دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا
کانازاوا افسانه زنده کاراته
ـ کشور: ژاپن
ـ محل: توکیو
ـ هنر رزمی: کاراته شوتوکان
ـ ویژگی: عبارت است از یک سبک سنتی کاراته بودو که شاگرد مستقیم جیچین فوناکوشی آن را ارائه میدهد.
همه آمدند. همه در اینجا حضور دارند. از قرقیزستان، از ترینیداد و توباگو، و حتی از فلسطین! ۳۵۰ کاراته کای کمربند مشگی بیش از دو ساعت است که در بزرگترین باشگاه ورزشی توکیو (ژاپن) منتظر او هستند. بروژن که همراه برادرانش از دانمارک آمده با شگفتی فریاد میزند که ”تا چند دقیقه دیگر کانچو کانازاوا، بزرگترین مربی SKIF، دان ۱۰ در بین ما خواهد بود؛ این یک افتخار است که بزرگترین استاد زنده کاراته را در میان خود داشته باشیم. من غلو نمیکنم. در سرزمین ما حتی جودوکارها هم با نام او آشنا هستند... او برای همه بودوکارها یک استاد واقعی و غیرقابل انکار و یک افسانه زنده“
همهمهای از سالن بر میخیزد. ”او دارد میآید!“. با چهرهای معصومانه در کت آبی خود و لبخند بر لب، شاگرد فوناکوشی جیشین با قدمهای آهسته وارد میشود بدون آنکه به فلاشهای دوربین که به استقبال او میآیند توجهی نشان دهد. او در حالیکه از پلهها پائین میرود به من اشاره میکند که به دنبالش بروم. دستیار او و چند سنسی خارجی که برای حل مشکلات پاسپورت و لیسانس خود عجله دارند، همراه او هستند.
”چه نیروئی! کانچو، به نظر میرسد شما بدن خود را قوی کرده باشید ...“ استاد در حالیکه میخندد، میگوید: ”کاراته باید بتواند در هر سنی کارائی داشته باشد؛ کاراته مراقبت میکند و به زندگی دوران پیری کمک میکند.. کافی است تا کی را بچرخانیم و هارا را به مغز متصل کنیم؛ همه چیز از هارا شروع میشود ...“
سپس دوباره به سمت ”اتاق ثبت“ میرود، در آنجا کارکنان SKIF در یک بینظمی شادی بخشی آخرین تدارکات را هماهنگ میکنند. یک روسی در حالیکه یک دانشنامه مربیگری را در دست دارد اصرار میکند که استاد را ببیند. امضاء استاد به این دانشنامه مهر تأیید میزند. یک جوان ۱۳۰ کیلوگرمی که نمیتواند منظور خود را خوب بفهماند. او میخواست یک کمربند مشکی جدید دریافت کند.
● ببر شوتوکان مراقبت میکند
بروید آن را برای یک ژاپنی توضیح دهید که ظاهراً فکر میکند که او میخواهد دانهایش را بخرد... در گوشه دیگر اتاق، مدیره کارآموزی که بیش از سی سال است به استادش وفادار است، در بین ساکهای هیئت ونزوئلائی که کنار دیوار اعلانات روی هم تلنبار شدهاند، میچرخد. عبارت ”توکیو ۲۰۰۶“ روی پارچهای که به پشت او نصب شده خودنمائی میکند. کانچو کانازاوا خوشحال از اینکه در میان تربیت یافتگان خودش و برپا دارندگان ببر سیاه SKIF هست، همانند یک سپنای جوان دستور گرم کردن خود در سکوت را میدهد. در سمت راست او، پسرش خود را آماده میکند تا کار او را ادامه دهد. کانشو کوچکترین تکانی نمیخورد. وقتی تلاش او را در کشیدن و بازکردن پاها میبینیم که او از جلو به عقب تاب میدهد مانند زمانیکه میخواهد حریف را با کاکاتوگری مغلوب سازد، به نظر میرسد که آخرین استاد بزرگ سبک شوتوکان ۷۵ سال داشته باشد؟ باز کردن پا از روبهرو، چرخش بالاتنه بهصورت شیکوداچی ... توزم رباط زانو، تراکم درد را در کوکوتسوداچی از او دور میکند؟
او خیلی خوب ضربه میزند همانند زمانی که در دانشگاه تاکوچوکو تا آخر شب کلاس داشت؛ او فقط یک فکر در سر داشت: قوی ساختن یک بدن لاغر و عضلانی که همه حریفانش به آن غبطه میخوردند، بدنی که انفجاریترین اوراماواشیها را اجرا میکرد. حتی تایجی کاسه مخوف در یک نمایش فراموش نشدنی در کوبرتین در سالهای ۶۰، از آن لذت میبرد... ”همیشه ماکیوارا کار میکردیم و مبارزات بسیار سخت انجام میدادیم؛ اغلب دندانهای مبارزان را خرد میکردند؛ برنده کسی بود که دندانهای کمتری را از دست داده بود....“ طرفدارانش او را تحسین میکنند. یک نگاه ساده، یک لبخند برای بیدار کردن شور و عشق هواداران که یونیفورم بودوکا را پوشیدهاند، کافی است. یک مکزیکی جوان یک دستگاه را زیر جی خود مخفی کرده است: ”... اگر آقای کانازاوا بپذیرد که کار مرا تصحیح کند آن را به بغل دستیام خواهم داد؛ یک عکس با کانچو، هزینهای ندارد ....“
● هماهنگی تضادها
کیهون کومیته، ایپون کومیته، سامبودن کومیته ... سپس تعدادی از ۲۶ کاتای شوتوکان اضافه میشوند. در برنامه روزانه، ضرورتهای سبک فوناکوشی، که ناکایاما آن را به شیوه خود تفسیر کرده است. سوچین، باسای دای، جیون، کانکو دای، امپی، جیت، نیجوشیهو .... برنامه کلاس هم تابع این فضای رزمی بیپیرایه است که استاد به آن خیلی واسته است. نه ورزشی، نه تشریفاتی؛ فقط تعادل بین مسیر بوشی و مسیر سنت: کانچو در حالی که دست خود را روی شکم میبرد به زبان انگلیسی به یک آمریکائی اهل میشیگان توضیح میدهد که ”کاتا فقط یک حرکت نیست. کاتا را باید با انرژیها را (زیر شکم) و انرژی کوچی (کمر) اجرا کرد ...“
خانم که از رومانی بود با تعجب پرسید ”کوچی؟“. کانچو به سمت او برمیگردد ضمن کمک گرفتن از اشارات دست و صورت یادآوری میکند که حرکت کاراته را باید مانند یک زوج در نظر گرفت: ”هاراو کوچی همانند مادر و پدر جدائی ناپذیرند ...“.
● در کلاس درس فوناکوشی
کانچو کانازاوا این چنین است. برای عمل کردن به اصل بودو، او میان جنگ و صلح در حرکت است. ”من برای غلبه کردن به خودخواهی ملتها، تفاوتهای میان مردم و تبعیض نژادی، به نیروی بودو ایمان دارم ...“
زویاد گرجستانی است او آنقدر سرش شلوغ است که نمیتواند خوشبختی داشتن یک دستخط از استاد را درک کند. او احتمالاً نمیداند که هنگامی که استاد برای اولینبار به گرجستان آمد منع عبور و مرور اعلام شد. هنگامی که از هواپیما پیاده شد یک لیموزین که گروهی از مردان مسلح آن را اسکورت میکردند به استقبال او آمد و او تا هتل برد. بیش از ۴۰ سال است که هر کجا میرود به همین منوال است. با احترامی که مخصوص دولتمردان است از او استقبال میشود. سفیر صلح، بلند مرتبهترین کارشناس شوتوکان، چیزی بیش از تارخچه کاراته سوکه جیچین فوناکوشی را ارائه میدهد.
پدر کاراته دو خیلی زود متوجه قابلیتهای این کاراته کار جوان شده بود که شخصیتی محکم و قوی داشت و همیشه آماده بود تا در جیو کمیته خود را محک بزند. ”در آن زمان ما بیصبرانه منتظر مسابقات بین دانشگاهی بودیم تا خود را در مقابل بهترین مبارزان محک بزنیم.“ هیروزاکو کانازاوا در ادامه میگوید: ”من اقرار میکنم که جیچین فوناکوشی زیاد از مسابقات خوشش نمیآمد؛ او همواره به من گفت: ”صدمه نرسانید، نزنید!“. ما به دلیل احترامی که برای شهرت فوقالعاده او قائل بودیم، سعی میکردیم دستورات او را اجرا کنیم ...“
● نشانهائی از سراسر دنیا
آدم فکر میکند به موزه آمده است: دهها نشان در اینجا وجود دارند که به طرز ماهرانهای داخل ویترینها و روی طبقهها چیده شدهاند. استاد به این مجموعه علاقه زیادی دارد؛ گلدانها، ظروف غذاخوری، تابلوها، سکههای پول، مجسمهها و هرم بلوری، اشیاء زینتی از بشقابهای چینی. در این اتاق تنگ و تقریباً غمانگیز پنجاه سال کاراته از جلوی چشمان شما عبور میکند. در پشت این همه هدیه، چند نفر کاراتهکار وفادار به سنت وجود دارند؟ به نظر میآید از این سئوال خوشش آ مده باشد: ”از همه جا هستند!“. یک شمشیر فوقالعاده شیشهای و حکاکی شده زمانی را که در روسیه توقف داشته به یاد او میآورد. یک بشقاب بلوری یادآور یک دوره کارآموزی در بخارست است. دوست داشتم راجعبه قایق ۳ دکلی که خیلی جلب توجه میکرد و پشت مبلمانی که استاد روی آن استراحت میکرد لنگر انداخته بود، بیشتر بدانم. آیا او فودو داچی را از یک راهزن در کارائیب آموخته بود؟ اگر برگردید روی دیوار بک خوشنویسی از جیچین فوناکوشی میبینید. از آنها در ژاپن فقط دو تا هست ....“ در حالی که فرهنگ لغات الکترونیک را در دست دارد با مترجمان بازی میکند: ”موضوع عبارت است از شعاری که به شاگردانش اختصاص دارد، شعاری که مطالعه و کار را میستاید ... (...) تاناکی که به ناکایاما کمک کرد تا JKA را خلق کند، این شعار را به من سپرد تا پیغامش را به نسلهائی آینده منتقل کنم ...“
● یک طراحی چهره از موساهی
برنامهریزی دقیقی که استاد برای یک شبنشینی رسمی دارد او را به عجله کردن میخواند. کانچو از من میخواهد به دنبال او بروم. او میخواهد یونیفورم بزرگ آیکیدو خود را بپوشد که برای افتتاح نهمین مسابقه قهرمانی جهان پیشبینی کرده بود.
