یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

مفهوم شناسی انقلاب و اصلاحات


مفهوم شناسی انقلاب و اصلاحات
● انقلاب
انقلاب در لغت به معنای درآمدن از صورتی به صورت دیگر و دگرگون شدن است و در اصطلاح به دگرگونی بنیادی درنظام اجتماعی، سیاسی،فرهنگی و اقتصادی در یک جامعه اطلاق می شود.
هرگاه تحت تاثیر نیروهای معمولاً متشکل و برتر از نیروهای حافظ وضع موجود یک تغییر ناگهانی در نظم اجتماعی، نهادی و سیاسی مستقرو نه صرفاً جابجایی افراد صورت گیرد، می گویند انقلاب رخ داده است. از این دیدگاه، انقلابی، یعنی کسی که با نظم مستقر مخالف است و قوانین و مقررات حاکم را برحق و مشروع نمی داند و درصدد درهم شکستن نظام قانونی است و درصورت لزوم می خواهد نظام و حقانیت جدیدی را جانشین نظام موجود بنماید.
● اصلاحات
اصلاحات یا رفرماسیون نوعی تغییر اجتماعی جهت داراست که کارگزاران اجتماعی صورت می دهند.رویکردهای مختلفی به اصلاحات وجود دارد.
● اصلاحات با رویکرد لیبرالیسم
اصلاحات در تفکر لیبرالیستی، هم به عنوان یک هدف است و هم یک روش رسیدن به هدف معنی می گردد اصلاحات در واقع، هم، نوعی غایت یعنی مدرن شدن و هم نوعی روش برای رسیدن به هدف به معنای حرکت تدریجی و غیرانقلابی و نوعی مهندسی، اجتماعی است.در اندیشه لیبرالیستی غرب، اصلاحات نام جنبش مذهبی ای است که در کلیسای غربی و درقرن شانزدهم بنای آن گذارده شد و درنهایت درقالب پروتستانیزم توانست به تاسیس گونه ای دیگر از کلیسای مسیحی درغرب منجر شود. لذا این اندیشه هدف اولیه خود را اصلاح مذهبی و نیل به روح واقعی حاکم بر دین مسیحیت معرفی می نمودند. این جنبش اگر چه سرآغازی مذهبی داشت لیکن به سرعت گسترش یافته، درابعاد اقتصادی، اجتماعی وسیاسی تاثیرات شگرفی برجا گذاشت.رفرماسیون به مثابه یک جنبش دربستری روئیدکه از جهت فلسفی به اومانیسم و اصالت بخشی به انسان معروف است.لوتر مهم ترین تئوریسین اصلاحات مذهبی تا آخرین لحظات عمر خود به نوشتن ، گفتن و آموزش دادن اصول رفرماسیون مشغول بود.ماکس وبر جامعه شناس بزرگ آلمانی و بنیانگذار مکتب بوروکراسی پیدایش اندیشه عقلانی در اقتصاد را که جوامع مدرن را ساخت برخاسته از پروتستانیزم می داند.از دیدگاه وبر، مهم ترین عامل در گزینش سرمایه داری که موثرترین عامل پیشرفت جوامع غربی است را تحول فرهنگی در این جوامع و اصلاحات مذهبی می داند.مکتب مدرنیزاسیون، شکل گرفته از تفکر رفرماسیون بوده و به راهکارهای نوسازی و اصلاحات درجهان سوم می پردازد.
