یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


فروید و درام


فروید و درام
چنان‌كه از اتوبیوگرافی فروید و زندگی او برمی‌آید، وی كار خود را با هیستری‌شناسی آغاز كرده، پس از چندی بر این باور می‌شود كه بیماری هیستری ریشه در نهاد زنان دارد. بدین معنا كه وی اعتقاد داشت این بیماری كه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم افراد زیادی در غرب (به‌ویژه زنان) را به رفتارهای جنون‌آمیز كشانده بود، ناشی از ناهنجاریهای لیبیدویی بوده و با رفع و كشف این ناهنجاریها می‌توان بیمار را درمان كرد. این ادعا سبب شد كه وی را از مجمع پزشكان اخراج و او را متهم به اندیشه‌های غیر علمی نمایند. این برخورد و اخراج، فروید را مصمم ساخت تا برای اثبات نظر خود دست به تجربیاتی بزند كه این تجربیات منجر به پیدایی آراء و نظریات روان‌شناسانه او گردید. بر پایه این آراء و اندیشه‌ها فروید روان هر فرد را به سه جزء libido یا نهاد و یا Id كه از منظر او نیروهای حیاتی لجام‌گسیخته می‌باشند و (ego) یا من روزمره، من معیشتی یا من‌ آگاه و هشیار و سوپرایگو (Superego) كه من متعالی است تقسیم نمود. او اعتقاد داشت اگر لیبید‌و یا همان نیروی لجام‌گسیخته مكو‌ّن نشود، فرد در حالت حیوانی و غریزی باقی‌مانده از سطح موجودی غریزی (حیوان) فراتر نمی‌رود. بنابراین تكوین (لیبیدو) است كه این موجود غریزی را به فردی آگاه مبدل ساخته، وی را قادر می‌سازد تا از طریق آگاهی (ego) انرژیهای لیبیدویی خود را مهار كند.لیكن مهار لیبیدو یا به تعبیر دیگر سركوب آن سبب بروز عقده‌های بی‌شماری می‌شود كه عدم تأمین یا تخلیه آنها می‌تواند فرد را دچار انواع بیماریهای روانی كند. بدین‌سان او بر این باور بود كه هیستری یكی از جلوه‌های بروز لیبیدوی سركوب‌شده، و به شكل ناهنجار آن می‌باشد. بدیهی است كه از منظر اندیشه‌های او لیبیدو می‌تواند خود را به شكل مثبت و پسندیدهٔ دیگری چون فعالیتهای هیجان‌زا و رویا نیز تخلیه كرده از بار مخرب آن بكاهد. حال با توجه به مقدمهٔ فوق به تحلیل نمایشنامه «هیستریا» و چند اثر دیگر كه بر اساس همین اندیشه به رشته تحریر درآمده‌اند پرداخته، سعی در انطباق مفاهیم این نمایشنامه‌ها با آراء و اندیشه‌های فروید خواهیم نمود. زیرا چنانكه همگان آگاهند، فروید و سپس شاگرد او یونگ تأثیر شگرف و بی‌بدیلی بر ساخت شخصیتهای دراماتیك در نزدیك به یكصد سال اخیر گذارده‌اند كه بدون توجه و آگاهی از این اندیشه‌ها كمتر می‌توان به بررسی شخصیتهای دراماتیكی كه در این مدت خلق شده‌اند پرداخت. شخصیتهایی چون لورا (در نمایشنامه باغ‌ وحش شیشه‌ای)، جری (در ماجرای باغ ‌وحش)، بلانش در (اتوبوسی به نام هوس) و...