استاد در حالی که کاتانای زیبایش را به کمر دارد از جلوی اتاق پسرش میگذرد و وارد دفتر کار خودش میشود. در آنجا جعبههائی که هنوز بسته هستند در کنار یک کامپیوتر فوق مدرن روی هم چیده شدهاند. سپس کانچو به یک سالن جودو میرود که از حصیر پوشانده شده و با یک ردیف از لباسهائی که روی رختآویز آویزان شدهاند مخفی شده است. کانچو عذرخواهی میکند و توضیح میدهد که او با پسرانش در توکیو زندگی میکند، ”من اغلب اینجا نیستم، من در اینجا از مهمانانم پذیرائی میکنم...“ کانچو به من اجازه میدهد که جلوی این میز از او عکس بگیرم. بنا به گفته دستیار او، این افتخاری است که نصیب من شده است. نوری که از یک آباژور حصیری نارنجی رنگ عبور میکند، به خصوصی بودن این مکان که از آمد و رفتها به دور است، میافزاید. من کانچو را بین دو حرکت تصور میکنم. او در اینجا خود را منزوی میکند تا به تفکر بپردازد و در این تمرینات درونی تانکوکو کن و کی گونگ که او از یومیجی میگیرد، هماهنگی و سازگاری را بیابد. چشمک فوقالعادهای سرنوشت برای کسی که میداند در ابتدای سالهای ۱۹۳۰ کانازاوای جوان اولین جودوی خود را در محل خانه کنونی خود افتتاح نمود، جائیکه یک لابراتور سینمائی وجود داشت. ”تاکانی به من پیشنهاد کرده بود که کلاسها را در سالن کارخانه برگزار کنم زیرا تنها جائی بود که در اختیار داشتیم ... چند سال بعد ساختمان را خراب کردند. ما هیچوقت محله را ترک نکردیم ...“ اتفاقی بود؟ او چیزی بیشتر نمیگوید. کانچو پشت لبخند رمزآمیز خود رازهائی را مخفی نگه میدارد. قبل از رفتن، حداقل از یکی از این رازها پرده برخواهم داشت.
مترجم: فاطمه کیا
منبع : مجلهرزمآور
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
آمریکا ایران مجلس شورای اسلامی مجلس خلیج فارس شورای نگهبان حجاب دولت دولت سیزدهم افغانستان جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد
هواشناسی شهرداری تهران تهران شورای شهر شورای شهر تهران شهرداری پلیس قتل فضای مجازی سیل سلامت وزارت بهداشت
قیمت دلار قیمت خودرو مالیات خودرو دلار ایران خودرو بازار خودرو بانک مرکزی قیمت طلا تورم مسکن سایپا
سریال پایتخت تئاتر تلویزیون فیلم سریال سینمای ایران موسیقی سینما کتاب قرآن کریم
سازمان سنجش انتخاب رشته باتری
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین غزه جنگ غزه روسیه اوکراین حماس نوار غزه ترکیه عراق طوفان الاقصی
فوتبال استقلال پرسپولیس فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی سپاهان باشگاه پرسپولیس لیگ برتر انگلیس جام حذفی آلومینیوم اراک تراکتور
تسلا ایلان ماسک اپل تبلیغات مریخ آیفون ناسا گوگل فناوری بنیاد ملی نخبگان
سرطان سازمان غذا و دارو روانشناسی موز خواب طول عمر دندانپزشکی بارداری آلزایمر روغن حیوانی