مدرنیزاسیون اصلاحات را تکرار تجربه غرب در جهان سوم و در واقع غربی شدن ذکر می کند.هدف اصلی نظریه پردازان مکتب نوسازی(مدرنیزاسیون) ارائه راهکارهای مناسب برای تجدید ساختار جوامع جهان سوم که به نظر آنها جوامع سنتی نامیده می شوند، بود.آنها با تقسیم جوامع به سنتی و مدرن تلاش داشتند تا نحوه گذر از جامعه سنتی به مدرن را براساس تجربه غرب تعیین کرده و راهکارهای لازم را دراختیار کشورهای جهان سوم قراردهند.ازجمله پیش فرضهای اصلی آنان این بودکه سرنوشت تاریخ جوامع، شباهت های زیادی با هم دارند و از این رو می توان به علمی دست یافت که احکامش قابل تعمیم باشد یا می توان به نظریه ای عمومی درباب جامعه و تاریخ دست یافت.به اعتقاد نظریه پردازان مکتب مدرنیزاسیون، جامعه نوگرا دارای ویژگی های جامعه دموکراتیک غربی بوده و دارای ویژگیهای خردگرایی، فردگرایی، سکولاریسم، لیبراسیم، علم گرایی و شایسته سالاری است.لازمه این امر جز جایگزینی دنیاگرایی، عقل گرایی، عرف گرایی و شایسته گرایی به جای آخرت گرایی، مابعد الطبیعه گرایی و خرافه پرستی و ادغام دین وسیاست و روابط مبتنی بر خویشاوندی و اصل ونسب می باشد.این نظریه پردازان دو راهکار عمده را برای تحول جوامع سنتی پیشنهاد کرده اند.
اولین راهکار مبتنی بر دیدگاههای جامعه شناسی خرداست که متاثر از دیدگاههای ماکس وبر و دیدگاههای روانشناسانه است.چنین راهکاری منادی آن است که برای تحول جامعه سنتی ، انسانهای جامعه باید متحول شوند. این تحول که در کنش ها صورت می گیرد منوط به تحول در ارزش ها و هنجارهای افراد جامعه است.محققینی که براین تغییر رفتار تاکید دارند عموماً انتشار ارزشهای غربی، همچون شهرنشینی، رشد فرهنگ و آموزش، توسعه رسانه های گروهی ، افزایش آگاهی های سیاسی و مشارکت سیاسی، افزایش فرصت های تجاری با فراهم کردن سرمایه، جایگزینی اقتدار جدید عقلانی به جای اقتدار سنتی و خلق انسان مدرن و نوگرا به عنوان اولین قدم توصیه می کند.دومین راهکار مبتنی بر نظریات ساختارگرایانه کارکردی در جامعه شناسی است. این راهکار برعامل فرهنگ به عنوان عامل اصلی تاکید دارد.این راهکار معتقد است ساختارهای جوامع مختلف باهم مرتبط اند هرکدام از این ساختارها عهده دار کارکرد خاصی هستند.
در طول زمان ساخت ها، متمایز شده و کارکردهای اجتماعی و نظام ارزشی موجود را دستخوش تغییر می کنند.از آنجا که فرهنگ عامل مسلط در نظام اجتماعی است. تحولات جدید در صورتی ادامه خواهد یافت که نظام آموزشی جدید در جامعه به وجود آید یا بتواند هدف و کارکردهای جدید را مشروعیت ببخشد.بنابراین تحول فرهنگی و تغییر درنظام ارزشی جامعه مهم ترین عامل تحول در ساختار و کارکردهای جامعه و تغییر وضعیت موجود در جامعه سنتی می باشد.این گروه معتقدند تحولات درساختار جامعه منجر به کارکردهای جدید شده و ضرورتاً به طور اجتناب ناپذیر جوامع را به سمت مدرنیزاسیون سوق می دهد. این تحول عظیم، فرهنگ و نوگراشدن نقشی کلیدی ایفا می کند.شکل گیری مکتب بین رشته ای یکسان انگارانه مدرنیزاسیون برمبانی زیر استوار است:
۱ ) هدف اصلی ارائه راهکارهای مناسب برای تجدید ساختار جوامع جهان سوم است.
۲ ) جوامع براساس روند تکامل به دو طیف سنتی و مدرن تقسیم می شوند که این دو نوع جامعه دارای ارزش های متضادی باهم هستند.
۳ ) حذف سنت و محو جامعه سنتی ،مقدمه هرنوع حرکت به سوی جامعه مدرن است.
