوشانید پس چون روز عید شد پیغمبر صلی الله علیه و آله بر ایشان وارد شد و حسنین را برداشت و به سوی مادرشان برد، فرمود ای فاطمه آن خیاطی که جامه‌ها را آورد شناختی؟ عرضه داشت نه به خدا سوگند نشناختم او را و نمی‌دانستم که من جامه نزد خیاط داشته باشم خدا و رسول داناترند به این مطلب فرمود ای فاطمه آن خیاط نبود بلکه او رضوان خازن جنت بوده و جامه‌ها از حلل بهشت بوده، خبر داد مرا جبرئیل از نزد پروردگار جهانیان و قریب به این حدیث است خبری که در منتخب روایت شده که روز عید حسنین علیهاالسلام به حضور مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و لباس نو خواستند جبرئیل جامه‌های دوختة سفید برای ایشان آورد و حسنین (ع) خواهش لباس رنگین نمودند. رسول خدا صلی الله علیه و آله طشت آورد و حضرت جبرئیل آب ریخت حضرت مجتبی علیه السلام خواهش رنگ سبز نمود و حضرت سیدالشهداء علیه السلام خواهش رنگ سرخ نمود و جبرئیل گریه کرد و اخبار داد رسول خدا صلی الله علیه و آله را به شهادت آن دو سبط و اینکه حسن (ع) به زهر شهید می‌شود و بدن مبارکش سبز شود و حضرت امام حسین (ع) آغشته به خون شهید بود.
عیاشی و غیر او روایت کرده‌اند که روزی امام حسن علیه السلام به جمعی از مساکین گذشت که عباهای خود را افکنده بودند و نان خشکی در پیش داشتند و می خوردند چون حضرت را دیدند او را دعوت کردند حضرت از اسب خویش فرود آمد و فرمود: خداوند متکبران را دوست نمی‌دارد و نزد ایشان نشست و با ایشان تناول فرمود، پس به ایشان فرمود که من چون دعوت شما را اجابت کردم شما نیز اجابت من کنید و ایشان را به خانه برد و به جاریة خویش فرمود که هر چه برای مهمانان عزیز ذخیره کرده‌ای حاضر ساز و ایشان را ضیافت کرد و انعامات و نوازش کرده و روانه فرمود.
و از وجود و سخای آن حضرت روایت شده که مرد عربی به مدینه آمد و پرسید که کریمترین مردم کیست؟ گفتند حسین بن علی علیه السلام، پس به جستجوی آن حضرت شد تا داخل مسجد شد دید که آن حضرت در نماز ایستاده پس شعری چند در مدح و سخاوت آن حضرت خواند. چون حضرت از نماز فارغ شد فرمود که ای قنبر آیا از مال حجاز چیزی به جای مانده است؟ عرض کرد بلی چهار هزار دینار فرمود حاضر کن که مردی که احق است از ما به تصرف در آن حاضر گشته، پس به خانه رفت و ردای خود را که از برد بود از تن بیرون کرد و آن دنانیر را در برد پیچید و پشت در ایستاد و از شرم روی اعرابی از قلت زر از شکاف در دست خود را بیرون کرد و آن زرها را به اعرابی عطا فرمود و شعری چند در عذرخواهی از اعرابی خواند اعرابی آن زرها را بگرفت و سخت بگریست، حضرت فرمود ای اعرابی گویا کم شمردی عطای ما را که می‌گریی، عرض کرد بر این میگریم که دست با این وجود و سخا چگونه در میان خاک خواهد شد. و مثل این حکایت را از حضرت اما حسین علیه السلام نیز روایت کرده‌اند.
مؤلف گوید که: بسیاری از فضائل است که گاهی از امام حسن علیه السلام روایت می‌شود و گاهی از امام حسین علیه السلام و این ناشی از شباهت آن دو بزرگوار است در نام که اگر ضبط نشود تصحیف و اشتباه می‌شود.
و در بعضی از کتب منقولست از عصام بن المصطلق شامی که گفت داخل شدم در مدینة‌ معظمه پس چون دیدم حسین بن علی علیه السلام را پس تعجب آورد مرا، روش نیکو و منظر پاکیزة او، پس حسد مرا واداشت که ظاهر کنم آن بغض و عداوتی را که در سینه داشتم از پدر او، پس نزدیک او شدم و گفتم توئی پسر ابوتراب؟ (مؤلف گوید که اهل شام از امیرالمؤمنین علیه السلام به ابوتراب تعبیر می کردند و گمان می‌کردند که تنقیص آن جناب می‌کنند باین لفظ و حال آنکه هر وقت ابوتراب می‌گفتند گویا حلی و حلل به آن حضرت می‌پوشانیدند). بالجمله عصام گفت: گفتم به امام حسین (ع) توئی پسر ابوتراب؟ فرمود بلی. قال فَبالَغْتُ فی شَتْمِهِ وِ شَتْم آبیِه
یعنی هر چه توانستم دشنام و ناسزا به آن حضرت گفتم.
فَنَظَرَ اِلَیَّ نَظْرهَ عاطِفٍ رًؤُفٍ
پس نظری از روی عطوفت و مهربانی بر من کرد و فرمود:
اعوذ باللهِ مِنَ الشَیْطانِ الرَّجیم بِسْم اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضُ عَنِ الْجاهِلیَ الآیات الی قوله ثُمَّ لایقصرُونَ.
و این آیات اشارتست مکارم اخلاق که حق تعالی پیغمبرش را به آن تأدیب فرمود از جمله آنکه از خلاق مردم اکتفا کند و متوقع زیادتر نباشد و بد را به بدی مکافات ندهد و از نادانان رو بگرداند و در مقام وسوسة شیطان پناه به خدا گیرد.
ثُمَّ قالَ: خَفّضْ عَلَیْکَ اِسْتَغْفِرِ اللهِ لی وِلَکَ.
پس فرمود به من آهسته کن و سبک و آسان کن کار را بر خود، طلب آمرزش کن از خدا برای من و برای خودت، همانا اگر طلب یاری کنی از ما تو را یاری کنم و اگر عطا طلب کنی ترا عطا کنم و اگر طلب ارشاد کنی تو را ارشاد کنم. عصام گفت: من از گفته و تقصیر خود پشیمان شدم و آن حضرت به فراست یافت پشیمانی مرا فرمود:
لاتَثْریبَ عَلَیْکُمْ الْیَوْمَ یَغْفِرُاللهُ لَکُمْ وَ هُوَ اَرْحَمْ الرّاحِمینَ.
و این آیه شریفه از زبان حضرت یوسف پیغمبر است به برادران خود که در مقام عفو از آنها فرمود که عتاب و ملامتی نیست بر شما، بیامرزد خداوند شماها را و اوست ارحم الراحمین. پس آن جناب فرمود به من که اهل شامی تو؟ گفتم بلی فرمود شِنْشِنَه اعرفها مِنْ اخزم و این مثلی است که حضرت به آن تمثیل جست حاصل اینکه این دشنام و ناسزا گفتن به ما، عادت و خوئیست در اهل شام که معاویه در میان آنها سنت کرده پس فرمود: حیّانا الله وً ایّاکَ هر حاجتی که داری به نحو انبساط و گشاده روئی حاجت خود را از ما بخواه که می‌یابی مرا در نزد افضل ظن خود به من انشاء الله تعالی.
عصام گفت از این اخلاق شریفة آن حضرت در مقابل آن جسارتها و دشنامها که از من سر زد چنان زمین بر من تنگ شد که دوست داشتم به زمین فرو بروم، لاجرم از نزد آن حضرت آهسته بیرون شدم در حالی که پناه به مردم می‌بردم به نحوی که آن جناب ملتفت من نشود لکن بعد از آن مجلس نبود نزد من شخصی دوست‌تر از آن حضرت و از پدرش.
از مقتل خوارزمی و جامع الاخبار روایت شده است که مردی اعرابی به خدمت امام حسین علیه السلام آمد و گفت یابن رسول الله ضامن شده‌ام ادای دیت کامله را و ادای آن را قادر نیستم لاجرم با خود گفتم که باید سوال کرد از کریم‌ترین مرد و کسی کریمتر از اهل بیت رسالت صلوات الله علیهم اجمعین گمان ندارم. حضرت فرمود: یا اخا العرب من سه مسئله از تو می‌پرسم اگر یکی را جواب گفتی ثلث آن مال را به تو عطا می‌کنم و اگر دو سوال را جواب دادی دو ثلث مال خواهی گرفت و اگر هر سه را جواب گفتی تمام آن مال را عطا خواهم کرد، اعرابی گفت یابن رسول الله چگونه روا باشد که مثل تو کسی که از اهل علم و شرفی از این فدوی که یک عرب بدوی بیش نیستم سوال کند؟ حضرت فرمود که از جدم رسول خدا صلی الله علیه و‌ آله شنیدم که فرمود: اَلمَعرُوف بِقَدرِ الْمَعرِفَه باب معروف و موهبت به اندازة معرفت بروی مردم گشاده باید داشت،اعرابی عرض کرد هر چه خواهی سوال کن اگر دانم جواب می‌گویم و اگرنه از حضرت شما فرا می‌گیرم ولا قُوّه اِلاّ بِالله.
حضرت فرمود که افضل اعمال چیست؟ گفت: ایمان به خداوند تعالی. فرمود چه چیز مردم را از مهالک نجات می‌دهد؟ عرض کرد توکل و اعتماد بر حق تعالی. فرمود زینت آدمی در چه چیز است؟ اعرابی گفت: علمی که به آن عمل باشد. فرمود که اگر بدین شرف دست نیابد؟ عرض کرد مالی که با مروت و جوانمردی باشد. فرمود که اگر این را نداشته باشد؟ گفت فقر و پریشانی که با آن صبر و شکیبائی باشد. فرمود اگر اینرا نیز نداشته باشد؟ اعرابی گفت که صاعقه‌ای از آسمان فرود بیاید و او را بسوزاند که او اهلیت غیر این ندارد.
پس حضرت خندید و کیسه‌ای که هزار دینار زر سرخ داشت نزد او افکند و انگشتری عطا کرد او را که نگین آن دویست درهم قیمت داشت و فرمود که به این زرها ذمة خود را بری کن و این خاتم را در نفقة خود صرف کن.
اعرابی آن زرها را برداشت و این آیه مبارکه را تلاوت کرد:
اَللهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه.
و ابن شهر آشوب روایت کرده که چون امام حسین علیه السلام شهید شد بر پشت مبارک آن حضرت پینه‌ها دیدند از حضرت امام زین العابدین علیه السلام پرسیدند که این چه اثر است؟ فرمود از بس که انبانهای طعام و دیگر اشیاء چندان بر پشت مبارک کشید و به خانة زنهای بیوه و کودکان یتیم و فقراء و مساکین رسانید این پینه‌ها پدید گشت. و از زهد و عبادت آن حضرت روایت شده است که بیست و پنج حج پیاده به جای آورد و شتران و محملها از عقب او می‌کشیدند و روزی به آن حضرت گفتند که چه بسیار از پروردگار خود ترسانی؟ فرمود که از عذاب قیامت ایمن نیست مگر آنکه در دنیا از خدا بترسد.
و سید شریف زاهد ابوعبدالله محمدَ بن علی بن الحسن ابن عبدالرحمن علوی حسینی در کتاب تغازی روایت کرده از ابوحازم اعرج که گفت حضرت امام حسین علیه السلام تعظیم می‌کرد امام حسین علیه السلام را چنانکه گویا آن حضرت بزرگتر است از امام حسن علیه السلام. و از ابن عباس روایت کرده که گفت سبب آنرا می‌پرسیدم از امام حسن علیه السلام؟ فرمود که از امام حسین علیه السلام هیبت می‌برم مانند هیبت امیرالمؤمنین علیه السلام، و ابن عباس گفته که امام حسن علیه السلام با ما در مجلس نشسته بود هرگاه که امام حسین علیه السلام می‌آمد در آن مجلس حالش را تغییر می‌داد به جهت احترام امام حسین علیه السلام.
و به تحقیق بود حسین بن علی علیه السلام زاهد در دنیا در زمان کودکی و صغر سن و ابتداء امرش و استقبال جوانیش، می‌خورد با امیرالمؤمنین علیه السلام از قوت مخصوص او، و شرکت و همراهی می‌کرد با آن حضرت در ضیق و تنگی و صبر آن حضرت و نمازش نزدیک به نماز آن حضرت بود و خداوند قرار داده بود امام حسن و امام حسین علیهاالسلام را قدوه و مقتدای امت، لکن فرق گذاشته بود مابین ارادة آنها تا اقتدا کنند مردم به آن دو بزرگوار پس اگر هر دو به یک نحو و یک روش بودند مردم در ضیق واقع می‌شدند. روایت شده از مسروق که گفت: وارد شدم روز عرفه بر حسین بن علی علیه السلام و قدح‌های سویق مقابل آن حضرت و اصحابش گذاشته شده بود و قرآنها در کنار ایشان بود یعنی روزه بودند و مشغول خواندن قرآن بودند، و منتظر افطار بودند که به آن سویق افطار نمایند پس مسئله‌ای چند از آن حضرت پرسیدم جواب فرمود آنگاه از خدمتش بیرون شدم پس از آن حضرت امام حسن علیه السلام رفتم دیدم مردم خدمت آن جناب می‌رسند و خوانهای طعام موجود و بر آنها طعام مهیا است و مردم از آنها می‌خورند و با خود می‌برند، من چون چنین دیدم متغیر شدم حضرت مرا دید که حالم تغییر کرده پرسید ای مسروق چرا طعام نمی‌خوری؟ گفتم ای آقا من روزه دارم و چیزی را متذکر شدم فرمود بگو آنچه در نظرت آمده، گفتم پناه می‌برم به خدا از آنکه شما یعنی تو و برادرت اختلاف پیدا کنید، داخل شدم بر حسین علیه السلام دیدم روزه است و منتظر افطار است و خدمت شما رسیدم شما را به این حال می‌بینم! حضرت چون این را شنید مرا به سینه چسبانید فرمود یابن الاشرس ندانستی که خداوند تعالی ما را دو مقتدای امت قرار داد، مرا قرار داد مقتدای افطار کنندگان از شما، و برادرم را مقتدای روزه‌داران شما تا در وسعت بوده باشید.
و روایت شده که حضرت امام حسین علیه السلام در صورت و سیرت شبیه‌ترین مردم بود. به حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و در شبهای تار نور از جبین مبین و پائین گردن آن حضرت ساطع بود و مردم آن حضرت را به آن نور می‌شناختند.
در مناقب ابن شهر آشوب و دیگر کتب روایت شده که حضرت فاطمه علیهاالسلام حسنین علیهماالسلام را به خدمت حضرت رسول «ص» آورد و عرض کرد یا رسول الله این دو فرزند را عطائی و میراثی بذل فرما، فرمود هیبت و سیادت خود را با حسن گذاشتم و شجاعت وجود خود را به حسین عطا کردم، عرض کرد راضی شدم. و به روایتی فرمود حسن را هیبت و حلم دادم و حسین را وجود و رحمت.
و ابن طاوس از حذیفه روایت کرده است که گفت شنیدم از حضرت حسن علیه السلام در زمان حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در حالتی که امام حسین علیه السلام کودک بود که می‌فرمود به خدا سوگند جمع خواهند شد برای ریختن خون من طاغیان بنی امیه و سرکردة ایشان عمر بن سعد خواهد بود، گفتم که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله ترا به این مطلب خبر داده است فرمود که نه پس من رفتم به خدمت رسول صلی الله علیه و آله و سخن آن حضرت را نقل کردم حضرت فرمود که علم او علم من است. و ابن شهر آشوب از حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام روایت کرده است که فرمود در خدمت پدرم به جانب عراق بیرون شدیم و در هیچ منزلی فرود نیامد و از آنجا کوچ نکرد مگر اینکه یاد می کرد یحیی بن زکریا (ع) را و روزی فرمود که از خواری و پستی دنیا است که سر یحیی (ع) را برای زن زانیه از زناکاران بنی اسرائیل به هدیه فرستادند.
و در احادیث معتبره از طریق خاصه و عامه روایت شده است که بسیار بود که حضرت فاطمه علیهماالسلام در خواب بود و حضرت امام حسین علیه السلام در گهواره می‌گریست و جبرئیل گهواره آن حضرت را می‌جنباند و با او سخن می‌گفت و او را ساکت می‌گردانید چون فاطمه علیهماالسلام بیدار می‌شد می‌دید که گهواره حسین (ع) می‌جنبد و کسی با او سخن می‌گوید و لکن شخصی نمایان نیست چون از حضرت رسالت می‌پرسید می‌فرمود او جبرئیل است.
ژ وصیت امام حسین(ع) به برادرش «محمد حنفیه»
هنگامی که حضرت امام حسین (ع ) قصد خروج از مدینه را داشتند، قلم و کاغذی خواستند و نوشتند :
بسم اللّه الرحمن الرحیم
ایـن وصـیـتـی اسـت از حسین بن علی بن ابی طالب (ع ) به برادرش محمد بن علی، معروف به ابن حـنفیه. حسین شهادت می‌دهد که خدایی جز خدای یگانه و بی شریک نیست و محمد بنده و رسول اوسـت کـه بـا پـیام حق از جانب حق آمد و شهادت می دهد که بهشت و جهنم حق است ، و قیامت بـدون شـک خـواهـد آمد، و خدا مردگان را زنده خواهد کرد. من، از سر هوسبازی و خوشی و از سر طغیان و به قـصـد ظلم و فساد ، قیام نمی کنم؛ بلکه تنها به قصد اصلاح امت جدم ،رسول خدا(ص )، خارج می‌شوم. می‌خواهم مردم را به خیر بخوانم و از زشتی و منکر باز دارم . می‌خواهم به روش جدم ، رسول خدا، و پدرم علی زندگی کنم. پس هر کس سخن مرا بپذیرد سخن خدا را پذیرفته است ؛ و هر کس مرا رد کند صبر می‌کنم تا خدا بین من و این قوم به حق قضاوت کند که او بهترین حاکم و داور است .
● توطئه برای بیعت گرفتن اجباری از امام حسین (ع)
«ولـید بن عتبه»، فرماندار مدینه، شبانگاه، کسی را در پی امام حسین (ع) فرستاد. امام حسین (ع) سی نفر از اهل بیت و ارادتمندان خود را جمع کرد و دستور داد با خود شمشیر بردارند. به آنها فرمود: «من وارد خانه ولید می شوم و شما پشت در بـمـانـیـد. اگر من فریاد زدم «یا آل الرسول» شما وارد شوید.» آنگاه، عصای رسول خدا (ص) را در دست گرفت و به طرف خانه ولید به راه افتاد. هنگامی که امام وارد خانه ولید شد، «مروان» را دید که آنجا نشسته است.
ولـید امام را از مرگ معاویه با خبر کرد و گفت که امام را، برای بیعت گرفتن برای یزید، نزد خود خواسته است. حضرت فرمود: «ای ولید، بیعت باید آشکارا باشد و کسی مثل من در خفا بیعت نمی کند. فردا، هنگامی که همه مردم را به بیعت فراخواندی، ما را نیز فرابخوان.» امام با این سخن، مکر ولید بن عتبه را به خودش بازگرداند.
ولـیـد بن عتبه به امام گفت: ای اباعبداللّه، سخن نیکویی گفتی. من نیز همین انتظار را از تو داشتم. اکنون برو و فردا با مردم بازگرد.
مـروان گـفت: ای امیر، اگر او از تو جدا شود، هرگز چنین فرصتی برای بیعت گرفتن از او به دست نمی آوری؛ مگر آنکه افـراد زیادی کشته شوند. او را همین جا حبس کن و نگذار بیرون برود تا بیعت کند یا گردنش را بزنی.
امـام رو بـه او کـرد و فـرمود: «... وای بر تو ، تو دستور کشتن مرا می دهی. به خدا، دروغ گفتی و به پستی گراییدی... .»
سپس امام رو به ولید کرد و فرمود: «ای امیر، ما خاندان نبوت و رسالت هستیم و فرشتگان بر ما نازل می شوند. رحمت خدا بر خانه های ما نازل می گردد. خداوند آفرینش را با ما آغاز کرد و با ما پایان می دهد. یزید مردی شرابخوار و آدمکش است که آشکارا مرتکب فسق می شود و کسی همچون من با کـسی همچون او بیعت نمی کند؛ با این حال، تا صبح صبر می کنیم تا ببینیم کدام یک به خلافت سزاوارتریم.» آنگاه از منزل ولید خارج شدند و با اصحاب خود به خانه بازگشتند.
امـام حـسـیـن (ع)، تا فردای آن روز، از ولید مهلت خواست و از خـانـه ولید حاکم مدینه، خارج شد مروان به ولید بن عتبه گفت: حرف مرا نادیده گرفتی. حسین از دسـتـت گریخت. به خدا سوگند، دیگر هرگز فرصتی به دست نخواهی آورد که دستگیرش کنی و او بر ضد تو و امیر، یزید، قیام خواهد کرد.
ولید بن عتبه گفت: وای بر تو، تو به من می گویی حسین (ع) را بکشم؛ در حالی که او فرزند فاطمه (س)، دخت رسول خدا (ص)، است. در آن صورت دیـن و دنـیـای خـود را از دست می دهم. به خدا سوگند، حاضر نیستم در برابر همه جهان، حسین (ع) را بکشم. به خدا سوگند، می دانم کسی که خون حسین را به گردن گیرد و در قتل او شریک شود، خدا او را بـا نـظـر رحـمـت نـمی نگرد، و او را از گناهان پاک نمی کند، و به عذابی دردناک دچار خواهد شدفـردای آن روز، امام حسین (ع)، برای اطلاع از اخبار، از منزل خارج شدند. امام در کوچه با مروان برخورد کردند. مروان گفت: من خیر تو را می خواهم. حرف مرا بشنو تا دچار اشتباه نشوی. امام فرمود: «سخنت را بگو.» گفت: با یزید بیعت کن که برای دین و دنیای تو بهتر است.
امـام فـرمـودند: «انـا اللّه و انـا الیه راجعون» هنگامی که مسلمانان رهبری چون یزید داشته باشند، از اسلام چه می ماند؟» سـپـس فـرمـودند: «تـو مرا راهنمایی می کنی با یزید بیعت کنم؛ در حالی که یزید مردی فاسق است. چـه سخن ناروایی بر زبان می رانی، اما من تو را سرزنش نمی کنم. تو همان ملعونی هستی که رسول خدا لعنتش کرد و کسی که رسول خدا (ص) لعنتش کرده است، بعید نیست مردم را به بیعت با یزید بخواند. ای دشمن خدا، گوش کن. ما اهل بیت رسول خداییم. حق با ماست ... از جدم، رسول خدا (ص)، شنیدم که فرمود: «خلافت بر «آل ابی سفیان» حرام است. هـنـگامی که معاویه را بر منبر من دیدید، شکمش را پاره کنید. مردم مدینه او را بر منبر رسول خدا دیدند و سفارش او را به جا نیاوردند. خدا آنها را گرفتار یزید کرد.»
● اعتراض امام حسین
حضرت امام حسین (ع) بسیار شجاع بودند و از گفتن سخن حق ابایی نداشتند. آن حضرت همواره سخنان افشاگرانه خود را – حتی در زمان حکومت معاویه - بر زبان می راندند و با ولیعهدی یزید مخالف بودند.
معاویه در پی فعالیت های دامنه دار برای تثبیت ولیعهدی یزیـد، به مدینه سفری کرد و بزرگان آنجا را - بخصـوص «امام حسیـن (ع)» و «عبـدالله بـن عبـاس» - ملاقات کرد و مـوضـوع اصلـی را مطـرح کرد.
امام با ذکر مقـدمه ای فرمـودند: «... تـو در برتری و فضیلتـی که برای خـود قایل هستی، دچار لغزش شدی و... یزید را چنان تـوصیف کردی که گـویا شخصـی را مـی خـواهی معرفـی کنـی که زندگـی او بر مردم پـوشیده است... یزید را آن گونه که هست، معرفـی کـن. یزید جـوان سگباز و کبـوتـرباز و بـوالهوسـی است که عمـرش با لهو و لعب سپری می شودسخنان افشاگرانه امام حسین (ع) چنان بود که معاویه از قیام امام حسین (ع) بیم داشت مروان بـن حکم»، حاکـم مدینه، به معاویه نوشت که گروهی با «حسیـن بـن علـی (ع)» رفت و آمـد می کنند و اطمینـان نـدارم او قیـام نکنـد.»
معاویه به امام نوشت: گزارش پاره ای از کارهای تـو به مـن رسیده است. مـواظب خود باش و به عهد و پیمان خـود - صلح «امام حسن (ع)» وفا کـن و از تفرقه امت بپرهیزامام در قسمتی از نامه خود به معاویه نـوشت: «...از اینکه بـر ضـد تـو و یاران ستمگر و بـی دینت - که حزب ستمگـران و بـرادران شیطـان انـد - قیـام نکـرده ام، از خـدا مـی تـرسـم. آیا تـو پـس از آنکه به «حجربـن عدی» و یارانـش امـان دادی و سـوگنـدهـای اکیـد یاد کـردی، قاتل آنها نبودی؟ تـو قـاتل «عمـرو بـن حمق» آن مسلمان پارسایی که از کثـرت عبـادت چهره و بدنـش فرسـوده شده بود، نیستـی...؟ آیا تـو نبـودی که «زیاد» پسر «سمیه» را - که پدرش مشخص نبود - پسر ابـوسفیان قلمداد کردی؛ در حـالـی که پیـامبـر فـرمـود: «نـوزاد به پـدر (شـرعی) ملحق می گردد... .» و او با اتکا به قدرت تـو مسلمانان را کشت و دستها و پـاهایشان را قطع کـرد و بـر شـاخه های نخل به دار آویخت ... آیا تـو قاتل «حضرمـی» نیستـی...؟ ای معاویه، مـن هیچ فتنه ای بزرگتر و مهمتـر از حکـومت تـو بـر ایـن امت سراغ نـدارم.
● زنان در حادثه کربلا
یرامون زنان در حادثه کربلا در دو محور سخن میتوان گفت: یکی آن که آنان چند نفر و چه کسانی بودند، دیگر آن که چه نقشی داشتند.
زنانی که در کربلا حضور داشتند، برخی از اولاد علی(ع) بودند و برخی جز آنان، چه از بنی هاشم یا دیگران. زینب، ام کلثوم، فاطمه، صفیه، رقیه و ام هانی، از اولاد(ع) بودند، فاطمه و سکینه، دختران سید الشهدا (ع) بودند، رباب، عاتکه، مادر محسن بن حسن، دختر مسلم بن عقیل، فضه نوبیه، کنیز خاص امام حسین(ع) و مادر وهب بن عبد الله نیز از زنان حاضر در کربلا بودند (۱)
پنج زن که از خیام حسینی به طرف دشمن بیرون آمدند، عبارت بودند از: کنیز مسلم بن عوسجه، ام وهب زن عبد الله کلبی، مادر عبد الله کلبی، مادر عمر بن جناده، زینب کبری(س). زنی که در عاشورا شهید شد، مادر وهب بود، بانوی نمیریه قاسطیه، زن عبد الله بن عمیر کلبی که بر بالین شوهر آمد و از خدا آرزوی شهادت کرد و همان جا با عمودغلام شمر(ل) که بر سرش فرود آورد، کشته شد.
در عاشورا دو زن از فرط عصبیت و احساس، به حمایت از امام برخاستند و جنگیدند:
یکی مادر عبد الله بن عمر که پس از شهادت فرزند، با عمود خیمه به طرف دشمن روی کرد و امام او را برگرداند. دیگری مادر عمرو بن جناده که پس از شهادت پسرش، سر او را گرفت و مردی را به وسیله آن کشت، سپس شمشیری گرفت و با رجزخوانی به میدان رفت، که امام حسین(ع) او را به خیمه ‏ها برگرداند(۲)
دختر عمر (همسر زهیر بن قین) نیز در راه کربلا به اتفاق شوهرش به کاروان حسینی پیوست. زهیر بیشتر تحت تأثیر سخنان همسرش حسینی شد و به امام پیوست .رباب، دختر امرء القیس کلبی، همسر امام حسین(ع) نیز در کربلا حضور داشت، مادر سکینه و عبد الله.
زنی از قبیله بکر بن وائل نیز حضور داشت، که ابتدا با شوهرش در سپاه ابن سعد بود، ولی هنگام حمله سپاهیان کوفه به خیمه‏ های اهل بیت، شمشیری برداشت و رو به خیمه ‏ها آمد و آل بکر بن وائل را به یاری طلبید.
زینب کبری و امّ کلثوم (س)، دختران امیر المؤمنین(ع)، همچنین فاطمه دختر امام حسین (ع) نیز جزو اسیران بودند و در کوفه و... سخنرانی های افشاگرانه داشتند. مجموعه این بانوان، همراه کودکان خردسال، کاروان اسرای اهل بیت را تشکیل می‏ دادند که پس از شهادت امام و حمله سپاه کوفه به خیمه ‏ها، ابتدا در صحرا متفرق شدند، سپس به صورت گروهی و اسیر به کوفه و از آنجا به شام فرستاده شدن
▪ زینب (س) ، ترجمان حقیقت ها
تاریخ مرهون شخصیت های بزرگی است که در هنگامه ی نیاز، توانسته اند نظام تغییر (۱) را به دست گرفته و حیات اجتماعی را به پویایی و حرکت واداشته و در واقع آن را بازسازی نمایند.
یکی از مهم ترین این برهه ها؛ سال ۶۱ هجری است که تاریخ بانویی را در می یابد و یک سال صفحات خود را به سر انگشتان ماهر او می سپارد تا به هر صورت که می خواهد سطورش را پر کند و آنچه او نگاشت همانا بهترین و بی نظیر بود. هیچ مورخ اندیشه ورز و اسلام شناس خردمندی پای بر صفحه ی هستی نگذارد، که به گمانه زنی او بهتر از اندیشه، گفتار و رفتار آن بانو خطور کرده باشد.
او کیست؟!
آری او زینب همان خاتون دو سراست. همان که زنان کوفه صف اندر صف منتظر لقایش می نشستند تا در درس تفسیرش شرکت نمایند.(۲)
او شیرازه ی قرآن ورق ورق شده در کربلاست که تاریخ در مقابلش زانو زد و خود را به دست آن بانو سپرد تا آن را، شریعت محمدی را، همه و همه را از نو بسازد ...
زینب(س) و برجسته ترین صفات
ساغر محبّت
نوافل و مقام ولایت
امانت های خداوند در دست زینب
ودیعه ای دیگر
● افشای استبداد و خودکامگی اُموی
حکومت بنی ‏امیه، حکومت قانون و دین و بر مبنای کرامت و اختیاراتشان نبود بلکه حکومتی بود تحمیلی، متکی به سرنیزه و بر مدار خواست و اراده حاکمان بدون مراعات قانون خدا و رضایت مردم. امام در برابر دیکتاتوری بنی‏امیه، به افشاگری و روشنگری پرداخت و از همان آغاز امامت خویش، یعنی پس از شهادت امام حسن (ع) در پاسخی که به معاویه نوشت؛ پس از آنکه اطرافیان او را سخن ‏چین، تفرقه ‏انداز، دروغگو و وی را پیمان‏ شکن، ظالم و یار شیطان توصیف کرد، خاطر نشان ساخت که اگر چه به سبب پیمانی که امام حسن(ع) بسته است قصد جنگ ندارد، ولی فساد حاکم، ترک جنگ را دشوار ساخته، ازاین رو می ‏نویسد:
« ای معاویه! مگر تو آن نیستی که حجربن عدی کندی را به ناروا کشتی و یاران او را شهید کردی؟ همان بندگان خدا پرستی که از راه بندگی منحرف نمی ‏شدند و بدعت ها را ناروا می ‏شمردند و امر به معروف و نهی از منکر می‏ کردند، آنها را به ستم کشتی، آن هم پس از پیمان‏ های غلیظی که به آنها دادی و آن وعده ‏های اکیدی که با ایشان بستی، تو با این کارت بر خدا گستاخ شدی و عهد و پیمان الهی را سبک شمردی.
ای معاویه! مگر تو نبودی که عمرو بن حمق خزاعی همان مردی که پیکر و صورت او بر اثر کثرت عبادت رنجور گردیده بود را شهید کردی؟ آن هم پس از آن امانها و پیمانها که به او دادی؟ که اگر به آهوان بیابان داده بودی از سر کوه با اطمینان کامل فرود می ‏آمدند! مگر تو همان کس نیستی که مدّعی برادری «زیاد» شدی و گمان کردی که پسر ابوسفیان است، در حالی که رسول خدا(ص) گفتند: فرزند به بستری نسبت داده می ‏شود که با نکاح گسترده باشد، و برای زناکار تنها همان سنگی است که خداوند تعیین نموده، پس از آن، «زیاد» را بر مسلمانان مسلّط کردی تا آنها را بکشد و دستها و پاهایشان ببرد، و آنان را بر درختان خرما به دار زند!
سبحان‏اللَّه ای معاویه! گویا تو از این امت مسلمان نیستی و مسلمانان با تو هیچ نسبتی ‏ندارند.
ای معاویه! از خدا بترس و از روز حساب بر حذر باش، چه آنکه خدا را نوشته‏ ای است که همه کارهای نیک و بد و بزرگ و کوچک در آن به شمار آمده.
ای معاویه! بدان خداوند این کارهای تو را فراموش نمی‏ کند، که به هر گمان و تهمتی بندگان خدا را می ‏کشی و کودکی را بر مسلمانان امیر می‏ کنی که شراب می ‏نوشد و با سگها بازی می ‏کند.
معاویه! می ‏بینم که خود را هلاک و دین خویش را تباه می ‏کنی و امت اسلامی را بیچاره و ناتوان کرده ‏ای».
یزید که دید حسین بن ‏علی(ع) از شرابخواری و سگ‏بازی او یاد کرده است، به پدرش گفت: نامه ‏ای برای حسین بنویس و در آن او را تحقیر کن! معاویه به یزید پاسخ داد من چگونه ‏از حسین بن‏ علی(ع) عیبجویی و بدگویی کنم؟ به خدا سوگند من هیچ‏گونه عیبی در وی نمی ‏بینم:
«فو اللَّه ما اری فیه موضعاً للعیب.»
همچنین امام(ع) در سالهای پایانی عمر معاویه، در حضور جمع کثیری از صحابه و تابعین در منا، برای آگاه کردن و بر انگیختن فرهیختگان و نخبگان و علما علیه ناهنجاری ها، زورگویی ‏ها و افزون‏ طلبی ‏های باند اموی، سخنان پرشوری ایراد می ‏کند که بسیار مهم و پرمعنا است، به ویژه بخشی از آن خطابه بزرگ که علمای زمانه را به جهت تحمل ستمگری‏ ها و ناروایی‏ ها مورد سرزنش قرار می ‏دهد و می ‏فرماید:
«اگر شما بر آنها شکیبا باشید در راه خدا پایداری کنید، زمام امور خدا به شما باز گردد و از سوی شما اجرا شود و در کارها به شما رجوع گردد، ولی شما ستمگران را در مقام خویش جای دادید و امور حکومت خدا را به آنان واگذاردید، و حال آنکه آنها به شبهه کار می ‏کنند و به سوی شهوت ها به پیش می ‏روند، آنان را این چنین مسلط کرده، برای اینکه از مرگ فرار کنید و در دنیا خوش‏گذرانی نمائید. دنیایی که از شما جدا خواهد شد. ناتوانان را در چنگ آنها انداختید تا برخی را برده و مقهور خویش سازند و گروهی را برای لقمه نانی مغلوب نمایند. مملکت و نظام را بر طبق اندیشه و نظر خود، زیر و رو کنند و رسوایی هوسرانی را بر خویش هموار سازند،
پیروی از اشرار و بی ‏پروایی بر خدای جبّار را پیشه خود کنند و در هر شهر سخنوری چیره‏ دست بر منبر فرستند، پس همه سرزمین ها زیر پای آنان و دستشان در سراسر آن باز است. و مردم همه در اختیار ایشانند و دستی که بر سر آنان فرو کوبند، دفاع نتوانند. برخی زورگو و کینه توزند و بر ناتوانان به سختی یورش برند. و برخی فرمانروایی هستند که بر مبدأ و معاد اعتقاد ندارند.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که زمین در تصرف مردی دغل و ستمکار و مالیات‏ بگیری نابکار است، و حاکمی است بر مؤمنان که نسبت به آنها مهربانی ندارد و خدا در آنچه ما در آن درگیری داریم حاکم باد و او به حکم خود در این درگیری قضاوت کناد.
بار خدایا! تو خود می ‏دانی که آنچه از سوی ما اظهار شده برای رقابت در سلطنت نیست و به ‏خاطر دنیاطلبی نیز نمی ‏باشد. ولی برای آن است که دین تو را برپا ببینیم و سرزمینهای تو را اصلاح نمائیم، و بندگان ستمدیده تو را آسوده گردانیم و به واجبات و روش احکام تو عمل‏ شود ».
حسین(ع) به ویژه پس از مرگ معاویه، در برابر استبداد و خودکامگی عریان یزید، راسخ و استوار ایستاد و تن به بیعت و تسلیم نداد و با بیانی قاطع خشونت عمال یزید (مروان و ولید) را پاسخ داد.
جملات آن حضرت در نفی استبداد در طول حیات پر برکت خویش و به ویژه پس از شروع نهضت تاریخی عاشورا، حاکی از نفرت شدید آن حضرت از این نابهنجاری اخلاقی و اجتماعی است. امام حسین(ع) در خطابه شورانگیز روز عاشورا در برابر انبوه دشمن، به دو جنبه فسادانگیز استبدادگری و استبدادپذیری اشاره می ‏کند و استبداد پذیری را پدیده ‏ای ‏زشت توصیف می ‏نماید، و سپس در برابر استبدادگری حزب اموی با صلابت و قاطعیت می ‏فرماید:
«الا و اِنّ الدعی ابنَ الدعی قدر کز بین اثنتین، بین السلةِ و الذلة و هیهات مِن الذلة؛
به هوش باشید که این پدر ناشناخته فرزند پدر ناشناخته! مرا بر سر دو راهی قرار داده است؛ میان نابودی و خواری! هرگز مباد که ذلت را اختیار کنیم. خداوند و پیامبرش و مؤمنان و پاکدامنان و پاکیزگان که ما را پروریده ‏اند و انبوه پرهیزکاران و مردمانی که به جان آمده ‏اند، ما رابر آن می‏دارند که کشته شدن شرافتمندانه را بر پیروی لئیمان برگزینیم. آگاه باشید و بدانید که من با این خاندانم با آنکه شمار آنان اندک است و چندان یاوری ندارم، با شما خواهم ‏جنگید.
آن حضرت در سخنرانی دیگری، پس از آنکه افراد سپاه دشمن را از خشونت ‏گری بر حذر می ‏دارد موضع خویش را این گونه اعلام می‏ کند:
« لا و اللَّه لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل ولا افرّ فِرار العبید؛ نه به خدا! نه دست خواری به شما خواهم داد و نه در برابر شما چون بندگان فرار خواهم ‏کرد.»
این پایمردی و آزادگی و ایستادگی در برابر خودکامگی، برخاسته از آزادی معنوی و عظمت روح ابر مردی است که فتوت و بلند همتی را از تبار نیک و پاک خویش به میراث برده است، هر چند که دنیاطلبان دون، چونان ابن‏ خلدون، این علو طبع را درک نکنند و سکوت خواص زبون آن روزگار را از روی اجتهاد تلقی نمایند. اما خردورزان و آزادگان و استبداد ستیزانی چون کواکبی نیز در پهنه گیتی یافت شوند که مگسان را از جولان دادن در عرصه سیمرغ برحذر دارند و بنویسند:
«ائمه اهل بیت علیهم‏السلام معذور بودند که جان خویش به مهلکه می ‏افکندند، چه ایشان همگی آزادگان و نیکوکاران بودند و طبعاً مرگ باعزت را بر زندگی ریاکارانه و با ذلت ترجیح می ‏دادند، همان زندگی زبونی که ابن‏ خلدون گرفتار آن بود - و بزرگی های آدمیان را در اقدام بر خطر نسبت به خطا می ‏داد - و این بیان خویش را فراموش کرده که گفته‏ اند: مرغان شکاری و وحشیان غیور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند، بلکه طبیعتی در ایشان وجود یافته که انتحار را اختیار نمایند تا از قید ذلت رهایی یابند.
● منطق حسینی رویارو با خشونت و خودکامگی اموی
▪ اشاره
واژه خشونت در ادبیات سیاسی سالهای اخیر نگاههای مختلفی را به سوی خود معطوف داشته است. این مفهوم در سه عرصه قابل پی‏گیری و تعریف است:
۱) خشونت در عرصه اخلاق فردی؛ در این عرصه افرادی که دارای رأفت، عطوفت، عفو و گذشت نیستند و مستبد و خودرأی می ‏باشند، خشن نامیده می ‏شوند و اما کسانی که برای اعتقادات خود ارزش قائلند و در اجرای احکام خدا قاطعیت دارند و در برابر متجاوزان به حدود الهی و براندازان نظام الهی قد علم می ‏کنند و با قدرت آنان را سرکوب می ‏سازند و از گناه‏کاران مُصرّ متنفرند و برای اظهار نفرت از آنان در صورت لزوم چهره درهم می ‏کنند و... نامیدن اینان به افراد خشن صحیح نیست.
۲) خشونت در عرصه سیاست و حکمرانی؛ در این عرصه به افرادی که فقط با توسل به زور، سرکوب و تحمیل و بدون منطق، دعوت و جذب، برای تصاحب حاکمیت اقدام می ‏کنند و در تداوم حاکمیت نیز، به همین شیوه ‏ها متوسل می ‏شوند، خشن گفته می ‏شود و این شیوه خشونت ‏آمیز است. اما چنانچه با منطق و دعوت و جذب اقدام شد و موانعی سر راه تبلیغ قرار گرفت، توسل به قهر برای رفع آن، خشونت نیست، همچنان که اگر حاکمیت محقّق، مورد تهدید افراد خشن قرار گرفت، سرکوب آن قهر و خشونت نیست یا اگر خشونت هم نام بگیرد، جایز و بلکه لازم است.
۳) خشونت در عرصه قانون‏گذاری ؛ یعنی قانون‏گذار در جعل قانون رعایت تناسب جرم و مجازات را نکرده باشد و بدون وجود جهات تنبیهی و عبرت‏ آموزی برای جرم کوچکی مجازات بسیار سختی قرار داده باشد. چنین خشونتی نیز در هیچ‏کدام از احکام و حدود اسلام نیست زیرا در این احکام و حدود تناسب جرم و کیفر و جنبه‏ های بازدارندگی و عبرت‏ آموزی کاملاً لحاظ شده و آن‏گاه جعل مجازات شده است.
نهضت الهی سیدالشهدا(ع) که با قاطعیت تمام در مقابله با ظلم و خودکامگی دستگاه بنی ‏امیه و ایستادگی آن حضرت بر مواضع بحق خویش تا سرحدّ شهادت و اسارت، جاودانه تاریخ شده است، به خاطر برخورد سراسر خشن و ظالمانه بنی ‏امیه و جبهه باطل، و جان‏فشانی و مقاومت جبهه حق نوعاً در این فضا و از این منظر نگریسته شده است که کاملاً نیز درست است. اما در کنار این نگاه و همراه با آن، می‏ توان یک بعد دیگر نهضت حسینی را نیز مورد توجه و اهتمام قرار داد؛ مقال‏اتی که پیش روی دارید با همین نگاه از یک سو به خشونت در عرصه اخلاق فردی و عرصه سیاست و حکمرانی توجه داشته و اخلاق و سیاست خشن و خودکامه امویان را تبیین کرده است و از سوی دیگر اقدام امام حسین(ع) را اقدامی در جهت احیای اخلاق و سیاست رحیمانه و لیّنانه پیامبر(ص) و در تقابل با اخلاق و سیاست خشن و خودکامه امویان مورد ارزیابی قرار داده است.
پس از این بحث که خشونت ‏ستیزی یکی از صفات انسان‏های کامل و آزاده و از بارزترین بخش‏های رسالتِ پیامبر خاتم(ص) می ‏باشد و نبی اسلام با این ویژگی به اصلاح جامعه قبیله ‏ای جاهلی عصر خویش پرداخت، احتمالاً می توان اوج رجعتِ به جاهلیت، در نیمه نخست قرن اول اسلامی را در بیعت‏ خواهی یزید بن ‏معاویه با توسل به خشونت و زور و تزویر شمرد و تأکید کرد که همین امر حسین ‏بن‏ علی(ع) را به عنوان وارث و احیاگر ِ سنّت پیامبر، به مبارزه با زورمداری و دیکتاتوری و ارتجاع حزب امری واداشت.
سپس از مبارزه با استبداد و خودکامگی، رواج فرهنگ گفتمان، احیای فرهنگ محبّت و مهربانی؛ به عنوان روش‏های مبارزه سیدالشهدا(ع) با انحراف باند اموی نام برده و به بحث درباره آنها می پردازیم
