دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

جویبر و زلفا


جویبر و زلفا
جویبر یکی از اصحاب صفه بود، مردی کوتاه‌قد، بدشکل، سیاه‌رنگ، فقیر و مستمند و چون کسی را در مدینه نداشت، رسول خدا و همچنین مسلمین به او محبت می‌کردند، و زندگیش را اداره می‌نمودند، یک روز رسول اکرم نگاهی به جویبر کرد و فرمود:«جویبر! چقدر خوب بود که زن می‌گرفتی، آن زن کمک تو بود در کار دنیا و آخرت. جویبر پاسخ داد: یا رسول‌الله (ص)! کسی زن من نمی شود، نه حسب دارم و نه نسب، نه مال و نه جمال، کدام زن رغبت می‌کند که زن من بشود؟
حضرت (ص) فرمودند:«جویبر! خداوند به سبب اسلام ارزش‌ها را تغییر داد، بهای بسیار چیزها را که در سابق پایین بود، بالا برد و بهای بسیار چیزها را که در گذشته بالا بود پایین آورد. بعد فرمود:«برو به خانه زیاد بن لبید انصاری به او بگو رسول خدا مرا پیش تو فرستاده که از دخترت زلفا برای خود خواستگاری کنم. جویبر به دستور رسول خدا (ص) به خانه زیاد بن لبید رفت، زیاد از محترمین انصار و مدینه بود، در آن وقت، که جویبر وارد شد عده‌ای از قوم و قبیله‌اش در خانه‌اش بودند، اجازه ورود خواست، اجازه دادند و وارد شد، و نشست، رو کرد به زیاد و گفت:«از طرف رسول خدا (ص) برای تو پیغامی دارم، آن را محرمانه بگویم یا علنی؟ زیاد گفت:«پیغام رسول خدا (ص) برای ما محترم است البته علنی بگو». گفت:«رسول خدا مرا فرستاده برای خواستگاری دخترت زلفا برای خودم.
حالا تو چه می‌گویی؟ بگو تا خبرش را برای پیغمبر ببرم، زیاد با تعجب پرسید : پیغمبر تو را فرستاده به خواستگاری؟! گفت: بلی پیغمبر (ص) فرستاد، من که دروغ به پیغمبر (ص) نمی‌بندم، گفت:«آخر رسم ما این نیست که دختر بدهیم به غیر از همشأن‌های خودمان، از انصار، تو برو و من خودم پیغمبر را ملاقات می کنم، جویبر بیرون آمد. از طرفی فکرمی‌کرد در آنچه پیغمبر (ص) فرموده بود که خداوند به وسیله اسلام تفاخر به قبایل و عشایر و انساب را از بین برده و از طرفی به سخن این مرد فکر می‌کرد که گفت ما رسم نداریم به غیر همشأن‌های خودمان دختر بدهیم، با خود گفت:«حرف این مرد با تعلیمات قرآن مغایرت دارد، همان‌طوری که می رفت آهسته این جمله از او شنیده می‌شد:«والله ما بهذا نزل‌القرآن و لا بهذا ظهرت نبوه محمد ( به خدا که تعلیمات نازله در قرآن این نیست که زیاد به لبید گفت:«پیغمبر برای چنین سخنانی مبعوث نشده است».
(همان‌طوری که جویبر میرفت و این سخنان را با خود زمزمه می‌کرد، زلفا دختر زیاد این حرف‌ها را شنید، از پدرش پرسید، قصه چه بوده است؟ زیاد عین قضیه را نقل کرد دخترک گفت:«به خدا قسم که جویبر دورغ نمی‌گوید، کاری نکن که جویبر برگردد پیش پیغمبر در حالی که جواب یأس شنیده باشد، و جویبر را به خانه باز گردانیدند. خودش شخصاً رفت حضور رسول اکرم و گفت:«پدر و مادرم به قربانت! جویبر همچون پیغامی از طرف تو آورد، آخر ما رسم نداریم، جز به کفو و همشأن و هم‌طبقه خودمان دختر بدهیم،‌ فرمود:«زیاد! جویبر مؤمن است و مرد مؤمن کفو و هم‌شأن زن مؤمنه است، و مرد مسلمان کفو و همشأن زن مسلمان است، ( با این خیالات مانع ازدواج دخترت نشو).
زیاد برگشت و قضایا را برای دخترش نقل کرد، زلفا گفت:«من باید راضی باشم، و چون پیغمبر (ص) او را فرستاده است من راضی‌ام». زیاد دست جویبر را گرفت و به میان قوم خود برد و طبق سنت پیغمبر (ص) دختر خود را به این مرد ففیر سیاه داد‌، چون جویبر خانه نداشت، زیاد خودش خانه‌ای با لوازم برایش تهیه کرد و آراست، به دخترش جهاز داد و او را با آن جهاز به خانه شوهر فرستاد، دو دست لباس هم برای جویبر فراهم کرد. وقتی که جویبر وارد حجله عروس با آن تشریفات شد، روحش حالت رضا و شکرگزاری نسبت به ذات اقدس احدیت به واسطه اسلام اینقدر او را عزیز کرد پیدا شد....
آن روز را به شکرانه، قصد روزه کرد، سه شبانه‌روز در این حالت وجد و سرور معنوی بود، کم‌کم خانواده عروس به تردید افتادند که نکند این مرد احتیاجی به زن نداشته باشد، قضایا را به اطلاع رسول خدا (ص) رساندند، رسول اکرم (ص) جویبر را خواست و جریان را از او پرسید، گفت:« یا رسول‌الله (ص)! وقتی که وارد آن خانه وسیع با فرش و اثاث کامل شدم و دختری زیبا در برابر خود دیدم که همه آنها به من تعلق داشت، به فکر افتادم که من آدم غریب و فقیری در این شهر هستم و خداوند این‌طور به وسیله اسلام به من تفضل نموده، خواستم به پاس این همه نعمت این شب را تا صبح به حال عبادت به سر برم، فردایش را نیز به شکرانه روزه گرفتم، تا سه روز در این حالت بودم که شب‌ها شکرانه عبادت می‌کردم و روزها را روزه می‌گرفتم. البته از این به بعد نزد خانواده خود خواهم رفت.

منبع : کتاب بیست گفتار
منبع : سازمان آموزش و پرورش استان خراسان


همچنین مشاهده کنید