۴ ) پندارهای مذهبی که غیرعقلانی و خرافی اند مهم ترین عامل مؤثر برنظام ارزشی فرهنگی جوامع سنتی و مهم ترین اعتقاد درونی افراد دراین جوامع است.
۵ ) رشد اقتصادی محورتوسعه است. این رشد موجب رشد گروه های مستقل اجتماعی وایجاد نگرشهای جدید خواهدشد.
۶ ) با ایجاد طبقات جدید اجتماعی و اقتصادی زمینه توسعه
اقتصادی ، سیاسی و رسیدن به دموکراسی فراهم می آید و توسعه سیاسی رخ می دهد و نتیجه آن چیزی جز دموکراسی نیست.از اواسط دهه ۱۹۶۰ تاکنون انتقادهای زیادی به مکتب مدرنیزاسیون از چند منظرمتفاوت شروع شده است.دانشمندان مکتب غالب علوم اجتماعی به نقد مبانی نظری فرضیات کارکردگرایانه تکاملی پرداخته اند. تئوریسین های نئومارکسیست، اساس تفکر مدرنیزاسیون را ابزار تداوم سلطه غرب برجهان سوم دانسته، پست مدرن ها نیز اهداف مکتب مدرنیزاسیون را مختص یک تمدن خاص دانسته و دربقیه جوامع تکرارناپذیر اعلام کردند.
انتقادات موجود به مکتب مدرنیزاسیون به طور کلی عبارتست از:
۱ ) واژه های سنت و مدرن بسیار مبهم، ساده انگارانه و غیر قابل استفاده است. تمایزات فراوانی در میان جوامع سنتی وجود دارد. کشورهای جهان سوم یک مجموعه همگون و متجانس از سنت ها و ارزش های سنتی نمی باشد. بنابراین دو اصطلاح سنت و مدرن دو اصطلاح انتزاعی و کلان هستند و قدرت طبقه بندی جوامع مختلف را ندارند.این مفاهیم مبتنی بر نوعی ایدئولوژی است که براساس آن غرب جامعه مدرن و برتر، جهان سوم، فروتر وسنتی معرفی می شود.
۲ ) این دو واژه، جامع و مانع نمی باشد. بسیاری از ویژگی هایی که به جوامع سنتی نسبت داده می شود درجوامع مدرن نیز دیده می شود و بالعکس
۳ ) ارزش های سنتی و مدرن نه تنها می توانند باهم وجود داشته باشند بلکه می توانند در یکدیگر تاثیر متقابل داشته باشند.سنت ها نه تنها مانع توسعه نیستند بلکه در بسیاری موارد نقش سودمندی در توسعه دارند.توسعه از الگویی با لایه های متداخل از سنت و نوگرایی یا تلفیقی از این دو حاصل می شود. بنابراین پیدایش یک جامعه مدرن مقبول و درون جوش، با تجدید و نوسازی سنتها و مذهب امکان پذیر است و هرگونه راه تحمیلی و خارجی(برون زا) که ارتباط با سنتهای کشورها نداشته باشد، دفع می شود و تداوم نمی یابد.
۴ ) براساس نحوه تاثیر وتاثر ارزش های سنتی و مدرن درجوامع مختلف، راههای مختلفی برای رسیدن به توسعه وجود دارد.
الگوی تک خطی هواداران مکتب مدرنیزاسیون با تجربیات تاریخی همخوانی ندارد و بر ایدئولوژی غلطی استوار است.
پیروزی روند توسعه کشورهای غربی نشان دهنده این نیست که درآینده همان روند توسعه در جهان سوم نیز موفقیت آمیز باشد.
۵ ) مکانیسم و نحوه دگرگونی جوامع سنتی مطرح شده توسط مکتب مدرنیزاسیون بسیار ساده انگارانه است.
این تحلیل که نوسازی اقتصادی مقدمه هر نوع توسعه دیگر است فاقد زمینه تاریخی است.
