پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
بدل شدن به صدای یک نسل...
نوشتن درباره کسی که نه تنها نقشی بزرگ در همگانی کردن ترانههایت داشته، بلکه از صمیمیترین دوستان این سالهایت هم بوده ساده نیست. نوشتن از خوبیهای دوستان صمیمی ساده است اما وقتی نوبت به نقد میرسد، قلم میلرزد که چه و چگونه بنویسم که دل آن دوست نشکند و رفیق نگران خود را به بیمرامی متهم نکند... پس با خاطرهنویسی از روزهای خوشِ آغاز کار شروع میکنم، تا ببینیم به کجا میرسد: آشنایی من و رضا یزدانی برمیگردد به سال ۷۹، در انتشارات دارینوش. رضا یزدانی آن روزها درگیر انتشار آلبوم اولش ((شهر دل)) با شعرهای مولوی بود و در همان نخستین دیدار به من گفت که روی چند ترانه من هم آهنگسازی کرده. قراری با هم گذاشتیم در خانه رضا و آن کارها را- که سه تاشان بعدها در آلبوم «پرنده بیپرنده» جای گرفتند- با گیتار برایم اجرا کرد. ملودیها و نوع خواندن رضا خیلی به دلم نشست. میدانستم که صدای او میتواند به صدای نسل عاصی و به تنگ آمده از باید و نبایدهای من بدل شود. برای نخستین- و به گمانم آخرینبار- من (به عنوان ترانه سرا) به خوانندهای پیشنهاد همکاری در قالب یک آلبوم را دادم.
رضا هم پذیرفت. آهنگسازی روی چند ترانه را به او توصیه کردم و بعد از دو سه ماه آن آهنگهای نوساخته در کنار سه تا از کارهای پیشساخته رضا قرار گرفت و آهنگهای آلبومی- که قرار بود نام «غیرمجاز» را بر خود داشته باشد– آماده شدند. نمونههایی از صدای رضا را پیش دوست قدیمیترم حمیدرضا صدری بردم و او هم برای تنظیم آهنگها جواب مساعد داد. البته هم رضا و هم حمید، امیدی به مجوز گرفتن آلبوم نداشتند و به اصرار من که نقش تهیهکننده را هم به عهده گرفته بودم، کار روی آلبوم شروع شد. پنج، شش ماه بعد ماکت آلبوم آماده بود و به صورت فشرده و تنها در ۳۰ ساعت– به دلیل این که پول کافی برای پرداخت به استودیو نداشتیم- آهنگها و سازها و صدای خواننده و همخوان و دکلمهها را در استودیو پاپ ضبط کردیم. این آلبوم حدود دو سال در مرکز موسیقی ماند تا بالاخره با پیگیریهای انتشارات دارینوش و به این شرط که نام آن تغییر کند مجوز گرفت. ما نام «پرنده بیپرنده» که نام یکی از ترانهها بود را برای آلبوم انتخاب کردیم و اولین اثر مشترک من و رضا منتشر شد و بسیاری با آن ارتباط برقرار کردند. آن آلبوم- با وجود ایراداتی که به دلیل نبود فرصت کافی برای ضبط دارد- هنوز یکی از معدود آلبوم های مورد علاقه من است...
