دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

مردی در سایه روحانیت


مردی در سایه روحانیت
«روح خدا، روح من، مسیح زمان، ابراهیم دوران، با قامتی بلند به بلندای آسمان، با چشمانی درخشان همچون مصباحی در چراغدان زجاجه نور خدا، انگشتانش گره گشای مشکل خلق و مشتانش کوبنده کاخ های سفید و سرخ و زرد و سیاه، گام هایش به استواری فطرت بی فتور و زبانش مفتاح جنان و رضوان، محاسنش حسن ابراهیم و پیشانی بلندش کتابی مبین.» «فخر الدین حجازی» اینگونه از رهبر فقید انقلاب در نگارش سفرنامه خود در سفر به واتیکان یاد کرد و حتی افزود؛ «بگذار باز هم تملق گویم تا بخوانند و نامه ها و روزنامه ها را بر ضد من سیاه کنند و دشنام ها گویند و ناسزاها سرایند.»
او خطیب بود و بر فراز منابر وعظ می کرد و با یاری جستن از حالات دست و بدن، مخاطبان مجذوب او می شدند. اغراق گونه سخن گفتن او در عرصه سیاست برایش سنگین تمام شد و بارها و بارها دافعه هایی را در میان سیاسیون به دنبال داشت. محور کلامش «روحانیت» بود. اگرچه مکلا بود، اما عاشقانه از روحانیت یاد می کرد، هم روحانیون انقلابی و هم روحانیونی که سیاست را دوست نمی داشتند.
شاید روحانی زاده بودن حجازی و بافت حاکم بر فضای نوجوانی او که با «مذهب زدایی» رضاخان همراه بود، را بتوان دلیلی بر منش و اندیشه دینی او دانست.
فخرالدین حجازی در ۱۵ رمضان ۱۳۰۸ هجری شمسی متولد شد و پدرش روحانی ای بود که اهالی سبزوار برای مسائل شرعی و استخاره به او رجوع می کردند.
در دوران کودکی و نوجوانی حسینیه ای در نزدیکی خانه پدری او بود که مخروبه شده بود و طویله استران. خان های حاکم بر سبزوار برای ادای دین به پادشاه وقت و سیاست های ضد دینی او در این امر موثر بودند. او درباره آن دوران و علقه های مذهبی خود می گفت؛ «ما بچه ها روز ها می دویدیم توی حسینیه مخروبه و در غرفه هایش می جهیدیم و بازی می کردیم. در طبقه بالا اتاقی بود، درش قفل و ما از لای در، علم ها، کتل ها، بیرق ها و چادر حسینیه را به زحمت می دیدیم و قفل در را می بوسیدیم.»
او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه قدیمی حاج ملاهادی سبزواری با نام «اسرار» گذراند و معلم او در دوران دبستان یک روحانی بود؛ «حاج شیخ حسن داورزنی». فخر الدین دوران دبیرستان را ناقص رها کرد و برای کسب معاش به بازار رفت و چند سالی در تجارت خانه های سبزوار مشغول شد.
مدرک دیپلم را متفرقه کسب کرد و به دروس حوزوی روی آورد. ادبیات عرب را از «ادیب سبزواری» فرا گرفت و در کنار این استاد دو روحانی دیگر نیز استاد وی بودند؛ «شیخ عبدالله نورانی و شیخ فاضلی.»
حجازی پس از تبعید رضاخان در سال ۱۳۲۰، در سن ۱۲ سالگی به روزنامه نگاری روی آورد و چندین مطلب در روزنامه «اسرار شرق» نوشت و در سن ۱۶ سالگی عضو یک تشکل سیاسی با نام «حزب آزادی مردم» وابسته به جبهه ملی شد اما در سال های آغازین دهه سوم زندگی خود که مصادف با حضور «فدائیان اسلام» در مبارزات علیه رژیم پهلوی بود، مجذوب آنان شد.
در این راستا پس از محاکمه فدائیان اسلام بر سر مزار «سید حسن امامی» حضور یافت و علیه حکومت پهلوی سخنرانی کرد. شاید این اولین سخنرانی سیاسی او به حساب می آمد. او حتی در مدح فدائیان اسلام قصیده ای را سرود و در روزنامه «نبرد ملت» منتشر کرد. حجازی پس از گذراندن تجربه ۷ سال نویسندگی در مطبوعات آن دوران به فکر تاسیس یک روزنامه افتاد و پدرش «مدیرمسوول» این روزنامه شد.
او به همراه «عباسعلی محمودی سبزواری و عزیزالله نوابی»، «جلوه حقیقت» را منتشر کرد و در سرمقاله اولین شماره این نشریه در ۳۱ تیر ۳۱ نوشت؛ «مرام ما اسلام و حرف ما سعادت جامعه است و سیاست ما سیاست اسلامی می باشد، چون با خدای خویش پیمان بسته ایم که در راه او از نثار جان خود دریغ نکنیم.» این نشریه نماد کامل متدینینی بود که جامعه را «اسلامی» می خواستند. او در شماره دوم جلوه حقیقت مقاله ای را درباره قیام امام حسین(ع) نوشت و در هر شماره بنا بر اعیاد و ایام سوگواری مذهبی مطلبی را منتشر می کرد.
این روزنامه در کنار حمایت از دولت ملی دکتر محمد مصدق، خواهان اشاعه «مرام مقدس اسلام» بود؛ به گونه ای که در ۲۷ آذر ۱۳۳۱، در روزنامه جلوه حقیقت خطاب به محمد مصدق آمده است؛ «اگر نهضت های مقدس دینی و اجتماعات شگرف مذهبی در مساجد و معابد مملکت نبود و اگر هماهنگی پیشوایان اسلامی و بیانات گویندگان دینی و ادعیه خالصانه مسلمانان به درگاه حضرت یزدان نمی بود، شما هرگز نمی توانستید دست به کار بزرگ تاریخی زده و با امپراتوری قهار بریتانیا که سالیان دراز چنگال خون آلودش به پیکر مسلمین رنج دیده جهان فرو رفته است، دست و پنجه نرم کنید.»
حجازی همچنین در سالگرد تاسیس دانشگاه در ایران در ۱۶ بهمن ۳۱ در مقاله ای نسبت به اینکه در دانشگاه تزکیه و تهذیب اخلاق و عادت فرهنگی موفق نبوده و بیگانگان در آن محیط رخنه کرده اند، گلایه کرد. این روزنامه پس از ۳۲ شماره پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دیگر منتشر نشد. البته او در کنار تاسیس این نشریه، انجمنی را تحت عنوان «انجمن تبلیغات اسلامی» در سبزوار تاسیس کرد که با سقوط دولت مصدق بساط این انجمن نیز برچیده شد.
او در این رابطه گفته بود؛ «انجمن تبلیغات اسلامی را به کمک چند تن از همفکران تشکیل دادم تا جوان ها به عوض گرایش به احزاب چپ و راست، در مجمعی دینی فراهم آیند. چند اتاقکی را به زحمت کرایه کردیم و کتابخانه ای و کلاس درس تشکیل دادیم و مجالس سخنرانی و تبلیغ فراهم ساختیم، ولی تنگ نظری ها استخوان ما را خرد کرد.»
او سپس در رابطه با تعطیلی «انجمن تبلیغات اسلامی» و روزنامه «جلوه حقیقت» ادامه داده بود؛ «کودتای مرداد پدید آمد و اراذل و اوباش به دستور شهربانی به محل انجمن اسلامی و روزنامه «جلوه حقیقت» که مدیرش من بودم، حمله بردند و همه را غارت کردند و حتی قرآن ها را پاره کردند و به پایین ریختند و مرا می خواستند گیر بیاورند و بکشند که شبانه فرار کردم و مدت ها در بیابان ها فراری بودم تا سرانجام به مشهد پناه بردم.»
ساواک در ارتباط با سابقه او در این عرصه گزارش داده و مدعی شده بود؛ «مشارالیه تا قبل از قیام ملی ۲۸ مرداد عضو یکی از احزاب وابسته به جبهه ملی و عضو انجمن تبلیغات اسلامی بوده و روزنامه های اسرار شرق و جلوه حقیقت را که دارای مطالب تند و متمایل به چپ و وابسته به افراطیون جبهه ملی بوده در سبزوار اداره می کرده و برابر اعترافات یکی از متهمین حزب توده شخص مزبور پیشنهاد ائتلاف انجمن اسلامی را با حزب منحله توده نموده است.»
در آغازین روزهای ورود حجازی به مشهد، استاد محمد تقی شریعتی پدر دکتر علی شریعتی تمام تلاش خود را صرف می کند تا او در اداره فرهنگ مشهد استخدام شود. او در سال ۳۶ به همراه «دکتر علی شریعتی» به تحصیل در دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد مشغول می شود و به دلیل سابقه فعالیت های مطبوعاتی مدیریت مجله آستان قدس رضوی را بر عهده می گیرد که در آن نشریه افرادی همچون استاد محمد تقی شریعتی، دکتر علی شریعتی و سید هادی خسروشاهی قلم می زدند.
حجازی همچنین مدتی کوتاه رئیس تبلیغات آستان قدس رضوی می شود. او در مدت سکونت در مشهد در روزنامه خراسان و کانون نشر حقایق اسلامی که از آن استاد محمدتقی شریعتی بود، نیز همکاری می کرد. خسرو شاهانی یکی از روزنامه نگاران روزنامه خراسان در رابطه با سردبیری حجازی در این روزنامه می گوید؛ «الحق والانصاف به درستی کارش را انجام می داد. مسلط و باسواد بود. سرمقاله به مناسبت های مختلف حکومتی و مذهبی می نوشت و در آن زمان یک روزنامه نگار حرفه ای تمام عیار بود.»
اما یک پیشنهاد از سوی استاندار وقت خراسان باعث می شود که حجازی بار دیگر هجرت از مشهد را پیش روی خود ببیند. او به تهران آمد. او درباره علت آمدنش به تهران گفته بود؛ «روزی استاندار (تیمسار باتمانقلیچ) مرا خواست و گفت سه روز دیگر مجلس در مسجد گوهرشاد داریم. تو هم باید در آنجا مطالبی بگویی و اگر سخنرانی مفیدی کردی شغل مناسب تری به تو می دهیم. من سکوت کردم... از رادیو مشهد خبر دادند که حجازی در مسجد گوهرشاد سخنرانی می کند.» او پس از این اتفاق و سردرگمی بار دیگر به سرای یک روحانی ارشد مشهد می رود و از او کمک می طلبد تا راهی را در برابر او بگذارد.
آیت الله میلانی که حجازی از او به عنوان «مولای خود» نام می برد، به او می گوید؛ «مبادا سخنرانی کنی. اما برو نزد حضرت رضا(ع) در حرم و از حضرت بخواه که به تو جرات بدهند...» او به تهران می آید. حجازی ده ماه اول حضور در تهران را به ده سال تشبیه کرده و گفته؛ «آن چنان از طرف محافل اجتماعی روحانی مورد تشویق قرار گرفتم که همیشه می گویم کاشکی زودتر به تهران می آمدم.»
او در ابتدای ورود، در دبیرستان مروی تهران به تدریس مشغول می شود که اولین رویارویی با ساواک، انتشار نشریه ای به قلم او تحت عنوان «شمشیر انتقام» از سوی انجمن دینی دبیرستان مروی بود.حجازی با ورودش به تهران، نطق های آتشین اش گل کرد و سخنران حرفه ای و منبری مکلای مدافع ارزش های دینی شد. او در کنار سخنرانی در حسینیه ارشاد، در مجامع دیگری همچون بازار تهران، حسینیه زرگنده قلهک، مسجد جامع نارمک، مدرسه برهان، حسینیه بنی فاطمه، دانشسرای عالی، مدرسه عالی اقتصاد کرج، مدرسه عالی کشاورزی همدان و مسجد قبا نیز وعظ می کرد.وعظ کردن یک مکلا آن هم در منابر برای برخی از روحانیون سنگین بود. فلسفی و کافی دو سخنران مشهور روحانی آن دوران از این جنس بودند. فلسفی در کتاب خاطرات خود درباره مخالفتش با وعظ یک غیرروحانی در مساجد گفته است؛ «یکی از موضوعاتی که می توانست زمینه ساز اسلام منهای روحانیت شود و من در مقابل آن ایستادم، دعوت از افراد در لباس غیرروحانی (کت و شلواری) در مساجد بود که مثل اهل منبر عهده دار سخنرانی مذهبی شوند. علت مخالفت من این بود که می گفتم اگر بخواهیم در مسجد یا در مجلسی منبر برویم که فردی با کت و شلوار بیاید و قبل یا بعد از ما صحبت کند، این امر به مثابه آن است که خود حربه به دست رژیم بدهیم تا زمینه گرفتن مساجد از دست روحانیت فراهم شود.
زیرا قبلاً تمام شئون مربوط به روحانیت را دولت از آنها سلب کرده بود. اسناد معاملات مردم در محضر شرع مطاع، توسط روحانیون نوشته می شد، ولی دفتر رسمی آمد و جای آن را گرفت. بعد مساله سلب قضاوت از روحانیون پیش آمد که آن را هم گرفتند.
لذا تنها شغل اجتماعی برای روحانیون - که پل ارتباط بین مسلمانان و روحانیت به شمار می رفت - فقط منبر و محراب بود. حال اگر آن را هم از بین می بردند و افراد کت و شلواری سخنرانی دینی و امامت مساجد را عهده دار می شدند، دیگر چه برای روحانیت می ماند؟ و چه چیزی جایگزین روابط بین مردم و روحانیت برای استفاده از احکام الهی می گردید؟ در آن صورت، عملاً به تعالیم اسلامی خاتمه داده می شد.
این، بزرگترین دلیل برای خود من بود که همراه با افراد غیرروحانی منبر نمی رفتم و به آقایان وعاظ هم می گفتم؛ «مراقب باشید، این قضیه خطرناکی است، امر مسجد و منبر باید با لباس روحانیت انجام گیرد.»»
تلاش روحانیونی همچون طالقانی در آشتی میان این دو تفکر کارساز نبود. از سوی دیگر فشار نیروهای امنیتی باعث شد که «حجازی» حسینیه ارشاد را پس از دو سال ترک گوید و از این فشارها و شبنامه نویسی ها علیه خود به ستوه آید؛ «من دیگر برای همیشه سخنرانی نخواهم کرد.
من مدت دو سال به تریبون این حسینیه ارشاد خدمت می کنم و خدا را شاهد می گیرم که نظرم جز خدا نبوده و شکر می کنم عده ای از جوانان در اثر تبلیغات من به راه راست هدایت شدند. ولی دیگر صبرم تمام شد و طاقت تحمل این رنج و فشار و تهمت را ندارم.» او ادامه داده بود؛ «دیگر طاقت ندارم این همه رنج و شکنجه را تحمل کنم. چقدر به من اهانت شده و تا چه اندازه به من تهمت زدند. خسته شدم. من امشب از همه شماها دوستان و جوانان خداحافظی می کنم.»
حجازی آنچنان سخنرانی می کرد و حاضرین را تحت تاثیر قرار می داد که یکی از مخاطبان در آن زمان گفته بود؛ «حجازی در این مدت کوتاه آن چنان با صحبت هایش مرا خشمگین و غضبناک کرد که اگر در آن لحظه شاه یا یکی از اعضای حساس دولتی در مقابل من بود او را می کشتم.» اگرچه او بیشتر به عدم رعایت مسائل شرعی و اسلامی انتقاد می کرد، اما نفوذ کلام او باعث شد که در همان سال ها او ممنوع المنبر شود که با دادن تعهدی به ساواک بار دیگر به عرصه خطابه گویی بازگشت و روال گذشته خود را ادامه داد.
او همچنین در کنار این سخنرانی ها، موسسه انتشاراتی علمی و اسلامی «بعثت» را با کمک «آیت الله میلانی» تاسیس کرد و با وجود مخالفت ساواک برای حضور در هیات مدیره این انتشارات، مدیر افتخاری این موسسه شد.
با وجود اینکه تعهد حجازی از نظر ساواک موثر قلمداد نشد، در ۲۸ آذر ۴۷ در مسجد جمعه شمیران دستگیر شد و پس از مدت کوتاهی بار دیگر آزاد شد. حجازی همچنان به سخنرانی های خود ادامه داد که در عاشورای سال ۵۱ با قرائت قطعنامه ای علیه اسرائیل و هویدا در ۲۵ بهمن بازداشت که در این بازداشت یک ماهه دچار سکته قلبی شد و پس از چند روز آزاد شد. البته در این آزادی فشار آیت الله میلانی و قمی تاثیری جدی داشت.
پس از این بازداشت نیز چندین بار به طور کوتاه مدت در بند قرار گرفت. او در اواخر رژیم پهلوی نیز برای انجام معاینات پزشکی موفق به اجازه خروج از کشور شد و در همان مدت به دیدار آیت الله خمینی در فرانسه رفت و سخنرانی های آتشین خود را در میان دانشجویان ایرانی در اروپا و امریکا ادامه داد.
البته در کنار تاثیر رهبر فقید انقلاب بر او، ارتباطش همچنان با سایر علما همچون آیت الله خویی، حکیم، میلانی، قمی و شاهرودی برقرار بود. حتی زمانی که برای سخنرانی به تبریز رفته بود، برخی با وجود سابقه ارتباط قوی حجازی با روحانیت، شایعه کردند که او از سوی آیت الله شریعتمداری آمده است. علمای نجف، قم و تهران او را می شناختند و به او اعتماد داشتند.
پس از شکل گیری انقلاب ۵۷، سخنرانی های آتشین حجازی همچنان در محافل زبانزد بود. او توانست در اولین دوره مجلس از تهران بیش از یک میلیون و پانصد هزار رای را از آن خود کند و نفر اول از این حوزه انتخاباتی شود. اگرچه سخنرانی های اغراق آمیز او نسبت به رهبر فقید انقلاب، باعث گلایه هایی از سوی سیاسیون شد و حتی امام خمینی نیز از او خواست که این مسائل را مطرح نکند، اما همچنان حیات سیاسی حجازی ادامه داشت.
او از سوی امام خمینی به واتیکان رفت و با پاپ دیدار کرد و از او خواست نسبت به حمله عراق به ایران موضع بگیرد. سخنان او به گونه ای بود که راستگرایان مذهبی روی خوش به او نشان نمی دادند و حتی جامعه روحانیت مبارز او را در لیست انتخاباتی خود قرار نداد و از سوی دیگر دولت موقت و نهضت آزادی در سال ۶۱ نسبت به سخنان او در پیش از خطبه های نماز جمعه واکنش نشان داد. اما چپگرایان مذهبی حامی بودند، اگرچه او را از جنس خود نمی دانستند. او در جنگ ایران - عراق نیز در میان یگان مختلف سپاه حضور می یافت و آن نطق های آتشین خود را خرج بالا بردن روحیه رزمندگان کرد.
حجازی پس از سه دوره حضور در مجلس شورای اسلامی، با فوت رهبر فقید انقلاب اندک اندک دیگر در عرصه عمومی رخ نمایی نکرد. این امر آغاز گلایه او و خانواده اش نسبت به سیاسیون حاضر در قدرت بود.
البته با تشکیل دولت محمد خاتمی، وزارت اطلاعات این دولت مراسم بزرگداشتی در سازمان دانش آموزی شهر تهران برایش برگزار کرد و سه عضو این کابینه یونسی وزیر اطلاعات، حاجی وزیر آموزش و پرورش و عبدالعلی زاده وزیر مسکن در مقام تقدیر از او برآمدند و خاتمی در مقام رئیس جمهور وقت در پیامی به این مراسم حجازی را ستود.
اما او در این مراسم بر روی «ویلچر» نشسته بود و سکوت اختیار کرده بود که بنا بر شرایط فیزیکی اش چاره ای جز این نداشت.اکنون که او درگذشت نیز در مراسم تشییع و تدفینش بار دیگر یاران و همراهان قدیمی اش یعنی روحانیون چپگرای دیروز و اصلاح طلبان امروز بودند که به تجلیل از او پرداختند و او را به خاک سپردند.
فرید مدرسی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید