دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


محمدیونس برنده جایزه صلح


محمدیونس برنده جایزه صلح
محمدیونس، استاد دانشگاه و اقتصاددان بنگلادشی و بانك گرامین كه خود مؤسس آن بوده است، مشتركاً جایزه صلح نوبل سال ۲۰۰۶ را تصاحب كردند. این جایزه نصیب بسیاری افراد بد و خوب دیگر نیز شده است. آنچه در پس این انتخاب شایسته مایه عبرت و درس آموزی است، توجه به اندیشه های والایی است كه او موفق به پیاده سازی آنها شده است؛ آن هم در متزلزل ترین و فقیرترین كشورهای جهان، یعنی وطن او، بنگلادش.
همه چیز از زمانی آغاز شد كه ۲۷ سال قبل، زمانی كه محمد۳۸ساله در دانشگاه مشغول تدریس نظریه های اقتصادی بود، در درون خود با تضاد بزرگی مواجه شد: از یك سو ، طنین پرسروصدای تدریس وجوه مختلف نظریه های اقتصادی در كلاس و اختصاص میلیون ها دلار از سوی دولت در برنامه های پنج ساله برای از بین بردن فقر و از سوی دیگر، قحطی و وضعیت فلاكت بار میلیون ها انسانی كه او هر روز با آنها مواجه می شد و می دید كه در بیرون از كلاس درس، با جسم های نحیف و روح های خسته، چشم امید گشوده داشته اند و دست به دعا برداشته اند تا از روزمرگی فقر و ناداری برهند و طلوع سپیده رهایی را ببینند.
هنگامی كه او با پیگیری دلسوزانه متوجه شد كه زنان فقیر روستای مجاور او، اجیر تاجران پول پرستی هستند كه حاصل دسترنج چهارپایه های تولیدی آنها را صرفاً به دلیل دراختیار گذاشتن پول قرضی برای تهیه مواد اولیه آن، به ثمن بخس می خرند، به شدت برآشفت و به فكر فرو رفت كه چگونه در جامعه ای زندگی می كند كه نمی تواند به ۴۲ زن پرتلاش و ماهر، جمعاً ۲۷ دلار بدهد. او خود تصمیم گرفت از این شرمندگی برهد. بلافاصله ۲۷ دلار را از جیب خود درآورد و از طریق دانشجویانش به زنان رساند و به آنها اعلام كرد كه این یك وام است و آنها می توانند هر زمان كه توانایی پیدا كردند باز پس دهند. این كار ، برای آن زنان كارستان شد و آنهامدتی بعد وام را نیز باز پس دادند. محمد یونس این كار را به دو ، ۱۰ و سپس ۵۰ روستای دیگر تعمیم داد و برای انجام آن در سطح وسیع به بانك های دولتی مراجعه كرد و پیشنهاد داد آنان این كاررا انجام دهند. این انتظار از بانك هایی كه فلسفه وجودی شان پرداخت بیشتر به افراد پولدارتر بود برآورده نشد، به این جهت محمدیونس تصمیم گرفت خود، بانك مستقلی تأسیس كند و پس از دو سال تلاش ، مجوز تأسیس بانك گرامین را از دولت اخذ كرد.
چشم انداز بانك عبارت از «بانكداری برای فقرا» و مأموریت آن «فراهم ساختن خدمات جامع مالی در جهت توانمندسازی فقرا، تا استعداد خود را به یاد آورند، به بار نشانند و چرخه شوم فقر را بشكنند.» بانك او اكنون با حدود ۱۹۰۰۰ نفر در ۷۱۰۰۰ روستا در بنگلادش مشغول به كار است. حدود ۷ میلیون نفر وام گیرنده، دراین سال ها، بیش از ۴ میلیارد یورو وام كوچك دریافت داشته اندكه ۹۶ درصد آنان را زنان فقیر تشكیل می دهند. جالب آن است كه میزان برگشت وام ها ۹۸ درصد بوده كه بیش از سایر بانك هاست. این در حالی است كه استدلال مسئولان بانك های دولتی كه محمدیونس نزد آنها رفته بود این مسأله بود كه فقرا، وام ها را بازپرداخت نمی كنند!
محمدیونس معتقد بود و ثابت كرد كه فقرا نیز اعتبار دارند. او این ابتكار و ایده خود را در ارائه وام های كوچك به فقرا، بدون سپردن وثیقه مالی ، «خرده اعتبار» (micro credit) می نامد ، واژه ای كه اكنون در قاموس اقتصادی و اجتماعی حدود ۱۰۰كشور، كه چنین ایده ای در آنها نیز رواج یافته و حدود ۱۰۰میلیون نفر از فقیرترین خانواده ها را در سراسر دنیا تحت پوشش قرار داده، آشناست. او اصرار دارد كه این كار را «خرده سرمایه » (micro capital) بنامد، زیرا حقیقتاً هم چنین نقشی برای افراد، به ویژه زنان بی بضاعتی دارد كه با همین خرده سرمایه ها، چرخ های مولد خوداشتغالی را در حوزه های مختلف كشاورزی، خدماتی، صنایع غذایی و مانند آن در روستاهای دورافتاده و محروم كشور به حركت درآورده اندو سربلند و آبرومند زندگی می گذرانند. محمدیونس به نوعی مهندسی مجدد در مفهوم كسب و كار اجتماعی دست زد. به نظر او كسب و كار دوگونه است: كسب و كار معمولی برای درآمدزایی و كسب و كار اجتماعی (social business) برای انجام كارهای خوب برای مردم. چنین رویكردی در كسب و كار، به میلیون ها انسان امكان داده است تا راه خود را برای خروج از فقر، با عزت بپیمایند. او براین باور است كه : انسان ها زاده نمی شوند تا رنج ناداری و گرسنگی را بچشند. این كه اكنون به چنین وضعیتی دچار هستیم بدان دلیل است كه ما چشم خود را بر این موضوع بسته ایم. اگر بخواهیم می توانیم دنیای عاری از فقر خلق كنیم. هر انسانی منبع استعداد و شایستگی بی پایان است. اوبه تنهایی می تواند بر زندگی دیگران تأثیر گذارد. هریك از ما ، بسیار بیشتر از آنچه جلوه می كنیم در زوایای پنهان خود، گنجینه هایی نهفته داریم. تنها باید محیطی فراهم شود تا این استعدادها به ظهور برسد. این تنها به خود ما بستگی دارد كه تصمیم بگیریم كجا برویم. اگر با جدیت، نقش خود را بازی كنیم می توانیم به هرآنچه می خواهیم دست یابیم.
ایده محمدیونس آن است كه اگر همان فرصت هایی كه برای دیگران فراهم است به فقرا بدهیم، آنها می توانند خود را از فقر برهانند. آنهاخود می توانند دنیای عاری از فقر را خلق كنند. تنها باید زنجیرهایی كه در اطراف آنها نهاده ایم برداریم. فقر توسط مردم فقیر خلق نمی شود، بنابراین نباید به دیده اتهام به آنها نگریست. آنها خود، قربانیان هستند. فقر توسط سیستم های اقتصادی و اجتماعی پدید می آید. منشأو علت ریشه ای آن اشتباه بالایی هاست نه فقر توانایی پایینی ها. اگر با د یده بصیرت، مفاهیم ، نهادها و شرایطی كه فقر را می آفریند دگرگون كنیم، فقر از صحنه جامعه رخت برمی بندد و دیگر هرگز باز نمی گردد.