نمایشنامه «هیستریا» را «تری جانسون» در قالبی گروتسك كه (همجواری نزدیك و تودرتوی عنصر تراژیك و كمیك می‌باشد) به رشته تحریر درآورده است. در بادی امر جانسون تأثیرات توهم‌انگیز مرفین (كه یكی از داروهای مورد استفادهٔ فروید برای فرافكنی (Projection) و سپس درمان و آرام كردن بیماران بود) را به نمایش گذارده و سعی در به سخره گرفتن فروید می‌نماید. نمایش در سال ۱۹۳۹ برای اولین‌بار در لندن به روی صحنه می‌رود. شهری كه فروید در پی آنشلوس اتریشی آلمان نازی، بدان پناهنده می‌شود. نمایش درواقع واجد دو حقیقت كمتر شناخته‌شده می‌باشد. آن دو حقیقت این‌ است كه: فروید به محض ورود به لندن به تماشای یك نمایش كمدی فارس اثر (بن تراورس) رفته، و پس از چند ماه سالوادور دالی (نقاش مشهور) را به حضور می‌پذیرد. و دیگر اینكه به‌واسطهٔ حضور (فروید) در لندن، منتقدان، نسبت به نمایش «هیستریا» یا (شدت هیجان) كه فرضیه «گول‌خوردگی» كودكی یا (آزار كودكان) وی (كه سبب اختلال روانی و بروز بیماریهایی نظیر فلج، از دست دادن قدرت تكلم و گاهی تمارض به بیماری می‌شود) را زیر سؤال برده، فروید را مورد پرسش قرار دادند. نمایش در آغاز نمایشی واقع‌گرایانه به نظر می‌رسد. بدین معنا كه در صحنه نخست به تجسم فرویدی كه شب‌هنگام مشغول مطالعه می‌باشد و ناگهان صدای زنی را در باغ می‌شنود كه از او اجازه ورود می‌خواهد، می‌پردازد. صدایی كه سبب قطع مطالعه فروید می‌شود. زن كه در زیر باران خیس شده است از فروید درخواست می‌كند كه بی‌ فوت وقت و در د‌َم وی را معالجه نماید.این در حالی است كه فروید به‌واسطه مصرف مرفین، حالتی شبیه حالت احتضار دارد و به همین دلیل دیگر بیماری را نمی‌پذیرد. اما زمانی كه زن وی را تهدید به اعمال منافی ‌عفت و فریاد زدن در خیابان می‌كند موافقت می‌كند كه به او مشاوره مختصری بدهد. زن كه نامش «جسیكا» است روی نیمكتی نشسته و نشانه‌هایی از «هیستری» را به نمایش می‌گذارد. بنابراین فروید صریحاً به تشخیص بیماری او نائل شده، اظهار می‌كند كه بیماری او از نشانه‌هایی شبیه به بیماری (ربكا اس) برخوردار است. (ربكا اس) نام نمایشی است كه وی (فروید) سی سال پیش از این تاریخ به چاپ رسانده است. این‌گونه، فروید ضمن تقبیح عمل جسیكا، او را متهم به تقلب و دسیسه كرده، وی را ملزم به خروج از منزل می‌كند. لیكن جسیكا هنگام خروج فروید از اطاق در كمد او مخفی می‌شود. روز بعد از آن، پزشك فروید برای عیادت از او وارد منزلش شده، در حین عیادت و معاینه، به بحث در مورد اثر اخیر فروید تحت عنوان «موسی و یكتاپرستی» پرداخته، گفت‌وگوی آنها به مجادله كشیده می‌شود. زیرا فروید در این اثر، گذشته از طرح مسائل حاشیه‌ای، ادعا می‌كند كه اولا‌ً موسی یهودی نبوده، بلكه مصری است و در ثانی این پیروان خود موسی هستند كه وی را به قتل می‌رسانند. درگیری اتریش با نازیها، زمینه‌های مساعد فعالیت فروید را تخریب كرده، مجال انتشار