بعد از آن من و رضا آلبوم «والیوم ده» را با هم کار کردهایم که البته آن هم بعد از دو سال بلاتکلیفی و حذف و اضافه با نام «هیس» منتشر شد چراکه ترانه «والیوم ده» نتوانسته بود مجوز انتشار بگیرد. بعد از آن نوبت رسید به ترانه تیتراژ فیلم «حکم» و «رئیس» مسعود کیمیایی که تجربههای ارزشمندی برای هر دوی ما بودند و سکوی جهشی که در همجواری سینمای معترض کیمیایی، ترانههایی معترض را همگانی کنیم. چند فیلم و سریال دیگر هم با هم کار کردیم که از آن بین سریال «مرگ تدریجی یک رویا» هنوز در حال پخش است. سریالی که به شخصه با محتوای آن موافق نیستم و چهرهای که از روشنفکر و نویسنده در آن ارائه شده را زاده ذهنی مسموم و معیوب میدانم، اما آهنگسازی کارن همایونفر و نوع اجرای رضا یزدانی در تیتراژ آن سریال را دوست میدارم. آلبوم هنوز منتشر نشدهای هم با رضا ضبط کردهایم که تنظیم آهنگهایش را دوست دیگرم بهروز پایگان انجام داده و (گوش شیطان کر!) با نام «نگران خودمم» منتشر خواهد شد. البته انتخاب ترانههای این آلبوم با خود رضا بوده. نوع همکاری من و رضا از آلبوم اول به بعد تغییر کرد. در آلبوم اول من ترانهها را انتخاب کردم، در آلبوم دوم هر دو با هم در انتخاب ترانهها سهیم بودیم و در آلبوم سوم رضا به تنهایی انتخاب ترانهها را به عهده گرفت و میشود گفت که حالا به قول معروف با هم بیحساب شدهایم!
چیزی که رضا یزدانی را از اغلب کسانی که در این روزگار مشغول به آوازخوانی هستند متمایز میکند، به جز گرفتگی دلچسب و خشدار بودن صدایش، نوع خوانشش از ترانه است و آهنگسازی. دکلماسیون رضا در اجراهایش، کاری میکند که ترانه کلمه به کلمه به مخاطب منتقل شود و این موهبتی است برای ترانهسرایی که با او همکاری میکند. آهنگهای رضا هم مخصوص به خود او هستند و وقتی کس دیگری اجراشان میکند اثر خود را از دست میدهند و به همین دلیل میشود او را آهنگساز و خوانندهای مولف به حساب آورد. بسیاری از ترانههایی که هرگز امیدی به اجرا شدنشان نداشتم به لطف رضا و نوع موسیقی او، از اثری نوشتاری به اثری شنیداری بدل شدند و از این بابت همیشه ممنون او خواهم بود. من و رضا سالها با هم رفاقت کردهایم و حالا دیگر همکاری در زمینه موسیقی به موضوعی فرعی در رابطهمان بدل شده و به همین دلیل به خود حق میدهم در ادامه این یادداشت در کنار تمام تعاریفی که از او کردم و عمیقا به آنها معتقدم، نقدهایی را هم که به او وارد میدانم بیاورم.
رضا یزدانی، ساده کنار هر کسی میایستد. ساده به هر جایی میرود و ساده به خواندن با هر کسی تن میدهد و شاید این همه از قلب صاف او ناشی شوند اما در کار حرفهای - آن هم در فضای فرهنگی آلوده ما - چنین کاری در درازمدت به ضرر او تمام میشود. مثلا من ترجیح میدادم فلان آهنگ فوتبالی را با آن دو خواننده که نامشان هم در خاطرم نمانده نخواند، آن هم به اقتضای دورانی که قرار بود تیم فوتبال ایران فاتح جام جهانی شود!!! این ادعا بخشی از ترانه یکی از هزار آهنگی بود که در آن روزها ساخته شدند و عمرشان به قدر پیشروی تیم ملی فوتبال در جام جهانی بود!!! خلاصه شدن در موضوعی ورزشی، برای خوانندهای که علاقهمندانش انتظار دیگری از او دارند به نظر من شایسته نبود. یا من اگر بودم راضی نمیشدم به شرکت در کنسرتی گروهی که یکی از خوانندگانش پیشاپیش شرط کرده از تمثال او در آگهیهای تبلیغاتی استفاده نشود و در نشست مطبوعاتی هم سرما خورده و مثل یک رئیسجمهور جانشین خود را به نشست فرستاده، که اینها همه اَداست و توهم تافته جدا بافته دانستن خود از دیگر خوانندگان، اگر نه هیچ آنفلوانزایی با آدم (آن هم با آدمی در قد و قواره آن خواننده) کاری نمیکند که نتواند جلسههای یک ساعته را تاب بیاورد. این انتقادم همچنین برمیگردد به دوست دیگرم مانی رهنما که در همین تیم حضور داشت و به همراه رضا به این کار غیر حرفهای خواننده سرماخورده تن داد. کار گروهی در سرزمین ما اینگونه است و غالبا نتیجهای مثل نتیجه تیم ملی فوتبال در مسابقات جام جهانی دارد! افتاده بودن و خاک بازی در کار گروهی- آن هم کاری هنری- معنا ندارد و ذهن مخاطب را به سمتی میبرد که لابد فلان خواننده از بهمان خواننده بهتر، یا مسلطتر یا چه میدانم خوش بر و روتر است که جا گرفتن در کنار دیگران را حتی در عکس تبلیغات کنسرت برنمیتابد. امیدوارم تن دادن به چنین تصمیمهایی از طرف رضا به کدر شدن و پیش پا افتادگی نینجامد!
نکته ناگفته دیگر این که صدای رضا، با ترانههای معترض بیشتر همخوانی دارد اما تعداد ترانه های عاشقانه در آلبومهای او مدام در حال افزایش است. شکی نیست که این نوع کارها زودتر مجال انتشار پیدا میکنند و آلبومی که آنها را در خود دارد دیگر دو سال در مرکز موسیقی خاک نمیخورد ولی من معتقدم دو سال معطل ماندن در مرکز موسیقی خوشتر است، تا اجرای ترانههایی (که اگرچه نوشته خود من هستند و دوستشان میدارم) اما به کارنامه آوازخوانی که مخاطبین- با تکیه به کارهای نخستش- از او توقع ترانههای اجتماعی دارند چیزی اضافه نمیکند. این همه نظر من است و شاید دارم خودخواهانه درباره کسی که برای خود سلیقه و علایقی دارد، نقش پدرخوانده را بازی میکنم... به هر حال خود رضا به خوبی میداند که چقدر به او و کارهایش علاقهمندم و این انتقادها هم از همان علاقه ناشی میشوند وگرنه تا به حال درباره آوازخوانهای دیگری که با آنها همکاری داشتهام- مگر آوازخوانهای مرده و بنا به رسم مرده پرستی در سرزمین ما- سطری ننوشتهام.
امیدوارم رضا یزدانی خود را بیشتر به حال و هوای آلبوم «پرنده بیپرنده» نزدیک کند و بتواند به صدای نسلی بدل شود که سالهاست دغدغهها و آرمانها و رویاهایش را در پستوی خانهاش نهان میکند...
یغما گلرویی
منبع : روزنامه کارگزاران
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل آمریکا روز معلم رهبر انقلاب معلمان مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس خلیج فارس دولت دولت سیزدهم
تهران فضای مجازی هواشناسی شهرداری تهران سیل پلیس قوه قضاییه آموزش و پرورش بارش باران سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
خودرو قیمت خودرو بازار خودرو قیمت دلار دلار قیمت طلا سایپا ایران خودرو بانک مرکزی کارگران تورم حقوق بازنشستگان
مسعود اسکویی تلویزیون رضا عطاران سریال سینمای ایران سینما دفاع مقدس تئاتر فیلم
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
رژیم صهیونیستی غزه جنگ غزه فلسطین چین روسیه حماس نوار غزه ترکیه عربستان اوکراین نتانیاهو
پرسپولیس فوتبال استقلال سپاهان تراکتور باشگاه استقلال لیگ برتر ایران رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ قهرمانان اروپا لیگ برتر باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی اینستاگرام همراه اول شبکه های اجتماعی اپل ناسا وزیر ارتباطات تبلیغات گوگل پهپاد
کبد چرب کاهش وزن دیابت قهوه فشار خون داروخانه