▪ احیا و ترویج فرهنگ گفتگو
برنامه دیگری که حسین ‏بن علی(ع) برای اصلاح جامعه و احیای سنت نبوی و علوی اجرا کرد، احیا و ترویج فرهنگ مذاکره و گفتگو بود، یعنی مهمترین معجزه پیامبر در عصر حاکمیت استبداد قبیله ‏ای و خشونت جاهلی؛ زیرا بعثت نبوی در اصل در نهضت کلامی او تبلور می‏ یافت و ترویج، تبلیغ و دفاع از باورهای دینی در غالب اوقات با کلام صورت می‏ گرفت مگر اینکه دشمن برای خاموش کردن او دست به اسلحه ببرد یا سّد راه تبلیغ و ترویج او گردد که در این صورت چاره ‏ای جز دست بردن به شمشیر و قلع و قمع تجاوزگران و برداشتن مانع نباشد؛ کلام پیامبر(ص) که از منبع زلال و لایزال الهی مایه می‏ گرفت که بر قلب او فرود می‏ آمد و از زبان او بر کویر خشک و خشن جاهلیت جاری می ‏گشت و جان ها و روان های تشنه را حیات می ‏بخشید.
گفتگو های پیامبر با مشرکان، کافران، سران مذاهب و ادیان، نشان از عزم استوار آن حضرت برای بسط فرهنگ گفتگو در جامعه مسلمانان داشت. این فرهنگ را اهل‏بیت پیامبر نیز به نیکی پاسداری کردند و با گستردن آن میراث بزرگ و ارجمندی با نام «مناظرات» و «احتجاجات» از خود به یادگار گذاشتند و این سنت حسنه را به پیروان خویش آموزش و سفارش فرمودند. اما فرهنگ گفتمان ‏اسلامی، از همان نخست همواره توسط خودکامگان و زورمداران به ویژه در عصر امویان تهدید می‏ شد زیرا آنان بر هیچ ‏منطق عقلی و عملی تکیه نداشتند و برای قانع کردن و جلب و جذب مردم هیچ منطق محکم و قابل ارائه ‏ای در دستشان نبود. آنان حاکمان بی‏ صلاحیتی بودند که در پی تحمیل خود و به بردگی گرفتن انسان‏ها بودند و هیچ منطقی انسانها را به پذیرش تحمیل و بردگی دعوت نمی ‏کند لذا چاره‏ ای جز استبداد و توسل به زور و سرکوب و تحمیل نداشتند.
حسین بن علی به عنوان وارث پیامبر(ص) زوال فرهنگ دعوت و تبلیغ و ارشاد و جذب را آشکارا مشاهده می ‏کرد، او می ‏دید که خشونت و زور و ارعاب جایگزین منطق، دعوت، مشورت، و مناظره شده است. لذا امام با عمّال حاکمیت استبدادی (ولید و مروان) به گفتگو پرداخت و چون این شیوه را اثر بخش نیافت و عزم هجرت از مدینه به مکه نمود، دوستان و بزرگان خاندان خویش را برای مشورت فراخواند.
«اطرف» برادر آن حضرت امام را از درگیری با یزید بر حذر داشت زیرا نمی ‏خواست که به برادرش آسیبی برسد.
ام سلمه نیز با یادآوری پیش‏گویی های پیامبر(ص) سفر به عراق را پرخطر و حسین(ع) را به ترک آن سفارش می ‏کرد.
محمد حنفیه برادر دیگر آن حضرت بیعت با یزید را مردود، اما امام را از درگیری با حزب حاکم اموی پرهیز می‏داد و چون حسین را در عزم خود استوار یافت، پیشنهاد کرد که امام از رفتن به کوفه خودداری کند و به شهرهایی چون مکه و یمن یا به بیابان ها و کوه ها پناه ببرد.
آن حضرت، به همه نصایح و پیشنهادات افراد خاندان خویش با سماحت و متانت گوش فراداد و از خیرخواهی و مهربانی و دلسوزی آنان سپاسگزاری کرد و همگان را با پاسخهای مناسب و کلمات لطیف نواخت.
در مکه نیز عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبیر را به حضور پذیرفت و با آنان به گفتگو پرداخت و بخصوص در برابر منطق محافظه ‏کارانه فرزند عمر که خبر از ناکامی حق و پیروزی خودکامگان صاحب زور و شمشیر می ‏داد ایستاد و آن را محکوم کرد، و آنگاه از رجعت جامعه به خشونت جاهلی سخن به میان آورد و به او خاطرنشان ساخت که این پدیده نخستین بار و آخرین بار نخواهد بود، زیرا که در مقاطعی از تاریخ همواره تکرار شده است چنانکه در قوم بنی‏ اسرائیل اتفاق افتاد و آنها در وضعیتی قرار گرفتند که خشونت و خونریزی سیرت ایشان شد، آنان خون بی ‏گناهان و پیامبران را می ‏ریختند و به گونه ‏ای عادی به کار روزانه خود می‏ پرداختند.
امام حسین(ع) در تمامی طول نهضت، از آغاز سفر تا لحظه شهادت، به شیوه گفتگو پایبند بود، او نه تنها که از مکه تا کربلا با گروه های مختلف اجتماعی به مذاکره می ‏پردازد بلکه بنا به نقل طبری حتی با ابن سعد هم سه و یا چهار بار مذاکره می‏ کند
احتجاج ها و اتمام حجت های امام با لشکر جرّار قدّار تا آخرین لحظات عمر نشان از اهمیت و پایبندی آن حضرت با اصل مذاکره در مواقع و مواضع مختلف دارد. او مکرر در برابر سپاه دشمن به سخنرانی می ‏پردازد؛ آنان را نصیحت می ‏کند، و ایشان را به حَسَب و نسب خویش آگاه می ‏کند و به آنان می‏ گوید:
آیا من پسر دختر پیامبر شما، فرزند پسر عموی او که نخستین مسلمان بود نیستم؟ آیاحمزه ‏سیدالشهدا و جعفر طیار عموهای من نیستند؟ آیا سخن پیامبر خدا به شما نرسیده که‏ فرمود: این دو تن سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر شما مرا دروغ‏گو می‏ پندارید از کسانی چون جابربن ‏عبداللَّه انصاری، اباسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم وانس ‏بن‏ مالک بپرسید!
آیا من کسی از شما کشته ‏ام که به خونخواهی برخاسته ‏اید؟ یا مالی از شما نابود کرده ‏ام که تقاص می‏ کنید یا زخمی بر کسی زده ‏ام که قصاص می‏ نمائید»؟
آنها هیچ نگفتند.
آنگاه امام فریاد زد:
«ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر، ای قیس بن اشعث، ای یزید بن حارث، آیا شما ننوشتید که میوه‏ ای اینجا رسیده، باغها سرسبز شده و اینک بشتاب که به سوی لشکری آماده می ‏آیی؟ نه به خدا هرگز مانند مردمان دون، دست بیعت نمی ‏سپارم و مانند بردگان فرارنمی‏ کنم»
امام(ع) با این جمله، به عدم تنافی منطق گفتمان با اصول‏گرایی و ذلت‏ ناپذیری تأکید می‏ ورزد.
سیرت نظری و عملی امام در گسترش این فرهنگ از سوی پیروان و هواداران آن حضرت نیز پیگیری می ‏شد چنان که عباس بن علی، زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در مواضع گوناگون با دشمن جرّار قدار به گفتگو می ‏پرداختند
● ماهیّت قیام حسینی
یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین(ع) این است که ماهیّت این نهضت چه بوده است؟ چون نهضتها هم مانند پدیده های طبیعی ماهیِتهای مختلفی دارند. یک شیء را اگر بخواهیم بشناسیم؛ یا به علل فاعلی آن می شناسیم، یا به علل غائی آن (که امروزه شناخت علل غائی را چندان قبول ندارند.)، یا به علل مادّی آن یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده ء آن، و یا به علّتصوری آن، یعنی به وضع و شکل و خصوصیّتی که در مجموع پیدا کرده است.
اگر نهضتی را هم بخواهیم بشناسیم، ماهیّتش را بخواهیم بدست آوریم؛ ابتدا باید علل و موجباتی را که به این نهضت منتهی شده است بشناسیم تا آنها را نشناسیم ماهیّت این نهضت را نمی شناسیم (شناخت علل فاعلی). بعد باید علل غائی آن را بشناسیم، یعنی این نهضت چه هدفی دارد؟ سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم که در این نهضت چه کارهائی، چه عملیّاتی صورت گرفته است؟ و چهارم باید ببینیم این عملیّاتی که صورت گرفته است، مجموعاً چه شکلی پیدا کرده است؟
هضت امام حسین(ع) یک انقلاب بود و نه انفجار
یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین(ع) مطرح است این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار (یک عمل ناآگاهانه و حساب ـ نظیر انفجارهائی که برای برخی از انسانها پیدا می شود بطوریکه در شرایطی قرار می کیرد که در حالی که هرگز نمی خواهد فلان حرف را بزند، ولا یکمرتبه می بیند ناراحت و عصبانی می شود و از دهانش هر چه که حتّی دلش هم نمی خواهد بیرون بیاید، بیرون می آید) بود؟ اسلام، به انقلاب انفجاری ذرّه ای معتقد نیست. اسلام، انقلابش هم انقلاب صددرصد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال آگاهی و انتخاب است. جریان امام حسین(ع) نیز یک کار ناآگاهانه و یا یک انقلاب انفجاری نبود! گفته های خود امام حسین(ع) ـ که نه تنها از آغاز این نهضت بلکه از بعد از مرگ معاویه شروع می شود ـ، نامه هایی که میان او و معاویه مبادله شده است و .... نشان می دهد که این نهضت در کمال آگاهی بوده، انقلاب است امّا نه انفجار. انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجاری.
▪ انتخاب و آزادی
از جمله خصوصیّات امام حسین(ع) این است که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمی دهد که قیامشان حالت انفجاری داشته باشد؟ چرا که امام (ع) در هر فرصتی می خواهداصحابش را به بهانه ای مرخّص بکند. هی به آنها می گوید :آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست، قضیّه خطر دارد. حتّی در شب عاشورا نیز با زبان خاصّی با آنها صحبت می کند:
" من اصابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیت خودم فاضلتر سراغ ندارم. از همهء شما تشکّر می کنم ، از همه تانممنونم. اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند. شما اگر بخواهید بروید و...."
امام (ع) همه راه ها را نیز نشان می دهد؛ تاریکی شب، برداشتن بیعت از دوش اصحابشان و ... ، یعنی فقط آ زادی و انتخاب. باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیهء دشمن یا دوست بکند، امام(ع) را انتخاب کنید. این است که به شهدای کربلا ارزش می دهد.
ماهیّت عکس العملی منفی ِ نهضت
قیام امام حسین(ع) از آن پدیده های چند ماهیّتی است، چون عوامل مختلفی در آن تأثیر داشته است. مثلاً یک نهضت می تواند ماهیّت عکس العملی داشته باشد، یهنی صرفاً عکس العمل باشد؛ می تواند ماهیّت آغازگری داشته باشد. اگر یک نهضت ماهیّت عکس العملی داشته باشد، می تواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان.
یکی از عواملی که به یک اعتبار (از نظر زمانی) اوّلین عامل است: عامل تقاضای بیعت(با یزید) است، این بیعت تنها امضا کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست، امضا کردن سنّتی است که برا ی اوّلین بار به وسیلهء معاویه می خواست پایه گذاری شود. در اینجا آنها از امام حسین(ع) بیعت می خواهند، یعنی از ناحیه شان یک تقاضا ابراز شده است؛ امام حسین(ع) نیز عکس العمل نشان می دهد، یک عکس العمل منفی. بیعت می خواهید؟ نمی کنم.
عمل امام حسین (ع) عملی منفی، امّا از سنخ تقواست، از سنخ این است که هر انسانی در جامعهء خویش مواجه می شود با تقاضاهائی که به شکلهای مختلف، به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او می شود و باید در مقابل آنها بگوید: نه، یعنی "تقوا".
ماهیّت عکس العملی مثبتِ نهضت
عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیّت نهضت حسینی از آن نظر، ماهیّت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی.
معاویه از دنیا می رود. مردم کوفه ای که در بیست سال قبل از این حادثه، لااقل پنج سال علی(ع) در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعالیم و تربیت علی(ع) به کلی از میان نرفته است ( البتّه خیلی تصفیه شده اند، بسیاری از سران، بزرگان و مردان اینها: حُجر بن عُدی ها، عَمرو بن حمق خُزاعی ها، رُشَید هَجَری ها و میثم تَمّارها ار از میان برده اند برای اینکه این شهر را از اندیشه و فکر علی، از احساسات به نفع علی خالی بکنند؛ ولی باز هنوز اثر این تعلیمات هست) تا معاویه می میرد، به خود می آیند، دور همدیگر جمع می شوند که اکنون از فرصت باید استفاده کرد، نباید گذاشت فرصت به پسرش یزید برسد، ما حسین بن علی داریم، امام بر حقّ ما حسین بن علی است، ما الآن باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لااقل قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم.
"کوفه" اصلاً اردوگاه بوده است، از اوّل هم به عنوان یک اردوگاه تأسیس شد. این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطّاب ساخته شد، قبلاً "حیره" بود. این شهر را سعد وقّاص ساخت. همان مسلمانانی که سرباز بودند و در واقع همان اردو، در آنجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یک نظر قویترین شهرهای عالم بود.
مردم این شهر از امام حسین(ع) دعوت می کنند، نه یک نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجهزار نفر و نه ده هزار نفر بلکه حدود هجده هزار نامه می رسدکه بعضی از این نامه ها راچند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در جمع شاید حدود صدهزار نفر به او نامه نوشته اند.
اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟ حجّت بر او تمام شده است. عکس العمل، مثبت و ماهیّت عملش، ماهیّت تعاون. یهنی مسلمانانی قیام کرده اند، امام باید به کمک آنها بشتابد. اگر هجده هزار نامهء مردم کوفه رفته بود به مدینه و مکّه ( و بخصوص به مکّه) نزد امام حسین(ع) و ایشان جواب مثبت نمی داد، تاریخ، امام حسین(ع) را ملامت می کرد که اگر رفته بود، ریشهء یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود؛ کوفه اردوگاه مسلمین با مردم شجاع، کوفه ای که پنج سال علی (ع) در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهائی که علی بزرگ کرده و بیوه هائی که علی از آنها سرپرستی کرده است زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم این شهر است، امام حسین(ع) جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت، اگر می رفت در دنیای اسلام انقلاب می شد و ...، اینست که اینجا تکلیف اینگونه ایجاب می کتد که همینکه آنها می کویند ما آماده ایم، امام می گوید من آماده هستم.
برگرفته از کتاب حماسهء حسینی، اثر: متفکّر شهید استاد مطهّری
توضیح عکس العمل دوم
▪ دعوت مردم از امام حسین(ع) به کوفه
در آن روز جهان اسلام سه مرکز بزرگ و موثر داشت مدینه که دارالهجرة بود. شام که دارالخلافه و کوفه که قبلاً دارالخلیفه بود و امیرالمومنین علی (ع) در آنجا مرکز حکومت خود قرار داده بود.
بعلاوه کوفه شهری جدید التّأسیس بود که بوسیله سربازان اسلام در زمان عمر بن الخطاب ساخته شد و آنرا سربازخانه اسلامی می دانستند، وقتی مردم کوفه می فهمند که امام با یزید بیعت نکرده نامه به امام می نویسد که اگر به کوفه بیائید ما شما را یاری می کنیم و تاریخ قضاوت خواهد کرد که زمینه مساعد بود ولی امام حسین از این فرصت طلائی استفاده نکرد و اگر پاسخ مثبت دهد می دانست کوفیان غیرت ندارند و ناکس هستند و تجربه داشت که به پیامبر(ص) و علی (ع) و امام حسن (ع) خیانت کرده بودند. متأسفانه وقتی این تاریخها بدون تحلیل و فکر خوانده شوند عده ای دیگر فکر خواهند کرد که اگر امام در خانه راحت نشسته و کاری ندارد که به اسلام چه بلائی دارد وارد می شود و فکر می کنند امام را تنها چیزی که حرکت داد دعوت مردم کوفه بوده است در صورتیکه امام حسین آخر ماه رجب که اوایل حکومت یزید بود برای امتناع از بیعت از مدینه خارج شد و چون مکه حرم امن الهی است و آنجا امنیت بیشتری وجود دارد لذا امام به مکه شرفیاب شدند ولی نامه کوفیان در ۱۵ رمضان به امام حسین (ع) رسید یعنی یکماه و نیم بعد از اینکه امام نهضت خود را با عدم بیعت شروع نمودند نامه ها به دست امام رسید بنابراین دعوت مردم کوفه موضوع اصلی در این نهضت نبود بلکه در یک امر فرعی دخالت داشت. ماه رجب و شعبان که ایام انجام حج عمره است مردم از اطراف به مکه می آیند و بهتر می توان آنها را ارشاد نمود، بعد از این ایام هم که موسم حجّ تمتع می رسد و فرصت مناسبی برای تبلیغ است.
بنابراین حداکثر تاثیر مردم کوفه در این حادثه عظیم کربلا این بود که امام مکه را مرکز قرار نداد به سوی کوفهبرود وتاثیر دیگرش این بودکه امام پیشنهاد عباس را نپذیرد چون گفته بود امام کوفیان ناکس هستند یا به یمن برو یا به کوهستانهای آنجا پناه ببر یا اینکه دیگر به مدینه برنگرد.
امام هم مطلع شدند که اگر در مکه بمانند ممکن است در همان حال احرام که قاعدتاً کسی مسلح نیست، مامورین یزید خون حضرت را بریزند و هتک حرمت خانه خداوند شود و حرمت حج و اسلام شکسته شود و هم اینکه فرزند پیامبر را در حالت عبادت در حریم خانه فرا به شهادت برسانند از همه مهمتر، خون حضرت سیدالشهدا هدر می رفت و بعد هم شایع می کردند که حسین با شخصی اختلافی جزئی داشته و او هم حضرت را کشت و مردم جاهل آن زمان هم قبول می کردند مسئله دیگر اگر کوفه هم صد در صد اتفاق آراء داشتند و خیانت نمی ورزیدند احتمال صدرصد نمی توانستیم بدهیم که امام پیروز می شدند چون تمام مسلمانان که مردم کوفه نبودند اگر مردم شام را که قطعاً و یقیناً به آل ابوسفیان وفادار بودند را به تنهایی در نظر بگیریم کافی بود که احتمال پیروزی را تنزل دهد چون همین مردم بودند که در دوران خلافت حضرت علی (ع) توانستند در جنگ صفین با مردم کوفه ۱۸ ماه بجنگند.
▪ توضیح عکس العمل سوم، که مربوط به خود یزید است
امام اگر بیعت می کرد اولاً تثبیت خلافت موروثی بود ثانیاً شخصیت خود یزید است که او فردی فاسق و بدتر از همه متظاهر به فسق بود معاویه و بسیاری از خلفای بنی امیه فاسق بودند ولی یک مطلب را کاملا درک می کردند و می دانستند اگر بخواهند ملک و قدرتشان باقی بماند باید تا حدودی زیاد ، مصالح اسلامی را رعایت کنند و می دانستند اگر میلیونها نفر جمعیت از نژاد های مختلف چه در آسیا، آفریقا و یا اروپا در زیر حکومت واحد در آمده اند فقط به این دلیل است که فکر می کنند خلفای آنها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و الا اولین روزی که احساس می کنند که خلیفه خودشان ضد اسلام است ، اعلام استقلال می کردند. معاویه هم شراب می خورد ولی دیده نشده بود در یک مجلس رسمی و علنی شراب خورده یا در حالت مستی وارد شود در حالیکه یزید علناً در مجالس رسمی شراب می خورد و میمون بازی می کرد که حتی برای میمونش کنیه ای به نام اباقیس بود (خصوصیات یزید را در سه عامل مقدس قیام امام حسین(ع) خواهیم گفت) عکس العمل سوم ارزش بسیار بیشتری از دو عامل قبل دارد و به دلیل همین عامل بود که این نهضت شایستگی پیدا کرد که برای همیشه زنده بماند وچون نهضتهای والاتر از نظر تعداد و مسائل دیگر بود مثل همین جنگ ایران و عراق و خود بچه رزمندگان که در صحنه بودند خون و شهادت و آوارگی و … را دیدند الآن بعد از چندین سال بعد از جنگ آن را آهسته به باد فراموشی سپرده اند.
بنابراین اگر از امام بیعت هم نمی خواستند یا از او دعوت نمی کردند باز امام قیام نمی کردند و ساکت نمی شد چون امام فطرتاً شخصیتی منتقد، معترض، انقلابی و قائم نسبت به فسادهای جامعه داشتند.
▪ بیعت خواستن یزید(ل) از امام حسین(ع)
در حادثه کربلا ما به مسائل زیادی بر می خوریم در یک جا سخن از بیعت خواستن یزید از امام حسین و امتناع امام از بیعت، در یکجا دعوت مردم کوفه از امام حسین و پذیرفتن امام ولی در جایی بدون توجه به مسئله بیعت و بدون توجه به درخواست دعوت کوفیان حضرت حسین (ع) از اوضاع حکومت انتقاد می کند.
از فساد و حرام خواریها و ظلم و ستم انتقاد می کند و اینجا امر به معروف و نهی از منکر را لازم می بیند.
البته حقیقتاً باید گفت همه این سه مورد تاثیر داشته است چون پاره ای از عکس العملهای امام بر اساس امتناع از بیعت پاره ای بر اساس دعوت مردم کوفه و پاره ای بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهای آن برهه از زمان صورت گرفته است.
حال باید دید دو عامل اصلی قیام چه بوده است. و باید دید کدام عامل تاثیری به سزایی داشته است.
توضیح عکس العمل اول را همه شنیده ایم که معاویه با چه وضعی به حکومت رسید وقتی اصحاب امام حسن مجتبی (ع)، آنقدر سستی کردند امام یک قرارداد موقت با معاویه امضاء کردند در مفاد این صلحنامه آمده بود که بعد از مرگ معاویه مقام خلیفه مسلمین به امام حسن برسد و اگر ایشان به شهادت رسیده بودند به برادرش امام حسین منتقل شود برای همین معاویه امام حسن مجتبی را مسموم نمودند تا مدعایی نماند و خود معاویه می خواست حکومت را به شکل سلطنت و موروثی در بیاورد. تا زمان معاویه ، مسئله خلافت و حکومت یک مسئله موروثی نبود و فقط دو طرز تفکر بود:
الف) یک طرز تفکر که خلافت، فقط شایسته کسی است که پیغمبر او را منصوب کرده باشد.
ب) یک طرز تفکر دیگر این بود که مردم حق دارند خلیفه ای برای خودشان انتخاب کنند و این مسئله در میان نبود که یک خلیفه برای خود جانشین معین کند اما تصمیم معاویه از همان روزهای اول این بود که نگذارد خلافت از خانه اش خارج شود ولی خود معاویه احساس می کرد این کار فعلا زمینه مساعدی ندارد و کسیکه او را به این کار تشویق و تشجیع نمود مغیره بن شعبه (لعنه ا…) بود چون مغیره خودش طمع حکومت کوفه را داشت مغیره همان شخصی بود که با غلاف شمشیر به پهلوی خانم زهرا (س) زد و همان مغیره ای که قبلا هم حاکم کوفه بوده است و از اینکه معاویه او را عزل نموده بود ناراحت بود. برای همین مغیره به شام رفت و به یزیدبن معاویه گفت نمی دانم چرا معاویه درباره تو کوتاهی می کند دیگر معطل چیست؟ چرا تو را جانشین خودش نمی کند یزید گفت پدر فکر می کند این قضیه عملی نیست مغیره گفت عملی است چون هر چه معاویه بگوید مردم شام اطاعت می کنند و مردم مدینه را مروان حکم و از همه جا مهمتر و خطرناکتر کوفه (عراق کنونی) است این هم بعهده من.
یزید به نزد معاویه رفت و مطالب مغیره را گفت وقتی معاویه ، مغیره را احضار نمود مغیره با تملق گویی و منطق قویی که داشت معاویه را قانع می سازد معاویه هم برای بار دوم به او ابلاغ حکومت کوفه را می دهد (البته این جریان بعد از شهادت امام حسن مجتبی یعنی سالهای آخر عمر معاویه بوده است) مردم کوفه و مدینه با پیشنهاد مغیره و مروان مخالفت کردند لذا معاویه مجبور شد خودش به مدینه برود . معاویه پس از تسلط کامل بر محیط داخلی و پهناور اسلام که از افریقای شمالی تا حدود چین توسعه یافته بود اولین و بزرگترین اشتباه خودش راجع به سیاست خارجی را مرتکب شد چون وقتی تصمیم گرفت پسر جوان و نالایقش را ولیعهد کند ولی مردم نپذیرفتند و او شکست خورد برای رسیدن به این قصد شومش مرتکب جنایت بزرگی شد و آن این بود که با امپراطور روم که نیرومندترین دشمن خونین اسلام و مسلمانان بود به نفع قصد شومش صلح کرد و با این عمل جلوی پیشروی اسلام را در اروپا متوقف ساخت و برای تهدید یک طرفردار نیرومند که تاج و تخت یزید را پشتیبانی کند حاضر شد باجی هم به دولت روم بدهد.
معاویه زمانیکه که خودش به مدینه رفت سه نفر که مورد احترام مردم بودند را خواست (امام حسین –(ع)عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم ، عبدالله بن زییر، همان شخصی که به امام علی خیانت کرد و مسبب جنگ جمل شد) معاویه سعی کرد با چرب زبانی به آنها برساند که صلاح اسلام ایجاب می کند حکومت ظاهری در دست یزید باشد ولی کار در دست شما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد حتی به آنها گفت شما فعلا بیعت کنید ولی آنها قبول نکردند.
معاویه هنگام مردن، سخت نگران وضع پسرش یزید بود و به او نصایحی کرد که اگر یزید جامه عمل می پوشاند یقیناً بیشتر می توانست حکومت کند نصایح این بود (ای پسر جان، من رنج بار بستن را از تو بر داشتم، کارها را برایت هموار کردم و دشمنانت را راحت نمودم و رقیبان عرب را زیر فرمانت آوردم مردم حجاز را منظور دار که اصل تو هستند هر کس از آنها به نزد تو آمد گرامیش دار و هر کدامشان را هم غایب بود احوالش را بپرس اهالی عراق را منظور دار.
و اگر خواستند حاکمی را از آنها عزل کنی دریغ نکن چون عزل یک حاکم، آسانتر از برابری با صد هزار شمشیر است اهل شام را هم منظور دار که اطرافیان نزدیک و ذخیره تو هستند و اگر از دشمنی در هراس یودی از آنها یاری بجو و چون موفق شدی آنها را به وطن خودشان برگردان زیرا اگر در سرزمین دیگر بمانند اخلاقشان بر می گردد. سپس معاویه می نویسد پسرم من نمی ترسم که کسی در حکومت با تو نزاع کند مگر ۳ نفر حسین بن علی – عبدالله بن زییر- عبدالله بن عمر ]چون هر سه خلیفه زاده بودند[.
حسین بن علی شخصی است که اهل عراق او را رها نکنند و او را وادار به خروج می کنند اگر خروج کرد و برابر او پیروز شدی از او درگذر که با تو خویشی نزدیک دارد و احترام و خلق او بسیار است و او نوه پیامبر است. اما عبدالله بن عمر اهل عبات است و اگر تنها بماند با تو بیعت می کند. ولی عبدالله بن زبیر اگر بر تو خروج کرد و بر او پیروز شدی بند از بندش جدا کن و تا بتوانی خون دیگران قوم خود را حفظ کن
معاویه می دانست این سه نفر یقیناً اعتراض خواهند کرد چون اعتراض آنها به نظر معاویه بدین دلیل بود که اگر خلافت به ارث برده می شود ما هم باید وارث باشیم و اگر خلافت به سابقه و لیاقت است هزاران مسلمان باسابقه و لیاقت است هزاران مسلمان سابقه دار تر از یزید هم وجود داشت و این اعتراضات واقعاً در ذهن اکثر مسلمان بود معاویه در این نصایح کاملا پیش بینی کرده بود که اگر یزید با امام حسین (ع) به خشونت رفتار کند و دست خود را به خون آغشته کند دیگر نمی تواند خلافت خود را ادامه دهد بقول بنی امیه متأسفانه یزید نتوانست سیاست مرموزانه پدرش را اعمال کند و سیاستی غلط را اعمال نمود و زحمات ۵۰ ساله امیر را رشته کرد . معاویه فردی زیرک بود و خوب می دانست و می توانست پیش بینی کند بر عکس یزید که اولا جوان بود ثانیا مردی بود که اشراف زاده و با لهو و لعب مانوس شده بود و کاری کرد که در درجه اول به زبان خاندان بنی امیه و ابوسفیان تمام شد.
بعد از اینکه معاویه در نیمه رجب سال ۶۰هـ.ق به درک رسید یزید به حاکم مدینه ولید بن عقبه ابوسفیان (نوه ابوسفیان) نامه ای می نویسد و مرگ معاویه را اطلاع می دهد و طی نامه ای خصوصی دستور داد از حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بیگرد و اگر بیعت نکردند سرشان را برای من بفرست وقتی ولید بن عقبه نامه یزید را دریافت کرد امام بعد از سه روز حرکت کرد. (علتش را انشاءالله در تاریخ واقعه کربلا تا شهادت خواهیم گفت) و به مکه هجرت نمود و شاید فکر شود که هجرت بدین جهت بوده است که مکه حرم امن الهی است و خون حضرت را نمی ریزند خیر بلکه اولا اعلام مخالفت خودش را اعلام کرد ثانیا اگر در مدینه می ماند صدایش آنقدر به عالم اسلام نمی رسید و اگر شهید هم می شد خونش تاثیر زیادی نداشت برای همین صدایش در اطراف پیچید که امام حاضر به بیعت نشده است ثالثاً و از همه مهمتر امام حسین سوم شعبان وارد مکه شد و ماههای شعبان ، رمضان، شوال، ذی القعده و تا هشت ذی الحجه در مکه ماند ماههایی مهم که مردم جهت حج عمره آنجا می آمدند تا اینکه ۸ ذی الحجه رسید و مردم که برای حج تمتع لباس احرام می پوشیدند و می خواهند به سوی منی و عرفات بروند همان لحظه ناگهان امام حسین (ع) اعلام می کند من می خواهم به طرف عراق و به سوی کوفه بروم یعنی پشت به حج و کعبه می کند و اعتراض و عدم رضایت خودش را به این شکل اعلام می کند.
البته مسئله بیعت مسئله اصلی قیام نیست فقط تأثیرش این بود که جرقه این حادثه عظیم کربلا زده شود
● احیای فرهنگ محبت و مهربانی
یامبر(ص) در اجرای شفقت و رحمت به بندگان خدا چندان مبالغه می ‏فرمود که باری‏ تعالی او را بدین صفت بارها در قرآن ستود.
اهل‏بیت پیامبر(ص) نیز در این زمینه بر سیره آن حضرت مشی می ‏کردند، اما حسین بن علی(ع) بنا به ضرورت و نیاز زمانه تأکیدی ویژه بر احیای این سنت داشت و آن را به گونه یک فرهنگ در گستره جامعه خشونت ‏زده می ‏خواست. اظهار محبت امام تنها منحصر به خویشاوندان و افراد خاندان خویش نبود، بلکه نسبت به دیگران نیز جریان می ‏یافت، حتی در طول حرکت و نهضت عاشورا نیز به گونه‏ای پررنگ ادامه داشت. ماجرای ملاقات آن حضرت با زهیر بن قین و صید کردن دل و جان این هوادار عثمان به تیر محبت و مهر، نمونه‏ ای از عمل به این سنت حسنه است.
شگفت ‏تر از رویداد یاد شده، مهر ورزی آن حضرت است با حرّ، آن هم در هنگامی که به عنوان فرمانده سپاه دشمن در برابر وی به صف ‏آرایی پرداخته است، واقعاً در کجای تاریخ دیده و شنیده شده که شخصی دشمن مسلح و ستیزه ‏جوی خویش را که از تشنگی زائد الوصف در معرض نابودی قرار گرفته سیراب کند؟ و نه تنها که لشکریان را، بلکه عطش اسبان و چارپایان آنان را نیز به اندک آب ذخیره کاروان فرونشاند! به این قطعه زیبای تاریخی ‏بنگرید:
«علی بن سمعان محاربی می ‏گوید: من آن روز در لشکر حرّ بودم و دیرتر از دیگران رسیدم، امام چون تشنگی من و اسبم را دید، فرمود : «راویه» را بخوابان! من مقصود او را نفهمیدم، بعد فرمود: ای برادرزاده، شتر آبکش را بخوابان. خوابانیدم. فرمود: از آن آب بنوش! چون آب با فشار بیرون می ‏ریخت من هر چه کردم، نتوانستم. از این رو خود به پیش آمد و سر مشک را گرفت و آب در کاسه ریخت مرا و اسبم را سیراب کرد!»
این رحمت واسعه حسینی بود که دل دشمن محارب را نرم و وادار به کرنش می ‏کرد، تا
جایی که در همان حالت رویایی، مقهور عدالت و دینداری حسین(ع) می ‏شود و در نماز بر وی اقتدا می ‏کند.
چه سعادتمند مردانی که در میانه راه مکه و کربلا با آن بزرگوار رو به رو شدند و در برابر دریای بیکران محبت و مهرش حیرت زده تسلیم گردیدند. همین پیوند عاطفی بود که خیلی زود به عشقی سوزان مبدل می ‏شد، به طوری که سر از پا نشناخته پروانه‏ وار خود را به شمع وجودش می‏ سپردند. اوج این دل‏دادگی در شب و روز عاشورا به زیباترین شکل آن در معرض دیدگان تاریخ نهاده شد:
به محمد بن بشر حضرمی خبر دادند فرزندت در یکی از مرزها دستگیر و اسیر گردیده. گفت: آنچه برای او و من پیش آمده است را به حساب خدا می ‏گذارم در حالی که دوست نداشتم او اسیر و من زنده باشم!
امام(ع) نیز در برابر فرمود:
«رحمت خدا بر تو باد از قید بیعت من آزادی، برو و نسبت به رهایی فرزندت بکوش!» گفت: «اگر حیوانات درنده مرا زنده زنده بخورند هرگز از تو جدا نشوم»
پس امام از برد یمانی آورد و به او گفت به فرزند دیگرت که هم اکنون در نزد توست بده و به او بگو آنها را هزینه آزادی برادرش کند!
دیگر یاران نیز در شعله عشق آتشین می ‏سوختند و احساسات بی ‏شائبه خویش را در عباراتی مشابه اظهار می‏ داشتند، یکی می ‏گفت: « دوست دارم هزار بار پی در پی کشته و زنده شوم ولی خدای بزرگ در ازای آن، جان تو و جوانانت را نجات دهد».
یکی می ‏گفت:
«اگر هفتاد بار سوزانده و خاکستر شوم و باز زنده گردم باز هم دست از تو بر نمی ‏دارم».
پیوند عاطفی امام و رابطه مهرآمیز وی با افراد خاندانش نیز حتی در گرماگرم نبرد مرهمی است بر زخمهای خشونت ‏زدگان صحرای تفتیده طف و کویر درشتناک خودکامگی و ستم‏ پیشگی. رفتار وی در روز عاشورا با زنان و کودکان آن اندازه لطیف و زیبا است که نظیری برای آن نمی ‏توان یافت، برای همین جهت بود که زینب علیهاسلام در هنگام حرکت به سوی کوفه و شام، وقتی سر حسین(ع) روی نیزه در برابرش دید به این شعر مترنّم گردید:
یا اخی قلبک الشقیق علینا ما له قد شقی و صار صلیبا.
▪ محبت و معرفت
امام خمینی (ره) از دوران نوجوانی با اطاعت از احکام الهی به تزکیه و تصفیه درون و تحصیل مقامات معنوی روی آورد و در همین دوران، عطر پارسایی‌اش در فضای جان مشتاقان مکارم پیچید. سحرخیزی، تهجد و راز و نیاز به درگاه حی بی‌نیاز حالاتی است که امام خمینی (ره) از همان آوان جوانی بدان اهتمام داشت. حب خداوند، که به صورت فطری در عمق جانش وجود داشت،‌ دلش را روشن گردانید و چون به ایمان و معرفت و اخلاص خویش افزود، این محبت ملکوتی در وجودش فزونتر گردیده، چون چشمه‌ای جوشید و او را از یاد غیرخدا پاک ساخت. بدین ترتیب، جذب پاکیها شد و پیوندی مستحکم با خاندان عصمت و طهارت برقرار کرد. این پیوند مقدس به تدریج به عشقی جاودان تبدیل شد. او دیگر سراپا محبت و شیفتگی شده بود. هرکجا روایتی از امام (ره) به میان می‌آمد و یا نام راوی احادیث اهل‌بیت (ع) را می‌شنید، احترام می‌نهاد و تجلیل می‌کرد، و در مورد امامان (ع) می‌فرمود:« سلام الله علیهم اجمعین.» عشق به خاندان عصمت و طهارت سبب شد تا برای دفاع از حریم آنان کتاب کشف اسرار را در سنین جوانی به رشته تحریر درآورد و برای زیارت خانه خدا و کربلای امام حسین (ع) کتابهایش را بفروشد. بارها اتفاق می‌افتاد که امام از حالات و سیره اهل بیت (ع) مطالبی نقل می‌فرمود تا مسایل اسلامی به صورت خشک عرضه نگردد و روح معنوی شاگرد تکامل داده شود.
صدای یا حسین (ع) اشک بر دیدگانش جاری می‌ساخت. و با آنکه در مصایب شکیبا بود و حتی برای شهادت فرزند ارشدش حاج آقا مصطفی اشک نمی‌ریخت، در محافل ذکر اهل بیت (ع)‌ چون عبارت السلام علیک یا اباعبدالله را می‌شنید قطرات اشک از دیدگانش فرو می‌چکید. در ماجرای ارتحال فرزندش، هرکس وارد خانه امام در نجف می‌گردید بی‌اختیار اشک می‌ریخت، اما او چون کوهی استوار بود و به هیچ وجه آثار شکست، اندوه و تالم در سیمایش هویدا نشد. یکی از ذاکران حسینی گفت:«این حالت امام خطرناک است. باید کاری کرد تا ایشان نیز بگرید. نباید اجازه بدهیم بغض امام در درونش منفجر شود. سپس به مناسبت، روضه حضرت علی‌اکبر (ع) را خواند. امام سر بر زمین نهاد و گریست. یکی از یارانش درباره مجالس روضه‌خوانی وی چنین می‌گوید : آن زمانی که امام در ایران به سر می‌برد، سه روز فاطمیه (اول، دوم، و سوم جمادی الثانی) روضه داشت. در نجف که بود، سه شب احیا را هم اضافه کرد. روضه خوان که روضه می‌خواند، امام همینطور دستمال دستش بود و گریه می‌کرد. گاهی هم در کربلا در دسته‌های سینه زنی و عزاداری شرکت می‌کرد و یا در نجف سوگواران حسینی خدمتش می‌آمدند و امام هم به آنان اظهار لطف و محبت می‌کرد. یکی از نویسندگان معاصر می‌نویسد: «بارها مشاهده می‌کردم که در مسجد بالای سر حضرت معصومه (ع) یا در خانه برخی از علما، امام همچنان آرام و ساکت نشسته بودند و به سخنان واعظ یا خیب گوش می‌دادند، ولی همین که لحظه ذکر مصیبت فرا می‌رسید، دستمال از جیب بیرون آورده و بی‌اختیار گریسته و گوهر اشک را از دیدگان مبارک جاری می‌نمودند.
در زمانی که امام (ره) در فرانسه به سر می‌بردند، چون ماه محرم فرا رسید، در روز تاسوعا امام از یکی از همراهان خواست روضه بخواند. او عرض کرد : آمادگی ندارم و حال و هوای پاریس به هیچ‌وجه مناسب روضه‌خوانی نیست. امام (ره) تاکید فرمود : فرقی نمی‌کند باید به همان صورت مجالس معمولی ایران، روضه بخوانی. وی ظهر تاسوعا در جمع خبرنگاران ایرانی و خارجی شروع به روضه‌خواندن کرد. ناگهان مشاهده کرد امام سخت مشغول گریه کردن است.
برای کسانی که از کشورهای اروپایی آمده بودند، شگفت‌آور بود که مردی، پس از سالهای متمادی مبارزه در برابر استبداد و استکبار، روز تاسوعا بنشیند، و بگرید، اما امام به این تفاسیر وقعی نمی‌نهاد و لازم می‌دید آداب و رسوم محرم و ایام سوگواری در آنجا هم اجرا شود. امام (ره) چنان دلباخته و مشتاق اهل بیت و سیدالشهدا(ع) بود که هروقت روضه‌خوان یا مداحل اهل بیت (ع) را می‌دید، تمام قدبلند می‌شد، و نیز چون یکی از این افراد می‌خواست از نزدش برود، او را بدرقه می‌کرد. یک بار امام را در جماران دیدند که به جای صندلی بر زمین نشسته است، آن هم روز عاشورا و به احترام عزاداری امام حسین (ع) بود. امام خمینی (ره) با درسهای عملی‌اش به سوگواری‌ ها مفهومی دیگر بخشید. وقتی گروهی از شبه روشنفکران به عزاداری و سینه‌زنی تاختند، شدیداً به ترویج سنت دیرینه عزاداری پرداخت. از نهضت حسینی و سوگواری برای آن حضرت دفاع کرد و فرمود :« سیدالشهداء را این گریه‌ها حفظ کرده است ...هر مکتبی تا پایش سینه‌زنی نباشد ... گریه کن نباشد ... حفظ نمی‌شود.
● آداب عزاداری
۱) سیاهپوشی :
از نظر فقهی پوشیدن لباس سیاه مکروه است ولی در عزاداری امام حسین (علیه السلام ) وائمه معصومین (علیهم السلام ) استثناء شده است زیرا این کار نشانه حزن و اندوه و نمودار شعائر و حماسه ها است .

۲) تسلیت گویی :
اصل تسلیت گفتن در شرایط مصیبت و اندوهی که بر کسی وارد شده در اسلام مستحب است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) : هرکس مصیبت دیده ای را تسلیت گوید ، پاداشی همانند او دارد سفینةالبحار، ج۲، ص۱۸۸ )
ـ این سنت در بین شیعیان رایج است و با جمله « اَعظَمَ اللهُ اُجُورَکُم » همدیگر را تسلیت می دهند.
ـ امام باقر (علیه السلام ) : وقتی شیعیان به هم می رسند در مصیبت ابا عبدالله (علیه السلام )این جمله را تکرار نمایند : « اَعظَمَ اللهُ اُجُورَنا بمُصابنا بالحُسَین (علیه السلام ) وَ جَعَلَنا وَ اِیاکُم مِنَ الطالبینَ بثاره مع وَلیهِ الاِمام المَهدی مِن الِ مُحَمَدٍ علیهمُ السَلامُ.» خداوند اجر ما را به سوگواری و عزاداری بر امام حسین (علیه السلام ) بیفزاید و ما و شما را از خونخواهان او همراه با ولی خود امام مهدی از آل محمد (علیهم السلام ) قرار بدهد . مستدرک الوسایل،ج۲،ص۲۱۶)
۳) تعطیلی کار در روز عاشورا :
امام صادق (علیه السلام ) : کسی که روز عاشورا را تعطیل کند ، یعنی عقب کسب و کارش نرود و به کوری چشم بنی امیه که روز عاشورا را متبرک می دانستند، اگر کسی برای معیشت روزانه اش هم فعالیتی نکند، خداوند حوائج دنیا و آخرتش را بر آورد و کسی که روز عاشورا روز حزن و اندوه او باشد، در عوض فردای قیامت که برای همه روز هول و ترس است برای او روز شادی خواهد بود. (امالی شیخ صدوق ، ص۱۲۹)
۴) زیارت و زیارت خوانی :
علقمة بن حضرمی از امام باقر (علیه السلام ) در خواست نمود که مرا دعایی تعلیم بفرما که از راه نزدیک یا دور و از خانه ام در این روز (روز عاشورا ) بخوانم .
امام فرمودند : ای علقمه ! هرگاه خواستی (دعا بخوانی ) دو رکعت نماز بخوان بعد از آن این زیارت (عاشورا ) را بخوان .
پس اگر تو این زیارت را بخوانی ، دعا کرده ای به آنچه که ، ملائکه برای زائر حسین (علیه السلام ) دعا می کنند و خداوند صد هزار هزار درجه برای تو بنویسد و مثل کسی هستی که با حسین (علیه السلام ) شهید شده باشد تا مشارکت کنی ایشان را در درجات ایشان و شناخته نشوی مگر در جمله شهیدانی که شهید شده اند با آن حضرت و نوشته شود برای تو ثواب زیارت هر پیغمبری و رسولی و ثواب زیارت هر که زیارت کرده حسین (علیه السلام ) را از روزی که شهید شده است(مصباح المتهجد ، ص۷۱۴)
می توانید زیارت عاشورای معروفه را با صد لعن و صد سلام بخوانید و اگر وقت ندارید برای صد لعن و صد سلام ، زیارت عاشورای غیر معروفه را که در اجر و ثواب با زیارت معروفه یکسان است ، هر روز بخوانید. (هر دو زیارت در مفاتیح الجنان هست.)]
۵ ) تباکی و گریستن :
در حدیث قدسی آمده که خداوند به حضرت موسی (علیه السلام) فرموند : ای موسی ! هر یک از بندگانم در زمان شهادت فرزند مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) (روز عاشورا) گریه کند یا حالت گریه به خود بگیرد و بر مصیبت سبط پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تعزیت گوید همواره در بهشت خواهد بود. (مستدرک سفینه البحار، ج۷، ص۲۳۵
۶) برگزاری مجالس عزاداری :
امام صادق (علیه السلام) می فرماید : مجلس گرفتن شما را من دوست می دارم . در مجالس خود « امر ما را » زنده بدارید . خداوند رحمت کند کسی که امر ما را زنده بدارد. (وسایل الشیعه، ج۱۰، ص۲۳۵)
۷ ) نماز جماعت ظهر عاشورا :
سید الشهداء و یاران با وفای او همه کشته راه نماز شدند.از این رو در زیار ت مطلقه امام حسین خطاب به امام می گوییم : اشهد انک قد اقمت الصلاة و اتیت الزکاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر. ۱ تا ۷ – سوگنامه عاشورا ، ص ۸۰- ۶۷
۸ ) باید مقداری از لذائذ زندگی را که از خوردن و نوشیدن و حتّی خوابیدن و گفتن بدست می‏آید ترک نموده ( مگر آن که لازم باشد ) و دیدار با برادران دینی را ترک کرده و آن روز را روز گریه و اندوه خود قرار دهد.و مانند کسی باشند که پدر یا فرزند خود را از دست داده است‏ .
* امام صادق (علیه السلام) : در روز (عاشورا) از کارهای لذتبخش دوری شود و آداب و سنن سوگواری بر پا گردد و تا زوال خورشید از خوردن و آشامیدن خودداری شود و بعد از آن همان غذایی خورده شود که سوگوارن می خورند. (میزان الحکمه ، ج۸ ، ص۳۷۸۳)
[ یکی از علما می فرمودند : از روز ۷ محرم که آب را بر امام حسین (علیه السلام) بستند تا روز عاشورا سعی کنید آب نیاشامید، نوشیدنی های دیگر بیاشامید ولی به احترام آقا و اهل بیتش آب نیاشامید. ]
۹) رعایت اخلاص:
عزاداری را بخاطر رسم و عادت انجام نداده و سعی کنیم این کارها را با نیتی خالص و برای رضای خدا انجام داده و در خلوص خود نیز صادق باشیم. زیرا کار کوچکی که با نیت خالصانه و صادقانه همراه باشد بهتر از کارهای زیادی است که خلوص و صداقت در آن نباشد ، حتی اگر چندین هزار برابر باشد. و این مطلب بخوبی از عبادتهای حضرت آدم علیه السّلام و شیطان فهمیده می‏شود ، زیرا عبادتهای چندین هزار ساله شیطان او را از جاودانگی در آتش نجات نداد ولی یک توبه حضرت آدم علیه السّلام باعث بخشش خطا و برگزیدن او شد. در هنگام انجام اعمال نیز باید مواظب باشد که ریاء و دوستیِ ستایش مردم در نیت او وارد نشود
۱۰) در آخر روز عاشورا زیارت تسلیت را بخواند، و روز عاشورا را با توسلی ...اصلاح حال و پذیرش عزاداری را [ از خداوند] خواسته و از کوتاهی خود معذرت بخواهد. ۸ تا۱۰ – ترجمه المراقبات ، ص۵۳● اشک و عزاداری موجودات برای عزیز زهرا علیها‌السلام
در روایات متعدد و اخبار بسیاری آمده هنگامی که حضرت امام حسین علیه‌السلام به شهادت رسیدند و چراغ هدایت شکسته و کشتی نجات به دریای خون نشست آسمان گریست و خون بارید و خورشید شفق‌گون شد و عالم وجودچهره، عزادار به خود گرفت آنچه فراروی شماست مختصر توضیحی است بر چگونگی عزاداری عالم وجود از انسان و جن و ملک وحیوانات و گیاهان و جمادات نخست باید گفت که تمام ذرات این عالم حتی جمادات دارای درک و شعورند خاصیت اثرپذیری و اثر بخشی دارند و این مطلب از جهت علمی، مسلم و از جهت آیات و روایات نیز روشن است به عنوان نمونه همین ضبط صوت یا فیلم و عکس، دارای گیرندگی و فرستندگی هستند که صوت یا تصویر را بر روی خود جذب نموده و در شرائط خاصی تحویل می‌دهند یا سلولهای هوا طوری هستند که وقتی صدایی از انسان یا هر چیز دیگر تولید می‌شود آن را می‌گیرند و به یکدیگر تحویل می‌دهند و تا آنجا که صدا می‌رسد دائماً‌ دسته‌ای سلولها،‌صوت را می‌گیرند و به سلولهای بعدی می‌سپارند که اگر این حالت گیرندگی و فرستندگی در سلولهای هوا وجود نداشت هرگز صدای ما به هیچ جا نمی‌رسید و اصلا صوت تولید نمی‌شد.
.دانشمندان گویند: تمام صداهای تولید شده، در هوا موجودات و حتی اگر انسان بتواند دستگاهی بسازد که قابلیت گرفتن و انعکاس صوت را داشته باشد می‌تواند تمام صداها و کلمات و صحبتهایی را که قرنها پیش اتفاق افتاده است بگیرد و منعکس کند زیرا تمام آن اصوات در وجود هوا موجود و محفوظ و مضبوط است. و ذرات هوا آنها را در دل خود نگه داشته است. بنابراین جمادات نیز در میزان خودشان درک و فهمی دارند لکن اگر انسان دیده حق بین و ملکوتی داشته باشد می‌تواند بدون هیچ وسیله‌ای صداهای ضبط شده بر جمادات را بشنود. آنان این صداها را درک کرده و بعد پس می‌دهند.
در آیه‌شریفه قرآن نیز به این حقیقت اشاره شده است:
« تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَـکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ [۱]»
آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند همه تسبیح او می‌گویند و هر موجودی تسبیح و حمد او می‌گوید ولی شما تسبیح آنها را نمی‌فهمید.»
آری!‌کسانی که پرده‌های حجاب دنیوی نمی‌تواند در برابر چشمان آنان مانعی ایجاد نماید به دیده‌ای ملکوتی می‌بینند آنچه را دیگران در نمی‌یابند و می‌شنوند آنچه را دیگران درک نمی‌کنند.
حضرت امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید:
« انّا لنری انّ تنقض الجدار هو تسبیحه[۲],ما می‌بینیم صدایی که از شکاف دیوار بلند می‌شود همان تسبیح اوست»
قرآن کریم:
« أَلَمْ تَرَأَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ[۳]
آیا ندیدی تمام آنان که در آسمانها و زمینند برای خدا تسبیح می‌کنند و همچنین پرندگان به هنگامی که به فراز آسمان بال گسترده‌اند؟! هر یک از آنها نماز و تسبیح خود را می‌داند»
چنانچه از این آیه شریفه استفاده می‌شود هر چیز تسبیح خدا می‌گوید حتی پرندگان و حتی برای آنان نمازی هست که خوب بدان آگاهند، به ذکر خدا و نماز مشغول می‌شوند.
حضرت اما صادق علیه‌السلام می‌فرماید:
« رسول خدا صلی الله علیه و آله نهی فرمودند از اینکه در صورت چهارپایان داغ و علامت گذاری کنند یا با تازیانه به صورت آنان بزنند چرا که آنان تسبیح خدا و حمد الهی بجا می‌آورند.»[۴]
و نیز آن حضرت فرمودند:
«هیچ پرنده‌ای در دریا یا خشکی شکار نمی‌شود و هیچ حیوان وحشی صید نمی‌گردد مگر اینکه تسبیح گفتن خویش را ضایع نموده است.»
البته گاهی به اعجاز،‌ گوش دیگران نیز صدای تسبیح و حالت ملکوت اشیاء را می‌شنود و درک می‌کند. چنانچه از ابن عباس نقل شده که فرمانروایان حضرموت بر نبی اعظم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده گفتند: چگونه بدانیم تو رسول خدایی؟ آن حضرت یک کف از سنگریزه‌ها برداشته فرمودند:‌اینها شهادت می‌دهند که من فرستاده خدایم در آن هنگام سنگریزه‌ها در دست حضرت،‌ تسبیح گفته و شهادت به رسالت آن جناب دادند. [۵]
قرآن کریم درباره سنگها چنین می‌فرماید:
«... وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا ... وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ[۶]
پاره‌ای از سنگها می‌شکافد و از آن نهرها جاری می‌شود و پاره‌ای ... و پاره‌ای از خوف خدا ( از فراز کوه) به زیر می‌افتد.»
آری!‌ سنگها نیز فهم و درکشان به حدی است که از عظمت پروردگار خویش، خائف و هراسان‌اند.
پس اکنون اگر در تاریخ آمده که جمادات در هنگام شهادت سید شهیدان علیه‌السلام گریستند جای تعجب و انکار نیست که آمده:‌چون شمر لعین سر مطّهر از بدن حضرتش جدا ساخت زمین لرزید و آسمانها تاریک شد و قطراتی از خون بارید و منادی از آسمان ندا کرد:‌ به خدا قسم امام فرزند امام کشته شد به خدا قسم حسین بن علی بن ابیطالب کشته شد پس غبار غلیظ سیاهی برخاست که باد سرخ به همراه داشت. هیچ چشمی و اثری در آن دیده نمی‌شد. لشگریان گمان بردند عذاب نازل شده، ساعتی اوضاع،‌اینگونه بود و سپس رفع شد.
در خبری آمده:
« لما قتل الحسین علیه‌السلام مطرت السماء مطراً کالدم احمرت منه البیوت و الحیطان[۷]
هنگامی که (حضرت امام) حسین علیه‌السلام کشته شده آسمان بارانی چون خون بارید که خانه‌ها و دیوارها به وسیله آن سرخ شد.»
در خبری دیگر آمده:
« انّ الشّمسَ کانت حَمراء کانَّها دم عبیط[۸],خورشید چنان قرمز گشت که گویی خون تازه است»
و در روایتی دیگر:
« انّه لمّآ مضی الحسین بکت علیه السموات السبع و ما فیهنّ‌ و الارضون السبع و ما فیهنّ و ما بینهنّ و ما ینقلب فی الجنة و النار من خلق ربنا و مایری و ما لایری الا البصره و دمشق و آل عثمان [۹]
آن هنگام که حسین(علیه‌السلام) به شهادت رسید هفت آسمان و آنچه در آن است و زمینهای هفتگانه و هرچه در آنهاست و آنچه مابین آسمانها و زمین است و هر آفریده خدا در بهشت و جهنم و آنچه دیده می‌شود و آنچه دیده نمی‌شود بر او گریستند مگر بصره و دمشق و آل عثمان»
آری! غیر از این سیه روزان وارونه بختان که به کشتن عزیز پیامبر، شادمان بودند، همه چیز محزون و گریان بود.
البته باید توجه داشت که گریه هر چیزی به حسب حال و میزان خود آن چیز است. گریه جنّ و پرندگان و وحوش و هرچه چشم بینا دارد مانند گریه انسان است چنانچه در روایات آمده:
« بکت الانس والجنّ و الطیر و الوحوش علی الحسین بن علی علیه‌السلام حتی ذرفت دموعها
انس و جن و پرندگان و حیوانات وحشی بر حسین بن علی علیهما‌السلام گریستند که اشکهاشان جاری شد.»
امیرالمومنین علیه‌السلام می‌فرماید:‌ « پدر و مادرم فدای حسین که در پشت کوفه کشته می‌شود. به خدا قسم گویا می‌بینم که وحوش،‌گردنهای خود را بر قبر او کشیده و انواع حیوانات وحشی بر او گریه و عزاداری می‌کنند تا صبح شود پس اکنون که چنین است مبادا شما جفا کنید»[۱۱]
از روایات چنان می‌نماید که فرشتگان نیز گریه می‌کنند ولی به گونه‌ای لطیف‌تر و نورانی‌تر و حوریان و غلامان عالم قدس نیز چنین‌اند و جهنم نیز گریست: « فتزفر جهنّم زفره »[۱۲]
جهنم چنان شعله ور شد که اگر خازنین آن مهیا نبودند و درهای آن را محکم نگاه نمی‌داشتند دود و سیاهیش اهل دنیا را در کام خود می‌کشید و آنان را می‌سوزاند.»
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند یکباره بر جریده‌ رحمت قلم زنند
و گریه دریاها به متلاطم شدن و بالا گرفتن امواج سهمگین آن و خورشید و ماه و ستارگان به خسوف و گرفتگی و سرخ فام شدن است و هر چیز به حساب خود گریه بر عزیز زهرا داشته و دارد.[۱۳]
پس ای عزیز !‌بیا تا ما از جمادات و وحوش بیابان کمتر نباشیم بیا تا همسان با ذرات عالم وجود و هماهنگ با تمام آفرینش شویم. مبادا در ایام شهادت عزیز فاطمه علیها‌السلام حال ما حال انسانهای بی درد و مهر و عاطفه و احساس باشد. نکند ما نیز چون آل امیّه و دودمان عثمان در ایام سوگواری امام زمان علیه‌السلام مشغول تفریح و جشن و پایکوبی و سرور و شادمانی باشیم مبادا در این روزها و شبها به جای نوای ملکوتی نوحه و صدای رثاء از خانه‌ها و اتومبیلهامان صدای موسیقی و آواز آوازه‌خوانان برخیزد. که روز ظهور وارث عاشورا و کربلا و آخرین یادگار حضرت زهرا علیهاالسلام در پیشگاهش سرافکنده و شرمسار باشیم و در روز واپسین که خوبان زیر لوای شفاعت رسول الله صلی الله علیه و آله و در سایه پرچم حضرت علی مرتضی علیه‌السلام صف کشیده‌اند ما در صف سیه بختان بنی امیه و بنی امیه صفتان قرار گیریم، به خدای بزرگ پناه می‌بریم.
خداوندا از تو کمک می‌طلبیم ما را توفیق عنایت فرما که از گریه کنندگان بر عزیز شهید کربلا و مظلومین آل رسول و ذریه پاک بتول علیهم‌السلام باشیم و آنچه برای بهترین عزاداران و نوحه سرایان او مقرر فرموده‌ای از کرم و احسانت به ما نیز عطا فرما!
« اللهّم عجّل لولیک الفرج واجعلنا من خیر شیعته و انصاره بحقّ محمّد و آله الطاهرین »
● اصحاب امام حسین (ع)
اصحاب شهادت طلب و با وفای سید الشهدا«ع»،نمونه بارز آگاهی،ایمان،شجاعت و فداکاری بودند و فضیلت آنان بیش از آن است که در این مختصر بگنجد.روایاتی در فضیلت یاران امام وارد شده است.(۱) خصوصیات آنان نیز در برخی کتب آمده است.(۲)
مروری بر زیارتنامه‏های شهدای کربلا،فضیلتهایی چون وفای به عهد،بذل جان در نصرت حجت خدا،وفا داری به امام و...را یاد آور می‏شود.ویژگیهای افراد جبهه حسینی به تعبیر یکی از پژوهشگران چنین است:
۱) اطاعت محض و عاشقانه
۲) هماهنگی کامل با رهبری(تا جایی که بدون اجازه نمی‏جنگیدند)
۳) خطر پذیری و شهادت طلبی
۴) شجاعت ویژه
۵) صباریت و مقاومت جاودانه
۶) سازش ناپذیری
۷) جدیت،قاطعیت و عزم راسخ
۸) خدا بین و خدا خواه
۹) از همه چیز بریده و به خدا پیوسته
۱۰)دقیق،منظم،منضبط
۱۱) نهایت رشد و کمال، صلاح(سیاسی،فرهنگی)
۱۲) الگوی عملی دفاع و مقاومت(لکم فی اسوة)
۱۳)باوفاترین و پای بندترین یاران بر پیمان
۱۴) آزادگی(هیهات منا الذلة)
۱۵) فرماندهی ویژه،مدیریت نمونه
۱۶) غنای روحی از ما سوی الله(انطلقوا جمیعا)
۱۷) شرکت در میدانهای جنگ سیاسی،فرهنگی،اقتصادی،نظامی در طفولیت و سنین پایین
۱۸) «کل»
بینی نه«جزء»بینی(کل یوم عاشورا...مثلی لا یبایع مثله)
۱۹) سازنده حرکتهای تاریخساز
۲۰) مقاومت و مبارزه نابرابر در تنهایی
۲۱) یقین و بصیرت کامل،شک شکن
۲۲) پافشاری و استقامت در حق با اقلیت،در برابر اکثریت مخالف(لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله)
۲۳) نقش زن در سرنوشت مبارزات سیاسی،فرهنگی بشریت
۲۴) سپر دین بودن،نه دین سپری
۲۵) اصالت با جهاد اکبر
۲۶) ساختار روحی و جسمی مناسب و هماهنگ با استراتژی عاشورا.(۳)
آنان که در رکاب سید الشهدا به فیض شهادت رسیدند،جمعی از بنی هاشم بودند، جمعی از مدینه با آن حضرت آمده بودند،برخی در مکه و طول راه به وی پیوستند،برخی هم از کوفه توانستند به جمع آن حماسه سازان شهید بپیوندند.کسانی هم در راه نهضت حسینی،پیش از عاشورا شهید شدند که آنان نیز جزء اصحاب او به شمار می‏آیند.تعداد ۶ نفر از یاران امام که در کوفه شهید شدند،عبارتند از:عبد الأعلی بن یزید کلبی،عبد الله بن بقطر،عمارة بن صلخب،قیس بن مسهر صیداوی،مسلم بن عقیل و هانی بن عروه.
شهدای بنی هاشم:تعداد ۱۷ نفر از شهدای کربلا که شهادتشان اجماعی است،عبارتند از:
علی بن الحسین الأکبر،عباس بن علی بن ابی طالب،عبد الله بن علی بن ابی طالب،جعفر بن علی بن ابی طالب،عثمان بن علی بن ابی طالب،محمد بن علی بن ابی طالب،عبد الله بن حسین بن علی،ابو بکر بن حسن بن علی،قاسم بن حسن بن علی،عبد الله بن حسن بن علی، عون بن عبد الله بن جعفر،محمد بن عبد الله بن جعفر،جعفر بن عقیل،عبد الرحمن بن عقیل، عبد الله بن مسلم بن عقیل،عبد الله بن عقیل،محمد بن ابی سعید بن عقیل.(۴) نام ده نفر دیگر نیز نقل شده که البته یقینی نیست،آنان عبارتند از:ابو بکر بن علی بن ابی طالب،عبید الله بن عبد الله بن جعفر،محمد بن مسلم بن عقیل،عبد الله بن علی بن ابی طالب،عمر بن علی بن ابی طالب،ابراهیم بن علی بن ابی طالب،عمر بن حسن بن علی،محمد بن عقیل و جعفر بن محمد بن عقیل.(۵)
شهدای دیگر:نام کسانی غیر از بنی هاشم که در کربلا در رکاب امام حسین«ع»به شهادت رسیدند و توضیح مختصری در باره هر یک،در جای مناسب هر کدام در این کتاب(به ترتیب الفبا)آمده است.در اینجا فهرستی از همه آنان را یکجا بر اساس نقل کتاب «انصار الحسین»می‏آوریم.
در کتب یاد شده،دو جدول نام است.یکی نامهایی که در زیارت ناحیه مقدسه و نیز در منابع دیگری همچون رجال شیخ،یا رجال طبری آمده است.این جدول که نام ۸۲ نفر را در بر دارد چنین است:اسلم ترکی،انس بن حارث کاهلی،انیس بن معقل اصبحی، ام وهب،بریر بن خضیر،بشیر بن عمر حضرمی،جابر بن حارث سلمانی،جبلة بن علی شیبانی،جنادة بن حارث انصاری،جندب بن حجیر خولانی،جون مولی ابو ذر غفاری،جوین بن مالک ضبعی،حبیب بن مظاهر،حجاج بن مسروق،حر بن یزید ریاحی، حلاس بن عمرو راسبی،حنظلة بن اسعد شبامی،خالد بن عمرو بن خالد،زاهر مولی عمرو بن حمق خزاعی،زهیر بن بشر خثعمی،زهیر بن قین بجلی،زید بن معقل جعفی، سالم مولی بنی المدینة کلبی،سالم مولی عامر بن مسلم عبدی،سعد بن حنظله تمیمی، سعد بن عبد الله،سعید بن عبد الله،سوار بن منعم بن حابس،سوید بن عمرو خثعمی، سیف بن حارث بن سریع جابری،سیف بن مالک عبدی،حبیب بن عبد الله نهشلی،شوذب مولی شاکر،ضرغامة بن مالک،عابس بن ابی شبیب شاکری،عامر بن حسان بن شریح، عامر بن مسلم،عبد الرحمان بن عبد الرحمان بن عبد الله ارحبی،عبد الرحمان بن عبد ربه انصاری،عبد الرحمان بن عبد الله بن یزید عبدی،عبید الله بن یزید عبدی،عمران بن کعب، عمار بن ابی سلامه،عمار بن حسان،عمرو بن جناده،عمر بن جندب،عمرو بن خالد ازدی، عمر بن خالد صیداوی،عمرو بن عبد الله جندعی،عمرو بن ضبیعه،عمرو بن قرضه،عمر بن قرضه،عمر بن عبد الله ابو ثمامه صائدی،عمرو بن مطاع،عمیر بن عبد الله مذحجی،قارب مولی الحسین«ع»،قاسط بن زهیر،قاسم بن حبیب،قرة بن ابی قره غفاری،قعنب بن عمر، کردوس بن زهیر،کنانة بن عتیق،مالک بن عبد بن سریع،مجمع بن عبد الله عائذی، مسعود بن حجاج و پسرش،مسلم بن عوسجه،مسلم بن کثیر،منجح مولی الحسین«ع»، نافع بن هلال،نعمان بن عمرو،نعیم بن عجلان،وهب بن عبد الله،یحیی بن سلیم،یزید بن حصین همدانی،یزید بن زیاد کندی،یزید بن نبیط.
جدول دوم،اسامی کسانی است که در منابع متأخرتری مانند زیارت رجبیه،«مناقب»
ابن شهرآشوب،«مثیر الأحزان»یا«لهوف»آمده است که عبارتند از:(۲۹ نفر)ابراهیم بن حصین،ابو عمرو نهشلی،حماد بن حماد،حنظلة بن عمرو شیبانی،رمیث بن عمرو،زائد بن مهاجر،زهیر بن سائب،زهیر بن سلیمان،زهیر بن سلیم ازدی،سلمان بن مضارب، سلیمان بن سلیمان ازدی،سلیمان بن عون،سلیمان بن کثیر،عامر بن جلیده(یا:خلیده)، عامر بن مالک،عبد الرحمان بن یزید،عثمان بن فروه،عمر بن کناد،عبد الله بن ابی بکر، عبد الله بن عروه،غیلان بن عبد الرحمان،قاسم بن حارث،قیس بن عبد الله،مالک بن دودان، مسلم بن کناد،مسلم مولی عامر بن مسلم،منیع بن زیاد،نعمان بن عمرو،یزید بن مهاجر جعفی.
از نظر سن و سال،تعدادی از این شهدا جوان بودند.نام این جوانان شهید در رکاب حسین«ع»از بنی هاشم و دیگران اینهاست:علی اکبر،عباس بن علی،قاسم،عون بن علی، عبد الله بن مسلم،عون و محمد(پسران زینب کبری)،وهب،عمرو بن قرظه،بکیر بن حر، عبد الله بن عمیر،نافع بن هلال،سیف بن حارث،اسلم،عمرو بن جناده،مالک بن عبد و....
ستایش عظیمی را که سید الشهدا«ع»شب عاشورا از یاران خویش کرد،نام آنان را جاویدان و مقامشان را جلوه‏گر ساخت.آنجا که فرمود:من اصحابی شایسته‏تر و بهتر از یاران خود نمی‏شناسم«فانی لا اعلم اصحابا اولی و لا خیرا من اصحابی و لا اهل بیت ابر و لا اوصل من اهل بیتی،فجزاکم الله عنی جمیعا خیرا».(۶) در زیارت ناحیه مقدسه هم امام زمان«ع»به آنان اینگونه سلام داده است:«السلام علیکم یا خیر انصار...».
در توصیف آن شیر مردان عارف،بسیار سخن می‏توان گفت.از زبان دشمن هم می‏توان حقایق را شناخت.به مردی که روز عاشورا همراه عمر سعد در کربلا شرکت داشته،گفتند:وای بر تو!آیا ذریه رسول خدا«ص»را کشتید؟گفت:...اگر تو شاهد چیزی بودی که ما دیدیم،تو هم همچون ما می‏کردی.گروهی بر ما تاختند که دستهاشان بر قبضه شمشیرها بود،همچون شیران خشمگین،سواران را از چپ و راست درهم می‏نوردیدند و خویش را به کام مرگ می‏افکندند.نه امان می‏پذیرفتند،نه علاقه به مال داشتند و نه چیزی می‏توانست مانع ورودشان بر برکه‏های مرگ گردد!اگر اندکی از آنان دست بر می‏داشتیم،جان همه سپاه را می‏گرفتند.ای بی مادر،پس می‏خواستی چه کنیم؟ !...(۷) برای آشنایی با برخی فضایل آنان،که حواریین امام حسین«ع»بودند،رجوع کنید به«منتخب التواریخ»،ص ۲۴۵ تا ۲۵۵ که بیست و شش فضیلت برای آنان بر شمرده است،از جمله:
رضایت از خدا،با وفاترین اصحاب،ثبت بودن نامشان در لوح محفوظ،برتر بودن مقامشان از همه شهدا،همت والا با عده کم،توفیق باز گشت به دنیا در عصر رجعت، معروف بودنشان در آسمانها،شوق شهادت در رکاب امام حسین«ع»،یاران واقعی دین خدا،وارستگی و زهد و عبادت،دفن در سرزمین مقدس کربلا و....همین فضیلتهاست که آنان را محبوب دلها ساخته و در دنیا و آخرت،مورد غبطه جهانیانند.قبر شهدای کربلا همه یکجا در حرم سید الشهدا«ع»است.
در راه دوست کشته شدن آرزوی ماست‏
دشمن اگر چه تشنه به خون گلوی ماست‏
گردیم دور یار،چو پروانه گرد شمع‏
چون سوختن در آتش عشق آرزوی ماست‏
از جان گذشته‏ایم و به جانان رسیده‏ایم‏
در راه وصل،این تن خاکی عدوی ماست‏
خاموش گشته‏ایم و فراموش کی شویم‏
بس این قدر که در همه جا گفتگوی ماست‏
ما را طواف کعبه بجز دور یار نیست‏
کز هر طرف رویم،خدا روبروی ماست‏
● حضرت ابو الفضل علیه السلام
فرزند امیر المؤمنین،برادر سید الشهدا،فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسین«ع»در روز=عاشورا .عباس در لغت،به معنای شیر بیشه،شیری که شیران از او بگریزند است.(۱)مادرش«فاطمه کلابیه»بود که بعدها با کنیه«ام البنین»شهرت یافت.علی«ع»پس ازشهادت فاطمه زهرا با ام البنین ازدواج کرد.عباس،ثمره این ازدواج بود.ولادتش را در(۲)شعبان سال ۲۶ هجری در مدینه نوشته‏اند و بزرگترین فرزند ام البنین بود و این چهارفرزند رشید،همه در کربلا در رکاب امام حسین«ع»به شهادت رسیدند.وقتی امیر المؤمنین شهید شد،عباس چهارده ساله بود و در کربلا ۳۴ سال داشت.کنیه‏اش «ابو الفضل»و«ابو فاضل»بود و از معروفترین لقبهایش،قمر بنی هاشم،سقاء،صاحب لواء الحسین،علمدار،ابو القربه،عبد صالح،باب الحوایج و...است.
عباس با لبابه،دختر عبید الله بن عباس(پسر عموی پدرش)ازدواج کرد و از این ازدواج،دو پسر به نامهای عبید الله و فضل یافت.بعضی دو پسر دیگر برای او به نامهای محمد و قاسم ذکر کرده‏اند.
آن حضرت،قامتی رشید،چهره‏ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به خاطر سیمای جذابش او را«قمر بنی هاشم»می‏گفتند.در حادثه کربلا،سمت پرچمداری سپاه حسین«ع»و سقایی خیمه‏های اطفال و اهل بیت امام را داشت و در رکاب برادر،غیر از تهیه آب،نگهبانی خیمه‏ها و امور مربوط به آسایش و امنیت خاندان حسین«ع»نیر بر عهده او بود و تا زنده بود،دودمان امامت،آسایش و امنیت داشتند(۳).
روز عاشورا،سه برادر دیگر عباس پیش از او به شهادت رسیدند.وقتی علمدار کربلا از امام حسین«ع»اذن میدان طلبید حضرت از او خواست که برای کودکان تشنه و خیمه‏های بی‏آب،آب تهیه کند.ابو الفضل«ع»به فرات رفت و مشک آب را پر کرد و در بازگشت به خیمه‏ها با سپاه دشمن که فرات را در محاصره داشتند درگیر شد و دستهایش قطع گردید و به شهادت رسید.البته پیش از آن نیز چندین نوبت.همرکاب با سید الشهدا به میدان رفته و با سپاه یزید جنگیده بود .عباس،مظهر ایثار و وفاداری و گذشت بود.وقتی وارد فرات شد،با آنکه تشنه بود،اما بخاطر تشنگی برادرش حسین«ع»آب نخورد و خطاب به خویش چنین گفت:
یا نفس من بعد الحسین هونی‏
و بعده لا کنت ان تکونی‏
هذا الحسین وارد المنون‏
و تشربین بارد المعین‏
تالله ما هذا فعال دینی‏
و سوگند یاد کرد که آب ننوشد.(۴) وقتی دست راستش قطع شد،این رجز را می‏خواند :
و الله ان قطعتموا یمینی‏
انی احامی ابدا عن دینی‏
و عن امام صادق الیقین‏
نجل النبی الطاهر الأمین‏
و چون دست چپش قطع شد،چنین گفت:
یا نفس لا تخشی من الکفار
و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السید المختار
قد قطعوا ببغیهم یساری‏
فاصلهم یا رب حر النار
شهادت عباس،برای امام حسین بسیار ناگوار و شکننده بود.جمله پر سوز امام،وقتی که به بالین عباس رسید،این بود:«الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوی».(۵) و پیکرش،کنار«نهر علقمه»ماند و سید الشهدا به سوی خیمه آمد و شهادت او را به اهل بیت خبر داد.هنگام دفن شهدای کربلا نیز،در همان محل دفن شد.از این رو امروز حرم ابا الفضل«ع»با حرم سید الشهدا فاصله دارد.
مقام والای عباس بن علی«ع»بسیار است.تعابیر بلندی که در زیارتنامه اوست،گویای آن است .این زیارت که از قول حضرت صادق«ع»روایت شده،از جمله چنین دارد:
«السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لأمیر المؤمنین و الحسن و الحسین ...
اشهد الله انک مضیت علی ما مضی به البدریون و المجاهدون فی سبیل الله المناصحون فی جهاد اعدائه المبالغون فی نصرة اولیائه الذابون عن أحبائه...»(۶) که تأیید و تأکیدی بر مقام عبودیت و صلاح و طاعت او و نیز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و یاوران اولیاء خدا و مدافعان از دوستان خداست.امام سجاد«ع»نیز سیمای درخشان عباس بن علی را اینگونه ترسیم فرموده است:«رحم الله عمی العباس فلقد آثر و ابلی و فدا اخاه بنفسه حتی قطعت یداه فابدله الله عز و جل بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکة فی الجنة کما جعل جعفر بن ابی طالب.و ان للعباس عند الله تبارک و تعالی منزلة یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامة»(۷).که در آن نیز مقام ایثار،گذشت،فداکاری،جانبازی،قطع شدن دستانش و یافتن بال پرواز در بهشت،همبال با جعفر طیار و فرشتگان مطرح است و اینکه:عمویم عباس،نزد خدای متعال،مقامی دارد که روز قیامت،همه شهیدان به آن غبطه می‏خورند و رشک می‏برند.
عباس یعنی تا شهادت یکه تازی‏
عباس یعنی عشق،یعنی پاکبازی‏
عباس یعنی با شهیدان همنوازی‏
عباس یعنی یک نیستان تکنوازی‏
عباس یعنی رنگ سرخ پرچم عشق‏
یعنی مسیر سبز پر پیچ و خم عشق‏
جوشیدن بحر وفا،معنای عباس‏
لب تشنه رفتن تا خدا،معنای عباس(۸)
در زیارت ناحیه مقدسه نیز از زبان حضرت مهدی«ع»به او اینگونه سلام داده شده است:«السلام علی ابی الفضل العباس بن امیر المؤمنین،المواسی اخاه بنفسه،الآخذ لغده من امسه،الفادی له،الواقی الساعی الیه بمائه،المقطوعة یداه...»(۹).
کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام‏
شد در این قبله عشاق،دو تا تقصیرم‏
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم‏
باید این دیده و این دست دهم قربانی‏
تا که تکمیل شود حج من و تقدیرم(۱۰)
● حضرت زینب سلام الله علیها
زینب کبری سلام الله علیها،پیامبر خون شهدای کربلا و همراه حسین«ع»در نهضت خونین عاشورا .حضرت زینب،دختر امیر المؤمنین و فاطمه زهرا«ع»در سال پنجم هجری،روز ۵ جمادی الأولی در مدینه،پس از امام حسین«ع»به دنیا آمد.از القاب اوست:عقیله بنی هاشم،عقیله طالبیین،موثقه،عارفه،عالمه،محدثه،فاضله،کامله،عابده آل علی.زینب را مخفف«زین اب»دانسته‏اند،یعنی زینت پدرامام حسین«ع»هنگام دیدار،به احترامش از جا برمی‏خاست.زینب کبری،از جدش رسول خدا و پدرش امیر المؤمنین و مادرش فاطمه زهرا«ع»حدیث روایت کرده است.(۱)این بانوی بزرگ،دارای قوت قلب،فصاحت زبان،شجاعت،زهد و ورع،عفاف و شهامت فوق العاده بود.(۲) شوهرش،عبد الله بن جعفر(پسر عموی خودش)بود.از این ازدواج،دو پسر حضرت زینب به نامهای محمد و عون،در کربلا به شهادت رسیدند.
وقتی امام حسین«ع»پس از امتناع از بیعت با یزید،از مدینه به قصد مکه خارج شد، زینب نیز با این دو فرزند،همراه برادر گشت.در طول نهضت عاشورا،نقش فداکاریهای عظیم زینب،بسیار بود.سرپرست کاروان اسیران اهل بیت و مراقبت کننده از امام زین العابدین«ع»و افشاگر ستمگری‏های حکام اموی با خطبه‏های آتشین بود.زینب،هم دختر شهید بود،هم خواهر شهید،هم مادر شهید،هم عمه شهید.پس از عاشورا و در سفر اسارت،در کوفه و دمشق،خطابه‏های آتشینی ایراد کرد و رمز بقای حماسه کربلا و بیداری مردم گشت.پس از بازگشت به مدینه نیز،در مجالس ذکری که برای شهدای کربلا داشت،به سخنوری و افشاگری می‏پرداخت.وی به«قهرمان صبر»شهرت یافت در سال ۶۳ و به نقلی ۶۵ هجری درگذشت.قبرش در زینبیه(در سوریه کنونی)است.
برخی نیز معتقدند مدفن او در مصر است.در کتاب«خیرات الحسان»آمده است:در مدینه قحطی پیش آمد.زینب همراه شوهرش عبد الله بن جعفر به شام کوچ کردند و قطعه زمینی داشتند.زینب در همانجا در سال ۶۵ هجری در گذشت و در همان مکان دفن شد.(۳)
صبح ازل طلیعه ایام زینب است‏
پاینده تا به شام ابد نام زینب است‏
در راه دین لباس شهامت چو دوختند
زیبنده آن لباس بر اندام زینب است‏
بارزترین بعد زندگی حضرت زینب،همان پاسداری از فرهنگ عاشورا بود که با خطابه‏هایش،پیام خون حسین«ع»را به جهانیان رساند.در این زمینه،نوشته‏ها و سروده‏های بسیاری است،از جمله این شعر:
سر نی در نینوا می‏ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می‏ماند اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ‏
پشت ابری از ریا می‏ماند اگر زینب نبود
چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان‏
در کویر تفته جا می‏ماند اگر زینب نبود
زخمه زخمی‏ترین فریاد،در چنگ سکوت‏
از طراز نغمه وا می‏ماند اگر زینب نبود
در طلوع داغ اصغر،استخوان اشگ سرخ‏
در گلوی چشمها می‏ماند اگر زینب نبود
ذو الجناح داد خواهی،بی‏سوار و بی‏لگام‏
در بیابانها رها می‏ماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ،سیل انقلاب‏
پشت کوه فتنه‏ها می‏ماند اگر زینب نبود(۴)
خود زینب نیز از فصاحت و ادب برخوردار بود.در هنگام دیدن سر بریده برادر، خطاب به او چنین سرود:«یا هلالا لما استتم کمالا...»بعدها هم در سوگ حسین«ع»
اشعاری سرود،با این مطلع:«علی الطف السلام و ساکنیه...»:سلام بر کربلا و برآرمیدگان آن دشت،که روح خدا در آن قبه‏ها و بارگاههاست.جانهای افلاکی و پاکی که در زمین خاکی،مقدس و متعالی شدند،آرامگاه جوانمردانی که خدا را پرستیدند و در آن دشتها و هامونها خفتند .سرانجام،گورهای خاموششان را قبه‏هایی افراشته در برخواهد گرفت،و بارگاهی خواهد شد،دارای صحنهای گسترده و باز...
● حضرت علی اصغر علیه السلام
یکی از فرزندان امام حسین«ع»که شیر خوار بود و از تشنگی،روز عاشورا بی تاب=شده بود.امام،خطاب به دشمن فرمود:از یاران و فرزندانم،کسی جز این کودک نمانده است.نمی‏بینید که چگونه از تشنگی بی تاب است؟در«نفس المهموم»آمده است که فرمود:«ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل»در حال گفتگو بود که تیری از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علی اصغر را درید.امام حسین«ع»خون گلوی او را گرفت و به آسمان پاشید.(۱) در کتابهای مقتل،هم از«علی اصغر»یاد شده،هم از طفل رضیع(کودک شیرخوار)و در اینکه دو کودک بوده یا هر دو یکی است،اختلاف است.
در زیارت ناحیه مقدسه،درباره این کودک شهید،آمده است:«السلام علی عبد الله بن الحسین،الطفل الرضیع،المرمی الصریع،المشحط دما،المصعد دمه فی السماء،المذبوح بالسهم فی حجر ابیه،لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الأسدی».(۲) و در یکی از زیارتنامه‏های عاشورا آمده است:«و علی ولدک علی الأصغر الذی فجعت به»از این کودک،با عنوانهای شیرخواره،ششماهه،باب الحوایج،طفل رضیع و...یاد می‏شود و قنداقه و گهواره از مفاهیمی است که در ارتباط با او آورده می‏شود.
طفل ششماهه تبسم نکند،پس چه کند
آنکه بر مرگ زند خنده،علی اصغر توست‏
«علی اصغر،یعنی درخشانترین چهره کربلا،بزرگترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت ...چشم تاریخ،هیچ وزنه‏ای را در تاریخ شهادت،به چنین سنگینی ندیده است.»(۳) علی اصغر را«باب الحوائج»می‏دانند،گر چه طفل رضیع و کودک کوچک است، اما مقامش نزد خدا والاست.
در گلخانه شهادت را
می‏گشاید کلید کوچک ما
● حضرت علی اکبر علیه السلام
فرزند بزرگ سید الشهدا و شبیه پیامبر که روز عاشورا فدای دین شد.مادر علی اکبر، لیلا دختر ابی مره بود.در کربلا حدود ۲۵ سال داشت.سن او را ۱۸ سال و ۲۰ سال هم گفته‏اند.او اولین شهید عاشورا از بنی هاشم بود.(۱) علی اکبر شباهت بسیاری به پیامبر داشت،هم در خلقت،هم در اخلاق و هم در گفتار.به همین جهت روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد،امام حسین«ع»چهره به آسمان گرفت و گفت:«اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه...»(۲)شجاعت و دلاوری علی اکبر و رزم آوری و بصیرت دینی و سیاسی او،در سفر کربلا بویژه در روز عاشورا تجلی کرد.سخنان،فداکاریها و رجزهایش دلیل آن است.وقتی امام حسین از منزلگاه«قصر بنی مقاتل»گذشت،روی اسب چشمان او را خوابی ربود و پس از بیداری«انا لله و انا الیه راجعون»گفت و سه بار این جمله و حمد الهی را تکرار کرد.علی اکبر وقتی سبب این حمد و استرجاع را پرسید،حضرت فرمود:در خواب دیدم سواری می‏گوید این کاروان به سوی مرگ می‏رود.پرسید:مگر ما بر حق نیستیم؟فرمود:چرا.
گفت:«فاننا اذن لا نبالی ان نموت محقین»پس باکی از مرگ در راه حق نداریم!(۳) روز عاشورا نیز پس از شهادت یاران امام،اولین کسی که اجازه میدان طلبید تا جان را فدای دین کند او بود.گر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود،ولی از ایثار و روحیه جانبازی او جز این انتظار نبود.وقتی به میدان می‏رفت،امام حسین«ع»در سخنانی سوزناک به آستان الهی،آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولی تیغ به رویشان کشیدند،نفرین کرد.
علی اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهای شجاعانه‏ای با انبوه سپاه دشمن نمود.
هنگام جنگ،این رجز را می‏خواند که نشان دهنده روح بلند و درک عمیق اوست:
انا علی بن الحسین بن علی‏
نحن و رب البیت اولی بالنبی‏
تالله لا یحکم فینا ابن الدعی‏
اضرب بالسیف احامی عن ابی‏
ضرب غلام هاشمی عربی(۴)
پیکار سخت،او را تشنه‏تر ساخت.به خیمه آمد.بی آنکه آبی بتواند بنوشد،با همان تشنگی و جراحت دوباره به میدان رفت و جنگید تا به شهادت رسید.قاتل او مرة بن منقذ عبدی بود.پیکر علی اکبر با شمشیرهای دشمن قطعه قطعه شد.وقتی امام بر بالین او رسید که جان باخته بود .صورت بر چهره خونین علی اکبر نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد:
«قتل الله قوما قتلوک...»و تکرار می‏کرد که:«علی الدنیا بعدک العفا».و جوانان هاشمی را طلبید تا پیکر او را به خیمه گاه حمل کنند.(۵) علی اکبر،نزدیکترین شهیدی است که با حسین«ع»دفن شده است.مدفن او پایین پای ابا عبد الله الحسین«ع»قرار دارد و به این خاطر ضریح امام،شش گوشه دارد.(۶)
الگوی شجاعت و ادب،اکبر
در دانه فاطمی نسب،اکبر
فرزند یقین ز نسل ایمان بود
پرورده دامن کریمان بود
آن یوسف حسن،ماه کنعانی‏
در خلق و خصال،احمد ثانی‏
آن شاهد بزم،سرو قامت بود
دریا دل و کوه استقامت بود
آن دم که لباس رزم می‏پوشید
از کوثر عشق،جرعه می‏نوشید
از فرط عطش فتاده بود از تاب‏
گردید ز دست جد خود سیراب‏
در راه خدا ذبیح دین گردید
بر حلقه عاشقان نگین گردید
داغش کمر حسین را بشکست‏
با خون سرش حنای خونین بست‏
دیباچه داستان حق،اکبر
قربانی آستان حق،اکبر(۷)
● حضرت قاسم بن حسن علیه السلام
نوجوان شهید عاشورا در رکاب سید الشهدا«ع»،فرزند گرامی امام حسن مجتبی«ع».
وی صاحب همان سخن معروف«احلی من العسل»در شب عاشوراست که مرگ را شیرین‏تر از عسل می‏دانست .روز عاشورا سن او به بلوغ نرسیده بود.برای میدان رفتن از امام خویش اجازه خواست.ابا عبد الله«ع»چون نگاه به او افکند،وی را به آغوش کشید و گریست،آنگاه اجازه داد. (۱) قاسم،خوش سیما بود.سوار بر اسب شد و عازم میدان گشت.
رجزی که می‏خواند،در معرفی خود و مظلومیت حسین«ع»بود:
ان تنکرونی فانا ابن الحسن‏
سبط النبی المصطفی و المؤتمن‏
هذا حسین کالأسیر المرتهن‏
بین أناس لا سقوا صوب المزن‏
در جنگی دلاورانه به شهادت رسید.هنگامی که بر زمین می‏افتاد،عمویش ابا عبد الله«ع»خود را به بالین او رساند ولی او در حال جان دادن بود.پیکر او را آورد و کنار شهدای اهل بیت قرار داد.(۲) در زیارت ناحیه مقدسه که از زبان امام زمان«ع»است،نام او همراه با سلام حضرت مهدی بر او بیان شده و اشاره به کیفیت رفتن سید الشهدا«ع»به بالین او و نفرین قاتلان قاسم شده است:«السلام علی القاسم بن الحسن بن علی،المضروب هامته المسلوب لامته،حین نادی الحسین عمه فجلی علیه عمه کالصقر و هو یفحص برجلیه التراب،و الحسین یقول :بعدا لقوم قتلوک و من خصمهم یوم القیامة جدک و ابوک،ثم قال:
عز و الله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک،او ان یجیبک و انت قتیل جدیل فلا ینفعک،هذا و الله یوم کثر واتره و قل ناصره.»(۳) برادر دیگر حضرت قاسم،به نام ابو بکر بن حسن نیز که هر دو از یک مادر بودند،در کربلا به شهادت رسید.
● زینب کبری سلام الله علیها مفسر معنی زندگی
پایان روز عاشورا ، سرآغاز حضور هنرمندانه و باشکوه یگانه زنی است که گوییا همه صحنه عاشورا برای نقش‏آفرینی او فراهم آمده بود. چنانست که الگوی ازلی و نمونه ابدی ساخته شده در ظهر عاشورا بی‏حضور زینب(س) ناقص می‏ماند، بدان سان که بی‏نقش آفرینی او ، داستان کربلا بی‏سرانجام رها می‏شد. آغاز حضور زینب(س)، پایان نبرد حسین(ع) است، پایان هنگامه رویارویی مردی با مرگ سرخ تا از پس آن آدابی سر بر آورد و سنتی آغاز شود که تمامیت آن را زینب(س) عهده‏دار است آنگاه که همه گرد و خاک میدان فرو نشست و غوغای ساز و طبل جنگی خاموش شد، زینب(س) برپای خاست تا بنیانگذار رسمی شود که حسین(ع) و تمامیت نقش‏آفرینی‏اش را به ابدیت پیوند زند.
زینب(س)، دخت علی(ع)، تربیت‏یافته خانه فاطمه(س) است، پرورده مادری که در هنگامه آشفتگی و پریشانی، در وقت اختلاط حق و باطل، به پا می‏خیزد و برای دفاع از حقیقت، خطبه سر می‏دهد. خطابه بلندی که طنین آن همچنان از گوشه‏ها و زوایای مسجد پیامبر به گوش می‏رسد و حسین(ع) و زینب(س) ، سر برآورده از میان خانه خطابه و شمشیر ، خانه تمامیت‏حق و ایستادگی فرا روی باطل چنین بود که در ظهر عاشورا، آن هنگام که خورشید به نیمه آسمان رسید و حسین(ع) در خون خود غلطید، زینب(س) بناگاه خود را در مقابل همه حوادث و مسؤولیتها تنها یافت تا پیش از این ، او حسین را در کنار خود داشت و فرزندانی که با جوانمردی تمام با شمشیرهای آخته خصم را می‏راندند اما، دیگر مردی در میانه میدان نبود. مردی که بتوان در گذار از صحنه کربلا بازو در بازوی او انداخت. از این رو حرکت غمگنانه و در عین حال جوانمردانه زینب(س) در تنهایی آغاز می‏شود. با انبوهی از مصیبت‏دیدگان و افتادگان که چشم به دستان زینب(س) دوخته‏اند زینب ناگزیر به معنی‏کردن زندگی است واسپس معنی سترگ مرگ که حسین(ع) بتمامی عهده‏دار آن بود. دخت فاطمه(س)، از همان مسیری گذشته بود که حسین(ع) در همه طول حیات تا به مکه و از مکه تا به دشت کربلا پشت‏سرنهاده بود و فراروی خود یک نشانه داشت ، یک نشان از آزادگی ، همو که در تمامی دوران زندگی به بالای بلندش می‏نگریست، بدو عشق می‏ورزید و در کابین خویش، بودن در کنار او را شرط ازدواج با جعفر قرار داده بود. او ناگزیر به مقابله و ادامه راهی بود که حسین(ع) آغاز کرده بود . هیهات که این راه را با کوله‏باری از سختیها می‏پیمود تا هم حافظ یاد حسین(ع) باشد و هم حافظ بازماندگانی که ضربت تازیانه‏ها را تاب می‏آورند.
میوه زندگی از درخت پرثمر مرگ سر برمی‏آورد و زینب(س) تفسیر آن را عهده‏دار بود اما ، آنچه که چونان همیشه در کمین این تفسیر بزرگ زندگی و معنی سترگ مرگ خونین حسین(ع) نشسته بود، رسم تحریف فرزندخواندگان شیطان بود که زینب(س) با وجود همه سختیها ناگزیر به حراست از آن بود. مبلغ و مبین امینی که لحظه به لحظه در طی مسیر کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام خود را می‏نمود تا از مقلوب جلوه دادن حرکت زیبای حسین(ع) جلوگیری کند. کاروان ، بی‏قافله سالار به راه می‏افتد ، زینب(س) دامن بر کمر زده از جای بر می‏خیزد، باقیمانده‏های قافله کربلا را فراهم می‏آورد و به راه می‏افتد تا با داغ مانده بر دلها راهی شهری شود که تا چندی پیش او را با عنوان دخت امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین می‏شناختند. او ناگزیر پای در صحنه‏ای نهاد که تماشاگران رسم دیدار ذلت‏بار در اسارت ماندگان و بندیان را چشم می‏داشتند اما او ، نقشی آفرید که همگان حیرتزده، انگشت‏بر دهان ماندند و همه هنرمندی در عرضه نقشی بود خلاف انتظار تماشاگران . همانان که در غفلت تام به زندگیئی عاری از معنی چسبیده بودند و سخن زینب(س) هیچ نسبتی با زندگی و مطلوب مردم کوفه نداشت، هیچ نسبتی با زندگی انسانهایی که بر عرصه زمین و تا ابدالاباد طالب زندگی کوفیان‏اند. شاید با خود می‏اندیشید:
آیا اینجا، همان کوفه‏ایست که به همراه پدر در آن می‏زیستم؟ و اینان همان مردم‏اند که حسین مرا کشتند و اینک برای تماشای خاندانش انتظار می‏کشند؟
زینب(س) سر از کجاوه بی‏پوشش بیرون آورد و روی به بی‏خبران از حقیقت مرگ و زندگی، لب به خطابه‏ای می‏گشاید که همه پرده‏های پندار و وهم کوفیان را می‏درد . او پس از حمد و ثنای خداوند ، با صدایی که گویی از کام علی(ع) خارج می‏شد لرزه بر اندام تماشاگران انداخت:
ای گروه دغا و دغل ! با شما سخن می‏گویم ! با شما نامردانی که جز حیله نمی‏دانید و جز نیرنگ نمی‏شناسید، با شما دستهای پیمان‏شکن و قلبهای پیوند گسل ...
این اولین سخن زینب(س) بود و معنی ویژه‏ای از زندگی بی‏حسین(ع)، زندگیئی بی‏معنی و فاقد بنیادی استوار زندگی عفنی که دغا و دغل و پیمان شکنی در ذات آن نهفته بود و آنک زینب پرده از آن برمی‏گرفت.
فریادزد: اشکتان خشک مباد!به پیرزنی می‏مانید که تار همی داشت و پود همی گسیخت ... شما هر چه پیوند و پیمان است‏به بازی گرفته‏ایدآنچه که کوفیان بر آن نام زندگی نهاده بودند به رشته‏ای از هم گسیخته می‏مانست که تنها دغل آن را حراست می‏نمود . گوییا شیطان، زیوربندی این زیست عفن را عهده‏دار بود که لاف زنان ناسپاسانه دیوار حصین و باروی بلند گرداگرد خویش را فروریخته بودند چنانکه زینب(س) اعلام داشت:
«ناسپاسانه کسی را کشتید که مرهم شما بود در وقت‏بلا و پشتیبان شما بود در وقت جنگ‏»
و اینان ندانسته بودند که آنچه خود و پدرانشان خوردند همه از خوان گسترده محمد(ص) بود و فرزندان بزرگوارششک از سر و روی کوفه و کوفیان می‏بارد و بناگاه با کلام زینب(س)، صدای مرگ خونین حسین(ع) به کوفه می‏رسد .
زینب(س) ، مردم کوفه را در دادگاهی به بزرگی یک شهر به محکمه می‏برد و محکومشان می‏سازد و آنان را وعده فرارسیدن محکمه بزرگی می‏دهد که خدای قاهر قاضی آن است.
جبران خون ریخته بر زمین ممکن نیست اما، زینب(س) در پی زندگی ویژه‏ای است که بر شالوده این خون ستونهایش برمی‏آید این بیداری تنها شامل مردم نمی‏شود، فرماندهان سپاه عبیدالله نیز در می‏یابند جنگ اصلی تازه آغاز شده است. تا به آن هنگام می‏پنداشتند با کشتن حسین(ع) ماجرا پایان پذیرفته است لیکن، اینک در می‏یافتند که خون حسین(ع) می‏جوشد و چونان جویباری به راه می‏افتد و همه را غرقه می‏سازد.
صدای زینب(س) ، صدای خون حسین(ع) بود. حسینی دیگر به میدان آمده بود، با آمادگی تام و ابزاری تمام . حسینی که در کالبد زینب(س) خود را می‏نمایاند. همه قیام عاشورا، مقدمه‏ای بود تا از پس آن زینب روی به میدان نهد و عهد نهاده را استوار سازد. کاروان خسته از بیراهه روانه می‏شود شاید که صدای زینب(س) در دل صحرا رها شود و به گوش جان نرسد اما، زینب(س) دربار عبیداله و یزید را چنان در خون جاری حسین(ع) و کلام سیال خود در می‏نوردد که هیچ حجتی برای خصم باقی نمی‏ماند.
زینب(س) همه ابزار را از دشمن بازمی‏ستاند تا همه روزنه‏های تحریف و قلب را ببندد و این کلام آخرین اوست که چونان مشتی بر دهان یزید فرود می‏آید.
«ای یزید! آنچه می‏توانی در راه دشمنی با ما به انجام رسان و آنچه می‏خواهی فریب در کار کن ! به خدا قسم تو نمی‏توانی نام مارا محو کنی و ما را از یاد مردم ببری . تو نمی‏توانی وحی ما را خاموش کنی و به آرزوی خود برسی. این ننگ تا ابدالاباد بر دامان تو خواهد ماند...
خدای را سپاس می‏گویم که ابتدای کار ما را به سعادت قرار داد و پایان آن را به شهادت.»
آری آنگاه که حسین(ع) به میدان آمد، زینب(س) با او بود تا شاهد همیشه خون خدا باشد. تا جوانمردانه خون او را پاس دارد و با حضور و کلام خویش بنای لرزان بازمانده یزیدیان را فرو ریزد و آرام و قرار از آنان بازستاند.
خدایا! ما را در درک قیام سالار شهیدان یاری ده تا رسم مردن و معنی مرگ را دریابیم. زینب(س) را بما بشناسان تا ادب زیستن و معنی حیات را بدانیم، شاید از جمله رستگاران شویم.ان شاءالله
● سینه زنی
از مراسم سنتی عزاداری برای سید الشهدا«ع‏»و دیگر ائمه مظلوم،که همراه نوحه‏خوانی و با آهنگی خاص بر سر و سینه می‏زنند،گاهی هم سینه خود را لخت کرده،بر آن‏می‏زنند.اصل این سنت،بویژه در میان عربها رواج داشته است.بعدها به صورت موجوددر آمده که با انتخاب نوحه‏های سنگین،حرکات دست‏بر سینه می‏خورد.به فردی هم که‏بر سینه خود زده، عزاداری می‏کند،«سینه زن‏»می‏گویند.
اینگونه نوحه‏گری،ابتدا بصورت فردی بوده،اما با مرور زمان به شکل گروهی ودستجات سوگواری در آمده است.«دسته گردانی و سینه زنی و نوحه خوانی که در زمان‏صفویه رایج‏شده و توسعه پیدا کرده بود،در عصر قاجاریه با توسعه و تجمل بیشتر درپایتخت رواج داشت...دسته گردانی در عصر قاجار،بویژه در زمان ناصر الدین شاه باآداب و تشریفات و تجمل بسیار برگزار می‏شد.دسته‏های روز با نقاره و موزیک جدید وعلم و بیرق و کتل،و دسته‏های شب با طبقهای چراغ زنبوری و حجله و مشعل به راه‏می‏افتاد و در فواصل دسته سینه‏زنها با آهنگ موزون سینه می‏زدند.نوحه خوانی و سینه‏زنی حتی در اندرون شاهان قاجار،بین خانمهای اندرون نیز متداول بود...
● شهادت حضرت ابالفضل (علیه‌السلام)
او در سال بیست و شش هجری متولد شد و مادر بزرگوار آن حضرت، ام البنین فاطمه دختر حزام بن خالد است علی(علیه‌السلام) به برادرش عقیل – که عالم به انساب و اخبار عرب بود – فرموده بود: برای من زنی که فرزدانی شجاع بیاورد انتخاب کن. عقیل فاطمه دختر حزام را معرفی کرد و گفت: در عرب شجاع‌ تر از پدران ا و کسی را نمی شناسم. علی(علیه‌السلام) با او ازدواج کرد و اول فرزندی که از ام البنین به دنیا آمد عباس(علیه‌السلام) بود که او را به سبب زیبایی سیما، قمر بنی هاشم لقب دادند و کنیه او ابوالفضل است، و پس از عباس از ام البنین سه فرزند به ترتیب عبدالله و عثمان و جعفر متولد شدند. عباس بن علی چهارده سال با پدرش امیرالمؤمنین و مابقی عمر را در کنار دو برادرش زندگی کرد و هنگام شهادت سی و چهار سال از عمر شریفش گذشته بود. او در شجاعت بی‌نظیر بود و هنگامی که بر اسب سوار می‌شد پای مبارکش به زمین می‌رسید از امام صادق(علیه‌السلام) نقل شده است که فرمود: عمویم عباس بن علی دارای بصیرتی نافذ و ایمانی محکم و پایدار و در رکاب امام حسین(علیه‌السلام) جهاد نمود و نیکو مبارزه کرد تا به شهادت رسید.
و نقل شده که روزی علی بن الحسین(علیه‌السلام) به فرزند عباس (علیه‌السلام) که نامش عبیدالله بود نظر کرد و گریست سپس فرمود: هیچ روزی بر رسول خدا سخت تر از روز جنگ احد که حمزة بن عبدالمطلب شهید گردید و بعد از آن روز جنگ موته که جعفر بن ابی طالب پسر عمّ او شهید گشت،‌ نبود؛ و هیچ روزی همانند روز حسین نبود،‌سی هزار نفر گرد او جمع شدند که خود را از این امت می‌دانستند! و با خون حسین به خدا تقرب می‌جستند! و حسین(علیه‌السلام) آن‌ها را موعظه فرمود ولی نپذیرفتند،‌تا او را به ستم شهید کردند.
سپس امام سجاد(علیه‌السلام) فرمود: خدا عمویم عباس را رحمت کند! او خود را فدای برادرش حسین(علیه‌السلام) نمود و ایثار کرد تا اینکه هر دو دست او قطع شد و خداوند به اوهمانند جعفر طیار دو بال عطا فرمود که در بهشت با فرشتگان پرواز کند. و فرمود: برای عباس نزد خدای متعال منزلت ودرجه‌ای است که تمام شهدا در قیامت به آن درجه و منزلت غبطه می‌خورند.[۱]
عده‌ای از تاریخ نویسان نوشته‌اند: عباس چون تنهایی امام (علیه‌السلام) را دید، نزد او آمد و گفت: آیا مرا رخصت می‌دهی تا به میدان روم؟
امام حسین(علیه‌السلام) گریه شدیدی کرد و آنگاه گفت: ای برادر! تو صاحب پرچم و علمدار من هستی عباس گفت: ای برادر! سینه‌ام تنگ و از زندگی خسته شده‌ام و می‌خواهم از این منافقان خونخواهی کنم.
امام حسین(علیه‌السلام) فرمود: برای این کودکان کمی آب تهیه کن.
عباس به میدان آمد و سپاه کوفه را موعظه کرد و آن‌ها را از عذاب خدا ترساند،‌ولی اثری نکرد، پس بازگشت و ماجرا را به برادر گفت، در آن هنگام بود که فریاد العطش کودکان را شنید،‌پس بر مرکب سوار شد و مشگ و نیزه خود را برگرفت و آهنگ فرات نمود،‌چهار هزار نفر از سپاه دشمن که بر فرات گمارده شده بودند او را احاطه کردند و او را هدف تیر قرار دادند،‌عباس آن‌ها را پراکنده کرد و هشتاد نفر از آنان را کشت تا وارد فرات شد، و چون خواست مقداری آب بنوشد یاد عطش حسین و اهل بیت و کودکان، او را از نوشیدن آب بازداشت. پس آب را ریخت و به قولی این اشعار را خواند:
یا نفس من بعد الحسین هونی / و بعده لا کنت ان تکونی
هذا الحسین شارب المنون / و تشربین بارد المعین[۲]
و مشگ را از آب پر کرد و بر شانه راست خود انداخت و راهی خیمه‌ها شد، لشکر کوفه راه را بر او بستند از هر طرف او را محاصره نمودند، عباس با آن‌ها پیکار می‌کرد و این رجز را می‌خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت رقی / حتی اواری فی مصالیت لقا
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا / انی انا العباس اغدو بالسقا
ولا اخاف الشرشوم الملتقی[۳]
تا اینکه نوفل ازرق دست راست او را از بدن جدا کرد، آنگاه مشک را بر دوش چپ نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و این رجز را خواند:
و الله ان قطعتم یمینی / انی احامی ابدا عن دینی
و عن امام صادق الیقین / نجل النبی الطاهر الامین[۴]
دست چپ حضرت را نیز همان ملعون از مچ جدا کرد؛ و نیز نقل شده است که در آن هنگام حکیم بن طفیل که در پشت درخت خرما کمین کرده بود شمشیری بر دست چپ او زد و آن را از بدن جدا کرد، آن حضرت پرچم را به سینه خود چسباند و این رجز را می‌خواند:
یا نفس لا تخشی من الکفار / و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السید المختار / قد قطعوا ببغیهم یساری
فاصلهم یا رب حر النار[۵]
پس مشگ را به دندان گرفت، آنگاه تیری بر مشک خورد و آب‌های آن فرو ریخت:
پس فرو بارید بر او تیر تیز مشگ شد بر حالت او اشک ریز
آنچنان گریید بر او چشم مشگ تا که چشم مشگ شد خالی ز اشک
و تیر دیگری بر سینه مبارکش اصابت کرد،‌و بعضی گفتند تیر بر چشم حضرت نشست، و برخی نوشته‌اند که عمودی آهنین بر فرق مبارکش زدند که از اسب بر زمین افتاد و فریاد برآورد و امام(علیه‌السلام) را صدا زد.
آن حضرت بر بالین عباس آمد و چون آن حال را دید فرمود: «الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی؛ الان کمرم شکست و راه چاره به رویم بسته شد».[۶] و چون چشم تیر خورده و تن در خون طپیده عباس را بر رو زمین در کنار فرات دید خم شد و در کنار او نشست، زار زار گریست تا عباس جان سپرد،[۷] سپس او را به سوی خیمه برد.[۸]
بعضی هم گفته‌اند: امام حسین(علیه‌السلام) بدن عباس را به جهت کثرت جراحات نتوانست از قتلگاهش به جایی که اجساد شهدا در آنجا بود حمل کند[۹]. [۱۰]
آنگاه امام حسین(علیه‌السلام) بر دشمن حمله کرد و از طرف راست و چپ بر آنان شمشیر می‌زد و آن سپاه از مقابلش می‌گریختند و آن حضرت می‌گفت: کجا فرار می‌کنید؟ شما برادرم را کشید! کجا فرار می‌کنید؟ شما بازوی مرا شکستید! سپس به تنهایی به جایگاه اول خود باز می‌گشت.
عباس آخرین شهید از اصحاب امام حسین(علیه‌السلام) بود، و بعد از او کودکانی از آل ابی طالب که سلاح نداشتند شهید شدند.[۱۱]
در بعضی از کتب آمده است: هنگامی که عباس و حبیب بن مظاهر شهید شدند آثار شکستی در چهره امام حسین(علیه‌السلام) ظاهر شد،‌پس با اندوه و غم نشست و اشکش بر صورت مبارکش جاری شد.[۱۲]
سکینه نزدیک آمد و از پدر سراغ عمویش عباس را گرفت،‌امام (علیه‌السلام) خبر شهادتش را به او داد، در آن حال زینب فریاد برآورد: وا اخاه! وا عباساه! وا ضیعتنا بعدک!
● مبارزات سیاسی امام‏حسین(ع) درزمان معاویه
امام حسن(ع)در اثر توطئه‏ای شوم که از سوی معاویه تدارک دیده‏شد به شهادت رسید و جلوه‏های شکوهمند امامت در دیگر یادگارفاطمه و علی علیهماالسلام متجلی گشت. استبداد اموی جهت هدم امامت راستین و یاران دلباخته آن عزم‏را دو چندان کرد و با تهدید و ارعاب و ترفندهای عوامفریبانه به‏نابودی مکتب و راه امام علی و فرزندانش علیهم السلام همت‏گماشت. بدین جهت، رهبری و هدایت امت‏شرایط دشوار و طاقت فرسایی‏یافت. دوران دهساله امامت ابی‏عبدالله(ع) بیانگر مواضع وبرنامه‏های آن حضرت در مقابل این تحولات است که پیامها و درسهای‏ارزشمندی را فرا راه عاشقانش قرار می‏دهد و از سوی دیگر، سیره‏اخلاقی تربیتی آن بزرگوار را ازذخائر ازرشمند جهان اسلام و ازبایسته‏های پژوهشی است که بخش مهمی از آن ظهور و درخشش همین‏دوران مبارک است. نوشته حاضر نگاهی است اجمالی به یکی از مواضع‏و ابعاد زندگی سیاسی آن حضرت با عنوان «مبارزات امام‏حسین(ع)در دوران معاویه که محورهای زیر بیانگر جوانب آن‏می‏باشد.
● اعلام منشور ولایت در سرزمین منا
شیعیان امام علی(ع)روزهای سختی را در حکومت معاویه سپری‏می‏کردند. تعداد زیادی از آنان توسط معاویه به شهادت رسیده وبسیاری دیگر فراری یا منزوی و در اضطراب و نگرانی به سرمی‏بردند. در منابر و اجتماعات اهانت‏به امام علی(ع) به صورت‏رسمی رواج یافته بود و دلهای عاشقان و دوستداران امیرمومنان راسخت جریحه دار کرده بود. اکنون دیدگان به سوی امام حسین(ع)دوخته شده و منتظر رهنمودهاو دستورهای آن حضرت است تا این سکوت مرگبار را بشکند و راهی به‏سوی افقهای حقیقت‏بگشاید. امام حسین(ع)همراه عبدالله ابن عباس‏و عبدالله ابن جعفر حج می‏گذارد. در سرزمین منی فرصتی دست می‏دهدتا امام(ع)از اصحاب پیامبرو شیعیان و نیک مردان انصار دعوت کندو حقایق را برای آنان بازگو کند. بیش از هفتصد تن گرد امام‏اجتماع می‏کنند که دویست نفر آنان از اصحاب پیامبرند. حضرت بپاخاست و پس از حمد وثنای الهی، فرمود: «این تجاوزگر(معاویه)برما و شیعیان ما سختیها و ناملایماتی‏روا داشته است که خود دانسته و دیده‏اید یا به شما رسیده است. می‏خواهم از شما درباره حقیقتی جویا شوم. اگر راست گفتم، آن را تصدیق کنید و در صورتی که خلاف گفتم،مرا تکذیب کنید. سخنم را بشنوید و گفتارم را بنویسید. سپس‏هنگامی که به سوی شهرها و قبایل خویش بازگشتید، هر آن کس را که‏مورد وثوق و اطمینان دانستید به آنچه از حقوق ما می‏دانید، دعوت‏کنید. من از آن می‏ترسم که حق ولایت از بین رود و مغلوب گردد،اگرچه خدا نور خویش را به رغم خواست کافران، غالب خواهدگردانید.»
سپس آنچه از قرآن و سنت پیامبر(ص)درباره پدر و مادرش واهل‏بیت(علیهم السلام )بود، برای آنان قرائت کرد. همگی گفتند: «اللهم نعم قد سمعنا و شهدنا» ; همین طور است ما خود شنیدیم‏و افراد مورد اعتماد برای ما آنچه فرمودید، نقل کردند.
سپس حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند می‏دهم آیا می‏دانید که‏پیامبر(ص) علی(ع)را در غدیر خم به امامت منصوب کرد و مردم رابه‏ولایت او فرا خواند و دستور داد که این پیام را حاضران به‏غایبان برسانند؟» همگی گفتند: «بلی ما شنیدیم.» (۱)
بدین ترتیب، امام(ع)در آن اجتماع بر حقیقت امامت تاکیدورزیده و رسالت و مسوولیت‏خواص را برای ترویج مکتب‏اهل‏بیت(علیهم السلام)و مبارزه با استبداد اموی ترسیم کرد. سخنرانی حضرت در مسجد پیامبر(ص)نیز در همین راستا است. مرحوم‏مجلسی می‏نویسد: به معاویه گفتند: دیدگان به سوی حسین(ع)است. کاری کن که اومنبر رود و خطابه ایراد کند; از چشم مردم خواهد افتاد; زیراتوانایی خطابه ندارد. معاویه گفت: این را درباره برادرش حسن‏ابن علی تجربه کردم، به رسوایی مامنجر شد.
سرانجام اصرار زیاد مردم باعث‏شد از امام‏حسین(ع)بخواهد به‏منبر رود و با مردم سخن بگوید. حضرت سخنرانی خود را با حمدوثنای الهی آغاز کرد. دراین حال مردی گفت: کیست که خطابه‏می‏کند؟ حضرت فرمود: ماییم حزب پیروز الهی و عترت رسول خدا که نزدیکترین فرد به‏او هستند و اهل‏بیت پاکیزه او ویکی از دو چیز گرانبها که عدل‏قرآن قرار داده شده، همان کتاب که باطلی از پیش رو و پشت‏سر اوراه نمی‏یابد، آگاه به تاویل قرآن و روشنگر حقایق آن هستیم. مارا اطاعت کنید که اطاعت ما واجب است; زیرااطاعت ما مقرون به‏اطاعت‏خدا و رسول او گشته است. خداوند متعال می‏فرماید: «اطاعت‏کنید خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چیزی‏نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید. اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید، این برای شما بهتر وعاقبت و پایانش نیکوتر است.» (۲)
و فرموده: «هنگامی که خبری از پیروزی یا شکست‏به آنها برسد،آن را شایع می‏سازند در حالی که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان‏که قدرت تشخیص کافی دارند. بازگردانند از ریشه‏های مسایل‏آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت‏خدا برشما نبود، جز عده کمی‏همگی از شیطان پیروی می‏کردید.» (۳)
شما را برحذر می‏دارم ازاین که به ندای شیطان گوش فرادهید; زیرا شیطان دشمن آشکار شما است. و در آن صورت از دوستان شیطان‏خواهید شد. دوستانی که شیطان به آنان می‏گوید: امروز هیچ کس ازمردم بر شما پیروز نمی‏گردد و من همسایه شما هستم اما هنگامی که‏دوگروه(کافران و مومنان مورد حمایت فرشتگان در جنگ بدر)دربرابر یکدیگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم. (۴) که در این صورت «مثل کافران جنگ بدر»مورد ضربه شمشیرها و نیزه‏ها «از سوی ملائکه‏» قرار خواهید گرفت‏و در آن هنگام ایمان فردی که از پیش ایمان نیاورده است‏یاکارنیکی را انجام نداده است نفعی به او نخواهد رساند.
در این موقع، معاویه گفت: «حسبک یا اباعبدالله فقد ابلغت‏»; کافی است ای اباعبدالله، حق سخن را ادا کردی. (۵)
۲) اعتراض به ولایتعهدی یزید
معاویه تصمیم به ولایتعهدی یزید گرفت. راهی حج‏شد; به مدینه آمد و از مردم برای او بیعت گرفت. سپس‏منبر رفت و یزید را این چنین ستود: یزید دانا به سنت و قرآن‏شناس است و حلم و بردباری‏اش برسنگهای سخت افزون است. امام‏حسین(ع)برخاست و پس از ستایش خدا و درود بر پیامبر(ص)فرمود: هرگز سخنوری هرچند سخن به تفصیل گوید نتوانسته است‏حق اندکی ازصفات ممتاز پیامبر(ص)را ادا کند. ای معاویه! از واقعیت دورمانده‏ای، سپیده صبح تاریکی شب را رسوا ساخته و نور خورشید پرتوروشنایی چراغ را بی‏فروغ ساخته است. در برتری برخی سخن به زیاده‏گفتی و در گزینش عده‏ای حق دیگران را ضایع کردی و از بیان فضیلت‏صاحبان آن بخل ورزیدی و بیش از حد ستم رواداشتی. نشد که اندکی از فضیلت صاحبان حق را بپردازی و در همان حال‏شیطان بهره فراوان و نصیب کامل خویش را برنگیرد. دانستم آنچه‏درباره یزید از سیاستمداری و کمالش گفتی، می‏خواهی مردم را بااین سخنان به اشتباه اندازی. گمان می‏کنی انسانی ناشناس و دوراز چشم مردم را تعریف می‏کنی و از آنچه فقط خودت به آن دست‏یافته‏ای، خبر می‏دهی. «فخذ لیزید فیما اخذبه من استقرائه الکلاب المتهادشته‏عندالتحادش و الحمام السبق لاترابهن و القیناث ذوات المعازف وضروب الملاهی تجده ناصرا» ; وهمین کارهایی که یزید کرده، بگیر; همین که سگان را به حال پارس و گلاویزی می‏خواند و کبوتران‏بازی‏را به سوی همقطارانش و نیز کنیزکان آوازه خوان و انواع بیهوده‏گری و هوس بازی‏هایش کافی است که تو را در وصف خویش یاری کرده‏باشد.
سپس فرمود: قصدی را که برای ولایتعهدی یزید داری فروگذار ورهاکن، چه نیازی داری که افزون برهمه کارهای بدی که کرده‏ای بااین گناه نیز خدا را ملاقات کنی. (۶)
▪ افشای جنایات معاویه
جهت دیگری که بیانگر مبارزات آن حضرت است نامه‏ای است که درآن جنایات معاویه و ستمگری‏هایش شمارش کرده، حکومت معاویه رافتنه‏ای سهمگین بر امت قلمداد می‏کند. قسمتی از آن چنین است: مگرتو نبودی که حجر و یاران عابد و خاشع حق را کشتی، همانان که ازبدعت‏ها نگران و بی‏تاب می‏گشتند و امر به معروف و نهی از منکرمی‏کردند؟ آنان را پس از تعهدات محکم و تضمین‏های مطمئن به طرزظالمانه و تجاوزکارانه کشتی، در برابر خدا گستاخی ورزیدی و عهدو پیمان الهی را سبک شمردی. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نیستی،همان که از زیادی عبادت صورت و پیشانی‏اش پینه بسته بود؟ او راپس از تعهدات و تضمین‏هایی کشتی که اگر به حفاظت‏شدگان درکوهساران داده می‏شد، از قله‏های آن فرود می‏آمدند. مگر تونیستی‏که زیاد را در دوره اسلام به خویشتن منسوب گردانیدی و او را پسرابی‏سفیان قلمداد کردی، با این که رسول خدا(ص)حکم کرده که فرزندمتعلق به بستر(پدر و مادر)است و پاداش مرد زناکار را سنگ است.
آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختی تا آنان را بکشد و دست وپایشان را قطع کند و بر تنه درخت‏به دارشان آویزاد؟ پناه‏برخدا، ای معاویه! گویا تو از این امت نیستی و ایشان از تونیستند. مگر تو آن خضرمی را نکشتی که ابن زیاد درباره او به توگزارش داده بود دارای دین علی(ع)است; و دین علی(ع) همان دینی‏است که پسر عمویش(ص)برآن بود; همان دینی که تو به نامش به این‏مقام نشسته‏ای; و اگر دین او نبود، بالاترین افتخارات تو واجدادت کوچهای تابستانی و زمستانی آنان بود و خدا به واسطه مابرای این که نعمتی گران ببخشد، سختیهای آن را از دوشتان‏برداشت. به من گفته‏ای که این امت را به فتنه مینداز. من فتنه‏ای‏سهمگین‏تر از حکومتت‏برامت نمی‏یابم; و نیز گفته‏ای: به مصلحت‏خویش و دین و امت محمد(ص)بیندیش. به خدا قسم، کاری بهتر ازجهاد علیه تو نمی‏شناسم. بنابراین، هرگاه به انجام آن اقدام کنم، مایه تقرب به‏پروردگار من است و در صورتی که به انجامش نپردازم، از خدا برای‏حفظ دینم آمرزش می‏طلبم و از او توفیق انجام آنچه او دوست‏می‏دارد و می‏پسندد، خواستارم.
سپس حضرت در ادامه می‏فرماید: بدان که خدا را دیوانی است که‏هرکار کوچک و بزرگ به حساب می‏کشد و شمارش می‏کند. بدان که خدافراموش نمی‏کند که تو به مجرد گمان افراد را می‏کشی و به محض‏وارد آمدن اتهامی دستگیر می‏سازی و پسری را به حکومت نشانده‏ای‏که باده می‏نوشد و سگبازی می‏کند، تو را می‏بینم که خویشتن به‏گناه و عذاب در انداخته‏ای و دینت را تباه کرده‏ای و رعیت راضایع‏ساخته‏ای. یادآوری رسالت‏هااستبداد اموی جامعه اسلامی را دچار فسردگی و رکود کرده، زمینه‏تجاوز و ستمگریهای بیشتر آنان گشته بود. هشدار به جامعه ویادآوری رسالتها و مسوولیتهای سنگین آنان از ضرورت‏های فوری آن‏بود; و چه فردی شایسته‏تر از ابی‏عبدالله الحسین(ع)و چه موقعیتی‏والاتر از حج.
براین اساس، حضرت در اجتماع شکوهمند مردم در سرزمین منی به‏سخنرانی پرداخت و وظیفه امر به معروف ونهی از منکر را به مردم‏و دانشمندان یادآور شد. حضرت در آغاز درباره اهتمام به امر به‏معروف و نهی از منکر فرمود: ای مردم! از آنچه خدا بدان اولیای خود را پند داده، پندگیرید مانند بدگفتن او از دانشمندان یهود، آنجا که می‏فرماید: چرا دانشمندان نصاری و علمای یهود آنان را از گفتار گناه‏آمیز وخوردن مال حرام نهی نمی‏کنند؟ چه زشت است عملی که انجام‏می‏دادند. (۸) و نیز فرموده است: کافران بنی اسرائیل بر زبان داود وعیسی ابن مریم، لعن و نفرین شدند. این به خاطر آن بود که گناه‏وتجاوز می‏کردند. تا آنجا که فرمود: چه بدکاری انجام می‏دادند. (۹)
خداوند آنها را بدین خاطر نکوهش کرده که از ستمکارانی که‏میان آنها بودند، کار زشت و فساد می‏دیدند و آنها را نهی‏نمی‏کردند; زیرا در مال آنان طمع داشته و از قدرت آنان‏می‏ترسیدند با این که خداوند می‏فرماید: از مردم نترسید و از من‏بترسید. (۱۰)
سپس عالمان را مورد خطاب قرار داده، می‏فرماید: شما ای جماعت‏که معروف به دانش و نامور به خوبی و معروف به خیرخواهی هستید وبه وسیله خدا در دل مردم مهابتی دارید; شرافتمند از شما حساب‏می‏برد و ناتوان شما را گرامی می‏دارد...
من می‏ترسم عذابی از عذابهای الهی برشما فرودآید; زیرا شماهااز کرامت‏خدا به منزلتی رسیدید که بردیگران برتری یافته‏اید. بندگان مؤمن به خدا، گرامی داشته نمی‏شوند ولی شما به خاطر خدادر میان بندگان الهی ارجمندید. این در حالی است که می‏بینید که‏پیمانهای خدا شکسته شده و هیچ عکس العمل و هراسی به خود راه‏نمی‏دهید. برای یک نقض تعهد پدران خویش بی‏تابی می‏کنید با این که تعهدرسول خدا خوار و بی‏مقدار شده، کورها و لالها و زمین‏گیرها در همه‏شهرها بی‏سرپرست مانده و برآن‏ها ترحم نمی‏شود، شما به اندازه‏مقام و در خور مسوولیت‏خویش کار نمی‏کنید و در مقابل کسی که‏اقدام می‏کند خضوع نمی‏کنید. برعکس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر می‏داریدبا این که خداوند شما را فرمان داده که از کار خلاف باز ایستیدو دیگران را نیز نهی کنید; اما شما غافلید. مصیبت‏شما از همه‏مردم بزرگتر است; زیرا در حفظ مقام علما و دانشمندان ناتوان‏شدید. کاش کوشش می‏کردید. علت این ناتوانی این است که جریان امور و احکام به دست‏دانشمندان الهی است که امین برحلال و حرام اویند; ولی این مقام‏از شما گرفته شده است. بدین جهت، که شما ازحق متفرق شدید و درباره روش پیغمبر باوجود دلیل روشن دچار اختلاف شدید. اگر براذیت و آزارها شکیبابودید و در راه خدا مشکلات را متحمل می‏شدید، زمام امور الهی به‏شما برمی‏گشت و از طرف شما دستور آن صادر می‏گشت و به سوی شماباز می‏گشت; اما برعکس شما خودتان ستمگران را به جای خویش جای‏دادید و امور الهی را به آنها واگذاشتید تا به شبهه کارکنند وبه شهوت‏ها و میلهای نفسانی خویش حرکت کنند. علت‏سلطه ستمگران‏گریز شما از مرگ و خوش بودنتان به زندگی دنیا است که از شماجدا خواهد شد. (۱۱)
اما متاسفانه این فریادها و خروشهای الهی برجان و قلب‏های‏غافل کارگر نیفتاد و دوباره هرکس به اندیشه دنیایی خویش مشغول‏وکارهای روزمره خویش را استمرار بخشید و چنان شد که بنی‏امیه‏احکام الهی را تعطیل کردند; نیکمردان تنها مانده میدان را به‏شهادت رساندند و تاریخ را برای همیشه سوگمند از بین رفتن حق وعدالت و حاکمیت امامت راستین ساختند.
▪ تاکید براستمرار برائت
معاویه به مروان که ازکارگزاران حکومتی او بود، نامه نوشت واز او خواست دختر عبدالله بن جعفر را برای یزید خواستگاری کند. عبدالله تصمیم درباره این موضوع را به دائی فرزند خویش امام‏حسین(ع)واگذار کرد. امام فرمود: از خداوند خواستارم که موردپسندی از آل محمد را برای دختر عبدالله برگزیند. همگی در مسجداجتماع کردند. مروان در حضور مردم گفت: امیر مومنان معاویه به‏من دستور داده که هرقدر از مهر را که پدرش بگوید، قبول کنم وتمامی بدهکاری پدرش را بپردازم. افزون آن که صلح بین دو فامیل‏نیز برقرار خواهد شد. امام حسین(ع)پس از حمد و ثنای الهی وبیان فضایل اهل‏بیت(علیهم السلام)پاسخ داد: این که گفتی مهرش هرقدر باشد، معاویه قبول کرده، سوگند به جان خود که در صورت‏تصمیم، ما برمهر السنه چیزی اضافه نمی‏کنیم. و این سخن که‏بدهکاری پدرش هرچه باشد، پرداخت می‏کند، هیچ گاه زنان مابدهکاریهای ما را نپرداخته‏اند; و اما مصالحه و سازش، ما افرادی‏هستیم که به خاطر خدا با شما دشمنی کردیم و برای دنیا با شماصلح نخواهیم کرد. خویش نسبی نتوانسته است مانع از این کار شودتا چه رسد به ازدواج و خویشی سببی.
سپس حضرت دختر عبدالله را به عقد قاسم ابن محمد بن جعفردرآورد و باغی که خود در مدینه و به نقلی در سرزمین عقیق‏داشت. به دختر خواهر خویش بخشید. (۱۲)
● مصیبت حضرت مسلم علیه السلام
امام حسین علیه السلام در هشتم ذی الحجه،در همان جوش و خروشی که حجاج وارد مکه می‏شدند و در همان روزی که باید به جانب منی و عرفات حرکت کنند،پشت‏به مکه کرد و حرکت نمود و آن سخنان غرای معروف را-که نقل از سید بن طاووس است-انشاء کرد. منزل به منزل آمد تا به نزدیک سر حد عراق رسید.حال در کوفه چه خبر است و چه می‏گذرد، خدا عالم است.داستان عجیب و اسف انگیز جناب مسلم در آنجا رخ داده است.امام حسین علیه السلام در بین راه شخصی را دیدند که از طرف کوفه به این طرف می‏آمد. (در سرزمین عربستان جاده و راه شوسه نبوده که از کنار یکدیگر رد بشوند.بیابان بوده است،و افرادی که در جهت‏خلاف هم حرکت می‏کردند،با فواصلی از یکدیگر رد می‏شدند.)لحظه‏ای توقف کردند به علامت اینکه من با تو کار دارم،و می‏گویند این شخص امام حسین علیه السلام را می‏شناخت و از طرف دیگر حامل خبر اسف آوری بود. فهمید که اگر نزد امام حسین برود،از او خواهد پرسید که از کوفه چه خبر،و باید خبر بدی را به ایشان بدهد.نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را کج کرد و رفت طرف دیگر.دو نفر دیگر از قبیله بنی اسد که در مکه بودند و در اعمال حج‏شرکت کرده بودند،بعد از آنکه کار حجشان به پایان رسید،چون قصد نصرت امام حسین را داشتند،به سرعت از پشت‏سر ایشان حرکت کردند تا خودشان را به قافله ابا عبد الله برسانند.
اینها تقریبا یک منزل عقب بودند.برخورد کردند با همان شخصی که از کوفه می‏آمد.به یکدیگر که رسیدند به رسم عرب انتساب کردند،یعنی بعد از سلام و علیک،این دو نفر از او پرسیدند:نسبت را بگو،از کدام قبیله هستی؟گفت:من از قبیله بنی اسد هستم. اینها گفتند:عجب!«نحن اسدیان‏»ما هم که از بنی اسد هستیم.پس بگو پدرت کیست،پدر بزرگت کیست؟او پاسخ گفت،اینها هم گفتند تا همدیگر را شناختند.بعد،این دو نفر که از مدینه می‏آمدند گفتند:از کوفه چه خبر؟گفت:حقیقت این است که از کوفه خبر بسیار ناگواری است و ابا عبد الله که از مکه به کوفه می‏رفتند وقتی مرا دیدند توقفی کردند و من چون فهمیدم برای استخبار از کوفه است نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم.تمام قضایای کوفه را برای اینها تعریف کرد. این دو نفر آمدند تا به حضرت رسیدند.به منزلی اولی که رسیدند حرفی نزدند.صبر کردند تا آنگاه که ابا عبد الله در منزلی فرود آمدند که تقریبا یک شبانه روز از آن وقت که با آن شخص ملاقات کرده بودند فاصله زمانی داشت.حضرت در خیمه نشسته و عده‏ای از اصحاب همراه ایشان بودند که آن دو نفر آمدند و عرض کردند:یا ابا عبد الله!ما خبری داریم،اجازه می‏دهید آن را در همین مجلس به عرض شما برسانیم یا می‏خواهید در خلوت به شما عرض کنیم؟ فرمود:من از اصحاب خودم چیزی را مخفی نمی‏کنم،هر چه هست در حضور اصحاب من بگویید.یکی از آن دو نفر عرض کرد:یا ابن رسول الله!ما با آن مردی که دیروز با شما برخورد کرد ولی توقف نکرد،ملاقات کردیم،او مرد قابل اعتمادی بود،ما او را می‏شناسیم،هم قبیله ماست،از بنی اسد است.ما از او پرسیدیم در کوفه چه خبر است؟ خبر بدی داشت،گفت من از کوفه خارج نشدم مگر اینکه به چشم خود دیدم که مسلم و هانی را شهید کرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالی که ریسمان به پاهایشان بسته بودند در میان کوچه‏ها و بازارهای کوفه می‏کشیدند.ابا عبد الله خبر مرگ مسلم را که شنید،چشمهایش پر از اشک شد ولی فورا این آیه را تلاوت کرد: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا» (۱) .
در چنین موقعیتی ابا عبد الله نمی‏گوید کوفه را که گرفتند،مسلم که کشته شد،هانی که کشته شد،پس ما کارمان تمام شد،ما شکست‏خوردیم،از همین جا برگردیم،جمله‏ای گفت که رساند مطلب چیز دیگری است.این آیه قرآن که الآن خواندم،ظاهرا در باره جنگ احزاب است،یعنی بعضی مؤمنین به پیمان خودشان با خدا وفا کردند و در راه حق شهید شدند،و بعضی دیگر انتظار می‏کشند که کی نوبت جانبازی آنها برسد.فرمود:مسلم وظیفه خودش را انجام داد،نوبت ماست.
او به وظیفه خودش عمل کرد،دیگر نوبت ماست.البته در اینجا هر یک سخنانی گفتند. عده‏ای هم بودند که در بین راه به ابا عبد الله ملحق شده بودند،افراد غیر اصیل که ابا عبد الله آنها را غیظ و در فواصل مختلف از خودش دور کرد.اینها همینکه فهمیدند در کوفه خبری نیست‏یعنی آش و پلویی نیست،بلند شدند و رفتند(مثل همه نهضتها).«لم یبق معه الا اهل بیته و صفوته‏»فقط خاندان و نیکان اصحابش با او باقی ماندند که البته عده آنها در آن وقت‏خیلی کم بود(در خود کربلا عده‏ای از کسانی که قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشکر عمر سعد،یک یک بیدار شدند و به ابا عبد الله ملحق گردیدند)، شاید بیست نفر بیشتر همراه ابا عبد الله نبودند.در چنین وضعی خبر تکان دهنده شهادت مسلم و هانی به ابا عبد الله و یاران او رسید.صاحب لسان الغیب می‏گوید: بعضی از مورخین نقل کرده‏اند امام حسین علیه السلام که چیزی را از اصحاب خودش پنهان نمی‏کرد،بعد از شنیدن این خبر می‏بایست‏به خیمه زنها و بچه‏ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد،در حالی که در میان آنها خانواده مسلم هست،بچه‏های کوچک مسلم هستند،برادران کوچک مسلم هستند،خواهر و بعضی از دختر عموها و کسان مسلم هستند.
حالا ابا عبد الله به چه شکل به آنها اطلاع بدهد؟مسلم دختر کوچکی داشت.امام حسین وقتی که نشست او را صدا کرد،فرمود:بگویید بیاید.دختر مسلم را آوردند.او را روی زانوی خودش نشاند و شروع کرد به نوازش کردن.دخترک زیرک و باهوش بود،دید که این نوازش یک نوازش فوق العاده است،پدرانه است،لذا عرض کرد:یا ابا عبد الله! یا بن رسول الله!اگر پدرم بمیرد چقدر... (۲) ؟ابا عبد الله متاثر شد،فرمود:دخترکم! من به جای پدرت هستم.بعد از او من جای پدرت را می‏گیرم.صدای گریه از خاندان ابا عبد الله بلند شد.ابا عبد الله رو کرد به فرزندان عقیل و فرمود:اولاد عقیل!شما یک مسلم دادید کافی است،از بنی عقیل یک مسلم کافی است،شما اگر می‏خواهید برگردید،بر گردید.عرض کردند:یا ابا عبد الله!یابن رسول الله!ما تا حالا که مسلمی را شهید نداده بودیم در رکاب تو بودیم،حالا که طلبکار خون مسلم هستیم رها کنیم؟ابدا،ما هم در خدمت‏شما خواهیم بود تا همان سرنوشتی که نصیب مسلم شد نصیب ما هم بشود.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
● نقش اهل بیت‏سید الشهداء در تبلیغ نهضت‏حسینی
برای بحث راجع به نقش اهل بیت مکرم سید الشهداء در تبلیغ نهضت‏حسینی و اسلام،ابتدا باید دو مقدمه را به عرض شما برسانم.یکی اینکه طبق روایات و همچنین بر اساس معتقدات ما-که معتقد به امامت‏حضرت سید الشهداء هستیم-تمام کارهای ایشان از روز اول حساب شده بوده است و ایشان بی حساب و منطق و بدون دلیل کاری نکرده‏اند،یعنی نمی‏توانیم بگوییم که فلان قضیه اتفاقا و تصادفا رخ داده،بلکه همه اینها روی حساب بوده است.و این مطلب گذشته از اینکه از نظر قرائن تاریخی روشن است،از نظر منطق و روایات و بر اساس اعتقاد ما مبنی بر امامت‏حضرت سید الشهداء نیز تایید می‏شود.
▪ چرا ابا عبد الله اهل بیتش را همراه خود برد؟
یکی از مسائلی که هم تاریخ در باره آن صحبت کرده و هم اخبار و احادیث از آن سخن گفته‏اند این است که چرا ابا عبد الله در این سفر پر خطر اهل بیتش را همراه خود برد؟خطر این سفر را همه پیش بینی می‏کردند،یعنی یک امر غیر قابل پیش بینی حتی برای افراد عادی نبود. لهذا قبل از آنکه ایشان حرکت کنند تقریبا می‏شود گفت تمام کسانی که آمدند و مصلحت اندیشی کردند،حرکت دادن اهل بیت‏به همراه ایشان را کاری بر خلاف مصلحت تشخیص دادند،یعنی آنها با حساب و منطق خودشان که در سطح عادی بود و به مقیاس و معیار حفظ جان ابا عبد الله و خاندانش،تقریبا به اتفاق آراء به ایشان می‏گفتند:رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیست‏یعنی جانتان در خطر است،چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید.ابا عبد الله جواب داد:نه،من باید آنها را ببرم.به آنها جوابی می‏داد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند،به این ترتیب که جنبه معنوی مطلب را بیان می‏کرد،که مکرر شنیده‏اید که ایشان استناد کردند به رؤیایی که البته در حکم یک وحی قاطع است. فرمود:در عالم رؤیا جدم به من فرموده است:«ان الله شاء ان یراک قتیلا» (۱) .گفتند:پس اگر این طور است،چرا اهل بیت و بچه‏ها را همراهتان می‏برید؟پاسخ دادند:این را هم جدم فرمود:«ان الله شاء ان یراهن سبایا» (۲) .
اینجا یک توضیح مختصر برایتان عرض بکنم:این جمله‏«ان الله شاء ان یراک قتیلا»یا«ان الله شاء ان یراهن سبایا»یعنی چه؟این مفهومی که الآن من عرض می‏کنم معنایی است که همه کسانی که آنجا مخاطب ابا عبد الله بودند آن را می‏فهمیدند،نه یک معمایی که امروز گاهی در السنه شایع است.کلمه مشیت‏خدا یا اراده خدا که در خود قرآن به کار برده شده است،در دو مورد به کار می‏رود که یکی را اصطلاحا«اراده تکوینی‏»و دیگری را«اراده تشریعی‏»می‏گویند. اراده تکوینی یعنی قضا و قدر الهی که اگر چیزی قضا و قدر حتمی الهی به آن تعلق گرفت، معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهی دیگر کاری نمی‏شود کرد.
معنای اراده تشریعی این است که خدا این طور راضی است،خدا اینچنین می‏خواهد.مثلا اگر در مورد روزه می‏فرماید: یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر (۳) یا در مورد دیگری که ظاهرا زکات است می‏فرماید: یرید لیطهرکم (۴) مقصود این است که خدا که اینچنین دستوری داده است،این طور می‏خواهد،یعنی رضای حق در این است.
خدا خواسته است تو شهید باشی،جدم به من گفته است که رضای خدا در شهادت توست. جدم به من گفته است که خدا خواسته است اینها اسیر باشند،یعنی اسارت اینها رضای حق است،مصلحت است و رضای حق همیشه در مصلحت است و مصلحت‏یعنی آن جهت کمال فرد و بشریت.
در مقابل این سخن،دیگر کسی چیزی نگفت‏یعنی نمی‏توانست‏حرفی بزند.پس اگر چنین است که جد شما در عالم معنا به شما تفهیم کرده‏اند که مصلحت در این است که شما کشته بشوید،ما دیگر در مقابل ایشان حرفی نداریم.همه کسانی هم که از ابا عبد الله این جمله‏ها را می‏شنیدند،این جور نمی‏شنیدند که آقا این مقدر است و من نمی‏توانم سر پیچی کنم.ابا عبد الله هیچ وقت‏به این شکل تلقی نمی‏کرد.این طور نبود که وقتی از ایشان می‏پرسیدند چرا زنها را می‏برید،بفرماید اصلا من در این قضیه بی اختیارم و عجیب هم بی اختیارم،بلکه به این صورت می‏شنیدند که با الهامی که از عالم معنا به من شده است،من چنین تشخیص داده‏ام که مصلحت در این است و این کاری است که من از روی اختیار انجام می‏دهم ولی بر اساس آن چیزی که آن را مصلحت تشخیص می‏دهم.لذا می‏بینیم که در موارد مهمی،همه یک جور عقیده داشتند،ابا عبد الله عقیده دیگری در سطح عالی داشت،همه یک جور قضاوت می‏کردند،امام حسین علیه السلام می‏گفت:این جور نه،من جور دیگری عمل می‏کنم.معلوم است که کار ابا عبد الله یک کار حساب شده است،یک رسالت و یک ماموریت است.اهل بیتش را به عنوان طفیلی همراه خود نمی‏برد که خوب،من که می‏روم،زن و بچه‏ام هم همراهم باشند.غیر از سه نفر که دیشب اسم بردم،هیچیک از همراهان ابا عبد الله،زن و بچه‏اش همراهش نبود.انسان که به یک سفر خطرناک می‏رود،زن و بچه‏اش را که نمی‏برد.اما ابا عبد الله زن و بچه‏اش را برد،نه به اعتبار اینکه خودم می‏روم پس زن و بچه‏ام را هم ببرم(خانه و زندگی و همه چیز امام حسین علیه السلام در مدینه بود)بلکه آنها را به این جهت‏برد که رسالتی در این سفر انجام بدهند..
▪ نقش زن در تاریخ
مقدمه دوم:بحثی در باره‏«نقش زن در تاریخ‏»مطرح است که آیا اساسا زن در ساختن تاریخ نقشی دارد یا ندارد و اصلا نقشی می‏تواند داشته باشد یا نه؟باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟همچنین از نظر اسلام این قضیه را چگونه باید برآورد کرد؟
زن یک نقش در تاریخ داشته و دارد که کسی منکر این نقش نیست و آن نقش غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ است.می‏گویند زن مرد را می‏سازد و مرد تاریخ را، یعنی بیش از مقداری که مرد در ساختن زن می‏تواند تاثیر داشته باشد زن در ساختن مرد تاثیر دارد.این خودش مساله‏ای است که نمی‏خواهم امشب در باره آن بحث کنم.آیا مرد روح و شخصیت زن را می‏سازد(اعم از اینکه زن به عنوان مادر باشد یا به عنوان همسر)یا نه،این زن است که فرزند و حتی شوهر را می‏سازد؟مخصوصا در مورد شوهر،آیا زن بیشتر شوهر را می‏سازد یا شوهر بیشتر زن را؟حتما تعجب خواهید کرد که عرض کنم آنچه که تحقیقات تاریخی و ملاحظات روانی ثابت کرده است این است که زن در ساختن شخصیت مرد بیشتر مؤثر است تا مرد در ساختن شخصیت زن.بدین جهت است که تاثیر غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ،لا منکر و غیر قابل انکار است.اینکه زن مرد را ساخته است و مرد تاریخ را،خودش داستانی است و یک مبحث‏خیلی مفصل.
سه شکل نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ:
۱) زن،«شی‏ء گرانبها»و بدون نقش
حال ببینیم نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ چگونه است و چگونه باید باشد و چگونه می‏تواند باشد؟به سه شکل می‏تواند باشد:یکی اینکه اساسا زن نقش مستقیم در ساختن تاریخ نداشته باشد،یعنی نقش زن منفی محض باشد.در بسیاری از اجتماعات برای زن جز زاییدن و بچه درست کردن و اداره داخل خانه نقشی قائل نبوده‏اند،یعنی زن در اجتماع بزرگ نقش مستقیم نداشته،نقش غیر مستقیم داشته است،به این ترتیب که او در خانواده مؤثر بوده و فرد ساخته خانواده در اجتماع مؤثر بوده است.یعنی زن مستقیما بدون اینکه از راه مرد تاثیری داشته باشد،به هیچ شکل تاثیری در بسیاری از اجتماعات نداشته است.ولی در این اجتماعات زن علی رغم اینکه نقشی در ساختن تاریخ و اجتماع نداشته است،بدون شک و بر خلاف تبلیغاتی که در این زمینه می‏کنند،به عنوان یک شی‏ء گرانبها زندگی می‏کرده است، یعنی به عنوان یک شخص،کمتر مؤثر بوده ولی یک شی‏ء بسیار گرانبها بوده و به دلیل همان گرانبهایی‏اش بر مرد اثر می‏گذاشته است،ارزان نبوده که در خیابانها پخش باشد و هزاران اماکن عمومی برای بهره‏گیری از او وجود داشته باشد،بلکه فقط در دایره زندگی خانوادگی مورد بهره برداری قرار می‏گرفته است.لذا قهرا برای مرد خانواده یک موجود بسیار گرانبها بوده،چون تنها موجودی بوده که احساسات جنسی و عاطفی او را اشباع می‏کرده است و طبعا و بدون شک مرد عملا در خدمت زن بوده است.ولی زن شی‏ء بوده،شی‏ء گرانبها،مثل الماس که یک گوهر گرانبهاست،شخص نیست،شی‏ء است ولی شی‏ء گرانبها.
۲) زن،«شخص بی بها»و دارای نقش
شکل دیگر تاثیر زن در تاریخ-که این شکل در جوامع قدیم زیاد نبوده-این است که زن عامل مؤثر در تاریخ باشد،نقش مستقیم در تاریخ داشته باشد و به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شی‏ء،اما شخص بی بها،شخص بی ارزش،شخصی که حریم میان او و مرد برداشته شده است.دقایق روانشناسی ثابت کرده است که ملاحظات بسیار دقیقی یعنی طرحی در لقت‏بوده برای عزیز نگه داشتن زن.هر وقت این حریم بکلی شکسته و این حصار خرد شده است،شخصیت زن از نظر احترام و عزت پایین آمده است.البته از جنبه‏های دیگری ممکن است‏شخصیتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد،عالمه شده باشد،ولی دیگر آن موجود گرانبها برای مرد نیست.از طرف دیگر،زن نمی‏تواند زن نباشد.جزء طبیعت زن این است که برای مرد گرانبها باشد،و اگر این را از زن بگیرید تمام روحیه او متلاشی می‏شود.آنچه برای مرد در رابطه جنسی ملحوظ است،در اختیار داشتن زن به عنوان یک موجود گرانبهاست نه در اختیار یک زن بودن به عنوان یک موجود گرانبها برای او.ولی آنچه در طبیعت زن وجود دارد این نیست که یک مرد را به عنوان یک شی‏ء گرانبها داشته باشد،بلکه این است که خودش به عنوان یک شی‏ء گرانبها مرد را در تسخیر داشته باشد.
آنجا که زن از حالت اختصاص خارج شد(لازم نیست که اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد)یعنی وقتی که زن ارزان شد،در اماکن عمومی بسیار پیدا شد،هزاران وسیله برای استفاده مرد از زن پیدا شد،خیابانها و کوچه‏ها جلوه‏گاه زن شد که خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشم چرانی و تماشا کردن،از نظر استماع موسیقی صدای زن،از نظر لمس کردن،حداکثر بهره برداری را از زن بکند،آنجاست که زن از ارزش خودش،از آن ارزشی که برای مرد باید داشته باشد می‏افتد،یعنی دیگر شی‏ء گرانبها نیست ولی ممکن است مثلا با سواد باشد،درسی خوانده باشد،بتواند معلم باشد و کلاسهایی را اراده کند یا طبیب باشد،همه اینها را می‏تواند داشته باشد ولی در این شرایط(ارزان بودن زن)آن ارزشی که برای یک زن در طبیعت او وجود دارد دیگر برایش وجود ندارد.و در واقع در این وقت است که زن به شکل دیگر ملعبه جامعه مردان می‏شود بدون آنکه در نظر فردی از افراد مردان،آن عزت و احترامی را که باید داشته باشد دارا باشد.
جامعه اروپایی به این سو می‏رود،یعنی از یک طرف به زن از نظر رشد برخی استعدادهای انسانی از قبیل علم و اراده شخصیت می‏دهد ولی از طرف دیگر ارزش او را از بین می‏برد.
۳) زن،«شخص گرانبها»و دارای نقش
شکل سومی هم وجود دارد و آن این است که زن به صورت یک‏«شخص گرانبها»در بیاید،هم شخص باشد و هم گرانبها،یعنی از یک طرف شخصیت روحی و معنوی داشته باشد،کمالات روحی و انسانی نظیر آگاهی داشته باشد (۵) و از طرف دیگر،در اجتماع مبتذل نباشد.یعنی آن محدودیت نباشد و آن اختلاط هم نباشد،نه محدودیت و نه اختلاط بلکه حریم.حریم مساله‏ای است‏بین محدودیت زن و اختلاط زن و مرد.
وقتی که ما به متن اسلام مراجعه می‏کنیم می‏بینیم نتیجه آنچه که اسلام در مورد زن می‏خواهد،شخصیت است و گرانبها بودن.در پرتو همین شخصیت و گرانبهایی،عفاف در جامعه مستقر می‏شود،روانها سالم باقی می‏مانند،کانونهای خانوادگی در جامعه سالم می‏مانند و«رشید»از کار در می‏آید.گرانبها بودن زن به این است که بین او و مرد در حدودی که اسلام مشخص کرده،حریم باشد،یعنی اسلام اجازه نمی‏دهد که جز کانون خانوادگی،یعنی صحنه اجتماع،صحنه بهره برداری و التذاذ جنسی مرد از زن باشد چه به صورت نگاه کردن به بدن و اندامش،چه به صورت لمس کردن بدنش،چه به صورت استشمام عطر زنانه‏اش و یا شنیدن صدای پایش که اگر به اصطلاح به صورت مهیج‏باشد،اسلام اجازه نمی‏دهد.ولی اگر بگوییم علم،اختیار و اراده،ایمان و عبادت و هنر و خلاقیت چطور؟می‏گوید بسیار خوب،مثل مرد.چیزهایی را شارع حرام کرده که به زن مربوط است.آنچه را که حرام نکرده،بر هیچ کدام حرام نکرده است.اسلام برای زن شخصیت می‏خواهد نه ابتذال.
▪ سه گونه تاریخ
بنابر این تاریخ از نظر اینکه در ساختن آن تنها مرد دخالت داشته باشد یا مرد و زن با یکدیگر دخالت داشته باشند،سه گونه می‏تواند باشد:یک تاریخ تاریخ مذکر است،یعنی تاریخی که به دست جنس مذکر به طور مستقیم ساخته شده است و جنس مؤنث هیچ نقشی در آن ندارد. یک تاریخ تاریخ مذکر-مؤنث است اما مذکر-مؤنث مختلط،بدون آنکه مرد در مدار خودش قرار بگیرد و زن در مدار خودش،یعنی تاریخی که در آن این منظومه بهم خورده است،مرد در مدار زن قرار می‏گیرد و زن در مدار مرد،که ما اگر طرز لباس پوشیدن امروز بعضی از آقا پسرها و دختر خانمها را ببینیم،می‏بینیم که چطور اینها دارند جای خودشان را با یکدیگر عوض می‏کنند.نوع سوم،تاریخ مذکر-مؤنث است که هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن،ولی مرد،در مدار خودش و زن در مدار خودشما وقتی به قرآن کریم مراجعه می‏کنیم،می‏بینیم تاریخ مذهب و دین آن طور که قرآن کریم تشریح کرده است‏یک تاریخ مذکر-مؤنث است و به تعبیر من یک تاریخ‏«مذنث‏»است‏یعنی مذکر و مؤنث هر دو نقش دارند،اما نه به صورت اختلاط بلکه به این صورت که مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش قرآن کریم مثل اینکه عنایت‏خاص دارد که همین طور که صدیقین و قدیسین تاریخ را بیان می‏کند،صدیقات و قدیسات تاریخ را هم بیان کند.در داستان آدم و همسر آدم نکته‏ای است که من مکرر در سخنرانیهای چند سال پیش خود گفته‏ام و باز یاد آوری می‏کنم.
▪ فکر غلط مسیحی در باره زن
یک فکر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ مذهبی جهان وارد کردند که واقعا خیانت‏بود.در مساله زن نداشتن عیسی و ترک ازدواج و مجرد زیستن کشیشها و کاردینالها کم کم این فکر پیدا شد که اساسا زن عنصر گناه و فریب است،یعنی شیطان کوچک است،مرد به خودی خود گناه نمی‏کند و این زن است،شیطان کوچک است که همیشه وسوسه می‏کند و مرد را به گناه وا می‏دارد.گفتند اساسا قصه آدم و شیطان و حوا این طور شروع شد که شیطان نمی‏توانست در آدم نفوذ کند،لذا آمد حوا را فریب داد و حوا آدم را فریب داد،و در تمام تاریخ همیشه به این شکل است که شیطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه می‏کند.اصلا داستان آدم و حوا و شیطان در میان مسیحیان به این شکل در آمد.ولی قرآن درست‏خلاف این را می‏گوید و تصریح می‏کند،و این عجیب است.
قرآن وقتی داستان آدم و شیطان را ذکر می‏کند،برای آدم اصالت و برای حوا تبعیت قائل نمی‏شود.اول که می‏فرماید ما گفتیم،می‏گوید:ما به این دو نفر گفتیم که ساکن هشت‏شوید(نه فقط به آدم)، لا تقربا هذه الشجرة (۶) به این درخت نزدیک نشوید(حالا آن درخت هر چه هست).بعد می‏فرماید: فوسوس لهما الشیطان (۷) شیطان ایندو را وسوسه کرد. نمی‏گوید که یکی را وسوسه کرد و او دیگری را وسوسه کرد. فدلیهما بغرور (۸) .باز«هما»ضمیر تثنیه است. و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین (۹) آنجا که خواست فریب بدهد،جلوی هر دوی آنها قسم دروغ خورد.آدم همان مقدار لغزش کرد که حوا،و حوا همان مقدار لغزش کرد که آدم.اسلام این فکر را،این دروغی را که به تاریخ مذهبها بسته بودند زدود و بیان داشت که جریان عصیان انسان چنین نیست که شیطان زن را وسوسه می‏کند و زن مرد را و بنا بر این زن یعنی عنصر گناه.و شاید برای همین است که قرآن گویی عنایت دارد که در کنار قدیسین از قدیسات بزرگ یاد کند که تمامشان در مواردی بر آن قدیسین علو و برتری داشته‏اند.
▪ زنان قدیسه در قرآن
در داستان ابراهیم از ساره با چه تجلیلی یاد می‏کند!در این حد که همان طور که ابراهیم با ملکوت ارتباط داشت و چشم ملکوتی داشت،فرشتگان را می‏دید و صدای ملائکه را می‏شنید، ساره نیز صدای آنها را می‏شنید.وقتی به ابراهیم گفتند خداوند می‏خواهد به شما(ابراهیم پیرمرد و ساره پیرزن)فرزندی بدهد،صدای ساره بلند شد،گفت: ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا (۱۰) من پیرزن با این شوهر پیرمرد؟!ما سر پیری می‏خواهیم بچه دار بشویم؟!ملائکه در حالی که مخاطبشان ساره است نه ابراهیم،گفتند: ا تعجبین من امر الله (۱۱) ساره!آیا از برکت الهی و خداوندی به خانواده شما تعجب می‏کنید؟
همچنین قرآن وقتی اسم مادر موسی را می‏برد،می‏فرماید: و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه ما به مادر موسی وحی فرستادیم که خودت فرزندت را شیر بده، فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین (۱۲) .
قرآن به داستان مریم که می‏رسد،بیداد می‏کند.پیغمبران در مقابل این زن می‏آیند زانو می‏زنند.زکریا وقتی می‏آید مریم را می‏بیند،در حالتی می‏بیند که مریم با نعمتهایی به سر می‏برد که در تمام آن سرزمین وجود ندارد،تعجب می‏کند.قرآن می‏گوید در حالی که مریم در محراب عبادت بود فرشتگان الهی با این زن سخن می‏گفتند: اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسی بن مریم وجیها فی الدنیا و الاخرة و من المقربین (۱۳) . ملائکه مستقیما با خودش صحبت می‏کردند.مریم مبعوث نبوده و این را قرآن درست نمی‏داند که یک زن را بفرستد میان زن و مرد.مریم،بر خلاف شانش مبعوث نبود ولی از بسیاری از مبعوثها عالی مقام‏تر بود.بدون شک و شبهه مریم غیر مبعوث از خود زکریا که مبعوث بوده،عالی مقام‏تر و والامقام‏تر بود.
قرآن راجع به حضرت صدیقه طاهره می‏فرماید: انا اعطیناک الکوثر (۱۴) .دیگر کلمه‏ای بالاتر از«کوثر»نیست.در دنیایی که زن را شر مطلق و عنصر فریب و گناه می‏دانستند،قرآن می‏گوید نه تنها خیر است‏بلکه کوثر است‏یعنی خیر وسیع،یک دنیا خیر.
▪ زنان بزرگ در تاریخ اسلام
می‏آییم در متن تاریخ اسلام.از همان روز اول دو نفر مسلمان می‏شوند:علی و خدیجه که ایندو نقش مؤثری در ساختن تاریخ اسلام دارند.اگر فداکاریهای این زن-که از پیغمبر پانزده سال بزرگتر بود-نبود،از نظر علل ظاهری مگر پیغمبر می‏توانست کاری از پیش ببرد؟تاریخ ابن اسحاق یک قرن و نیم بعد از هجرت راجع به مقام خدیجه و نقش او در پشتیبانی از پیغمبر اکرم و مخصوصا در تسلی بخشی به پیغمبر اکرم،می‏نویسد:بعد از مرگ خدیجه که ابو طالب هم در آن سال از دنیا رفت،واقعا عرصه بر پیغمبر اکرم تنگ شد به طوری که نتوانست... (۱۵) بماند.تا آخر عمر پیغمبر هر گاه اسم خدیجه را می‏بردند،اشک مقدسشان جاری می‏شد.عایشه می‏گفت:یک پیرزن که دیگر این قدر ارزش نداشت،چه خبر است؟می‏فرمود:تو خیال می‏کنی من به خاطر شکل خدیجه می‏گریم؟خدیجه کجا و شما و دیگران کجا؟!
اگر به تاریخ اسلام نگاه کنید می‏بینید که تاریخ اسلام یک تاریخ مذکر-مؤنث است ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.پیغمبر صلی الله علیه و آله یاران مذکری دارد و یاران مؤنثی،هم راوی زن دارد و هم راوی مرد.در کتبی که در هزار سال پیش نوشته شده ست‏شاید اسم همه آنها هست و ما روایات زیادی داریم که راوی آنها زن بوده است.کتابی ست‏به نام‏«بلاغات النساء»یعنی خطبه‏ها و خطابه‏های بلیغی که توسط زنها ایراد شده است. این کتاب از ابن طیفور بغدادی است که در حدود سال ۲۵۰ هجری یعنی در زمان امام عسکری علیه السلام می‏زیسته است(چنانکه می‏دانید حضرت امام عسکری علیه السلام در سنه ۲۶۰ وفات کردند).از جمله خطبه‏هایی که بغدادی در کتابش ذکر کرده است،خطبه حضرت زینب در مسجد یزید و خطبه ایشان در مجلس ابن زیاد و خطبه حضرت زهرا علیها السلام در اوایل خلافت ابوبکر است.
در این ضریح جدیدی که اخیرا برای حضرت معصومه ساخته‏اند،روایتی را انتخاب کرده‏اند که راویها همه زن هستند تا می‏رسد به پیغمبر اکرم.در ضمن،اسم همه آنها فاطمه است(حدود چهل فاطمه):روایت کرده فاطمه دختر...از فاطمه دختر...تا می‏رسد به فاطمه دختر موسی بن جعفر.بعد ادامه پیدا می‏کند تا فاطمه دختر حسین بن علی بن ابیطالب و در آخر می‏رسد به فاطمه دختر پیغمبر.یعنی شرکت اینها اینقدر رایج‏بوده،ولی هیچ وقت اختلاط نبوده.بسیاری از راویان بودند که می‏آمدند روایت‏حدیث می‏کردند.زنها می‏آمدند استماع می‏کردند.اما زنها در کناری می‏نشستند و مردها در کناری،مردها در اتاقی بودند و زنها در اتاقی.دیگر نمی‏آمدند صندلی بگذارند که یک مرد بنشیند و یک زن،زن مینی ژوپ بپوشد و تا بالای رانش پیدا باشد که بله،خانم می‏خواهند تحصیل علم کنند!این،معلوم است که ظاهرش یک چیز است و باطنش چیز دیگر.اسلام می‏گوید علم اما نه شهوترانی،نه مسخره بازی،نه حقه بازی،می‏گوید شخصیت.
حضرت زهرا(سلام الله علیها)و علی علیه السلام بعد از ازدواجشان می‏خواستند کارهای خانه را بین یکدیگر تقسیم کنند،ولی دوست داشتند که پیغمبر در این کار دخالت کند چون لذت می‏بردند.به ایشان گفتند:یا رسول الله!دلمان می‏خواهد بگویید که در این خانه چه کارهایی را علی بکند و چه کارهایی را فاطمه!پیغمبر کارهای بیرون را به علی واگذار کرد و کارهای درون خانه را به فاطمه.فاطمه می‏گوید:نمی‏دانید چقدر خوشحال شدم که پدرم کار بیرون را از دوش من برداشت.زن عالم یعنی این.زنی که حرص نداشته باشد این طور است.
ولی ببینید شخصیت همین زهرای اینچنین چگونه است،رشد استعدادهایش چگونه است، علمش چگونه است،اراده‏اش چگونه است،خطابه و بلاغتش چگونه است.زهرا علیها السلام در جوانی از دنیا رفته است و از بس در آن زمان دشمنانش زیاد بودند،از آثار ایشان کم مانده است.ولی خوشبختانه یک خطابه مفصل بسیار طولانی(در حدود یک ساعت)از ایشان در سن هجده سالگی(حداکثر گفته‏اند بیست و هفت‏سالگی)باقی مانده که این خطابه را تنها شیعه روایت نمی‏کند،عرض کردم بغدادی در قرن سوم نقل کرده است.همین یک خطابه کافی است که نشان بدهد زن مسلمان در عین اینکه حریم خودش را با مرد حفظ می‏کند و خودش را به اصطلاح برای ارائه به مردان درست نمی‏کند،معلوماتش چقدر است،ورود در اجتماع تا چه حد است.
خطبه حضرت زهرا علیها السلام توحید دارد در سطح توحید نهج البلاغه،یعنی در سطحی که دست فلاسفه به آن نمی‏رسد.وقتی که در باره ذات حق و صفات حق صحبت می‏کند،گویی در سطح بزرگترین فیلسوفان جهان است.از ابو علی سینا ساخته نیست که این طور خطبه بخواند.یکدفعه وارد در فلسفه احکام می‏شود:خدا نماز را برای این واجب کرد،روزه را برای این واجب کرد،حج را برای این واجب کرد،امر به معروف و نهی از منکر را برای این واجب کرد، زکات را برای این واجب کرد و...بعد شروع می‏کند به ارزیابی قوم عرب قبل از اسلام و تحولی که اسلام در این قوم به وجود آورد که شما مردم عرب چنین و چنان بودید.وضع زندگی مادی و معنوی آنها قبل از اسلام را بررسی می‏کند و آنچه را که به وسیله پیغمبر از نظر زندگی مادی و معنوی به آنها ارزانی شده بود گوشزد می‏نماید.بعد در مقام استدلال و محاجه بر می‏آید.او در مسجد مدینه در حضور هزاران نفر است،اما نمی‏رود بالای منبر که-العیاذ بالله-خودنمایی کند.سنت پیغمبر این بوده که زنها جدا می‏نشستند و مردها جدا، و پرده‏ای بلند میان آنها کشیده می‏شد.زهرای اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب کرد.این معنای آن چیزی است که ذکر کردیم،هم شخصیت دارد و هم عفاف،هم پاکی دارد و هم حریم،هیچ وقت‏خودش را جلوی چشمهای گرسنه مردان قرار نمی‏دهد،اما یک موجود دست و پا چلفتی هم نیست که چیزی سرش نشود و از هیچ چیز خبر نداشته باشد.
تاریخ کربلا یک تاریخ و حادثه مذکر-مؤنث است،حادثه‏ای است که مرد و زن هر دو در آن نقش دارند،ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.معجزه اسلام اینهاست،می‏خواهد دنیای امروز بپذیرد،می‏خواهد-به جهنم-نپذیرد،آینده خواهد پذیرفت.ابا عبد الله اهل یت‏خودش را حرکت می‏دهد برای اینکه در این تاریخ عظیم رسالتی را انجام دهند،برای اینکه نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالاری زینب،بدون آنکه از مدار خودشان خارج بشوند.
▪ تجلی زینب از عصر عاشورا
از عصر عاشورا زینب تجلی می‏کند.از آن به بعد به او واگذار شده بود.رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین(سلام الله علیه)است که در این وقت‏به شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلی پسر زیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچ کس نباید باقی بماند،چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولی بعد خودشان گفتند:«انه لما به‏» (۱۶) این خودش دارد می‏میرد.و این هم خودش یک حکمت و مصلحت‏خدایی بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن علی باقی بماند.یکی از کارهای زینب پرستاری امام زین العابدین است.
در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مرکبهایی(شتر یا قاطر یا هر دو)که پالانهای چوبین داشتند سوار کردند و مقید بودند که اسرا پارچه‏ای روی پالانها نگذارند،برای اینکه زجر بکشند.بعد اهل بیت‏خواهشی کردند که پذیرفته شد.آن خواهش این بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا علی مصرع الحسین‏» (۱۷) گفتند:شما را به خدا حالا که ما را از اینجا می‏برید،ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید برای اینکه می‏خواهیم برای آخرین بار با عزیزان خودمان خدا حافظی کرده باشیم.در میان اسرا تنها امام زین العابدین بودند که به علت‏بیماری،پاهای مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند،دیگران روی مرکب آزاد بودند.وقتی که به قتلگاه رسیدند،همه بی اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند.زینب(سلام الله علیها)خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله می‏رساند،آن را به یک وضعی می‏بیند که تا آن وقت ندیده بود:بدنی می‏بیند بی سر و بی لباس،با این بدن معاشقه می‏کند و سخن می‏گوید: «بابی المهموم حتی قضی،بابی العطشان حتی مضی‏» (۱۸) .آنچنان دلسوز ناله کرد که‏«فابکت و الله کل عدو و صدیق‏» (۱۹) یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد،دوست و دشمن به گریه در آمدند.
مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب ساخت.ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست.پرستاری زین العابدین به عهده اوست،نگاه کرد به زین العابدین،دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کانه می‏خواهد قالب تهی کند،فورا بدن ابا عبد الله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین:«یا بن اخی!»پسر برادر!چرا تو را در حالی می‏بینم که می‏خواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟فرمود:عمه جان!چطور می‏توانم بدنهای عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟زینب در همین شرایط شروع می‏کند به سلیت‏خاطر دادن به زین العابدین.
ام ایمن زن بسیار مجلله‏ای است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است،کسی است که از پیغمبر حدیث روایت می‏کند. این پیر زن سالها در خانه پیغمبر بود.روایتی از پیغمبر را برای زینب نقل کرده بود ولی چون روایت‏خانوادگی بود یعنی مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود،زینب یک روز در اواخر عمر علی علیه السلام برای اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست است،آمد خدمت پدرش:یا ابا!من حدیثی اینچنین از ام ایمن شنیده‏ام،می‏خواهم یک بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟همه را عرض کرد.پدرش تایید کرد و فرمود:درست گفته ام ایمن،همین طور است.
زینب در آن شرایط این حدیث را برای امام زین العابدین روایت می‏کند.در این حدیث آمده است این قضیه فلسفه‏ای دارد،مبادا در این شرایط خیال کنید که حسین کشته شد و از بین رفت.پسر برادر!از جد ما چنین روایت‏شده است که حسین علیه السلام همین جا،که اکنون جسد او را می‏بینی،بدون اینکه کفنی داشته باشد دفن می‏شود و همین جا،قبر حسین، مطاف خواهد شد.
بر سر تربت ما چون گذری همت‏خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود،زینب برای امام زین العابدین روایت می‏کند. بعد از ظهر مثل امروزی را-که یازدهم بود-عمر سعد با لشکریان خودش برای دفن کردن اجساد کثیف افراد خود در کربلا ماند.ولی بدنهای اصحاب ابا عبد الله همان طور ماندند.بعد اسرا را حرکت دادند(مثل امشب که شب دوازدهم است)،یکسره از کربلا تا کوفه که تقریبا دوازده فرسخ است.ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند.
اینها را حرکت دادند و بردند در حالی که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است.سرهای مقدس را قبلا بریده بودند.تقریبا دو ساعت‏بعد از طلوع آفتاب در حالی که اسرا را وارد کوفه می‏کردند دستور دادند سرهای مقدس را به استقبال آنها ببرند که با یکدیگر بیایند.وضع عجیبی است غیر قابل توصیف!دم دروازه کوفه(دختر علی،دختر فاطمه اینجا تجلی می‏کند)این زن با شخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها،خطابه‏ای می‏خواند.راویان چنین نقل کرده‏اند که در یک موقع خاصی زینب موقعیت را تشخیص داد:«و قد او مات‏»دختر علی یک اشاره کرد.عبارت تاریخ این است:«و قد او مات الی الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس‏» (۲۰) یعنی در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل می‏زدند صدایش به جایی نمی‏رسید،گویی نفسها در سینه‏ها حبس و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت،مرکبها هم ایستادند(آمدها که می‏ایستادند،قهرا مرکبها هم می‏ایستادند).خطبه‏ای خواند.راوی گفت:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها» (۲۱) .این‏«خفره‏»خیلی ارزش دارد. «خفره‏»یعنی زن با حیا.این زن نیامد مثل یک زن بی حیا حرف بزند.زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد.در عین حال دشمن می‏گوید:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها»یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود.شجاعت علی با حیای زنانگی در هم آمیخته بود.
در کوفه که بیست‏سال پیش علی علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج‏سال خلافت‏خود خطابه‏های زیادی خوانده بود،هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی علیه السلام ضرب المثل بود.راوی گفت:گویی سخن علی از دهان زینب می‏ریزد،گویی که علی زنده شده و سخن او از دهان زینب می‏ریزد،می‏گوید وقتی حرفهای زینب-که مفصل هم نیست،ده دوازده سطر بیشتر نیست-تمام شد،مردم را دیدم که همه،انگشتانشان را به دهان گرفته و می‏گزیدند.
این است نقش زن به شکلی که اسلام می‏خواهد،شخصیت در عین حیا،عفاف،عفت،پاکی و حریم.تاریخ کربلا به این دلیل مذکر-مؤنث است که در ساختن آن،هم جنس مذکر عامل مؤثری است ولی در مدار خودش،و هم جنس مؤنث در مدار خودش.این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد.
و لا حول و لا قوة الا بالله
● آسیب شناسی عزاداری
عاشورا در راه است. سترگ حماسه دین و یقیناً بزرگترین حماسه هستی، جریانی که ممیز و مبین حق و باطل بوده و هست و پیوسته چراغ روشنی را فرا راه بشر قرار خواهد داد و تمامی توجیهات و تفاسیر مقلوب را از دست او خواهد گرفت.
رسول گرامی اسلام(ص) در بستر بیماری بودند که فاطمه زهرا(س) فرزندان خویش حسن و حسین (ع) را نزد آن بزرگوار آورد و فرمود "یارسول الله! این دو، پسران شما هستند. برایشان چیزی به ارث بگذارید." رسول خدا(ص) فرمود: "هیبت و سود خود را برای حسن می گذارم و جرات وجود خود را برای حسین."
و این چنین است که در سال شصت و یک هجری، حسین بن علی (ع) تمامی میراث خود از جد بزرگوارش را در برابر تمامی ظلم اموی به میدان حضور می آورد و جان خود و خاندان خویش را در راه دین نثار می‌کند و فصل تازه ای در تاریخ بشریت می گشاید.
متاسفانه واقعه کربلا آنگونه که شایسته و بایسته است، در هنر و اندیشه و ادبیات داستانی ما جایگاه حقیقی خود را پیدا نکرده و جز بخش بسیار اندکی از شعار و چند نقاشی و تابلوی ارزشمند، این رویداد عظیم، فقط در فرهنگ عامیانه و بستر اجتماعی جریان یافته و به دلیل همین بضاعت اندک پژوهشی و ادبی پیوسته دچار تحریف و آسیب شده است متاسفانه واقعه کربلا آنگونه که شایسته و بایسته است، در هنر و اندیشه و ادبیات داستانی ما جایگاه حقیقی خود را پیدا نکرده و جز بخش بسیار اندکی از شعار و چند نقاشی و تابلوی ارزشمند، این رویداد عظیم، فقط در فرهنگ عامیانه و بستر اجتماعی جریان یافته و به دلیل همین بضاعت اندک پژوهشی و ادبی پیوسته دچار تحریف و آسیب شده است
مقایسه ساده ای بین توهم مصلوب شدن حضرت مسیح (ع) که از جمله انحرافات بارز دین مسیحیت می باشد و بهره برداری عظیم غرب از این رویداد که در اشعار، داستان‌ها، آثار موسیقی، نقاشی و انواع هنرها، که به کرات دیده می شود، با آثار خلق شده از واقعه عاشورا، به خوبی غفلت ما را از این رویداد عظیم نشان می‌دهد. عاشورا سند سرافرازی مسلمانان و وجه تمایز بین حق و باطل است و غفلت از پیام ها و زیبایی های آن، نمی‌تواند امری اتفاقی باشد. این واقعه با شکوه پر از رمز و رازها و پیام‌هایی است که می تواند موجد بزرگترین، فاخرترین و با شکوه ترین زمان‌ها، نمایشنامه‌ها، تابلوهای هنری و آثار عظیم موسیقایی باشد.
حسین بن علی (ع) با هیچ یک از قهرمانان دینی و حماسی دنیا قابل قیاس نیست. سید و سالار شهیدان آنچه را که خوبان دارند همه را به تمامی در وجود اقیانوس گونه اش گرد آورده و به تنهایی بار عظیم شهادت را بر دوش کشیده است.
ادبیات حماسی ایران، در پرتو عظمت اثری چون شاهنامه و خلق قهرمانان جاودانه ای چون رستم ، سهراب و سیاوش، توانایی بالقوه بیکران خود را برای بیان واقعه عاشورا به اثبات رسانده است. از این رو، این سوال آزاردهنده به ذهن متبادر می شود که چرا درباره عاشورا، اثری که حتی اندکی از این عظمت و شایستگی را در برداشته باشد، پدید نیامده است؟
آیا زمان آن فرا نرسیده است که کمبود و یا حتی فقدان آثار هنری سترگ در زمینه واقعه عاشورا را، به شکلی عالمانه و منتقدانه به بحث بنشینیم و درباره آن چاره ای بیندیشیم؟
این گونه بود که قیام، رنگ خاکستر نشینی به خود گرفت و خروش برخاسته از ایمان دینی به رنجموره‌هایی از سر ضعف و ناتوانی تبدیل شد. اشعار و مراثی، وجه حماسی خود را از دست دادند و به اشعار پیش پا افتاده و سخیف بدل گشت. از این رو کسانی که در مجالس عزاداری سالار شهیدان شرکت می‌کنند، هنگام خروج از آن مجلس، غالباً به زیور آگاهی و ایمان و تدبیر، آراسته نمی شوند
ملت ایران در طول تاریخ، فراز و نشیب‌ها و مصایب گوناگونی را از سر گذرانده و در پرتو سوگواری برای سالار شهیدان توانسته است روحیه شکست خورده خود را احیا و اندوه خویش را بیان کند. توسل به سالار شهیدان، پیوسته موجب تسکین آلام شیعیان و نور امیدی در دل تاریکی جهل و ظلم بوده است.
در جریان مبارزات مردم ایران علیه جور و ستم شاهان، وجه حماسی رویداد عاشورا قوت گرفت و مظلومیت ستمدیدگان به صورت خشم علیه حکومت، تجلی پیدا کرد. توجه به جوهره حقیقی حرکت سید الشهدا(ع)، یعنی قیام علیه ستم و احیای دین حق، نکته ای است که متاسفانه در اغلب مراثی مورد غفلت قرار می گیرد و هدف از عزاداری ها به طرز نگران کننده ای اشک گرفتن از مخاطب بدون تقویت بینش و قدرت ایمان اوست حکام جور آن زمان که نتوانستند واقعه عاشورا و عزاداری برای سید الشهدا (ع) را از متن زندگی، فرهنگ مردمان، حذف کنند دست به تحریف آن زدند و با تکیه بر پوسته ای مجعول و تهی ساختن مراسم و عزاداری‌ها از پیام حقیقی عاشورا، آن را به مراسمی بی خاصیت و حتی ضد دین و وهن آلود تبدیل کردند و راه انتقادهای نه چندان مشفقانه دشمنان ملبس به جامه دوست را گشودند. تکیه صرف بر آداب و شعائر دینی، بدون توجه به وجه معرفتی و پیام انسان ساز آنها، تدبر محیلانه ای بود که حکومت‌های ستمگر اختیار کردند و متاسفانه در این راه به موفقیت‌های بسیاری نیز دست یافتند قمه زدن، سینه زدن با بدن برهنه در جایی که احتمال گناه می رود، زنجیر زدن به شکلی که به بدن صدمه قابل اعتنا برسد و رفتارهایی از این دست، شایسته ملت مقاوم و مومن و اندیشمند ایران اسلامی نیست. پایین آوردن مراسم عزاداری سالار شهیدان در این سطح، کاری است که هرگز به عقل دشمنان دین و خصمان همیشگی سالار مردان عاشورا هم خطور نمی کند و ما به نام عزاداری و به هزینه خود کاری را می کنیم که دشمنان دین و عزت ما یا ده‌ها برابر هزینه هم از پس آن بر نمی آیندو بدینگونه بود که قیام، رنگ خاکستر نشینی به خود گرفت و خروش برخاسته از ایمان دینی به زنجموره‌هایی از سر ضعف و ناتوانی تبدیل شد. اشعار و مراثی، وجه حماسی خود را از دست دادند و به اشعار پیش پا افتاده و سخیف بدل گشت. از این رو کسانی که در مجالس عزاداری سالار شهیدان شرکت می‌کنند، هنگام خروج از آن مجلس، غالباً به زیور آگاهی و ایمان و تدبیر، آراسته نمی شوند
بدیهی است این جریان نامیمون، باید به صورتی عاجل مورد نقد و بررسی قرار گیرد و اصلاح شود. انجام رفتارهای مغایر با شان مسلمانان و به ویژه مکتب شیعه که سرشار از زیبایی، تناسب، وقار، تفکر و اندیشه مکتبی است باید به صورتی جدی و با صلابت هر چه تمام‌تر خاتمه پیدا کند. قمه زدن، سینه زدن با بدن برهنه در جایی که احتمال گناه می رود، زنجیر زدن به شکلی که به بدن صدمه قابل اعتنا برسد و رفتارهایی از این دست، شایسته ملت مقاوم و مومن و اندیشمند ایران اسلامی نیست. پایین آوردن مراسم عزاداری سالار شهیدان در این سطح، کاری است که هرگز به عقل دشمنان دین و خصمان همیشگی سالار مردان عاشورا هم خطور نمی کند و ما به نام عزاداری و به هزینه خود کاری را می کنیم که دشمنان دین و عزت ما با ده‌ها برابر هزینه هم از پس آن بر نمی آیند هنوز مداحان ما تحت آموزش صحیح قرار نگرفته اند که هر چیزی را نخوانند و به هر شکلی نخوانند
اشعار بی محتوا، عبارات سخیف و شعارهای آزار دهنده‌ای که متاسفانه به نام عزاداری توسط مداحان خوانده و در ابعاد گسترده‌تری از رسانه ملی پخش می‌شوند، به ویژه هنگامی که با موسیقی‌های مبتذل پاپ و صادرات لس آنجلسی ترکیب می شوند، معجونی را پدید می آورند که به تنهایی می تواند تیشه به ریشه اندیشه و اعتقادات دینی نسلی بزند که از هر سو در معرض تهاجمات فرهنگی گوناگون است و انواع و اقسام پیام های خانمان سوز را در قالب شکیل ترین و هنرمندانه ترین آثار دیداری و شنیداری دریافت می‌کند. این نسل سرگردان جز پناه بردن به حماسه عاشورا و توسل به ائمه اطهار (ع) چه دارد؟ آن را نیز با چنین حرکات و روش های مخربی از او می گیریم؟!
بیش از ربع قرن از انقلاب اسلامی می گذرد و هنوز هیچ نهاد و سازمانی مسوولیت اداره و هدایت این جریان عظیم را به عهده نگرفته است. تعداد آثار موسیقایی ساخته شده درباره عاشورا از شمار انگشتان دست بیشتر نیست و تازه در میان آنها هم نمی توان آثار شاخص و متقن و قابل دفاع چندانی را پیدا کرد.
هنوز هم اشعار اندکی که درباره این رویداد عظیم سروده شده اند، در هیچ رسانه ای خوانده نمی شوند و اگر به مناسبتی خوانده شوند، چنان در میان هیاهوی آثار سخیف گم می شوند که راه به جایی نمی برند. سالها از خلق قصیده محتشم کاشانی می گذرد و هنوز کسی توان و جرات جایگزینی و یا دست کم همنشینی غزل و قصیده ای نه بهتر از آن که همسنگ با آن را هم ندارد.
هنوز مداحان ما تحت آموزش صحیح قرار نگرفته اند که هر چیزی را نخوانند و به هر شکلی نخوانند. هنوز از میان ضجه‌های مداحان، نغمه‌های ترانه های فلان خواننده قدیم و جدید به گوش می رسد و به نام عزاداری اباعبدالله (ع)، مخاطب را به دنیایی می برد که مورد تنفر سیدالشهدا (ع) و هر انسان صاحب دردی است. هنوز در عزاداری‌ها شاهد حرکات و رفتارهایی هستیم که عزاداری اباعبدالله (ع) را تبدیل به یک کارناوال توهین آمیز می کند و در آنها نه تنها شعارهای اصلی عاشورا مورد غفلت قرار می گیرند که به شکلی تلویحی و یا حتی صراحتاً شعارهای مد روز و اینترنتی و شاد کننده دل دشمنان مطرح می شوند. پیدا کردن نمونه‌هایی از این عزاداری های سوپر مدرن، چندان دشوار نیست
نکته مهم دیگر نصب شمایل‌های توهین آمیزی است که در محرم سال گذشته در گوشه و کنار شهر دیده می‌شد و وجود مبارک حضرت عباس و سیدالشهدا (ع) را در قالب تمثال‌هایی که بیشتر توصیف کننده پهلوان پنبه‌های سینمای هالیوود است به رخ می کشید. بدن برهنه آن دو بزرگوار با عضلات پیچیده به سبک قهرمانان پرورش اندام، نه تنها شور و حماسه را در ذهن مخاطب پدید نمی آورد که این رویداد و سردمداران بزرگوار آن را تا حد قهرمان فلان فیلم اکشن تنزل می داد
نکته مهم دیگر نصب شمایل‌های توهین آمیزی است که در محرم سال گذشته در گوشه و کنار شهر دیده می‌شد و وجود مبارک حضرت عباس و سیدالشهدا (ع) را در قالب تمثال‌هایی که بیشتر توصیف کننده پهلوان پنبه‌های سینمای هالیوود است به رخ می کشید. بدن برهنه آن دو بزرگوار با عضلات پیچیده به سبک قهرمان پرورش اندام، نه تنها شور و حماسه را در ذهن مخاطب پدید نمی آورد که این رویداد و سردمداران بزرگوار آن را تا حد قهرمان فلان فیلم اکشن تنزل می داد.
سخافت بسیاری از اشعاری که توسط مداحان خوانده می شوند، به کارگیری موسیقی های مبتدل برای بیان این اشعار، تمثال‌های وهن آلود، درگیری بر سر دریافت غذاهای نذری و سرو صدای قابلمه و دیگ و دشنام، حرکات سخیف در هنگام سینه زنی، بزرگتر شدن علم و کتل‌ها و شاخ شانه کشیدن پهلوان پنبه ها برای نمایش تن و بدن و زور و مردانگی و انجام اعمالی از این دست، متاسفانه عزاداری اباعبدالله (ع) را به رغم ظاهری پر طمطراق و پر آب و رنگ، از محتوا تهی ساخته و نسل درمانده و بینوا را در قرنی که بیش از هر زمان دیگری به شهدای کربلا و پیام کربلا نیاز دارد، تنها و سرگردان باقی گذاشته است بیایید برای محرم کاری کنیم.
ـ قبله ی شهادت
مولای سرفرازان ،خورشید اهل بینش
ای قبله ی شهادت، مقصود آفرینش
از نام سرخت ای شه ، دریای نور جاریست
عشق و حماسه وشور ، تا نفخ صور جاریست
ای سرخ روی هستی، مولای سرخ رویان
جاری ترین شهادت ، شاهنشه شهیدان
امضا نمودی ای شه ، پیمان لاتخف را
در کربلا سرودی ، خون نامه ی شرف را
قربانی خدایی، سردار نینوایی
وی نور چشم حیدر، تو شاه اولیایی
شش ماهه اصغرت شد، در خون خود شناور
شهزاده اکبرت شد ، در کوی دوست پرپر
ای سرخ روی هستی ، آموز گار انسان
جاریست تا هماره ، نامت عزیز دوران
قربان لطف و جود و مهر وصفات مولا
چشم و چراغ هستی ، هستی فدات مولا
ـ مثنوی عاشورا
عد عمری ظلم و جور بی شمار / شد معاویه به دوزخ رهسپار
چون یزید بی حیا و شب پرست / بر سریر ظلمت و پستی نشست
او که خود شیطان استبداد بود / فاسد و غارتگر و جلاد بود
او که خود جرثومه ی ابلیس بود / کافر مطلق پر از تلبیس بود
خواست بیعت از حسین مرتضا / با دوصد تزویر ونیرنگ و ریا
خواست بیعت از فروغ کبریا / بیعت از آیینه ی نور خدا
خواست بیعت مظهر شیطان یزید / از حسین آن قلب قرآن مجید
خواست بیعت، ظلمت از نور هدی / بیعت از پور علی شیر خدا
این خیالی پوچ و باطل بود وخام / تن به ذلت کی دهد مرد همام
رسم و راه عاشقان ، آزادگیست / حق تعالی را سراپا بندگیست
دست رد زد نور چشم فاطمه / بر لعین بن لعین بی واهمه
پس یزید ، آن زاده ی آل زنا / آن پلید،آن مظهر ظلم و جفا
کرد مولی را مخیر بر دوچیز / دست بیعت یا که جنگی ناگریز
نور چشم حضرت حیدر حسین / شیر میدان، پادشاه عالمین
خامس آل عبا، سوم امام / کرد حج خویشتن را ناتمام
بنده ی خاص خدای ذوالجلال / جاودان خورشید تابان کمال
با همه اهل و عیال و عاشقان / با گروه سالکان و صادقان
گشت عازم سوی دشت کربلا / آن فروزان آفتاب هل اتی
پس یزید آن شوم زاد روزگار / داد فرمان بر شروع کارزار
گشت فرمانده ، سپاه ظلم را / ابن سعد آن روبه مکر وریا
ابن سعد حق گریز و شب پرست / آن منافق ملحد ملعون و پست
شد به قصد جنگ با« نور خدا » / با سپاهش عازم کرببلا
با سپاهش دست در دست یزید روبه سوی جبهه ی حق صف کشید
روز عاشورا سر آغاز نبرد / بود از سوی سپاه ابن سعد
جنگ جاری، همچو رود نیل شد / بر حسین بن علی تحمیل شد
یک طرف بوده، سپاه کینه ها / یک طرف هم لشکر آیینه ها
یک طرف بوده سپاه سنگها / ارتش رنگ و ریا و جنگها
یک طرف سرکرده شان بس شوم و پست / آن طرف فرمانده شان از عشق مست
سرور خوبان حسین بن علی / ذات هو را در دوعالم منجلی
او که بود از باده ی توحید مست / با خدایش داشت ، پیمان از الست
آفتاب عزت و پایندگی / شاهباز رادی و مردانگی
نور چشم حضرت خیرالنسا / یادگار آفتاب هل اتی
عشق را در کربلا تفسیر کرد / قلبهامان رابه حق زنجیر کرد
معنی حی علی خیر العمل / خوش به پیمان با خدایش کرد عمل
گشت اکران ، روز عاشورای خون / صحنه های پایمردی ها، جنون
سینمای عاشقی ، تصویر شد / قلبهامان ، این چنین تسخیر شد
اوکه عهدش بود از روز ازل / شد به کامش مرگ ، شیرین چون عسل
آفتاب آسمان بندگی / با شهادت داد درس زندگی
حیدر آزاد مردی را پسر / درس عزت داد بر نوع بشر
شافع محشر حسین بن علی / ذات حق را در دو عالم منجلی
از تو درس زندگی آموختیم / شعله شعله عاشقی افروختیم
بر تو ای خورشید آزادی درود / روح تابان جوانمردی درود
نور سرمد پادشاه عالمین / کن نظر بر عاشقانت یا حسین
ـ نذر حضرت ابوالفضل علیه السلام
دلم آواره کوی ابوالفضل / شهید تیغ ابروی ابوالفضل
تمام خویش را کردم به عالم / دخیل تار گیسوی ابوالفضل
تمام باغهای غیرت و عشق / معطر از دو بازوی ابوالفضل
هنوز از کربلای عشق آید / نوای سبز یا هوی ابوالفضل
وضوی اشک ساز و بر زبان آر / هماره نام خوشبوی ابوالفضل
سپهر سرفرازی پرتو افشان / ز انوار خداجوی ابوالفضل
ملائک گرد نامش سجده دارند / معطر از گل روی ابوالفضل
بخوان ای دل به آهنگ حجازی / همایون نغمه در کوی ابوالفضل
گل افشان می شود دامان شعرم / چو دل رو می کند سوی ابوالفضل
ـ نذر حضرت سید الشهدا علیه السلام