روابط بین اقتصاد و ارزش ها یک روند پیچیده است که توضیح آن درقالب دوگانگی ارزش های سنتی و مدرن ناکافی است.
۶) اساساً مکتب مدرنیزاسیون نوعی ایدئولوژی جنگ سرد است که برای توجیه سرمایه گذاری آمریکا درجهان سوم مطرح می شود.
اعتقاد به امکان علم اجتماعی عاری از ارزش، اعتقاد به قوانین علم اجتماعی فراگیر، اعتقاد به کمیت انباشتی معرفت صدور این اعتقادات به جهان سوم، خط های تئوریکی توسعه می باشند.
۷ ) توسعه دارای هدف واحدی نیست. بنابراین پست مدرن ها بروجود الگوهای مختلف توسعه در جوامع متفاوت تاکید دارد.
● اصلاحات بارویکرد مهندسی اجتماعی تدریجی
در رویکرد لیبرالی غربی، اصلاحات به معنای حمایت از نوعی روش خاص برای ایجاد تغییرات اجتماعی و حمایت از روش های غیرانقلابی است.کارل پوپر فیلسوف علم و معرفت شناس اتریشی(۱۹۹۴ -۱۹۰۳) با نفی اندیشه قانونمندی تاریخ و تاکید براصل عدم قطعیت، هرگونه اندیشه اتوپیایی و اقدام انقلابی را محکوم می کند و از مهندسی اجتماعی تدریحی با عنوان مطلوب ترین شیوه اصلاحی یاد می کند لیبرالسیم و دموکراسی را بهترین بستر برای این مهندسی اجتماعی می داند.وی افکار افلاطون، ارسطو، هگل و مارکس و هرگونه تفکر ایدئولوژیک را که داعیه قانون مندی تاریخ و جامعه را داشته باشد نفی می کند.پوپردلایلی چند در رد مهندسی اجتماعی کل گرا با نگرش اتوپیایی می آورد.
۱ ) در این مهندسی اجتماعی، اقداماتی گسترده و فراگیر صورت می گیرد و نمی توان به آسانی تعیین کرد که کدام یک از این اقدامات درحصول نتایج موثر بوده است. بنابراین چنین روشی تحصیل شناخت تجربی را درباره زندگی اجتماعی ناممکن می سازد حتی مهندسی اجتماعی تدریجی نیز همواره موجب کسب شناخت تجربی لازم درباره جامعه نمی شود.
۲ ) کوشش برای بازسازی کل جامعه، با مخالفت های گسترده
روبرو می شود زیرا با منافع مستقر گروه های اجتماعی برخورد می کند به علاوه حصول اجتماع درباره اهداف چنین اقدامات اتوپیایی وکل گرایی بسیار دیرباب است.
۳ ) مهندسان اجتماعی و انقلابیون باید مخالفان را سرکوب کنند یا به سکوت و اطاعت وادارند. از این رو حکومت ماهیتی اقتدار گرایانه می یابد و مجبور می شود هرگونه انتقاد و مخالفتی را سرکوب کند. چنین حکومتی تماس خود را با جامعه از دست می دهد و انقلابیون به طبقه اشرافی جدید بدل می شوند.
۴ ) ایدئولوژی های اتوپیایی و انقلابی که در پی تاسیس جهانی بدیع و بی سابقه اندق€ڈ، خیالی اند زیرا امرنو و بی سابقه به کلی ناممکن است هر
آینده ای ریشه درحال و درگذشته دارد. ساختن مدینه فاضله بی سابقه غیرممکن است زیرا تنها کاری که ما واقعاً می توانیم انجام دهیم، این است که در مورد وضع موجود کار کنیم وتغییراتی در آن به وجود آوریم.
انقلابیون و طرفداران مدینه فاضله، مدعی اشراف و علم کامل به جامعه اند که این خود، ممکن و متصور نیست.