كتابی در مورد (Antisemilic) یعنی ضد نژادپرستی (به‌ویژه نژاد یهود) را نمی‌یابد. بنابراین فروید سعی می‌كند تا اندیشه‌های (Antisemitic) را، به همراه اندیشه‌های روانشناسانه خود در نمایشنامه ربكا اس و كتاب (موسی) به تصویر بكشد. هیستریا یك نمایش دراماتیك مشكل‌داری است كه به نظر می‌رسد مبین تناقضهای فروید از طرفی و تجربیات و ‌آزمایش او از طرف دیگر است. صحنه خروج جسیكا از كمد با چشم‌بند و به هم كوبیدن دربها و فرار به سرزمین «بن تراورس» در حقیقت گویای همین مشكلات و تجربیات می‌باشند. گروتسك نمایش با ورود «سالوا‌دور دالی» كه حالتی مسخره‌آمیز دارد (زیرا كه انتهای شلوارش را به دور قوزك پاهایش پیچیده و آنها را داخل جورابهایش كرده است) تشدید می‌شود. هیستریا در نمایش به دو معنای متفاوت سرگشتگی و اختلال جدی عصبی و نیز خنده‌های مسخره‌آمیز گروتسكی، به كار گرفته شده است.بنابراین نمایش میان نوعی تمسخر و جدیت‌ اندیشگی در نوسان است. در این اثنا، جسیكا، فروید را به خاطر دست كشیدن از تئوری «گول‌خوردگی» مورد سرزنش قرار می‌دهد.ربكا اس، مادر جسیكا، توسط پدرش به شكلی غیر متعارف مورد تع‍د‌ّی قرار می‌گیرد. اما فروید معتقد است كه این تصور ناشی از خیال‌پردازی و فانتزی جسیكا می‌باشد. از جمله نظریاتی كه در مورد اجتناب فروید از فرضیه «گول‌خوردگی كودكی» وجود دارد تصور و برداشت عمومی در مورد تعدی پدر فروید نسبت به او است. در حقیقت این تصور و احتمال شوم است كه صحنه آخر نمایش را كه سورئالیستی است رقم می‌زند.بدین معنا كه صحنه آخر به اتاق نقاشی «سالوادور دالی» مبدل شده، فروید را نشان می‌دهد كه در حال قدم زدن بوده و وجودش در دیوارهای آن ذوب شده و تلفن اطاق نیز به‌تدریج به شكل یك حلزون در آمده و سپس فروید با صدای بلند می‌میرد. بخش یا صحنه آخر كتاب، به زمانی برمی‌گردد كه فروید در حال تزریق مرفین است و پزشك معالج وی به او هشدار می‌دهد كه در صورت ادامه مصرف مرفین، احتمالا‌ً دچار توهم می‌شود و هنگامی كه (در انتها) فروید از چ‍ُرت ناشی از مصرف مرفین بیرون می‌آید، صدای كوبیده شدن در‌ِ باغ را می‌شنویم، كه نشان از توهم یا خیالی بودن كل نمایش دارد. تنظیم نمایش به‌گونه‌ای است (به‌ویژه حضور خواهران بی‌‌حجاب فروید بر صحنه) كه به نظر می‌رسد به سوی نظریات و فرضیه‌های «سالوادور دالی، پیش می‌رود از این رو نقد «عدم قبول فرضیه گول‌خوردگی» در نمایش توجیه‌پذیر می‌شود. گرچه كه این نقد بیش از آنكه نقد یك اثر دراماتیك باشد، نقد یك نمایش مستند خواهد بود. از این رو فروید نظریه پیشین خود را مردود اعلام می‌كند. زیرا هیستریا (شدت هیجان) نمی‌توانست توجیهی دقیق و مصداقی راستین از فرضیه «گول‌خوردگی» باشد. از آن جهت كه شامل تمامی آزارهای كودكان در مقیاسی گسترده می‌شد.در عوض به طرح مسئله لیبیدوی كودك نسبت به والد پرداخته، كودك را جانشین وی می‌كند.بنابراین اگر در صدد باشیم كه بازگشت فروید از فرضیه «اغوا» را مورد بررسی قرار دهیم، می‌توانیم بگوییم كه امروزه مسئله آزار كودكان در غرب شیوع‌‌یافته‌تر از آن است كه در اندیشهٔ سنتی آنها بود. از این رو، توجه فروید معطوف به سرزنش قربانیان آن شد. جسیكا، جایی می‌گوید: فروید به‌راحتی تصمیم خود را عوض كرد. زیرا «بیماران شما، همان دختران و همسران مردان ثروتمند و ممتاز جامعه هستند. همان افرادی كه شما آنها را متهم به اغوا و آزار كودكانشان می‌كنید.» بنابراین، می‌توان (تا حد رعایت عدالت) به خود جرئت داده، فرضیه‌ای را كه تا این حد‌ّ توجه فروید را به خود معطوف كرده است مردود دانست. به‌ویژه این اندیشه كه زنان مورد تعد‌‌‌ّی پدرانشان واقع می‌شوند را دیگر نمی‌توان با متر و میزان این فرضیه بررسی نمود. و با توجه به اینكه فروید مشخصاً مورد تعد‌ّی پدر واقع شده است (و الزاما‌ً فرضیهٔ هیستریا را در ارتباط با این تجربه وضع نموده است) اساسا‌ً می‌توان خط بطلانی بر صحت این مدعا كشید. این در حالی است كه شخص فروید در بخشی از استدلالهایش در رد فرضیه «اغواگری» می‌گوید: «من شخصاً علایم هیستریكی را تجربه كرده‌ام. لیكن حتم دارم كه هرگز مورد تعدی پدر قرار نگرفته‌ام». و جسیكا در نتیجه‌گیری خود اظهار می‌دارد كه: «من به این استدلال به چشم پوچ شدن و بیهودگی فرضیه نخستین نگاه نمی‌كنم. بلكه نگاه من نگاه آدمی است كه از یك واقعیت دردناك و فاجعه‌آمیز می‌گریزد.» بدین‌سان به‌واسطهٔ نبود استدلالی منطقی و نیز فقدان عناصر تقویت‌كننده این اندیشه‌ها «هیستریا» مبدل به نمایشی نامستحكم از نظر استخوان‌بندی و غیر عقلایی (به‌رغم زمینه‌های رئالیستی گاه مستندگونه) به جهت فقدان عناصر علت و معلولی لازم شده، موفق به جلب نظر و توجه خوانندگان و بینندگان خود نمی‌گردد. این عدم توفیق ریشه در طرد یا رد اندیشه‌های فروید هم‌چنین ریشه در منازعات تحلیلهای روانی كلینیكی وی نیز ندارد. بلكه عمده‌ترین تأثیر در عدم استقبال را باید در ساخت شخصیت منش‌نما و قوم‌گرای فروید كه در سرتاسر نمایش همچنان محترم و ماهر در سخنوری باقی می‌ماند و طنز تند كلامی او (كه اغلب از سخنان واقعی فروید بهره گرفته شده است) جست‌وجو كرد. در جای دیگری فروید در واكنش به اینكه در موقع حمله هوایی می‌بایست به یك پناهگاه برود می‌گوید: «من زمان قابل‌ توجهی را در یك سوراخ زیرزمین سپری می‌كنم. از این رو قصد ندارم تا هنگامی كه می‌توانم همچنان در مورد یك مسئله بحث كنم به جایی پناهنده شوم» این‌گونه، باید گفت كه: فروید با این مشخصات ظاهری یك فرد یا شخصیت سادهٔ یك شخصیتی تیپیك نیست، بلكه به نوعی می‌توان از او به‌عنوان یك كاراكتر تراژیك ارسطویی نام برد. یعنی مردی با توانمندیهای زیاد (در شكل ارسطوئی‌اش) خصلتهای فاضلانه، كه مرتكب عملی خطاآمیز می‌شود. عملی كه در غایت امر رنج او را به همراه دارد.نمایش هیستریا چند سال پیش در «مجمع مارك تیپر» لوس‌آنجلس و سپس در دسامبر همان سال توسط «فیلیدیا لوید» كارگردان جوان انگلیسی با بازیگرانی مختلف و میزانسن متفاوت بر روی صحنه رفته است. نكته قابل توجه حضور این آثار بر صحنه‌های انگلیس و آمریكا، پارالل شدن آنها با نمایشهایی است كه تقریبا‌ً از همین تم (یا مسائل روانشناختی فرویدی) برخوردارند. مانند نمایش «شوخی بی‌مزه» كه تری جانسون در (وست‌اند) لندن بر روی صحنه برده است. نمایش روزی به صحنه می‌رود كه «بنی‌هیل» كمدین مشهور انگلیسی دار فانی را بدرود می‌گوید.در این نمایش مردی به تصویر كشیده می‌شود كه عقده‌های روحی‌ ـ روانی او سبب متلاشی شدن زندگی زناشویی‌اش می‌گردد. نمایشی كه یادآور نمایشهای مضحك و كمیك «هیل» است. مردی كه علاقه‌مندی‌اش به جوكهای لیبیدویی بیشتر از علاقه او به نفس مسئله است. در اكثر كمدیها (به‌ویژه كمدیهای دوران مدرن)، عنصر كمیك معمولا‌ً در ارتباط مستقیم با عشقهای لیبیدویی است كه معمولا‌ً نتیجه‌ای عكس دارد. همانند خود «هیل» كه به‌رغم همجواری بانوان و جوكهای لیبیدویی در سراسر عمر به تنهایی زندگی می‌كند و تحقیقاً فاقد صفات مردانه می‌باشد. جانسون، نویسنده‌ای است كه به‌وضوح بر روی این مسائل متمركز شده، سعی در آشكار كردن خصوصیات روانشناختی رفتارهایی از این دست دارد. نمایش دیگر، اثری است كه پیرامون زندگی یك روانكاو در جریان است. نام نمایش «خانم كلاین» می‌باشد كه (نیكلاس رایت) آن را به رشتهٔ تحریر درآورده و در تئاتر (لوسیل لورتل) نیویورك به صحنه كشیده شده است. هنرپیشه اصلی نمایش خانم «یوتا هاگن» معروف است. این نمایش در سال ۱۹۳۴ برای نخستین‌بار در لندن به روی صحنه رفته و هنرپیشه آن «ملانی كلاین» یكی از شاگردان فروید است. این در حالی است كه هنوز برخی از نظریات فروید و مداوای بیماران با پشتوانه این فرضیات (كه اینك مشكوك به نظر می‌رسند) به قوت خود پابرجاست. حقیقت این‌ است كه فروید (كه در حال حاضر فرضیه اغواگری او زیر سؤال رفته است) فرزند خود (دخترش آنا) را نیز از این منظر مورد روانكاوی قرار داده است. از این رو «ملانی كلاین» نیز هر دو فرزند خود (یعنی دختر و پسرش) را به‌عنوان نخستین بیماران خود تحت مداوای روانكاوانه قرار می‌دهد. تم اصلی نمایش «خانم كلاین» نزاع و برخورد و مجادله میان او و دخترش «ملیتا» است. خود ملیتا نیز كه در اواخر دهه سی عمر خود می‌باشد، یك روانكاو است. به نظر می‌رسد كه «هانس» یعنی پسر كلاین و برادر ملیتا، چندی پیش، به كوه رفته و به شكل مرموزی در اثر سقوط جان خود را از دست داده است. «ملیتا» اما، احساس می‌كند كه مرگ او طبیعی نبوده، و درواقع (هانس) به نوعی خودكشی دست یازیده است. و خودكشی او را به گردن مادر می‌اندازد. زیرا جایی می‌گوید: «ما هرگز احساس نمی‌كردیم كه تو ما را دوست می‌داری. ما را دوست داشتی؟ به ما علاقه‌مند بودی؟» این توطئه توسعه‌یافته است.نمایش در حقیقت، نمایشی مبتنی و متكی بر دیالوگهای روانشناسانه است. در طول نمایش، كاراكترها بی‌وقفه الكل می‌نوشند و حرف می‌زنند، حرف می‌زنند و حرف می‌زنند (گاهی هم به جای آن چای می‌نوشند) اما باز حرف می‌زنند. در خلال این حرف ‌زدنها، اسراری آشكار می‌شود. اسراری چون عدم توجه هانس جوان به ناهمجنسهای خودش كه كلاین به‌شدت آن را نفی می‌كند. گفت‌وگو پیرامون گذشته تنها نكته جذاب و مثبت نمایش است. گفت‌وگویی كه زمان حال نمایش را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد.لیكن چالش ملیتا با مادر، هرگز سبب آزردگی ‌خاطر او نمی‌شود. در انتها، شواهدی پدیدار می‌گردد كه حاكی از تصادفی بودن مرگ هانس است. بدین معنا كه هانس عاشق زنی بوده م‍ُسن‌تر از خود، كه صاحب فرزندانی است. و روزی، هنگامی كه با او در كوهستان مشغول قدم زدن است به شكل مرموزی سقوط كرده، جان می‌سپارد. در پایان «كلاین» طاقت از كف داده، شروع به گریستن می‌كند. زیرا درمی‌یابد كه (هانس) بی‌آنكه هرگز وی را از وجود این زن آگاه سازد، تن به مرگ سپرده است. از این رو، این حقیقت كه وی بخش اعظم زندگی و روابط با دیگران را از او پنهان كرده است، به منزله رد خودكشی و انتحاری است كه می‌توانست واقعی باشد. در جایی كلاین می‌گوید: «او هرگز این مسئله را با من مطرح نكرد» و سپس فریاد می‌زند كه: «حتی یك‌بار. حتی یك‌بار». نمایش با توافق «كلاین» جهت روانكاوی «ملیتا» به پایان می‌رسد. گرچه در همان صحنه نخست آشكار می‌شود كه این روانكاوی بیش از آنكه یك روانكاوی و معاینه كلینیكی ساده میان روانكاو و بیمار باشد، یك روانكاوی دوطرفه خانوادگی است. به نظر می‌رسد كه دراماتورژی «رایت Wright» نسبت به دراماتورژی «جانسون» از پندار كمتری برخوردار بوده و در حقیقت نمایش خانم «كلاین» از سنخیت بیشتری نسبت به نمایش «هیستریا» برخوردار است. نمایشی موقر و بالینی كه فاقد كاراكترهای تقویت‌كنندهٔ مسخره‌آمیز و الحاقات نابه‌جای سورئالیستی است. «رایت» اما شخصیت سومی نیز به نمایش اضافه می‌كند كه یك زن فراری آلمانی است كه كلاین اخیرا‌ً (در نمایش) او را اجیر كرده است. لیكن شخصیتی بسیار ابله و كودن می‌نماید. به نظر می‌رسد كه «رایت» عملا‌ً این شخصیت را به روی صحنه آورده است تا جایگزین حضور مردی شود كه احتمالا‌ً می‌بایستی به آنها پاسخ می‌داد. كاراكتری كه فقط می‌شنود و می‌شنود و از عكس‌العمل و پاسخ دادن قاصر است. و گمان نگارنده بر این است كه (اگرچه هم‌جهت با اندیشهٔ رایت نباشد) شاید در دنیایی این‌چنین س‍‍ُبع و درنده، كه هر چیزی در جهان معاصر غرب (عشق‌، علقه، خانواده، صفا، صمیمیت، پاكی، مردانگی، گذشت، انسانیت، صداقت، دانش، بینش، كنش و واكنش و...) رنگی سخیف از (libido) دارد و همهٔ منافع بشری در كسب لذتهای (libido)‌یی خلاصه می‌شود، بهتر آنكه انسان گنگ باشد و لال و فقط بشنود و حتی نببیند و د‌َم بر نیاورد.

فرشید ابراهیمیان
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر