سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا
بیلش را پارو کرده
می گویند، اگر کسی چهلروز پشت سر هم جلو در خانهاش را آب و جارو کند، حضرت خضر به دیدنش میآید و آرزوهایش را برآورده میکند.
سی و نه روز بود که مرد بیچاره هر روز صبح خیلی زود از خواب بیدار میشد و جلو در خانهاش را آب میپاشید و جارو میکرد. او از فقر و تنگدستی رنج میکشید. به خودش گفته بود: .اگر خضر را ببینم، به او میگویم که دلم میخواهد ثروتمند بشوم. مطمئن هستم که تمام بدبختیها و گرفتاریهایم از فقر و بیپولی است.
روز چهلم فرارسید. هنوز هوا تاریک و روشن بود که مشغول جارو کردن شد.
کمی بعد متوجه شد مقداری خاروخاشاک آنطرفتر ریخته شده است. با خودش گفت: .با اینکه آن آشغالها جلو در خانه من نیست، بهتر آنجا را هم تمیز کنم. هرچه باشد امروز روز ملاقات من با حضرت خضر است، نباید جاهای دیگر هم کثیف باشد..
مرد بیچاره با این فکر آب و جارو کردن را رها کرد و داخل خانه شد تا بیلی بیاورد و آشغالها را بردارد. وقتی بیل بهدست برمیگشت، همهاش به فکر ملاقات با خضر بود با این فکرها مشغول جمع کردن آشغالها شد.
ناگهان صدای پایی شنید. سربلند کرد و دید پیرمردی به او نزدیک میشود. پیرمرد جلوتر که آمد سلام کرد.
ـ مرد جواب سلامش را داد.
ـ پیرمرد پرسید: .صبح به این زودی اینجا چه میکنی؟.
ـ مرد جواب داد: .دارم جلو خانهام را آب و جارو میکنم. آخر شنیدهام که اگر کسی چهل روز تمام جلو خانهاش را آب و جارو کند، حضرت خضر را میبیند..
ـ پیرمرد گفت: .حالا برای چی میخواهی خضر را ببینی؟.
ـ مرد گفت: .آرزویی دارم که میخواهم به او بگویم..
ـ ٔپیرمرد گفت: .چه آرزویی داری؟ فکر کن من خضر هستم، آرزویت را به من بگو..
ـ مرد نگاهی به پیرمرد انداخت و گفت: .برو پدرجان! برو مزاحم کارم نشو..
ـ پیرمرد اصرار گرد: .حالا فکر کن که من خضر باشم. هر آرزویی داری بگو..
ـ مرد گفت: .تو که خضر نیستی. خضر میتواند هر کاری را که از او بخواهی انجام بدهد..
ـ پیرمرد گفت: .گفتم که، فکر کن من خضر باشم هر کاری را که میخواهی به من بگو شاید بتوانم برایت انجام بدهم..
ـ مرد که حال و حوصلهی جروبحث کردن نداشت، رو به پیرمرد کرد و گفت: .اگر تو راست میگویی و حضرت خضر هستی، این بیلم را پارو کن ببینم..
ـ پیرمرد نگاهی به آسمان کرد. چیزی زیرلب خواند و بعد نگاهی به بیل مرد بیچاره انداخت. در یک چشم بههم زدن بیل مرد بیچاره پارو شد. مرد که به بیل پارو شدهاش خیره شده بود، تازه فهمید که پیرمرد رهگذر حضرت خضر بوده است. چند لحظهای که گذشت سر برداشت تا با خضر سلام و احوالپرسی کند و آرزوی اصلیاش را به او بگوید، اما از او خبری نبود.
مرد بیچاره فهمید که زحماتش هدر رفته است. به پارو نگاه کرد و دید که جز در فصل زمستان بهدرد نمیخورد در حالی که از بیلش در تمام فصلها میتوانست استفاده کند.
از آن بهبعد به آدم سادهلوحی که برای رسیدن به هدفی تلاش کند، اما در آخرین لحظه به دلیل نادانی و سادگی موفقیت و موقعیتش را از دست بدهد، میگویند بیلش را پارو کرده است.
منبع : سایت کودکان
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران حماس آمریکا رافائل گروسی رهبر انقلاب نیچروان بارزانی مجلس شورای اسلامی دولت دولت سیزدهم انتخابات شورای نگهبان حسین امیرعبداللهیان
هواشناسی قتل شهرداری تهران تهران حجاب قوه قضاییه سیل فضای مجازی آموزش و پرورش سلامت سازمان هواشناسی سیلاب
قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو ایران خودرو خودرو قیمت طلا بانک مرکزی بورس قیمت دلار مسکن حقوق بازنشستگان
نمایشگاه کتاب دفاع مقدس سینما تئاتر افعی تهران کتاب تلویزیون سریال سینمای ایران مسعود اسکویی صدا و سیما موسیقی
مایکروسافت دانش بنیان فضا
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه رفح روسیه چین اوکراین طوفان الاقصی نوار غزه مصر
استقلال فوتبال پرسپولیس لیگ برتر ذوب آهن نساجی لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران بازی سپاهان رئال مادرید جواد نکونام
هوش مصنوعی اپل سامسونگ آیفون دوربین باتری گوگل ناسا تلفن همراه ماهواره
رژیم غذایی بیماران خاص زیبایی بیمه کاهش وزن دندانپزشکی فشار خون سبزیجات