۵ ) این تصو رکه تاریخ غایتی دارد، بی پایه است زیرا پس از تحقق آن چه غایت خوانده می شود، بازهم تحولاتی حادث و غایت دیگری تصور می گردد.
تناقض دیگری که درکارهست این است که انقلابیون و خیالات آنها متاثر از جامعه موجود است و با آن چه جزئی از وضع موجود است نمی توان وضع موجود را از بین برد.ایجاد جامعه کاملاً نو و بی سابقه مستلزم تخریب وضع موجود است اما ویران کردن وضع حاکم به معنی ناممکن شدن هر عملی است.بنابراین جز اقدامات وحرکت های گام به گام و تدریجی که درمجموع باعث دگرگونی های اساسی و بنیادی
می شوند راه دیگری متصور نیست.
اصلاحات با رویکرد سوسیالیسم، اصلاح طالبان چپ گرا و اصلاحات در جهان سوم
هدف اصلاح طلبان چپ گرا، رسیدن به سوسیالیسم ازطریق مسالمت آمیز است کارل مارکس (۱۸۸۳ -۱۸۸۱) فرایند انتقال مزبور را مبهم گذاشت لذا پس از وی اختلاف نظر وانشعاب زیاد بروز کرد.دیدگاه اول این بود که در نهایت سرمایه داری با رفتارهای خشونت آمیز انقلابی از بین رفته و جای خود را به سوسیالیسم می دهد.دیدگاه دوم چون ادوارد برنشتاین(۱۹۳۲ -۱۸۵۰) در مقابل ،رو ش های مسالمت آمیز و ورود به بازی دموکراسی را توصیه می کند.براین اساس سیاست اصلاح اجتماعی و اقتصادی با مراحل تدریجی نه با دگرگونی انقلابی باید پی گیری شود.بهبود خواهی از سویی، در مقابل محافظه کاری و واپسگرایی و از سوی دیگر در برابر انقلاب خواهی قرار می گیرد.مکتب وابستگی از جمله مهم ترین مکاتبی است که رسیدن به سوسیالیسم را توجیه می کند و بر لزوم اصلاحات عمیق ساختاری درجوامع جهان سوم سخن می گوید.مکتب نئووابستگی از نوعی اصلاحات مرحله ای و تدریجی حمایت می کند و از تفکر ایجاد انقلاب و قطع رابطه با جهان سرمایه داری فاصله می گیرد.آندره گوندر فرانک که بیان کننده مکتب وابستگی است اعلام می دارد که کشورهای جهان سوم هیچ گاه نمی توانند راه غرب را دنبال کنند.
کشوهای غربی هنوز تجربه استعمار را پشت سرنگذاشته اند و کشورهای جهان سوم اغلب مستعمرات کشورهای غربی به شمار می روند. عقب ماندگی کشورهای جهان سوم را نمی توان با شیوه های زندگی سنتی آنها توضیح داد بلکه تجربه تاریخی استعمار و سلطه خارجی، مسیر توسعه بسیاری از این کشورها را معکوس نموده و آنها را به سمت عقب ماندگی اقتصادی سوق داده است.توسعه نیافتگی را باید در روابط متروپل و قمر در دوران استعمار جستجو کرد. بدین ترتیب که زمانی قدرت های فاتح برای نیل به هدف خود که انتقال مازاد اقتصادی به کشورهای غرب بود. نسبت به تاسیس شهرهای جدیدی در جهان سوم دست زدند. این شهرهای ملی بعدها به اقمار متروپل غرب تبدیل شدند.رابطه متروپل ق€…قمر به سطح بین المللی محدود نمی شود بلکه در سطوح منطقه ای وداخل جهان سوم نیز جریان دارد. خود این اقمار نیز به نوبه خود نسبت به شهرهای کوچک تر یک متروپل استعماری به شمار می روند و خود آن شهرها نیز در اطراف خود دارای اقماری به شکل شهرک های محلی هستند.استقرار این شبکه کامل متروپل و اقمار موجب شده که مازاد اقتصادی به شکل های مختلف مواد خام، سنگ های معدنی، کالاها و سود از روستاهای جهان سوم به مراکز محلی و منطقه ای و از آنجا به پایتخت های ملی و دست آخر به شهرهای بزرگ غربی جریان پبدا کند.