محمدیونس در كنار كار اعطای وام های كوچك با هدف خوداشتغالی برای كسب درآمد افراد فقیر، اندیشه هایی را نیز برای تحول آفرینی در زندگی آنان دنبال می كند. او اعضای چندمیلیونی بانك خود را به اجرای ۱۶ تصمیم در حوزه های خانه داری و آموزش تشویق و ترغیب می كند و همواره به پایش آنها می پردازد، از جمله فرستادن بچه ها به مدرسه، خوردن سبزیجات ، نوشیدن آب تمیز، پاكیزه نگاهداشتن محیط زیست و ... با اندیشه ای كه او مبتكر آن بوده است، فقیران و حتی گدایان می توانند به كسب و كار آبرومند روی آورند، وام بگیرند، سرمایه گذاری كنند، اندوخته داشته باشند و زندگی خود را تغییر دهند. این همان رؤیای اولیه محمد بود. او می گوید درست است كه بانك ما به بانك فقرا شهرت یافته اما ما می خواهیم كسی كه فقیر و عضو بانك ماست، قدم به قدم به رفاه دست یابد.
استیفن كاوی نویسنده پرآوازه كتاب «هفت عادت مردمان مؤثر» و «عادت هشتم» داستان ملاقات خود را با محمد یونس چنین توصیف می كند: وقتی محمد یونس، مؤسس بانك گرامین را ملاقات كردم از او پرسیدم كه كی و چگونه این پنداره به ذهنش رسیده است. گفت پنداره ای نداشته كه با آن شروع كند. او صرفاً دید كه كسی محتاج است و سعی كرد نیاز را برطرف كند و این گونه پنداره ای شكل گرفت. پنداره محمد یونس برای رسیدن به دنیایی كه در آن فقر وجود نداشته باشد، در یكی از خیابان های بنگلادش صورت خارجی پیدا كرد. در حالی كه با او درباره رهبری حرف می زدم ماجرای زیر را با من در میان گذاشت: موضوع بیست و پنج سال قبل شروع شد. من در یكی از دانشگاه های بنگلادش اقتصاد درس می دادم. كشور دچار قحطی بود. احساس بسیار بدی داشتم. من در كلاس نظریه های پررنگ و آب اقتصادی را درس می دادم. به تازگی مدرك دكترای خود را در آمریكا گرفته بودم. اما وقتی از كلاس بیرون می رفتم. چشمم به بدن های نحیف و اسكلت گونه ای می افتاد كه انتظار مرگ را می كشیدند. احساس كردم آنچه آموخته ام و آنچه درس می دهم حكایت واقعی نیستند و برای زندگی مردم معنا و مفهومی ندارند. از این رو خواستم ببینم مردم در دهكده مجاور دانشگاه چگونه زندگی می كنند. می خواستم بدانم آیا به عنوان یك انسان كاری هست بتوانم بكنم كه مرگ این قحطی زده ها را به تعویق بیندازم. آیا می توانم حتی اگر شده به یك نفر كمك كنم. نمی خواستم مانند پرنده ای بر فراز آسمان، آنچه را روی زمین اتفاق می افتد ببینم. سعی كردم به جای آن در قالب چشم یك كرم ظاهر شوم تا آنچه را روبه رویم ظاهر می شود ببینم، آن را ببویم، لمس كنم و ببینم كاری هست كه بتوانم برایش بكنم یا نه.
حادثه ویژه ای به من جهت گیری خاصی داد. زنی را ملاقات كردم كه چهارپایه هایی از جنس بامبو درست می كرد. بعد از صحبتی كه با او كردم فهمیدم روزی دو سنت درآمد دارد. باور نمی كردم كسی بتواند به این شدت كار كند و چهارپایه هایی به این زیبایی بسازد و پولی در این حد ناچیز دریافت كند. او گفت چون پول ندارد كه چوب بامبو بخرد و چهارپایه درست كند مجبور شده از كسی قرض بگیرد. این تاجر گفته بود تنها در صورتی این پول را به زن قرض می دهد كه چهارپایه های ساخته شده را تنها به او بفروشد آن هم به قیمتی كه او می گوید.این دلیل قیمت ارزان چهارپایه ها بود. در واقع آن زن كارگر جیره خوار آن تاجر بود. پرسیدم كه هزینه تهیه چوب بامبو چقدر است، و او گفت حدود ۲۰ سنت، و اگر چوب خیلی خوب بخواهید ۲۵ سنت. با خود گفتم مردم محتاج ۲۰ سنت هستند و كسی به آنها كمك نمی كند و با او صحبت كردم و گفتم كه می توانم این ۲۰ سنت را به او بدهم. اما فكر دیگری به ذهنم رسید. تصمیم گرفتم فهرستی از كسانی كه به این مقدار پول نیاز داشتند تهیه كنم. به اتفاق یكی از دانشجویانم چند روزی به دهكده مجاور رفتیم. معلوم شد كه ۴۲ نفر وضعیت آن زن را دارند و وقتی پول موردنیاز آنها را با هم جمع زدم، به شدت جا خوردم. رقم به ۲۷ دلار رسید. از خودم خجالت كشیدم كه در جامعه ای زندگی می كنم كه نمی تواند به ۴۲ انسان پرتلاش و سختكوش و در ضمن ماهر، ۲۷ دلار بدهد. برای نجات از این احساس شرمندگی، از جیبم ۲۷ دلار درآوردم و آن را به دانشجویانم دادم و گفتم این پول را به آن چهل و دو نفری كه ملاقات كردیم بده. به آنها بگو این یك وام است، اما فقط وقتی توانایی اش را پیدا كردند پول را به من پس بدهند و آنها می توانند محصولاتشان را به هر كس و در هر كجا كه پول بهتری بدهد بفروشند.
فقرا بعد از دریافت پول به هیجان آمدند و من با دیدن هیجان آنها فكر كردم حالا چه كار باید بكنم؟ با مسئولان شعبه بانكی كه در دانشگاه بود صحبت كردم. از مدیر بانك خواستم به اشخاص فقیری كه در دهكده با آنها صحبت كرده بودم وام بدهد. خیلی جا خورد. گفت: شما عقلتان را از دست داده اید. این غیرممكن است چگونه می توانیم به فقرا وام بدهیم؟ آنها اعتباری ندارند. با اصرار و التماس به او گفتم: دست كم امتحان كنید و نتیجه اش را ببینید و این كه رقم زیادی نیست. در جوابم گفت نه، مقررات ما این اجازه را نمی دهد و این فقرا نمی توانند وثیقه بسپارند. از آن گذشته، این رقم اندك، ارزش وام دادن ندارد. بعد به من توصیه كرد كه با مقام های ارشد بانك در بنگلادش حرف بزنم. من به توصیه اش عمل كردم و به اشخاص بلندپایه بانك مراجعه نمودم. همه آنها به یك شكل جوابم را دادند و سرانجام پس از آن كه چندین روز دنبال آن كار دویدم، حاضر شدم كه ضامن آنها شوم. گفتم «من این وام را تضمین می كنم. هرچه را كه لازم باشد امضا می كنم. پول را از بانك می گیرم و آن را به اشخاصی كه می شناسم می دهم».
این شروع كار بود. آنها به من گوشزد كردند كه فقرایی كه وام می گیرند هرگز آن را پس نمی دهند. گفتم: امتحان می كنم. جالب اینجا بود كه آنها تا آخرین سنت وام شان را پس دادند. من در حالی كه به شدت هیجان زده بودم، به رئیس بانك مراجعه كردم: «ببینید، آنها تمام بدهی شان را پرداخت كرده اند و مسأله ای وجود ندارد». در جوابم گفت: «نه، آنها شما را فریب داده اند، به زودی از شما پول بیشتری مطالبه می كنند و آن را پس نمی دهند». من به آنها پول بیشتری دادم و باز هم بدهی شان را پرداخت كردند. وقتی موضوع را با رئیس بانك در میان گذاشتم، او گفت: ممكن است در یك دهكده بتوانید این كار را بكنید، اما اگر این كار را در دو دهكده انجام بدهید موفق نمی شوید. با عجله این كار را در دو روستا انجام دادم. باز هم مؤثر واقع شد. از این رو میان من و رئیس بانك و همكاران بلندپایه او نوعی مبارزه درگرفت. به من گفتند احتمالاً اگر شمار دهكده ها به پنج برسد، حرفشان درست از آب درمی آید. من این كار را در پنج دهكده انجام دادم و باز هم مردم وام دریافتی را پس دادند. اما رؤسای بانك تسلیم نشدند. ۱۰ دهكده، ۵۰ دهكده، و ۱۰۰ دهكده را پیشنهاد كردند. این گونه، رقابتی میان من و آنها درگرفت. من به نتایجی رسیدم كه آنها نمی توانستند انكار كنند. با این حال آنها به گونه ای آموزش دیده بودند كه فكر می كردند فقرا قابل اعتماد نیستند. خوشبختانه من اینگونه تربیت نشده بودم، بنابراین آنچه را می دیدم باور می كردم. اما ذهن و چشمان مدیران بانك تحت تأثیر دانسته های قبلی شان كور بود.
سرانجام با خود گفتم چرا می خواهم آنها را متقاعد سازم؟ من شخصاً كاملاً مطمئن هستم كه فقرا می توانند وام بگیرند و بدهی شان را بپردازند. چرا بانك جداگانه ای درست نكنیم؟ این موضوع نظر مرا جلب كرد. از این رو پیشنهادی به دولت نوشتم و اجازه خواستم كه بانكی دایر كنم. دو سال طول كشید تا دولت را متقاعد كردم. در دوم اكتبر ۱۹۸۳ ما تبدیل به یك بانك شدیم، یك بانك رسمی و مستقل. حالا می توانستیم آن طور كه می خواستیم برنامه هایمان را گسترش بدهیم، و همین كار را هم كردیم.
كاوی ادامه می دهد: وقتی درباره برخی از رهبران بزرگ دنیا مطالعه كردم یا با آنها حرف زدم، متوجه شدم كه پنداره و صدای آنها به آرامی شكل گرفته است. البته مطمئنم كه استثناهایی وجود دارد. بعضی ها ناگهان به پنداره ای می رسند. اما در مجموع اشخاص نیازی را احساس می كنند و بر آن می شوند كه این نیاز را مرتفع سازند. وقتی این نیاز برآورده می شود، نیاز بعدی مطرح می گردد. این نیاز را هم اجابت می كنند و موضوع ادامه دار می شود. اندك اندك این حس نیاز را تعمیم می دهند و بعد به این فكر می افتند كه تلاش هایشان را نهادینه كنند تا پایدار باقی بماند.
محمد یونس نمونه مردمی است كه دقیقاً این كار را كرد. او نیاز انسانی را درك كرد، به وجدان خود جواب داد و از استعداد و اشتیاقش بهره گرفت تا این نیاز را برطرف سازد. او ابتدا شخصاً وارد گود شد و بعد به دنبال راه حل های خلاق گشت و سرانجام با تدارك تشكیلاتی به این نیاز جامعه پاسخ داد. او صدای خود را یافت و به دیگران كمك كرد تا آنها نیز صدای خود را بشنوند. جنبش اعتبارهای جزیی دارد در سرتاسر دنیا بسط پیدا می كند. این سخن استیفن كاوی درباره محمد یونس بود.
اگر جایزه صلح نوبل نصیب محمد یونس نمی شد از درخشندگی ایده انسانی و الهی او فرونمی كاست، اما «خرده اعتبار» او به این جایزه اعتبار بخشید و فرصتی پدید آورد تا دیگران نیز بفهمند و بشناسند كه چگونه می توان چشم انداز والایی را برای نفع میلیون ها انسان به صحنه عمل آورد، چگونه می توان فرصت های اجتماعی و اقتصادی را برای مردم فقیر فراهم كرد، چگونه می توان به نیازمندان به جای توزیع ماهی، مهارت ماهیگیری را آموخت و آنها را از وابستگی های مكرر رهانید و به جای سیر كردن شكم آنها، ذهن آنها را جهت داد تا خودباوری و تلاش و قناعت و عزت در آنها بارور شود. رؤیای محمد یونس مسلمان از همان زمان تحقق یافت كه یك تصمیم ساده و جدی گرفت؛ این كه برای مردم مفید باشد.
مسعود بینش
منبع : روزنامه ایران