یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

ما، آمریکا و این لشکر روشنفکران


ما، آمریکا و این لشکر روشنفکران
هر دشمنی می داند که برای حمله باید هزینه ای بپردازد. بی گدار به آب نمی زند. اما مساله من حالیا ارزیابی نظامی چنان حمله مفروضی و سود و زیان جنگی ما در یک رویارویی نیست؛ چنانکه به تحلیل های کسانی هم که مثل طارق عزیز، قبل از حمله آمریکا به عراق، رجز خوانی می کنند یا اصلا معتقدند خطری در کار نیست کاری ندارم.
بخوبی به یاد می آورم روزهای پر تب و تاب سال ۵۸ را که ما جوانان انقلابی همگی در آرزوی یک جنگ بودیم! بحث حدس و گمان نبود. بحث ارزیابی نظامی نبود. شاید دشمن معینی هم جز آمریکا در ذهن ما نبود. هیچکس هم فکر نمی کرد آنکه سرانجام آرزوی ما را جامه عمل می پوشاند صدام حسین است! ما انقلابی بودیم و جامعه را کند و سنگین و بی اعتنا به تب و تاب خود می دیدیم. یا نبض ما تندتر می زد. از بازرگان خوشمان نمی آمد. و از همه آن اداره جاتی هایی که به نظرمان می آمد دور و بر او را گرفته اند. ما یک انقلاب حسابی می خواستیم. فکر می کردیم جنگ این را به ما می دهد. جنگ ما را تصفیه می کند. جنگ جامعه را چنان تکان می دهد و به حرکت در می آورد که تمام چربی هاش آب شود و پیرایه هاش بریزد و گرانجانی اش به چابکی و نشاط دفاع از میهن و خانمان بدل شود و یکباره همه مشکلات ذهنی مردم را برای تن دادن به یک جراحی اساسی رفع می کند. انقلاب ما نیازمند جنگ بود. هر چه تئوری بود در خدمت جنگ درآورده بودیم. وقتی جنگ شروع شد ما خوشحال بودیم! گرچه از لحاظ نظامی برایش آماده نبودیم!
امروز هم صحنه اصلی مقابله در اذهان شکل می گیرد. بدون زمینه فکری هیچ عملی انجام شدنی نیست. دست کم نه در مقیاسی به بزرگی یک جنگ سرنوشت ساز. اگر آمریکا نتواند دل و دین از ما ببرد قطعا دست به حمله نظامی نخواهد زد. تمام حرفهای امروزه هم بجز افزودن بر فشار سیاسی بر دولت ایران یکی هم برای تست کردن میزان مقبولیت این حرفها ست در نزد جهانیان و مهمتر از آن در نزد ایرانیان. نگرانی و پرسش من این است که آیا ما ایرانیان واقعا می خواهیم که آمریکا حمله نکند؟
تا امروز ندیده ام که بجز مردم بی نام و نشان از نامداران و صاحب قلمان و روشنفکران و آبروداران کسی آشکارا از حمله مفروض آمریکا به ایران دفاع کند. تا اینجا اما مساله خیلی مهم نیست. مساله مهم این است که آیا نخبگان ایرانی و ملوک فکری مردم ما چقدر به این خطر اندیشیده اند و در باره آن به بحث جدی پرداخته اند؟ می گویند الناس علی دین ملوکهم. من بی گمانم که این ملوک تنها ملوک سیاسی نیستند. مردم بر آیین ملوک فکری و معنوی و هنری و دینی خود هستند. فکر و اندیشه و تحلیل آنان را می خوانند و حرفهای منتسب به ایشان آنها را آرام یا ناآرام می کند و برای این یا آن کار اجتماعی آماده یا دلسرد می سازد.
اما حرف زدن در این زمینه ها حرف عادی نیست. رفع تکلیف و مشق شب حزبی نیست. نخبگان می توانند ساکت بمانند و یا حرف بزنند اما هیچ تاثیری نداشته باشند یا حرف و سکوت آنان تاثیر مطلوب را فاقد باشد. حرف زدن در اینجا لق لق زبان نیست. آتشی در جان است. آیا آتشی در جان اصحاب تاثیر ما، اصحاب رسانه ای ما در گرفته است؟ آیا کسی به این ماجرا فکر می کند و به تحلیل روانشناختی مردم و افکار عمومی و گرایش های بخرد و نابخرد آن می پردازد؟ آیا ذخیره فکری ما برای یک کارزار اساسی بر ضد جنگ کافی است؟
نگاهی به مواضع روشنفکران سیاسی و اجتماعی ما پشت و دل آدم را به لرزه می اندازد. پراکندگی آنها و پراکنده خاطری آنها و تکروی مزمن آنها و قدری بودن بیشتر آنها و ضربه دیدن قریب به اتفاق آنها از جمهوری اسلامی و افراط گرایی آنها در چپگرایی و راستگرایی شان و ساده گرفتن خطر یک جنگ احتمالی و مانند این خصوصیات آنها را به یک لشکر بی زره و کلاه و بی زین و مرکب شبیه می کند. کجاست آن هوشمندی خدایگانی تا هم خطر را دفع کند و دشمن را بترساند و راه ندهد و راهش سد کند و هم بهترین راه مبارزه با استبدادگرایی داخلی را بشناسد و طی کند؟ کجاست آن کلماتی که زندگی ما را بسازد.*
با این سرمایه ای که از هوش و خرد و کلمات داریم در برابر کدام خطر بزرگ می توانیم بایستیم؟
در آنسوی دیگر هم وضع بهتری نداریم. در شرایطی که دشمن منتظر بهانه است ما همه جور بهانه برایش فراهم کرده ایم. از داستان های راستان دستگاه قضایی مان تا بلندپروازی های سیاسی و هسته ای مان. شاید برای همین است که مردم به غریزه به این گرایش نشان می دهند که زودتر این بمب اتمی را بسازیم تا در شرایطی که خرد اجتماعی مان ما را بی دفاع گذاشته است خرد نظامی مان ما را نجات دهد! اما اگر داستان این بمب افسانه باشد چه می شود؟ اگر پیش از آنکه ما قدم به باشگاه هسته ای بگذاریم آمریکا پیشدستی کند چه می شود؟
آیا به نقشه ای که آمریکا برایمان طراحی می کند تن می دهیم؟ آیا دوباره به جنگی دل می بندیم تا وضع ما را دگرگون کند؟ آیا هیچ از عهد قاجار جلوتر آمده ایم؟ یک روز به روس دل می بندیم و یک روز به انگلیس؟ آیا ساده دلی ما را پایانی هست؟
سوالها بی پایان است. من اما هنوز ناامید نیستم که دایره باطل آزمون-و-خطاهای بزرگ و پر آسیب را به خط پیشرونده تجربه تاریخی تبدیل کنیم. و دست کم -به تعبیر امید معماریان- در فرآیند آگاهی بخشی مداخله موثری داشته باشیم. من هیچ نیازی به یک جنگ دیگر نمی بینم. همان جنگ هشت ساله برای چند نسل ما کافی بود. با دست خود دشمن را دعوت نکنیم. راه جنگ را نرویم. حکم تجربه این است