دوشنبه, ۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 27 May, 2024
مجله ویستا

کانون عقل و آزادی


کانون عقل و آزادی
انسان دراندیشه كانت موجودی است آگاه، مختار و مقتدر؛ و چون آگاهی و اختیار و و اقتدار از صفات الوهیت است، در نظر او، انسان موجودی است الهی. نسبت دادن این صفات به انسان البته از آرای ابتكاری كانت نیست، بلكه این دریافت، دریافت غربی از انسان است كه اولین نشانه های تاریخی آن در كتابهای ایلیاد وادیسه هومر آمده، سپس در آرای افلاطون، ارسطو و رواقیان متجلی شده، آنگاه از مضامین مسیحیت عبور كرده، در قضیه «كوگیتو» (۱) ی دكارت تقویت شده و در نهایت به كانت رسیده است. در سنت غربی مرز متمایزی بین انسانیت و الوهیت وجود ندارد؛ و اگر چیزی به نام «تعالی» وجود داشته باشد، انسان است كه متعالی از طبیعت است و مفهوم الوهیت به عنوان مفهومی متعالی در اصل صفت انسان است. به تعبیر ساده تر، در سنت غربی، خدا انسان آسمانی و انسان خدای زمینی است. صفات الهی علم، قدرت، آزادی یا اختیار و ماندگاری یا ابدیت در وجود انسان تحقق می یابد. مفهوم انسان در سنت غربی نه تنها شریك مفهوم الوهیت بلكه عین آن است؛ و مرز انسان وخدا اعتباری است، نه حقیقی. یونانیان خود را نه مخلوق خدایان كه از نژاد آنها می دانستند. «زئوس پدر خدایان ومردمان» هر دو است (ایلیاد، ص۷۰) و آگاممنون، پسر آتره، خطاب به «آخیلوس كه از نژاد خدایان بود» می گوید: «ای آخیلوس كه همانند خدایانی» (ایلیاد، ص۵۰) و آخیلوس خطاب به تالتیبیوس و اوریبات می گوید: «درود بر شما ای فرستادگان و پیام آوران زئوس و مردمان.» به این ترتیب قهرمانان یونانی به صراحت صفات انسانی والهی دارند و «اخیلوس ایزدی (است)كه پاهای خسته نشدنی داشت» (ایلیاد، ص۱۰۹). جامعه خدایان در سنت یونانی همانند جامعه انسانی دارای مراسم جنگ، آشتی، ازدواج، حكومت، خصومت و...بود، به طوری كه «آسیتوشه، زن زیبای آكتور، پسر آزه،در كاخ بلند آكتور از خدای جنگ بار برداشته بود...» (ایلیاد، ص۱۰۱) و «مردم اسپلدون فرمانبردار اسكالاف و یالمن بودند كه نژادشان به آرس، خدای جنگ، می رسید.» (ایلیاد، ص۱۰۱).
مجلسها و اجتماعات ایلیاد بین انسانها و خدایان به نحو یكسان برقرار می شود و خدایان وانسانها در این اجتماعات در كنار هم قرار دارند. «آگاممنون برای زئوس گاو فربه پنج ساله ای را قربانی كرد. وی برای انجام مراسم این قربانی سروران و نام آوران سپاه را بخواند: نستور، ایدومنه، هردو، آژاكس پسر تیده و اولیس، كه در خردمندی همتای زئوس بودند، فراز آمدند.» (ایلیاد، ص۹۶) و آگاممنون خطاب به نستور می گوید: «ای پیرمرد، تو در انجمن بر همه مردم آخایی برتری داری. آه ای زئوس بزرگوار، ای آتنه و ای آپولون، كاش در میان سران و بزرگان یونان ده تن از اینگونه می بود...» (ایلیاد، ص۹۵). صفات مشترك بین خدایان و انسانها، چنانكه گفته شد، عبارت است از آگاهی (علم) آزادی (اختیار)، قدرت و ماندگاری (ابدیت). این صفات الهی پس از عبور از اسطوره های یونانی در نوشته های آناكساگوراس (۲) تحت نام نوس (۳) ظاهر می شود. بنا بر گزارش ارسطو، در نظر آناكساگوراس، صفت تجرد از ماده یا روحانیت نیز به صفات مذكور افزوده می شود. نوس مبدأ حركت است. در نظر ارسطو، «نوس الهی ترین امور است» (Met. P.۱۰۷۴b) نوس را در سنت فلسفه اسلامی به «عقل» ترجمه كرده اند. این ترجمه البته رسا نیست، اما متداول شده است و ماامروز نیز نوس را به معنی عقل به كار می بریم. عقل یا نوس، كه در نظر ارسطو عالی ترین قوه شناخت در وجود انسان است، همان موجود مجرد آگاه و مختار الهی است و، به قول ارسطو، الهی ترین امور است (مقصود از الوهیت دوام یا ماندگاری یا فسادناپذیری است). نوس یا عقل به معنی مورد نظر ارسطو دارای دو شأن فاعلی و مفعولی است. «از یك طرف، در آن عقلی را تمیز می دهیم كه چون خود تمام معقولات می گردد مشابه ماده است و از طرف دیگر، عقلی را كه مشابه علت فاعلی است، زیرا كه همه آنها را احداث می كند» (نفس، ص۲۲۵). به این ترتیب اگرچه در سنت غربی خداوند خالق نیست و جهان قدیم است، عقل در مقام قوه شناسایی در وجود انسان، صورت معقولات را «احداث می كند»، یعنی می آفریند و می توان گفت كه ارسطو صفت آفریدگاری را به آنچه آناكساگوراس به عقل نسبت داده بود می افزاید. البته در نظر آناكساگوراس، نوس محرك جهان است و این بدان معنی است كه حركت مخلوق نوس است. نكته ای كه در اینجا مورد تأكید ماست این است كه نوس یا عقل به عنوان گوهر الهی، مقوم ذات انسان است، یعنی مرز متمایزی بین خدا و انسان نیست.
پس از ارسطو در فلسفه اخلاق رواقی شأن نظری عقل كمرنگ شد و بر جنبه عملی آن افزوده شد و با كمی مسامحه می توان گفت مفهوم «عقل عملین به معنی مورد نظر كانت در فلسفه رواقی تأسیس شد، اگرچه خود ارسطو عقل را به نظری و عملی و تولیدی تقسیم كرده بود. عقل عملی رواقی در مفهوم تكلیف (۴) متبلور شد و با توجه به اهمیتی كه تكلیف در فلسفه كانت دارد، می توان گفت در این بخش كانت از رواقیان متأثر شده است: مفهوم «تكلیف» را كانت از تفكر رواقی اقتباس كرده است. رواقیان مفهوم «عمل صالح» یا صلاح عملی (۵) را به عنوان غایت اخلاقی جایگزین مفهوم «خیراعلی» (۶) كردند كه ازمعیارهای افلاطونی - ارسطویی اخلاق بود. اما عمل صالح به معنی رواقی لفظ عملی نیست كه با خیر مطلق افلاطونی منطبق باشد، بلكه عملی است كه با «دلیل حقانی» (۷) یا نیت خیر یا اراده خیر تطبیق كند. به زبان ساده تر، از نظر رواقیان، معیار فضیلت یا عمل صالح در درون خود انسان است نه درامور خارجی (و این گامی است كه رواقیان در جهت تأمین استقلال انسان از آنچه «غیرانسان» است برداشتند.) این عمل صالح با صداقت عملی دست كم در حوزه اخلاق، حقیقت را از عالم خارج به درون ذات انسان منتقل كرد، یعنی صدق (یا حقیقت) قائم به خصلت و ذات عامل گردید ، یعنی در ذات سوژه جای داده شد، نه در نتایج خارجی عمل . در نظر رواقیان، نیت خیر نیتی است كه منطبق با عقل جهانی (یعنی معتبر برای تمام انسان ها) باشد و همین عقل جهانی رواقیان عقلی عام و مشترك انسانی كانت است.عناصر رواقی درعصر جدید از سه موضع در آرای كانت نفوذ كرد:
۱. تأكید مذهب پروتستان بر نیت به جای عمل.
۲. نظریه حقوق طبیعی با تأكیدآن بر دلیل حقانی.
۳. انضباط در رفتار یا رفتار منضبط در فلسفه سیاسی عصرجدید (لاك و روسو) ۱۶۴(Dic.P).
اكنون برای درك بهتر عنصر الوهیت در ذات انسان از دیدگاه تفكر غربی بهتر است مفاهیمی كه از كتاب ایلیاد نقل شد با مفاهیم مشابه آنها در دو اثر باستانی مشرق زمین، یعنی اوستا و ریگ ودا، مقایسه شود. انسان در ایلیاد چنان كه ذكر شد، مدعی الوهیت و شریك خداست. به عبارت دیگر، در سنت غربی مرز مشخصی بین انسان و خدا وجودندارد. اما در آثار باستانی مشرق زمین از قبیل اوستا و ریگ ودا انسان مغلوب و مقهور خدا و محتاج و وابسته به اوست. خدا در سنت شرقی موجودی «متعالی» است نه فقط نسبت به طبیعت مادی، بلكه همچنین نسبت به انسان. خدای شرقی خدای خالق و آفریدگار است و نه فقط جهان، بلكه انسان را هم آفریده است. انسان شرقی انسانی است محتاج خدا و امیدوار به كمك و هدایت او. «زرتشت از اهوره مزدا پرسید: ای اهوره مزدا... چه چیز تواناتر، چه چیز پیروزمندتر، چه چیز بلندپایگاه تر و چه چیز برای روز پسین كارآمدتر است؟...
آنگاه اهوره مزدا گفت: ای سپیتمان زرتشت، نام من و امشاسپندان در منثره ورجاوند تواناتر از هرچیز، پیروزمندتر از هرچیز، بلندپایگاه تر از هرچیز و برای روز پسین كارآمدتر از هرچیز است» (اوستا، ص۲۷۱). اما نه فقط نام اهورامزدا تواناتر، پیروزمندتر و بلندپایگاه تر از هرچیز است، بلكه او بخشنده زندگی دیرپاست. «ای مزدا اهوره، تو را پاك شناختم آنگاه كه منش نیك نزد من آمد تا آماج و آرزوی مرا دریابد. مرا زندگانی دیرپای ارزانی دار كه هیچكس جز تو نتواند بخشید، آن زندگانی آرمانی كه در شهربازی مینوی تو نوید آن داده شده است.» (اوستا، جلد،۱ ص۴۲) انسان شرقی در مقایسه با انسان غربی، كه دم از رقابت با خدایان می زند و خود را همسنگ آنها می داند، خویش را نیازمند خدا می داند و به درگاه او دست دعا و نیایش دراز می كند: «ای مزدا، مرا از بهترین گفتارها و كردارها بیاگاهان تا به راستی در پرتو اشه یا منش نیك و به آزادكامی تو را بستایم» (اوستا، جلد،۱ ص۳۵).انسان شرقی نه فقط خدا را متعالی و برتر ازخود می داند بلكه همه چیز را به خواست او وامی گذارد. «اهوره مزدا تنها دادگستر درجهان است. پس آنچه خواست او باشد همان خواهدشد.» (اوستا، ص۱۱).
در ریگ ودا نیز همین تفكر حاكم است. ودا مانند اوستا، نمونه دیگری از الگوی تفكر شرقی است. انسان در این اثر باستانی هم، مثل آنچه در اوستاست، تسلیم اراده الهی است.
«خطاب به اوشس: امروز بر ما موجب بركت بزرگ باش ای اوشس كه برانگیزنده سعادت عظمی هستی. ما را ثروت بخش و شهرت شگرف عطافرما؛ ای نیكخواه الهی بشر، به مردم فناپذیر اخلاق نرمینه عطاكن» (ودا، ص۱۱). شكاكیت ودا و بیچارگی و درماندگی انسان در این كتاب از آنچه در اوستا آمده قوی تر است. به این معنی كه بعضی حقایق را نه فقط انسان ها نمی دانند، كه خدایان هم نمی دانند تا با توسل به دعا از درگاه آنها تقاضا كرد: «خدایان بعد از خلقت جهان پیداشدند. پس كه می داند كه آفرینش ازكجا برخاسته است و آیا او آن را به وجود آورده است یا نه. آن كه بر عرش اعلا ناظر بر آن است تنها او می داند و شاید او هم نداند.» (ودا، ص۵).
این بیچارگی انسان در مقابل خدا در قرآن به عنوان یك اثر شرقی متأخر و به عنوان كتابی برخاسته از وحی به اوج خود می رسد. در قرآن نه فقط خدای واحد «متعال» است و اراده و قدرتش بركل جهان هستی حاكم است و حد و مرز نمی شناسد، بلكه انسان به عنوان موجودی ضعیف (نساء۳۲،) ستمگر و حقیقت ستیز (كفور، كفار) (ابراهیم، ۳۷)، نادان (احزاب، ۷۲) و زیانكار (عصر۲،) معرفی شده است. این صفات در سرتاسر قرآن كراراً به انسان نسبت داده شده است.
به این ترتیب تفاوت دو دیدگاه شرقی و غربی درمورد انسان به اوج خود می رسد. این تفاوت قطعاً باید به حساب اختلافات جغرافیایی گذاشته شود و به نظر نمی رسد كه دو «نوع» انسان متفاوت وجودداشته باشد.
همانطور كه رنگ پوست، قد و قامت، شیوه تغذیه و اشتغالات روزانه انسان ها متناسب با شرایط جغرافیایی است، اختلاف در عقاید و دیدگاهها را نیز باید تابع همین مقوله دانست.
بعد از باورهای یونانی در قالب اندیشه های هومر، افلاطون، ارسطو و رواقیان، مذهب پروتستان را یكی دیگر از منابع اندیشه های كانت معرفی كرده اند. عناصر پررنگ در اندیشه كانت در مورد انسان عبارتند از تأكید بر مفاهیم اراده، آزادی و اختیار، عمل گرایی و مسؤولیت پذیری انسان كه این عناصر به صورت مختلف در مذهب پروتستان مورد توجه واقع شده است. این كه در خود مذهب پروتستان این عناصر برگرفته از سنت های غربی یا شرقی است اكنون مورد بحث ما نیست. اما به نظر می رسد كه رهبران مذهب پروتستان این عناصر را از منابع غربی (یونانی) اقتباس كرده اند.
یكی از عناصر فكری مذهب پروتستان گرایش به عمل و طرد مفاهیم نظری و تقویت عمل و امور عملی است. فلیپ فلانكتون، دوست و همفكر لوتر، می گوید:
بهتر است كه ما به جای بررسی و تتبع در اسرار الهی، آنها را بستاییم، موضوع مهم تر این كه تعمق و ژرف اندیشی در مورد این اسرار، بدون پذیرش خطرات بزرگ ممكن نیست و حتی مقدس ترین اشخاص نیز این خطرات را تجربه كرده اند. بنابراین، دلیلی وجود ندارد كه ما در مورد موضوعات متعالی چون خدا، وحدت و تثلیث خدا، راز آفرینش و چگونگی تجسم [تجسد] الهی تلاش جانفرسا داشته باشیم. من از شما سؤال می كنم كه علمای مدرسی پس از قرن ها تفكر و تعمق فقط در مورد این چند موضوع، در نهایت به چه نتیجه ای رسیده اند... (تاریخ، ص ۲۶۴).
كانت در تمام نوشته های خود بر استقلال و آزادی انسان در مقابل هر نوع عامل غیر انسانی تأكید می كند و این تأكید علاوه بر این كه بر سنت غربی یونانی تكیه دارد، متأثر از تعالیم ژاكوب آرمینیوس در مذهب پروتستان است.
قدیس آگوستین تعلیم داده بود كه ایمان آوردن انسان به خدا نتیجه فیضی است كه خداوند از پیش نصیب انسان كرده است. یعنی وقتی انسان تصمیم به رستگاری می گیرد، این تصمیم از پیش توسط خداوند در روح انسان نهاده شده است. ژاكوب آرمینیوس، متولد ۱۵۶۰ اهل هلند، از بزرگان مذهب پروتستان، برخلاف این عقیده آگوستینی - كالونی مدعی شد كه اراده انسان برای نجات مقدم بر فیض الهی است. فیض الهی شامل حال كسانی می شود كه برای رستگاری اراده كرده باشند. با این نظریه، پروتستان ها به دو گروه تقسیم شدند: اتباع آرمینیوس و اتباع كالون. در نظر اتباع آرمینیوس، مقاومت در مقابل فیض الهی ممكن است و شرط برخورداری از این فیض اراده و تصمیم خود انسان است (تاریخ، ص ۲۹۹).