بدین ترتیب همان جریانی که به توسعه متروپل های غرب انجامید درعین حال سبب ایجاد توسعه نیافتگی در اقمار جهان سوم نیز گشت. لذا قمرها بیشترین توسعه اقتصادی خود را زمانی تجربه می کنند که پیوندشان با متروپل در ضعیف ترین حد قرار داشته باشد.برخلاف مکتب نوسازی که پیشنهاد می کند پیرامون به گسترش رابطه خود با کشورهای غربی به شکل دریافت کمک های بیشتر تکنولوژی پیشرفته تر و پذیرش ارزش های جدید بپردازد. مکتب وابستگی بر این اعتقاد است که ارتباط بیشتر با کشورهای مرکز به زیان کشورهای پیرامونی تمام می شود. اقتصاد سیاسی پیرامون از همان دوران استعمار کلاً به گونه ای سازماندهی گردید که نیازمندی های مرکز را برطرف نماید.کشورهای پیرامون به جای تکیه برکمک خارجی وتکنولوژی خارجی باید الگوی خود اتکایی را برپایه منابع خودی برگزیده و به طراحی راه های توسعه مخصوص خود بپردازد تا بتوانند به استقلال وتوسعه دست یابند.البته خود اتکایی به معنای انزوای کامل از دیگر کشورها نیست. بلکه تنها بدین معنی است که کشورهای پیرامونی نباید تحت سلطه کشورهای مرکز قرار گیرند آنها باید براساس شرایط متساوی و منافع متقابل به تعامل با دیگر کشورهای پیرامونی بپردازند.از دیدگاه این مکتب بسیار بعید است که نخبگان سنتی کشورهای پیرامون به قطع کامل رابطه با کشورهای مرکز و شرکت های چند ملیتی آنها رضایت دهند. پیوند میان منافع نخبگان مزبور و خارجیان بیش از حدی است که قادر به گزینش چنین راهی باشند.دیدگاه وابستگی از دهه ۱۹۷۰ مورد نقدهای جدی قرارگرفته است شعاری بودن و منزلت عملی نداشتن، انتزاعی بودن و یکسان قلمداد کردن همه مناطق پیرامونی، تاکید فراوان به عوامل خارجی و ناچیز گرفتن نیروهای محرکه داخلی، نقدهایی است که به دیدگاه وابستگی مطرح شده است.
● اصلاحات با دیدگاه کل گرایانه جهانی
امانوئل والرشتاین با تاثیرپذیری از مکتب وابستگی دریافتند که درچارچوب این دیدگاه نمی توان به الگوی مناسبی برای تحولات اصلاحی درجهان سوم دست یافت به نظر وی الگوی اصلاحات را باید در سطحی کلان تر از سطح ملی طراحی کرد.والرشتابن با طرح این که هدف واقعی رسیدن به یک دنیای عادلانه ودموکراتیک است پیشنهاد می کند که جنبش های ملی جای خود را به یک جنبش طبقاتی جدید در سطح جهانی بسپارند.باید گفت که واحد تحلیل دراین دیدگاه، نظام جهانی است. برخلاف دیدگاه وابستگی که توجه خود را برکشورهای ملی متمرکز ساخته است.دیدگاه نظم جهانی مصرّ است که کل جهان را واحد تحلیل علوم اجتماعی قرار دهد. همین که نظام جهانی را به جای کشور، ملت یا دولت ملی قرارداده و آن را به عنوان واحد تحلیل بپذیریم باید منتظر تغییرات زیادی نیز در نتایج برای خود باشیم.
دکتر مهدی ناظمی اردکانی عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید