شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


پریشان حالی تا کجا دلپذیر است؟


پریشان حالی تا کجا دلپذیر است؟
۱) از زمانی که ایده اولیه و اصلی فیلمنامه «می زاک» (به زبان گیلکی به معنای «بچه من») را شنیدم، به شدت مجذوب آن شدم؛ زن جوانی باردار می شود و بدون دلایل پزشکی، بچه اش با وجود رسیدن او به ۹ ماه بارداری به دنیا نمی آید و بعد درمی یابیم بچه نمی آید چون جهان بشری را سیاه و تباه و فاسد می بیند. حتی در تبیین مفهوم سیه کاری بشر در دنیای معاصر این ایده را برای اثرگذاری درست و دقیق، عمیق تر از ایده مرکزی «فرزندان بشر» آلفونسو کوارون می دانستم. اما مشکل این بود که صاحب این ایده و سازنده اثری براساس آن، نامش حسینعلی فلاح لیالستانی بود. این نگرانی با توجه به فیلم هایی چون «بلندی های صفر» و «مصائب عاشق فقیر» و مجموعه های تلویزیونی او در ذهنم شکل گرفت که قاعدتاً او آنقدر شخصیت معیوب و خل وضع وارد این داستان می کند، آنقدر دلایل سطحی و ظاهری و بیرونی برای تباه شدن دنیا می سازد و آنقدر با حرکت های بی ربط و بی کارکرد و طولانی دوربین، تکنیک را به رخ می کشد که دیگر چیزی از خود ایده کلی باقی نمی ماند. اما زیبایی ظاهری تصاویری که او عموماً و با هر فیلمبردار و تصویربرداری، از شمال می گیرد، تنها نقطه امید و اتکایم بود و به این فکر می کردم که شاید لیالستانی برای لحظه انتقال مفهوم «انتظار بچه تا بهبود تقریبی اوضاع جهان»، ایده های بصری بکری داشته باشد.
۲) با دیدار فیلم، این کنجکاوی و امیدواری به پاسخ مشخصی رسید؛ بله، لیالستانی که با تورج منصوری باتجربه و حرفه یی در جایگاه فیلمبردار کار کرده بود، ایده بصری نابی داشت که البته نه به مقطع انتقال دلایل انتظار بچه برای بیرون آمدن از رحم مادر، بلکه به خود جنین مربوط می شد؛ دوربین با حرکتی ترکیبی و عجیب که با کرین از بالا شروع می شد و با حرکتی افقی امتداد می یافت، به سمت بازیگر نقش تی تی/ مادر (باران کوثری) می رفت و در تصویری مجازی خود بچه را در مرحله جنینی نشان می داد و بعد باز به بیرون و به دنیای اطراف مادر او بازمی گشت. حالا که دارید روی کاغذ این ایده را می خوانید، می تواند جذاب و حتی منحصر به فرد به نظر برسد. اجرایش هم چه به لحاظ سیر سیال حرکت دوربین و چه از نظر جلوه های بصری کامپیوتری، کم و بیش متقاعدکننده است. ولی همچون اغلب ایده های غریب مشابه در فیلم های لیالستانی، معضلی ریشه یی وجود دارد؛ جز نوعی «سر زدن» گاه و بیگاه به بچه/ جنین، این حرکات دوربین و تمهیدات تصویری چه کارکرد و حاصلی دارند؟ و چطور فیلمساز به این فکر نکرده که تکرار ۱۰ باره این تصاویر، به ویژه با توجه به اینکه صورت جنین در نوبت های مختلف که دوربین به سراغش می رود و برمی گردد، هیچ تغییری نمی کند و همان طور ثابت سر جایش مانده قرار است به تماشاگر چه حسی بدهد؟ آیا جز این است که با تکرار، دیگر حتی ضرب غافلگیرکنندگی نوبت اول و دوم این حرکت نیز به طور کامل از بین می رود؟ و آیا آن صدای هراسناک عجیبی که صداگذار فیلم محمدرضا دلپاک حرفه یی و صاحب دانش برای اصوات بچه انتخاب کرده و خود لیالستانی هم تصمیم به بهره گیری از آن داشته، به چیزی غیر از صدای خروپف تودماغی یک آدم به خواب فرو رفته می ماند؟ و آیا قرار است بر اثر تردید بچه برای پا گذاشتن یا نگذاشتن در این دنیا تصویری هیولاوار از جنین ارائه دهیم که چنین، صدای موجودات ماقبل تاریخ را برای او برگزیده ایم؟
۳) اما فیلم با خود آن سوال اصلی چه می کند؟ چگونه به تماشاگر منتقل می کند که بچه بابت سیه کاری های بشر در جهان کریه و پلید امروز، رحم مادر را به این دنیا ترجیح داده؟ اگر بگویم به ساده ترین و دم دست ترین شکل ممکن، باورتان نخواهد شد؛ بی بی طلا (فاطمه معتمدآریا) در خطابه یی طولانی که البته به دلیل نوع دیالوگ ها و گریه تصنعی او خنده دار هم از کار درآمده، به همه اهل ده می گوید که بچه نمی آید، چون آنها آدم های «بد و کج و کوله »یی هستند، آنها هم یک به یک پشیمان و متحول می شوند و تصمیم می گیرند دزدی، بدرفتاری و حتی کج و کولگی را کنار بگذارند و آدم های خوبی باشند تا بچه قدم رنجه کند و به دنیا تشریف بیاورد. ولی حتی این خطابه هم از نظر لیالستانی به قدر کافی صریح و شیرفهم کننده نبوده. به همین دلیل، جایی دیگر از فیلم شخصیتی اسرارآمیز را در هیئت پیر فرزانه (جمشید مشایخی) نزد آنها می فرستد تا با بیانیه یی بس طولانی تر و شعاری تر، با نگاه صاف به دوربین که حس از بر خواندن متن یک سخنرانی را بیشتر به بیننده می دهد به زبان بیاورد و همه را به اصلاح جهان وا دارد. به ویژه به این توجه کنید که در این نما دوربین حرکات افقی و عمودی خفیفی نشان می دهد طوری که انگار توی قایق نشسته ایم و روی تصویر مشایخی در حال سخنرانی و داریوش ارجمند که دارد به دقت گوش می دهد و تاثیر انسانی می پذیرد، کمی به بالا و پایین و راست و چپ می لغزیم، بعد از آن هم با انبوهی کار خوب از ریختن گل های وحشی خودروی نازیبا و بدبو به ماشین پهلوان (ارجمند) تا شرکت در تدفین یک متوفی تا داغ کردن پشت دست دزد توسط خودش (کامران فیوضات بازیگر ناصاف محبوب لیالستانی) سعی می کنند دنیا یا در واقع ده خودشان را برای آمدن بچه آماده کنند. فکرش را بکنید، آن ایده بدیع به کجا رسید که نماینده تباهی های جهان به یک مرغ دزد خرده پا در دهی پرت و دور بدل شد و قرار است ما با دیدن مشتی روستایی درب و داغان به این نتیجه برسیم که زشتی های دنیایی که خود ساخته ایم، دارد هر تازه آمده یی را به این دنیا مشکوک و بی اطمینان می کند.
۴) اما هستند بسیاری دوستان صاحب نظر و شناخت که الان دارند به این میزان جدی گرفتن و جدی تحلیل کردن فیلم «می زاک» می خندند و احیاناً حق هم دارند چون وقتی وارد نشست پرسش و پاسخ فیلم شدیم و پاسخ های لیالستانی را درباره اینکه «دایناسورها موجودات متواضعی بودند در ۹۵ میلیون سال پیش» شنیدیم و به حرف تورج منصوری فکر کردیم که گفت؛ «این شیرین ترین پشت صحنه یی بوده که تجربه کرده ام.» و خنده های بی وقفه باران کوثری در پشت تریبون را که دیدیم و دریافتیم هنگام حرف های لیالستانی به اوج قهقهه و ریسه می رسد، می شد مطمئن بود که کل ماجرا قابل جدی گرفتن نیست. خود گروه هم عملاً می گفتند که یک دوره مفرح ۴۰ روزه در شمال بی آنکه حرف های عجیب کارگردان به نظرشان جدی باشد، برایشان عامل و انگیزه اصلی بوده است. این میان، این ادعای لیالستانی که می گفت ۱۰ سال روی این فیلمنامه کار کرده، به خصوص با توجه به جزئیات بسیار کلیدی بی منطق و پا در هوای فیلمش، غریب تر می نمود. مثلاً او برای عامل «لهجه» در فیلمی که نامش به زبان گیلکی است، فکر و پیشنهاد نهایی نداشت. فروتن و معتمدآریا و خمسه و رابعه اسکویی با لهجه یی کاملاً از جنس همان که در انبوه نقش های میری بازیگر گذری سینمای پیش از انقلاب می شنویم، دیالوگ می گفتند و ارجمند حتی در نیمه دوم فیلم بازمی گشت به لهجه فارسی کاملاً «تهرونی». لیالستانی هم در جلسه می گفت بازیگرانش را در این مورد آزاد گذاشته، برای همین بود که ناگهان در پایان فیلم، ارجمند و فروتن دو جمله رشتی حرف می زدند (آن هم باز غلط و با تلفظ های جعلی که به عنوان یک شمالی به راحتی تشخیص اش می دهم) و معلوم نبود چرا قبلاً فارسی می گفته اند، یا در نماهای پایانی، در تصاویری طولانی از دید نوزاد، همه آدم ها را - بلاتشبیه- به سبک «مسافران» بیضایی می دیدیم که جلوی دوربین/ نوزاد می آمدند و جفت جفت به او لبخند و قربان صدقه و حرف های مهربانانه هدیه می دادند و می رفتند؛ و معلوم نبود این وسط بچه در آغوش کیست؟ چون همه آدم های حاضر در سکانس روبه رویش و در قاب دوربین بودند. و ضمناً فرآیند زایمان درست وسط جنگل و بین یک ایل آدم که نصف شان هم مرد بودند، اتفاق می افتاد و نمی دانستیم چطور باید این تصاویر را باور کنیم؟،
از لیالستانی دقیقاً توقع همین گونه پاسخ های غریب و سوررئال و وهم آمیز را داشتیم و اصلاً به همین اشتیاق پای حرف هایش نشستیم. ولی در جلسه پرسش و پاسخ، واکنش محمد رضا فروتن غریب بود که با مشاهده سوال های کتبی توی دست مجری جلسه درباره همین نوع نکات و بی منطقی ها و بی ربطی های فیلم، می گفت از آنچه خوانده، خجالت کشیده است، او از ایفای نقشی که هر ۱۰ دقیقه یک بار با نگاهی محو و مات فقط می گفت؛ «تی تی، من تو رو دوس دارم» (با لهجه یی معوج بخوانید که بعد از دو نقش روستایی شمالی، هنوز به اداهای افراد حین تعریف کردن جوک های رشتی شبیه است)، به شرمندگی دچار نشده بود و حالا از پرسش های عمداً طعنه آمیز و هجو آلود منتقدان شرمش می شد، در جایی که بلاهت شخصیت های فیلم، شرافت و سادگی تلقی می شود و این همه شعار مضحک در باب لزوم انسانیت و زیبا دیدن جهان اصلاً به چشم بازیگران فیلم نمی آید، طبیعی است که بازیگری باسابقه و جایگاه فروتن نداند که در بزرگ ترین جشنواره های هنری جهان، رسم است که ناقدان واکنش همگانی و اولیه شان را پیش از هر نوشته و تحلیلی، در نمایش ویژه رسانه های هر فیلم نشان می دهند. در کن، ویم وندرس یا در برلین، بازی های آنتونیو باندراس و جنیفر لوپز را آشکارا «هو» می کنند و پیشاپیش از واکنش های انتقادی تندشان خبر می دهند. در نیویورک، منتقدان تئاتر گاه چنان تند و هولناک به یک نمایش ضعیف حمله ور می شوند که بارها پیش آمده تئاتری در برادوی فقط یک شب اجرا شده و بعد از آن به دلیل شدت نقدهای منفی، از روی صحنه به زیر آمده است. اگر این همه بحث و استدلال سینمایی علیه فیلم هایی به پرتی و پرتی (اولی را با فتحه پ و دومی را با کسره پ بخوانید) لیالستانی، اینجا به کوچک ترین لمس و ادراکی از سوی بدنه سینما و به ویژه خود سینما گران می انجامید، احتمالاً بعد از «بلندی های صفر» دیگر بار دومی در کار نمی بود. کسانی که من و ما را در انتقادات شدیدمان طی جلسه مطبوعاتی «می زاک» به بی رحمی علیه طفل معصومی چون لیالستانی متهم کردند، از یاد برده اند که مجموع چهار فیلم و دو سریال او تا به حال هزینه حدود ۱۰ فیلم سینمایی را صرف خود کرده در حالی که حتی یکی از صدها همکار او در این پروژه های دشوار، حتی نمی تواند خلاصه داستان دو سطری معقولی از یکی از این کارها ارائه دهد چون چنین چیزی در بطن و جوهره اثر وجود ندارد که بخواهد بازگویش کند.
۵) حتماً شما هم گاه و بیگاه تصاویر دانلودی و بلوتوثی کوتاه و بلندی از افراد ساده دل و ندانم کاری دیده اید که به عنوان کاندیدای یک انتخابات جدی، بی آنکه سرسوزنی بدانند دارند وارد چه حیطه یی می شوند، ثبت نام و تبلیغات انتخاباتی کرده اند. دو سال پیش، وزارت کشور در دو لوح فشرده تصویری، نمونه های روده برکننده یی از این موارد را برچین کرد و به بازار فرستاد تا بدانیم مردمی که از عملکرد هر دولتی گلایه می کنند، گاه خود دچار چه اوهام و تصوراتی درباره نوع اداره امور هستند. آنجا و در هر انتخاباتی
- از شوراهای شهر تا ریاست جمهوری- به درستی این گونه افراد را با وجود معصومیت و غیره، ثبت نام نمی کنند. اما سینمای ایران ظاهراً تنها حیطه یی است که این گونه ادبیات و ذهنی که این کلمات از آن صادر می شود و در نتیجه آن تصاویر بر پرده جریان می یابد، هیچ دلیلی برای تشخیص شرایط افراد به حساب نمی آید و کارنامه ها همچنان قطورتر می شود، ۱۵ سال پیش که لیالستانی نخستین فیلمش را ساخت، دکتر امید روحانی احتمالاً اولین منتقدی بود که او را از نزدیک دید و با او گفت وگویی کرد. آن موقع او در مقدمه آن مصاحبه از «پریشان حالی دلپذیر» فیلمساز گفت و تاکید کرد تا خودتان نبینیدش، نمی توانید دریابید چه می گویم. حالا ما سال هاست مثل دکتر روحانی دریافته ایم. این مناسبات غریب و بیش از حد مهربانانه سینمای ایران است که گویا درنمی یابد و همچنان فرصت و سرمایه و انرژی و این بار حتی ایده های خوب را چنین به باد هوا می سپارد.
امیر پوریا
منبع : روزنامه اعتماد