من کیم کلب آستان حسین
دل سپردم به آرمان حسین

دو جهان را نمی دهم رجحان
به یک از تار موی حسین

می کنم نغمه ی حسینی ساز
با دو صد شور چون سگان حسین

سر بدار عزیز زهرایم
سر نهادم بر آستان حسین

شده ام شکر حق تعالی از
ریزه خواران خوان حسین

از نی کلک من عطش خیزد
چون سرایم ز داستان حسین

می چکد خون زچشمهای غزل
از اسیری خاندان حسین

می فشانم هماره اشک شوق
در ره سرخ و بیکران حسین

کربلا کربلا عطش جاریست
تا قیامت زداستان حسین

شد فدایی را ه آزادی
اکبر آن سرو بوستان حسین

آه آه از فداکاری عباس
ماه تابان آسمان حسین

می سرایم ز طفل شیر خوار رباب
غنچه ی سرخ گلستان حسین

می شود بحر عاشقی جاری
تا قیامت زداستان حسین

شده ام همچو قنبر ثانی
شاعر در فشان حسین
دست گره گشا
بوی ستاره می دهد، دست گره گشای تو
طعنه به ماه می زند ، چهره ی دلربای تو
سرو گلستان شرف ، غیرت سرخ عاشقی
عشق و وفا خورده گره، بر تو ودستهای تو
شاهد بزم عارفان، می بری از زمانه دل
ای مه هاشمی نسب ، هستی ما فدای تو
ساقی وادی عطش، تشنه ی توست عاشقی
عشق دخیل بسته بر، غیرت رهگشای تو
در دوجهان شد لقبت، باب حوایج زمان
این لقب خجسته را، داده به تو خدای تو
سرو کجا و قامتت، قامت مرتضاییت
کرده بپا قیامتی ، قامت دلربای تو
عشق خدا ، خدای عشق ، دار و ندار عاشقان
عاشق سوته دل بود، هماره مبتلای تو
نام خدایی تو شد، ورد زبان لحظه ها
در عجب است عالمی، از شرف و وفای تو
پای زمانه بسته است، به گیسوی نگاه تو
خاک کف پای توایم، چو رهروان گدای تو
خیمه زده به در گهت، شاعرکی غزلسرا
تا که تمام خویش را، هدیه کند به پای تو
نور دل شاه نجف، ماه نجابت و شرف
کعبه ی عاشقان بود، مرقد باصفای تو
ای تو علمدار حسین ، مران زدرگهت مرا
منم چو خیل عاشقان، گدای بینوای تو
با تو تمام لحظه ها، بوی بهشت می دهند
مطاف عرشیان بود ، مرقد دلگشای تو
شعر بلند آسمان، بهانه ی سرودنم
غلام درگاه توام ، شاعر دستهای تو
ساقی تشنه لب که شد، شرم رخ از رخت فرات
آب خجالت زده از ، دست زتن جدای تو
غیرت سرخ عاشقی، ای مه هاشمی نسب
جان چه بود که تاکنم ، پیشکش از برای تو
زند به چشمان غزل ، خون ستاره ها شتک
چونکه سراید از غمت ، شاعر آشنای تو
سرا یمت غزل غزل ، ماه غریب القمه
جان جهان شهید عشق ، عالمیان فدای تو
ـ ماءوای حسین
ای زمین کربلا اینجا بود ماءوای من
می شود ای کربلا اینجا فزون غمهای م
کربلا بر روی تو عرش خدا بنهاده پا
تا ببوسد خلق عالم خاک زیر پای من
کربلا اینجا دگر وادی جانبازان بود
قاب قوسین عون و جعفر،اکبر او" ادنای من
کربلا وادی طور مصطفی اینجا بود
غرق خون اینجا بیند خواهرم سیمای من
کربلا این سرزمین گلزار زهرا می شود
در کنار یکدیگر پرپر شود گلهای من
از برای کشتن من شمر دون بی حیا
میزند با چکمه بر سینه سینای من
این سر نورانی بالای نی منزل کند
می چکد از نوک نی خون جگر از نای من
هرکه چون آرام دل با نغمه های جان گداز
می شود مدهوش اگر نو شد می از مینای من
ابراهیم محمودزاده
http://۲۵۸۰۴۱۴.blogfa.com
http://emamesevom.blogfa.com
http://emamhossin.blogfa.com

پی نوشت ها:
٭ برگرفته از: کتاب عزادار حقیقی، نوشته محمد شجاعی.
۱. یوم ندعوا کلّ اناسٍ بامامهم؛ روزی که ما هر گروهی از مردم را با پیشوایشان دعوت می‌کنیم. (سوره اسراء (۱۷)، آیه ۷۱)
۲. مجلسی، بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۵۳.
۳. امام خمینی(ره)، صحیفه نور، ج ۱، ص ۳.
۴. سوره سبأ (۳۴)، آیه ۴۶.
۵. مجلسی، همان، ج ۵۳، ص ۱۷۷.
۶. برای آشنایی بیشتر با کیفیت عملیاتی شدن به بخش چهارم کتاب آشتی با امام زمان(ع) مراجعه شود.
۷. امام خمینی(ره)، همان، ج ۱۶، ص ۲۰۱.
۸. همان، ج ۲۰، ص ۱۲۷.
۹. زیارت عاشورا؛ یا اباعبدالله سلمّ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم الی یوم القیامة
۱۰. سوره انفال (۸)، آیة ۳۹.
۱۱. سوره حدید (۵۷)، آیة ۱۰.
۱۲. موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۳۹۵؛ فإنّی لا اعلم اصحاباً أوفی و لا خیراً من اصحابی
۱۳. سوره احزاب (۳۳)، آیه ۲۳.
۱۴. موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۳۶۳.
۱۵. محدث قمی، مفاتیح الجنان، زیارت اربعین. أشهد أنّک وفیت بعهدالله و جاهدت فی سبیله حتّی أتیـٰک الیقین.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ سوره‌ی اسراء: ۴۴.
[۲]ـ تفسیر برهان: ذیل آیه شریفة ۴۴ سوره اسراء, ج ۴ ح ۲ ص ۵۶۸ ـ تفسیر عیاشی : ج ۲ ص ۳۱۶ ح ۷۹.
۳ـ سوره نور: ۴۱.
۴- تفسیر برهان: ج ۴ ص ۵۶۸ ـ تفسیر عیاشی: ج ۲ ص ۳۱۷ ح ۸۲ .
۵ـ مناقب این شهر آشوب ج ۱ ص ۹۰
۶ ـ سوره‌ی بقره:۷۴
۷ـ کامل الزیارات: ص ۷۹.
۸ـ ...
۹ـ کامل الزیارات: ص ۸۰، ح ۵ـ بحارالانوار: ج ۴۵، ص ۲۰۵ ح ۸ باب ما ظهر بعد شهادته علیه‌السلام.
۱۰ـ کامل الزیارات ص ۷۹-۸۰ ح ۵- بحارالانوار ج ۴۵ ص ۲۰۵ ح ۸ باب ما ظهر بعد شهادته علیه‌السلام.
۱۱ـ بحار الانوار ج ۴۵ ص ۲۰۵ ح ۹ باب ما ظهر بعد شهادته علیه‌السلام- کامل الزیارات باب ۲۶ ص ۷۹ .
۱۲ـ کامل الزیارات ص ۸۲ ح ۷- بحارالانوار ج ۴۵ ص ۲۰۸ ح ۱۴ باب ما ظهر بعد شهادته علیه‌السلام.
۱۳ـ به کتاب شریف بحارالانوار ج ۴۵ ،‌باب ماظهر بعد شهادته علیه‌السلام مراجعه بفرمائید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‏نوشتها
۱ـاز جمله در سفینة البحار،ج ۲،ص .۱۱
۲ـر.ک:انصار الحسین،الدوافع الذاتیة لأنصار الحسین،ابصار العین فی انصار الحسین،فرسان الهیجاء،عنصر شجاعت،اسوه‏های جاوید،مقاتل الطالبیین،موسوعة المصطفی و العترة،ج ۶،ص ۲۰۱ و....
۳ـجزوه«تشکیلات توحیدی عاشورا»،فاطمی پناه،ص .۲۳
۴ـانصار الحسین،محمد مهدی شمس الدین،ص .۱۱۱
۵همان،ص ۱۱۷،در باره شهدای عاشورا،از جمله ر.ک:مجله«تراثنا»،شماره ۲،مقاله«تسمیة من قتل مع الحسین».
۶ـمقتل خوارزمی،ج ۱،ص ۲۴۶،لهوف،ص .۷۹
۷ـشرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،ج ۳،ص .۲۶۳
فرهنگ عاشورا صفحه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‏نوشتها
۱ـلغت نامه دهخدا.
۲ـالیوم نامت اعین بک لم تنم‏
و تسهدت اخری فعز منامها
۳ـبحار الانوار،ج ۴۵،ص .۴۱
۴ـمعالی السبطین،ج ۱،ص ۴۴۶.مقتل خوارزمی،ج ۲،ص .۳۰
۵ـمفاتیح الجنان،ص .۴۳۵
۶ـسفینة البحار،ج ۲،ص .۱۵۵
۷ـخلیل شفیعی.
۸ـبحار الأنوار،ج ۴۵،ص .۶۶
۹ـای اشکها بریزید،حسان،ص ۲۱۰.درباره زندگی عباس بن علی علیه السلام.ر.ک:«العباس بن علی»،باقر شریف القرشی،۲۱۴ صفحه،دار الکتاب الاسلامی.
۱۰ـانصار الحسین،ص ۱۰۵،تنقیح المقال،مامقانی،ج ۲،ص .۱۳۳
فرهنگ عاشورا صفحه ۲۹۳
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‏نوشتها
۱ـالحسین فی طریقه الی الشهاده،ص .۶۵
۲ـدرباره مقامات معنوی زینب و ویژگیهایش،ر.ک:«الخصائص الزینبیه»از سید نور الدین جزایری .
۳ـدرباره زندگینامه حضرت زینب،از جمله ر.ک:«بطلة کربلا»عایشه بنت الشاطی،که با نام«زینب،بانوی قهرمان‏کربلا»به قلم حبیب الله چایچیان و مهدی آیت الله زاده ترجمه شده است.
۴ـقادر طهماسبی(فرید.
فرهنگ عاشورا صفحه ۲۱۶
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‏نوشتها
۱ـمعالی السبطین،ج ۱،ص .۴۲۳
۲ـبحار الأنوار،ج ۴۵،ص .۶۶
۳ـاولین دانشگاه و آخرین پیامبر،شهید پاک نژاد،ج ۲،ص .۴۲
فرهنگ عاشورا صفحه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‏نوشتها
۱ـحیاة الامام الحسین،ج ۳،ص ۲۴۵ و مقاتل الطالبیین.
۲ـبحار الأنوار،ج ۴۵،ص .۴۳
۳ـاعیان الشیعه،ج ۸،ص .۲۰۶
۴ـهمان،ص .۲۰۷
۵ـحیاة الامام الحسین،ج ۳،ص .۲۴۸
۶ـاز جمله برای شرح حال او ر.ک:«علی الاکبر»از عبد الرزاق الموسوی،چاپ ۱۳۶۸ قمری،نجف،۱۴۶ صفحه.
۷ـاز نویسنده.
فرهنگ عاشورا صفحه ۳۲۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‏نوشتها
۱ـمقتل الحسین،مقرم،ص .۳۳۱
۲ـبحار الأنوار،ج ۴۵،ص .۳۴
۳ـ همان،ص .۶۷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‏نوشتها:
۱- الغدیر، ج ۱۰، ص ۱۶۱ و ۱۶۲.
۲- نساء، آیه‏۵۹.
۳- همان، آیه‏۸۳.
۴- انفال، آیه ۴۸.
۵- بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۰۵ و۲۰۶.
۶- الغدیر، ج ۱۰، ص ۱۶۱ و ۱۶۲ و استفاده از ترجمه الغدیر، ج‏۱۹، ص ۲۵۰ و ۲۵۱.
۷- الغدیر، ج ۱۰، ص ۱۶۱ و ۱۶۲ و استفاده از ترجمه الغدیر، ج‏۱۹، ص ۲۵۰ و ۲۵۱.
۸- مائده، آیه‏۶۳.
۹- همان، آیات ۷۸ و۷۹.
۱۰- همان، آیه‏۴۷.
۱۱- تحف العقول، ص ۲۴۰، کلمات امام‏حسین(ع).
۱۲- بحارالانوار، ج ۴۴، ص‏۲۰۷.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‏نوشت‏ها:
۱) احزاب/۲۳.
۲) [افتادگی از متن پیاده شده از نوار است.]



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] - ابصار العین: ص ۲۵.
[۲] - «ای نفس! زندگی بعد از حسین خواری و ذلت است،‌ و بعد از او نمانی تا این ذلت را ببینی؛ این حسین است که شربت مرگ می‌نوشد و تو آب سرد و گوارا می‌نوشی؟!»
[۳] - «از مرگ هرگز نمی‌هراسم چون فریاد زند، تا هنگام مقابله با شجاعان آنان را با شمشیر به زیر افکنم؛ من نفس خود را حافظ و نگهدارنده پسر پیامبر قرار داده‌ام؛ من عباسم که سمت سقائی دارم،‌و در روز ملاقات بیم از مرگ ندارم». (مناقب ابن شهر آشوب: ج ۴، ص ۱۰۸).
[۴] - «به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا کردید،‌ من همیشه حامی دینم خواهم بود، و حامی امامی که در ایمانش صادق است، و فرزند پیامبر پاک و امین است.»
[۵] - «ای نفس! از کافران نترس، و به رحمت خدا شاد باش با پیغمبر که او مولای برگزیده خداسـت، اینان به ستم دست چپم را قطع کردند،‌پروردگارا! آن‌ها را به گرمی آتش بسوزان».
[۶] - بحارالانوار: ج ۴۵، ص ۴۲.
[۷] - در بعضی از کتب آمده است: امام حسین(علیه‌السلام) سر عباس را در دامان گرفت و خون از چشمانش پاک کرد و او را دید که می‌گرید، فرمود: برادر از چه می‌گریی؟ ابوالفضل(علیه‌السلام) عرض کرد: چگونه نگریم ای برادر و ای نور چشمم؟!
و حسین(علیه‌السلام) نشسته بود که عباس فردیادی زد و روح پاکش به ملکوت اعلی پیوست،‌حسین (علیه‌السلام) فریاد برآورد: وا اخاه وا عباساه.(وسیلة الداری: ص ۲۴۷).
[۸] - بحارالانوار: ج ۴۵، ص ۴۱ – ابصار العین: ص ۴۰.
[۹] - الدمعة الساکبة: ج ۴، ص ۳۲۴.
[۱۰] - قاسم بن اصغ می‌گوید: مردی از قبیله بنی ابان را دیدم که چهره‌اش سیاه شده بود و قبلا او را دیده بودم که روئی سپید و صورتی جمیل داشت،‌از علت تغییر چهره‌اش جویا شدم؟ او گفت که: در کربلا مردی قوی و زیبا چهره را کشتم که میان چشمانش اثر سجده نمایان بود، از آن زمان هر شب چون به خواب می‌روم نزد من آمده و مرا به سوی جهنم می‌کشاند و من فریاد می‌زنم و افراد قبیله من شب هنگام فریاد مرا می‌شنوند.
قاسم بن اصبغ می‌گوید: این خبر در همه جا منتشر شد تا زنی از همسایگان او گفت: فریاد او شب‌ها خواب از چشم ما ربوده اس، من با گروهی نزد همسر آن مرد رفته و ماجرا را زا او جویا شدیم؟ او گفت: آری مطلب همانگونه است که خود او گفته است.
قاسم بن اصبغ می‌گوید: آن دلاور خوش سیمائی که به دست نابه کار به شهادت رسید،‌حضرت عباس بن علی(علیهماالسلام) بوده است. (ابصار العین: ص ۳۲).
[۱۱] - ابصار العین: ص ۳۰.
[۱۲] - ذریعة النجاة: ص ۱۲۵.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‏نوشت‏ها:
۱ و ۲.بحار الانوار،ج ۴۴/ص ۳۶۴.
۳- بقره/۱۸۵.
۴- مائده/۶.
۵- علم و آگاهی یک پایه شخصیت زن است،مختار بودن و از خود اراده داشتن،اراده قوی داشتن،شجاع و دلیر بودن یک رکن دیگر شخصیت زن است.خلاق بودن رکن دیگر شخصیت معنوی هر انسانی از جمله زن است.پرستنده بودن،با خدای خود به طور مستقیم ارتباط داشتن و مطیع خدا بودن،حتی روابط معنوی با خدا داشتن در سطح عالی،در آن سطحی که انبیا داشته‏اند،از چیزهایی است که به زن شخصیت می‏دهد.
۶- اعراف/۱۹.
۷- اعراف/۲۰.
۸- اعراف/۲۲.
۹- اعراف/۲۱.
۱۰- هود/۷۲.
۱۱- هود/۷۳.
۱۲- قصص/۷.
۱۳- آل عمران/۴۵.
۱۴- کوثر/۱.
۱۵- افتادگی از متن پیاده شده از نوار است.
۱۶- بحار الانوار،ج ۴۵/ص ۶۱.
۱۷- بحار الانوار،ج ۴۵/ص ۵۸،اللهوف ص ۵۵،و نظیر این عبارت در مقتل الحسین مقرم، ص‏۳۹۶ و مقتل الحسین خوارزمی،ج ۲/ص‏۳۹ آمده است که تماما از حمید بن مسلم روایت می‏کنند.
۱۸ و۱۹- بحار الانوار ج ۴۵/ص‏۵۹.
۲۰ و۱ ۲.بحار الانوار،ج ۴۵/ص ۱۰۸