این تأكید بر اراده انسانی در تأمین سعادت و رستگاری او مورد توجه كانت واقع شد. علاوه بر این، بعضی عناصر مذهب پروتستان بر وحدت اراده الهی و انسانی تأكید می كند، چنان كه اصل بیستم اعترافنامه آگسبورگ، كه از اعتقادنامه های كلیسای لوتری است، می گوید: «در بین ما تعلیم داده می شود كه اعمال نیكو باید انجام شوند، نه بدین سبب كه ما به آنها اتكا كنیم تا فیض خدا را بیابیم، بلكه بدین سبب باید اعمال نیكو را انجام دهیم كه اراده خدا را انجام داده و او را جلال دهیم...» (تاریخ، ص ۲۶۸).
این سخن در واقع تأكید بر وحدت اراده الهی و اراده انسانی است. اما تأكید بر اراده در ذات انسان اصلاً برای دست یافتن به تحول اخلاقی است و تحول اخلاقی حاكی از ساختن زندگی انسان به دست خود اوست و این به معنی تأكید بر استقلال انسان است. غسل تعمید در مذهب كاتولیك به عنوان تولد دوباره (پاك شدن از گناه) تفسیر شده است، اما در مذهب پروتستان (به خصوص در زهدگرایی ژاكوب اسپنر) تولد دوباره فقط با غسل تعمید تحقق نمی یابد، بلكه مستلزم تحول اخلاقی است كه تجربه ای تازه در زندگی انسان است (تاریخ، ۲۷۴). تعبیر تولد دوباره از طریق تجربه اخلاقی بعداً به عنوان تحولی اخلاقی مورد توجه كانت واقع شده است. در واقع، كانت برای تحقق الوهیت در ذات انسان (و تجسم عقل الهی در قالب وجود بشری) بین تعالیم مسیحی پروتستان و نگرش یونانی باستان پیوند برقرار كرد. به همین جهت، روح مذهب پروتستان را باید در قالب رنسانس به عنوان بازگشت از مسیحیت شرقی به الوهیت غربی - یونانی تفسیر كرد. كانت این پیوند را در تدوین فلسفه انتقادی خود می بیند و دیدگاه های پیش از خود را به عنوان «نظام كهنه» مورد انتقاد قرار می دهد. وی پس از انتقاد از سنت گرایان خطاب به آنها می گوید:
این هشداری است تحقیرآمیز به متكبران خودخواه كه هنوز حاضر نیستند دست از نظام كهنه خود بردارند و بپذیرند كه پیش از استقرار فلسفه انتقادی اصولاً فلسفه ای وجود نداشته است (Re.s۲۰۷).
تصویر «انسان» به عنوان موجود آگاه و آزاد، یعنی برخوردار از صفات الهی و در نتیجه دارای استقلال وجودی، به ترتیبی كه مشاهده كردیم، از اسطوره های یونانی در اشعار هومر برخاست. در نوشته های ارسطو و رواقیان تقویت شد و با عبور از مذهب توحیدی پروتستان به كانت رسید. اما قبل از كانت این اندیشه توقفگاه دیگری هم داشته و آن كوگیتوی دكارت است. در كوگیتوی دكارت (كه شرح آن در حوصله این نوشته نمی گنجد) ذات انسان به عنوان نفس مجرد متفكر آگاه آزاد مورد تأكید واقع شد و این صفات همه برگرفته از خود سنت غربی یونانی بود. در تشریح قضیه كوگیتو تأكید دكارت بر آزادی اراده به اندازه تأكید او بر تجرد نفس است و در واقع دو صفت آگاهی و آزادی در فلسفه دكارت به عنوان صفات ذاتی انسان تثبیت شد و هنگامی كه جان لاك بعد از دكارت و قبل از كانت اعلام كرد كه انسان ها آزاد و برابر متولد می شوند، این آزادی در واقع برگرفته از اندیشه های دكارت بود و به دست كانت رسید.
پی نوشت:
۱.cogito ergo sum
(می اندیشم، پس هستم)
۲. Anaxagoras: فیلسوف یونانی (حدود ۵۰۰-۴۲۸ق.م).
۳. nous
۴. duty
۵. righness of action
۶. highest good
۷. right reason
منبع : روزنامه ایران