شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا
کیفیت ارتباط ساحتهای وجود انسان
از دیرباز اندیشمندان و صاحبنظران با سه سؤال در زمینه ارتباط روح و بدن و چگونگی تاثیر و تاثر این دو بر هم، روبروبودهاند:
۱ - اگر انسان آمیختهای از روح مجرد و بدن مادی است و از دو حقیقتبیگانه تركیب یافته است، ارتباط این دو و نیز ماهیت واحده انسان چگونه توجیهپذیر است؟ به عبارت دیگر، اگر انسان از جوهر مجرد نفسانی و جوهر مادی جسمانی تركیب یافته است، آیا روح و بدن در اصل هستی و در آغاز پیدایش هیچگونه ارتباطی با هم نداشته و به طور كلی از هم بیگانه بودهاند، یا اینكه در اصل هستی ارتباط عمیق و بنیادین داشته و دارند؟
۲ - پس از تعلق روح به بدن، ارتباط این دو چگونه است؟ ارتباط یك طرفه استیا متقابل؟ اگر ارتباط متقابل است نمونههای تاثیر و تاثر هر یك چیست؟ آیا رفتار و اعمال انسان كه به وسیله بدن و اعضای آن انجام میشود، در ساختن شخصیت انسان و تكامل و انحطاط روح او تاثیر دارند یا نه؟
۳ - پس از مرگ بدن، آیا «روح فناناپذیر» با «بدن فروپاشیده» ارتباطی دارد یا نه؟ و اگر ارتباطی هست در عالم برزخ و هنگام رستاخیز چگونه است؟ قبل از آنكه به پاسخ پرسشهای فوق بپردازیم، یادآوری دو نكته لازم است:
۱ - بحث ارتباط روح و بدن هنگامی مطرح است كه وجود روح در انسان، تجرد روح و آمیختگی انسان از روح و بدن به اثبات رسیده باشد، و گرنه، در صورتی كه هویت انسان در بعد مادی خلاصه شود و روح، چیزی جز خاصیت ماده و برآیند فعالیتهای عضوی بدن نباشد، نوبتبه سؤالهای فوق نمیرسد.
۲ - بحث ارتباط روح و بدن و چگونگی آن، یك بحث فلسفی است; گو اینكه در بیان نمونههای تاثیر و تاثر روح وبدن و بیان آثار ارتباط متقابل این دو، میتوان ازدانشهای روز مانند: زیستشناسی، فیزیولوژی وروانشناسی بهرهجست. اینك به پاسخ سه سؤال فوق میپردازیم و ارتباط روح و بدن را در اصل پیدایش، بعد از تعلق روح به بدن و بعد از مرگ بدن، مورد بررسی قرار میدهیم.
پاسخ سؤال اول
در ارتباط با سؤال اول (ارتباط روح و بدن)، پاسخ فلاسفه بزرگ متفاوت است. در این نوشتار به اختصار چهار نظریه را بیان میكنیم:
نظریه اول: بیگانگی روح از بدن
افلاطون میگوید: روح، جوهر مجردی است (پیراسته از جرم، زمان، مكان، انقسام پذیری و...) كه بالفعل وقدیماست و قبل از بدن موجود بوده و فعلیت داشته است; ولی بدن جوهری است جسمانی، روح از مرتبه خود تنزل كرده و به بدن تعلق میگیرد. بنابراین روح انسان از عالم دیگری است و به جسم هبوط كرده است و بدن بهمنزله زندان اوست. روح از عالم ملكوت است و از آن عالم تنزل نموده و در زندان تن گرفتار شده است. بر این اساس، این دو در اصل هستی هیچ ارتباطی با هم ندارند وكاملا از هم بیگانه هستند. نفس، موجودی مجرد، بالفعل، قدیم و ملكوتی است ولی بدن، موجودی جسمانی، حادث و دنیوی است. به طور اختصار میتوان سؤالات زیر را درباره این نظریه ارائه كرد:
اولا: ماهیت واحد انسان بر اساس این نظریه چگونه توجیهپذیر است؟ آیا تركیب روح و بدن تركیب انضمامی نخواهد بود؟
ثانیا: ارتباط روح و بدن چگونه ارتباطی خواهد بود ووقتی دو عنصر بیگانه و دو حقیقت متضاد، ماهیت انسان را تشكیل میدهند، تصویر ارتباط این دو چگونه خواهدبود؟ آیا ارتباط این دو، بسیار كمرنگ و سطحی نخواهد بود؟
ثالثا: در صورت فعلیت نفس و كامل بودن او پیش از بدن، چه امری باعثشد كه از عالم ملكوت هبوط نماید و در زندان تن زندانی شود؟
نظریه دوم: وابستگی روح و بدن
ارسطو نظریه استاد خود (افلاطون) را نپذیرفت ومعتقد شد كه رابطه روح و بدن، عمیق و وثیق است واینارتباط، بر اساس ارتباط صورت با ماده قابل توجیهاست. در نظریه ارسطو نه تنها از قدیم بودن روح وفعلیت آن پیش ازبدن اثری نیست، بلكه روح را حادث به پیدایش بدن میداند و به ادلهای نیز استناد كردهاست. این نظریه نفس و بدن را دو عنصر جداییناپذیر میداند.; نفس، صورت جسم است و هر صورتی با ماده خود تلائم و سازگاری دارد و روح و جسم با هم و همراه هم به وجود میآیند و تركیب روح و بدن، تركیبی اتحادی است; نه اینكه انسان از دو ذات و دو ماهیت تركیب یافته باشد، نیمی از حقیقت انسان، جسمانیت او باشد و نیم دیگر نفسانیت او. این چنین نیست كه انسانیت انسان به صورت اوست و آن روح مجرد اوست كه اندیشه، اراده و حالات گوناگون انسان به آن وابسته است و نقش اصلی را در بروز و ظهور این آثار به عهده دارد.
این نظریه مورد پذیرش مشائیان، از جمله فارابی و ابن سینا نیز قرار گرفته است.
در باره این نظر ارسطو سؤالهایی مطرح است:
۱ - آیا هنگامی كه روح به بدن تعلق میگیرد، موادتشكیل دهنده بدن انسان و میلیونها سلول زنده آن، هر كدام صورت و فعلیتخاص خود را دارند و روح به عنوان صورت فوقانی به آنها تعلق میگیرد؟ یا آنچه در انسان زنده فعلیت دارد فقط روح اوست و بدن وی بالقوه موجود است؟
۲ - آیا میتوان پذیرفت كه بدن انسان هنگام تعلق روح به آن، وجود بالفعلی جدای از وجود روح ندارد وهنگامی كه انسان میمیرد و روح از بدنش مفارقت مییابد، بدن وجود بالفعل مییابد و صورت جدیدی پیدامیكند؟
۳ - چگونه میتوان صورتهای طولی و عرضی را از هم جدا كرد و باز شناخت؟
ملاحظه میكنید كه هرچند نظریه ارسطو نسبتبه نظریه افلاطون مزایایی دارد، ولی در عین حال خالی از ابهام هم نیست.
نظریه سوم: دیدگاه شیخ اشراق
شیخ اشراق در زمینه ارتباط روح و بدن سه سخن اساسی دارد:
الف: حدوث روح به حدوث بدن است; سهروردی معتقد است كه روح انسان قبل از بدن وجود نداشته است; نه فعلیتی داشته و نه میتوان او را قدیم دانست. وی سخن افلاطون و نوافلاطونیان را نمیپذیرد و میگوید: اگر روح قبل از جسم وجود داشته، چه چیزی او را به مفارقت از عالم قدس واداشته است؟ آن كه در عالم نور است چه اشتیاقی به عالم ظلمت دارد و چگونه ممكن است روح را - كه به نظر شما قدیم است - چیز حادثی، جذب كند؟ اگر روح در عالم علوی موجود بوده و فعلیت داشته است، چگونه به جسم تعلق گرفته است (مگر كامل نبوده است؟); نیز اگر روح قبل از جسم موجود بوده است، چون روح هر انسانی با روح دیگران در نوع متفق هستند و اختلافی ندارند، باید همه ارواح، قبل از ورود به جسم مادی دقیقا در شرایط یكسانی بسر ببرند. ضمنا اگر وجود روح قبل از وجود جسم باشد، یا تدبیر دارد یا ندارد؟ اگر تدبیر دارد چه چیزی را تدبیر میكند و اگر تدبیر ندارد - كه ندارد - پس معطل میماند; بنابراین، حدوث روح به حدوث بدن است و قدیم نیست.
ب: تدبیر نفس ناطقه به واسطه روح حیوانی است; شیخ اشراق معتقد است از آنجا كه روح انسان در كمال لطافت و تجرد است و از مكان، زمان و ماده منزه است، نمیتواند بدون وساطت، برای جسم مادی تدبیر كند. بر این اساس بین روح و بدن، واسطهای به نام «روح حیوانی» وجود دارد و نفس ناطقه و روح انسانی، به طور مستقیم در روح حیوانی - كه در جمیع اجزای بدن ساری و جاری است و منبع آن حفره چپ قلب است و عامل قوای مدركه و محركه است - تصرف كرده و توسط آن بدن را هدایت میكند.
ج: رابطه شوقی; شیخ اشراق میگوید: هنگامی كه بدن انسان آماده شد، نفس ناطقه از عالم روحانی افاضه میگردد; در واقع وقتی بدن آماده پذیرش روح شد، روح انسانی ایجاد شده و به او تعلق میگیرد. رابطه روح و بدن رابطه شوقی است; زیرا روح هرچند ذاتا تجرد دارد، ولی از نظر فعل وابسته به بدن است و فعلیتیافتن روح، تنها از راه تعلق به بدن میسر است. وی در حكمهٔ الاشراق صریحا چنین میگوید: وكان علاقته مع البدن لفقره فی نفسه (شرح حكمهٔ الاشراق، ص۵۱۴) . بنابراین تعلق روح به بدن، بهاین علت است كه بالفعل شدن روح و تكامل قطعی وفعلی آن، تنها از راه تعلق به بدن است. از سوی دیگر بدننیز نیازمند تدبیر نفس ناطقه است و بدون آن راه بهجایی نمیبرد. بر اساس این نظریه، ارتباط روح ابتدا با روح حیوانی است و سپس به واسطه روح حیوانی با بدن ارتباط پیدا میكند. نظریه شیخ اشراق از جهات زیر قابل تامل است:
۱ - شیخ اشراق به این معنی روح را جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاء دانسته است كه روح پیش از پیدایش بدن وجود ندارد و هیچگونه فعلیتی برای او نیست; بلكه وقتی بدن آماده پذیرش روح شد، روح بر آن افاضه میشود; بنابراین در اصل پیدایش و در آغاز هستی، ارتباط آنها، ارتباط دو موجود مجرد و مادی است و هیچ كدام به واسطه دیگری تكون نیافته است.۲ - رابطه روح و بدن براساس ارتباط شوقی توجیه شده است، نه بر اساس ماده و صورت. این سخن هرچند توجه تازهای به ماهیت روح و بدن است، ولی آن گونه كه شایسته است رابطه شوقی در آن تبیین نشده است.
۳ - بدن و روح در كمال و نقص، عكس یكدیگر هستند; هرقدر انسان از شواغل مادی و حجاب تن رهایی یابد، به همان مقدار به حیات واقعی نزدیك میشود. بر این اساس، بدن حجاب روح و زندان اوست، پس چگونه میتوان ماهیت مادی انسان را توجیه كرد؟
تاكنون روشن شد كه: افلاطون بر دوگانگی روح و بدن و بیگانگی آنها از هم تاكید كرده است و در نظریه ارسطو و شیخ اشراق، هرچند از دوگانگی و بیگانگی روح و بدن اثری نیست، ولی ارتباط واقعی و بنیادین روح و بدن تبیین نشده و آنچه بیان شده است، دارای ابهام است.
نظریه چهارم: یگانگی روح و بدن
صدر المتالهین شیرازی در زمینه ارتباط روح و بدن، به دیدگاهی نو دستیافته است كه در تاریخ تفكر اسلامی بسیار بدیع و با اهمیت است. وی بر اساس حركت جوهری ارتباط روح و بدن را بیان كرده است و در این زمینه به نتایج مهمی درباره روح دستیافته است كه به آن میپردازیم:
الف: جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاء; صدرالمتالهین معتقد است روح پیش از جسم وجود نداشته است و اینگونه نیست كه قبل از تعلق و ارتباط با بدن، فعلیت داشته و سپس به بدن تعلق یافته باشد. روح به وسیله حركت جوهری ماده تكون یافته است و هرچند خاصیت و اثر ماده نیست، اما كمال جوهری ماده است; بنابراین مبدا پیدایش روح، ماده جسمانی است. بر اساس حركت جوهری، ماده بدنی این استعداد را دارد كه در دامان خود موجودی بپروراند كه مراحل وجودی را از ضعف به كمال طی نماید. بنابراین استعداد و آمادگی بدنی و حركت در جوهر از شرایط وجود روح است و روح در ضمن جوهر بودن با بدن وابستگی حقیقی دارد. معنای جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاء بودن روح این است كه رابطه روح و جسم، رابطهای بنیادین، عمیق و در اصل هستی است. خلاصه اینكه; ماده جسمانی، در ذات و جوهر خود كامل شده و دارای درجهای از وجود میشود كه به حسب آن درجه، غیرمادی و غیرجسمانی است و آثار و خواص روحی از قبیل اندیشه، اراده و حالات روحی دیگر، مربوط به آن درجه از وجود است.
وی میگوید: وقتی در قرآن تدبر مینمودم، آیهدوازدهم سوره مؤمنون را به دقت مطالعه كردم، متوجه شدم خداوند پس از بیان مراحل پیدایش مادی انسان (نطفه، علقه، مضغه، عظام و لحم و تكمیل بدن) میفرماید: ثم انشاناه خلقا آخر.. . یعنی همین ماده بدنی را آفرینش دیگری كرد. به فعلیتی جدید در آوردیم. پس ارتباط روح و جسم، بنیادین و در آغاز پیدایش واصل هستی بوده است.
ب: هویت روح وابسته به بدن است; ارتباط روح و بدن رابطه خارجی عرضی نیست; بلكه نحوه وجود روح و نفسیت آن به این است كه با بدن ارتباط دارد. روح موجودی جوهری است كه در هویتش ارتباط با بدن وجود دارد و بر او عارض نشده است. پس ارتباط روح و جسم، ارتباط زاید بر ذات نیست; بلكه در محور وجود و ذات روح، ارتباط با بدن نهفته است.
ج: اشتداد جوهری، تكامل است نه تجافی; برخی میپندارند وقتی ماده بدنی در اشتداد خود و در حركت و تغییر جوهری خود، به مرحلهای میرسد كه تجرد داشته، ماده تبدیل به وجود برتر میشود، باید از ماده كاسته شود. صدرالمتالهین در جواب این پندار میگوید: موجود مادی و موجود مجرد دو حقیقت متباین نیستند، بلكه صدر وذیل یك حقیقت هستند; موجود مجرد صدرنشین است و موجود مادی در ذیل جای دارد. بر این اساس دگرگونی وحركت از ماده شروع میشود تا به مرحلهای برسد كه تجرد نفسانی پیدا كند. خلاصه اینكه: اگر تجافیای در كار بود، قطعا میبایست از ماده كاسته شود ولی این حالت، ترقی و تكامل و اشتداد وجود است.
د: انسان نوع الانواع نیست; با توجه به اشتداد و دگرگونی در وجود و حركت جوهری، روح انسان پس از تعلق به بدن - چون از نظر فعل، مادی است و تجرد تام ندارد و از این جهت نیز به جسم نیازمند است - در حركت وجودی نیز تداوم پیدا میكند. اینجاست كه هویت روح وتكامل و انحطاط او در گرو اعمال و رفتار انسان است وروح وامدار روش، منش، ملكات و خصلتهاست. ممكن است این روح به سوی خوی حیوانی حركت كند وممكن استبه سوی فرشتهخویی دایتشود (تا خود انسان چه بخواهد). برای روح انسان مراتب بسیاری وجود دارد كه بالاترین آنها از آن انبیا و اولیاست.
نتیجه بحث اینكه براساس نظریه افلاطون، رابطه روح و جسم سطحی است و این دو به طور كلی از هم بیگانه هستند. چون روح پیش از بدن موجود بوده و فعلیت تام داشته است، بنابراین هم قدیم بوده است و هم بالفعل; ولی بدن امری حادث و جسمانی است و این دو هیچ ارتباطی با یكدیگر ندارند. نتیجه دیدگاه ارسطو و مشائیان هم این است كه: روح پیش از بدن وجود نداشته و پیدایی آن به حدوث بدن است و ارتباط این دو براساس ارتباط صورت و ماده توجیه میشود. البته ارتباط روح و بدن در اصل هستی ارتباطی یكطرفه است و هنگامی كه بدن آماده روح پذیری میشود، روح از عالم بالا حادث شده و به بدن تعلق میگیرد. شیخ اشراق نیز روح را حادث به حدوث بدن میداند، ولی ارتباط این دو را بر اساس حب و شوق توجیه میكند و میگوید: همانگونه كه بدن به مدبر نیاز دارد و به مدبر خود شوق دارد و ابزار كمال خود را میجوید، بنابراین ارتباط روح و بدن ارتباطی دو طرفه است.
بر اساس دو رای اخیر، نوعی ارتباط واقعی میان روح و بدن به اثبات رسید و دوگانگی روح و بدن - آنگونه كه در رای افلاطون به چشم میخورد - در آنها منتفی شد، ولی باز هم به جنبه یگانگی روح و بدن و ارتباط وثیق و عمیق آنها توجه نشده است.براساس نظریه صدرالمتالهین ارتباط روح و بدن، ارتباطی متقابل، ژرف و در اصل هستی است. در این نظریه، دیگر سخن از تعلق روح به بدن و فعلیت روح پیش از بدن نیست; بلكه ماده در ذات خود و جوهریتخود اشتداد پیدا میكند، پیش میرود و به درجهای از وجود میرسد كه به حسب آن درجه، غیرمادی و غیرجسمانی
است و آثار خواص روحی مربوط به آن درجه است. بنابراین، سخن از یگانگی روح و بدن است.
در نظریه ملاصدرا این نكته قابل تامل است كه حركت جوهری و اشتداد و تكامل ماده، حقایقی غیرقابل انكار هستند; اما باید دانست كه ماده جسمانی، در ذات و جوهره وجودی خود متكامل میشود، اشتداد وجود پیدا میكند و آن چنان پیش میرود كه از نظر خصوصیات فیزیولوژیكی، از اندام گیاه و حیوان كاملتر و معتدلتر میشود و به جایی میرسد كه شایستگی افاضه نفس ناطقه و روحپذیری را پیدا میكند و در تكامل و اشتداد وجودی، به جایی میرسد كه تناسبی بین روح مجرد و بدن جسمانی لطیف و معتدل پدید میآید و بر این اساس ارتباط واقعی این دو و تناسب وجودی این دو كاملا توجیهپذیر است.
پاسخ پرسش دوم
با تامل در آنچه گذشت میتوان به ارتباط روح با بدن پس از تعلق آن به بدن نیز پیبرد. بر اساس رای افلاطون، رابطه روح و بدن رابطهای تدبیری است، یعنی بدن به مثابه ابزار روح و وسیله تدبیر اوست و طبعا بدن خدمتكار روح است و به اوامر او گوش فرا میدهد. تاكید فراوان افلاطون بر این است كه روح بر بدن تاثیر میگذارد و گویی جنبه جسمانی، تحت نفوذ و تاثیر جنبه نفسانی، هویتخود را فراموش میكند و ارتباط یكطرفه میشود. ارسطو هرچند رابطه روح و بدن را رابطهای تدبیری دانسته است، ولی تاثیر بدن را بر پدیدارهای نفسانی مورد توجه عمیق قرار داده و ارتباط روح و بدن را ارتباطی متقابل میداند.
همانطور كه گفتیم: شیخ اشراق رابطه روح و بدن را رابطه تدبیری نمیداند; بلكه معتقد است رابطه این دو، رابطه شوقی است; یعنی بدن و روح به یكدیگر وابستگی دارند; روح به لحاظ كمالیابی از طریق اعمالی كه به وسیله بدن و اعضای بدن انجام میشود و بدن، به لحاظ نیاز به تدبیر و اداره شدن از سوی روح; بنابراین ارتباط آنها متقابل است.
صدرالمتالهین نه تنها رابطه تدبیری و ابزاری را رد كرده است، بلكه معتقد است رابطه یگانگی بین روح و بدن حاكم است. وی در عین حال، تاثیر متقابل هر یك را غیر قابل انكار دانسته است. از یك سو حالات روانی وخصلتها و ملكات و به طور كلی نفسانیات، باز تابی ازاعمال و رفتار بدنی است و از سوی دیگر، خلقیات، اندیشهها و حالات روانی بر بدن و كار و فعالیت اوتاثیرمیگذارد.
پس از این مقدمه، شایان ذكر است كه ارتباط روح و بدن و تاثیر متقابل این دو از قدیم مورد بحثبوده است. در گذشتههای دور مردم معتقد بودند كه ارواح، بیماریها را به وجود میآورند و برای درمان آنها باید از همان نیرو استفاده كرد و ارواح خبیثهای را كه به جسم وارد شده و آن را بیمار كردهاند، باید از طریق سحر و جادو و اوراد و ادعیه بیرون راند.
افلاطون معتقد بود همانطور كه چشم را بدون سر، و سر را بدون بدن نمیتوان درمان نمود، بدن را نیز نمیتوان بدون در نظر گرفتن روان درمان كرد.
ارسطو معتقد بود احساسات آدمی بر بدن، و ویژگیهای بدنی بر روح او تاثیر میگذارد. وی در بیان مشاهدات خود میگوید: احساسات آدمی نظیر خشم، ترس، خوشحالی و ... هر یك به نوبه خود بر بدن و فعالیت آن اثر میگذارد. در زمینه بیان نمونههای تاثیر متقابل روح و بدن، اگر به یافتههای زیستی، فیزیولوژیكی و روانشناختی مراجعه شود، نمونههای فراوانی از این تاثیر و تاثر به چشم خواهدخورد.
فلاسفه بزرگ و اندیشمندان علوم زیستی و روانشناسی در پژوهشهای خود به نمونههایی از ارتباط وتاثیر متقابل روح و بدن رسیدهاند. ابنسینا با كمك گرفتن از تخصص پزشكی خویش و با الهام از افكار فلسفی و عرفانی این تاثیر متقابل را به روشنی بیان كردهاست. یكی از شاخههای پزشكی، طب روانتنی است وبیماریهای روان تنی آن گروه از بیماریهایی هستند كهعوامل عاطفی و هیجانی، نقش اساسی در ایجاد آنها دارند; هر چند علائم بیماری به صورت ضایعات جسمی ظاهر میشود. پزشكان در این شاخه پزشكی بر پیوستگی روح و بدن تاكید فراوان كردهاند و درمان یكی از این دو را بدون توجه به دیگری، نامعقول شمردهاند.
در این قسمتبا استفاده از یافتههای ابنسینا، شیخاشراق و صدرالمتالین و نیز با بهره جستن از دانش جدید، نمونههایی از تاثیر متقابل روح و بدن را در دو بخش بیان میكنیم:
الف: تاثیر روح بر بدن
۱ - حركت ارادی: تاثیر روح بر بدن در حركت ارادی كاملا محسوس است. هنگامی كه روح پس از طی مراحل: ادراك، شوق و عزم بر انجام كار، تصمیم به انجام آن میگیرد، بدن را به حركت در میآورد و به وسیله بدن، در طبیعت و موجودات بیجان و جاندار تصرفاتی انجام میدهد.
۲ - تاثیر نفسانیات و انفعالات در بدن: بدون شك خلقیات، نفسانیات و انفعالات بر بدن تاثیر میگذارند. انفعالاتی مانند ترس، غم و شادی، موجب تغییر مزاج، ترشح بزاق و رخدادهای شادی بخش و یا غمباری میشوند. در برخی موارد، ترس و اندوه، مزاج بدنی را به هم میزند و از طریق تاثیر اعمال نباتی، موجب مرگ و یا ابتلای به بیماریهای شدید میشود. درد و غم در بسیاری از موارد، عمل جذب و هضم غذا را مشكل میسازند. خشم و غضب، جریان خون را تند و در نحوه تنفس و ضربان قلب و سرخی چهره اثر میگذارند وبالعكس، ترس، جریان خون را كند میسازد و در چگونگی تنفس و رنگ چهره تاثیر میگذارد.
۳ - تلاش فكری و فرسودگی بدن: تلاش فكری، بدن را فرسوده میسازد و از عمر انسان میكاهد. تجربه علمی، این موضوع را به اثبات رسانده است. نیراك دانشمند فیزیولوژیست - بر اساس آزمایشهای مكرر ثابت كرده است كه كار فكری، گلبولهای قرمز خون را تقلیل میدهد و اثر مخربی بر دستگاه بدنی انسان دارد.
۴ - قدرت روح و درمان بدن: ابن سینا - با توجه به تجارب پزشكی خویش - اعتقاد دارد یك بیمار جسمانی را از راه قدرت روح و قدرت اراده میتوان كاملا درمان نمود. به همین صورت، یك فرد سالم نیز ممكن است تحت تاثیر توهم بیماری و یا تلقین بیماری، بیمار شود.
این گفته را با آزمایشهای جدیدی كه بر بیماریهای روانتنی انجام دادهاند، میتوان تایید كرد. آزمایشهای مكرر، این حقیقت را آشكار میسازد كه احساس خصومت، افسردگی و اضطراب، به نسبتهای مختلف، پایه بسیاری از بیماریها و اختلالات جسمانی است. بیمار بندرت از اضطراب، افسردگی، تنشهای درونی و حساسیتها اظهار ناراحتی میكند و به جای شكایت از پدیدههای روانی، بیشتر از علائم ظاهری مثل استفراغ، اسهال، بیاشتهایی و... شكایت مینماید. اگر علت درونی بروز این ناراحتیهای جسمانی معلوم شود، به سرعت میتوان آنها را درمان كرد.
۵ - تاثیر اندیشه: اندیشهها و تصورات، بدن را تحت تاثیر قرار میدهند و تغییرات جسمانی، تابع حالات روحی است. اندیشه تصور سقوط از دیوار مرتفع، موجب سرگیجه و سقوط احتمالی میشود. ابن سینا میگوید: حالات نفسانی و اندیشهها بر بدن تاثیر میگذارد; مثلا درك عظمت الهی و اندیشه در آفرینش خداوندی، جسم را تحت تاثیر قرار میدهد. شیخالرئیس همچنین اعتقاد دارد: اگر والدین هنگام عمل زناشویی به چهرهای زیبا توجه داشته باشند، همین توجه ذهنی باعث میشود كه چهره نوزاد، شبیه همان چهره زیبای مورد توجه باشد و نیز اگر آن چهره زشتباشد ...۶ - تاثیر روح قوی بر جسم دیگران: بسیاری از فلاسفه (از جمله ابن سینا و شیخ اشراق) اعتقاد دارند اگر روح قوی باشد، میتواند بر بدن دیگران تاثیر بگذارد. ابنسینا شواهدی از خواب مصنوعی و تلقین نفسانی را مطرح میسازد. نكته مهم در یافتههای او این است كه وی عامل تحقق این امور را طبیعت روح میداند. به عبارت دیگر، عامل پیدایش خواب مصنوعی، سحر، تلقین و چشم زخم، دخالت نیروی فوق طبیعی بیرونی نیست; بلكه عامل پیدایش اینگونه امور، خود روح است.
شیخالرئیس علت صدور حوادث غیر عادی و امور خارقالعادهای مانند اخبار از غیب و انجام كارهای شگفت انگیزی كه از توان انسانی عادی خارج است، قدرت روح دانسته است.
شیخ اشراق، قلمرو قدرت روح انسان را بینهایت میداند و معتقد است كه روح نه تنها میتواند در جهان هستی تصرف كند، بلكه میتواند از بدن جدا شده و به حیات خود ادامه دهد. انسان بر اثر قدرت روح میتواند اجسام بسیار سنگین و خارج از حیطه قدرت معمولی را جابجا كند، چنان كه حضرت امیر علیهالسلام این كار را انجام داد و فرمود با قدرت معنوی چنین كردم. انسان، با قدرت روح میتواند تا مدت مدیدی بدون غذا زندگی كند و علت این امر، این است كه وقتی روح انسان به سوی عالم بالا انجذاب پیدا كرد، همه قوا در خدمت آن عالم قرار میگیرد و «قوای نباتی» معطل میماند; البته شیخ اشراق در مورد هیپنوتیزم اعتقاد دارد كه اساس هیپنوتیزم ضعف نفس كودكان و كسانی است كه به خواب میروند و كسانی كه از قدرت هیپنوتیزم بهرهمندند، در واقع از ضعف نفوس بهره میجویند.
ب: تاثیر بدن بر روح
بدون تردید ویژگیهای جسمانی هم تاثیر مهمی بر روحیات و شخصیت انسان دارد. این حقیقت را نمیتوان انكار كرد كه نفسانیات، بازتابی از ویژگیهای جسمانی و كم و كیف كار بدن است. آزمایشهای مكرر، دخالت ویژگیهای بدنی را در ساختن خلق و خوی انسان و نیز تكون ملكات ثابت كرده است. در اینجا به بیان پارهای از این تاثیرات شگرف میپردازیم:۱ - تاثیر غدد بر حالات روحی: یكی از عوامل مؤثر در حالات روحی، غدد داخلی است. غدد، عواملی هستند كه در تنظیم حالات روحی مانند تنظیم هوش، كم هوشی، عقب افتادگی هوش، پرخاشگری، تمایل جنسی و... نقش تعین كنندهای دارند. كم كاری غده تیروئید، پیامدهای ناگواری از جمله عقب افتادگی هوشی به بار میآورد.
۲ - تاثیر تفاوتهای فیزیكی اندام در حالات روحی: تفاوتهای فیزیكی موجود بین انسانها همان است كه ما آنها را با خصوصیاتی از قبیل چاق، لاغر، بلند و كوتاه و... در افراد را میشناسیم. كر چمر - روانشناس معروف - پس از تحقیقات فراوان در این زمینه ادعا كرد میتوان افراد آدمی را در سه گروه «كوتاه و چاق»، «عضلانی« و «لاغر وبلند اندام» قرار داد. گروه اول برونگرا، گروه دوم پرانرژی و پرخاشگر، و گروه سوم درونگرا میباشند. در این زمینه تحقیقات گسترده و دامنهداری در دهههای اخیر صورت گرفته است.
۳ - رفتار بدنی و تكون خصلتها: ابنسینا معتقد است اعمال انسان كه به وسیله بدن و اعضای آن انجام میشود، در تكون خصلتها و ملكات نقش تعین كنندهای دارد; زیرا احساس، تخیل، غضب، بخل، عمل شجاعانه و مانند آن، در روح انسان هیاتی پدید میآورند كه وقتی آن اعمال تكرار شود، ملكات پدیدار میشوند. بنابراین، تكرار افعال بدنی است كه به صورت ملكات نفسانی در میآید و شخصیت انسان را میسازد.
۴ - بازتاب خوردنیها بر حالات روحی: اندیشمندان تعلیم و تربیت، بر اساس یافتههای زیستی، بر بازتاب غذاهای ویژه بر حالات روحی انسان تكیه كردهاند. تاثیر غذاها، میوهها و سبزیجات بر جنین و تاثیر شیر مادر در تكون خصلتهای كودك، حقیقتی انكار ناپذیر است. بازتاب مواد مخدر و شراب بر روحیات انسان نیز امری قطعی است.
پاسخ پرسش سوم
یكی از مسائل مورد اتفاق فیلسوفان متاله، این است كه پس از مرگ، روح انسان به دلیل تجرد و پیراستگیاش از ماده و خصوصیات آن و عدم انطباعش در ماده بدنی، باقی و جاودانه است; یعنی برای روح، فنا و زوال متصور نیست. نكتهای كه حائز اهمیت است این است كه همین رفتار و اعمال انسان كه به وسیله بدن و اعضای آن انجام میشود، در روح انسان هیآت و ملكاتی را پدید میآورد كه عامل اساسیامتیازانسانهاازیكدیگراستوهمینملكات و هیآت استكهبرایانسان، فعلیتجدیدیرا پس از مرگ پیریزی میكند و همین ملكات و هیآت، حقیقت انسان به شمار میروندو پس از مرگ، آثار ویژهای از اینها بروز مینماید. با این همه، سه مساله باید مورد توجه قرار گیرد: ۱ - پس از مرگ انسان، روح با كدامین بدن ارتباط برقرار میكند؟ ۲ - ارتباط روح با بدن دنیوی در برزخ چگونه است؟ ۳ - هنگام رستاخیز ارتباط روح با جسم دنیوی چگونه است؟
در ارتباط با سؤالهای فوق، شرایع آسمانی و فلاسفه متاله اتفاق دارند كه بعد از انقطاع روح از بدن دنیوی، روح انسان متوجه جدایی از حیات دنیوی میشود، تا مدتی در كنار جسم انسان میماند و تغییر و تحولات جسم را (تا هنگام دفن كردن) دنبال میكند وارد میشود دوستان، خویشان و آشنایان او كه قبلا فوت كردهاند، به دیدار او میآیند و او نیز پس از مرگش، گاهگاهی به دیدار خانواده خود میرود.
نكتهای كه عنوان شد این است كه روح پس از مرگ نیز با جسم ارتباط دارد; آن هم به لحاظ اینكه زمان زیادی را با او به سر برده است; ولیاز این جهت كه برای انسان از لحظه مرگ، حیات دیگری آغاز خواهد شد، سؤال میشود كه ارتباط روحی با كدامین بدن است؟ پاسخ این سؤال در روایات معصومین علیهمالسلام چنین است كه ارتباط روح در «عالم برزخ» با بدن مثالی است. البته هنگام رستاخیز، ارتباط روح با همین بدن دنیوی است و در حقیقتبازگشت روح به بدن به این معناست كه چون بدن قوه پذیرش مجدد روح را دارد و زنده شده آن، خروج از قوه به فعل است و ربطی به بازگشت فعلیتبه قوه ندارد و چون اساس این مساله، ضرورت ادیان الهی است و معاد، بازگشت اشیا با تمام وجودشان است; ضرورتا این بازگشتباید با تمام وجود باشد.
منابع و مآخذ
۱ - ابن سینا، حسین بن عبدالله; الاشارات و التنبیهات; با شرح نصیر الدین طوسی و شرح الشرح قطب الدین رازی، تهران: حیدری
۲ - ابن سینا; حسین بن عبدالله; الشفا - الهیات; با تعلیقات صدرالمتالهین شیرازی، قم: بیدار
۳ - ابن سینا; حسین بن عبدالله; الشفا - طبیعیات; قم: كتابخانه آیتالله مرعشی
۴ - ابن سینا، حسین بن عبدالله; القانون فی الطب; دار صادر، بیروت
۵ - ابراهیمی دینایی، غلامحسین; شعاع اندیشه و شهود; قم: حكمت
۶ - ارسطو; درباره نفس; ترجمه: علیمراد داوودی; تهران: حكمت
۷ - افلاطون; دوره آثار افلاطون; ترجمه: محمدحسن لطفی; تهران: خوارزمی
۸ - الفاخوری، حناوخلیلالجر; تاریخفلسفهدرجهاناسلامی، ترجمه: عبدالمحمد آیتی، تهران: سازمان انتشارات انقلاب اسلامی
۹ - بریه، امیل; تاریخ فلسفه، ترجمه علیمراد داوودی; تهران: مركز نشر دانشگاهی
۱۰ - سهروردی، شهاب الدین; مجموعه مصنفات (عربی) تصحیح هانری كربن; تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی
۱۱ - سهروردی، شهاب الدین; مجموعه مصنفات (فارسی) تصحیح سیدحسین نصر; تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی
۱۲ - شریف، میان محمد; تاریخ فلسفه در اسلام (ترجمه فارسی) تهران: مركز نشر دانشگاهی
۱۳ - شهرزوری، شمس الدین; شرح حكمهٔ الاشراق; تصحیح حسین ضیایی تربتی; تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی
۱۴ - صدرالمتالهین شیرازی، محمد بن ابراهیم; الاسفار الاربعه، قم: مصطفوی
۱۵ - صدرالمتالهین شیرازی، محمد بن ابراهیم; مفاتیح الغیب، باتعلیقات ملاعلی نوری; تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی
۱۶ - طریقی، شكرالله; بیماریهای روانتنی; تهران: انتشارات دانشگاهتهران
۱۷ - طباطبایی، محمدحسین; حیات پس از مرگ; چاپ در یاد نامه شهید مطهری
۱۸-مصباح،محمدتقی،آموزشفلسفه;تهران:سازمانتبلیغاتاسلامی
۱۹ - مهطری، مرتضی; مقالات فلسفی (۳ ج); قم: صدرا
محمد بهشتی
۱ - اگر انسان آمیختهای از روح مجرد و بدن مادی است و از دو حقیقتبیگانه تركیب یافته است، ارتباط این دو و نیز ماهیت واحده انسان چگونه توجیهپذیر است؟ به عبارت دیگر، اگر انسان از جوهر مجرد نفسانی و جوهر مادی جسمانی تركیب یافته است، آیا روح و بدن در اصل هستی و در آغاز پیدایش هیچگونه ارتباطی با هم نداشته و به طور كلی از هم بیگانه بودهاند، یا اینكه در اصل هستی ارتباط عمیق و بنیادین داشته و دارند؟
۲ - پس از تعلق روح به بدن، ارتباط این دو چگونه است؟ ارتباط یك طرفه استیا متقابل؟ اگر ارتباط متقابل است نمونههای تاثیر و تاثر هر یك چیست؟ آیا رفتار و اعمال انسان كه به وسیله بدن و اعضای آن انجام میشود، در ساختن شخصیت انسان و تكامل و انحطاط روح او تاثیر دارند یا نه؟
۳ - پس از مرگ بدن، آیا «روح فناناپذیر» با «بدن فروپاشیده» ارتباطی دارد یا نه؟ و اگر ارتباطی هست در عالم برزخ و هنگام رستاخیز چگونه است؟ قبل از آنكه به پاسخ پرسشهای فوق بپردازیم، یادآوری دو نكته لازم است:
۱ - بحث ارتباط روح و بدن هنگامی مطرح است كه وجود روح در انسان، تجرد روح و آمیختگی انسان از روح و بدن به اثبات رسیده باشد، و گرنه، در صورتی كه هویت انسان در بعد مادی خلاصه شود و روح، چیزی جز خاصیت ماده و برآیند فعالیتهای عضوی بدن نباشد، نوبتبه سؤالهای فوق نمیرسد.
۲ - بحث ارتباط روح و بدن و چگونگی آن، یك بحث فلسفی است; گو اینكه در بیان نمونههای تاثیر و تاثر روح وبدن و بیان آثار ارتباط متقابل این دو، میتوان ازدانشهای روز مانند: زیستشناسی، فیزیولوژی وروانشناسی بهرهجست. اینك به پاسخ سه سؤال فوق میپردازیم و ارتباط روح و بدن را در اصل پیدایش، بعد از تعلق روح به بدن و بعد از مرگ بدن، مورد بررسی قرار میدهیم.
پاسخ سؤال اول
در ارتباط با سؤال اول (ارتباط روح و بدن)، پاسخ فلاسفه بزرگ متفاوت است. در این نوشتار به اختصار چهار نظریه را بیان میكنیم:
نظریه اول: بیگانگی روح از بدن
افلاطون میگوید: روح، جوهر مجردی است (پیراسته از جرم، زمان، مكان، انقسام پذیری و...) كه بالفعل وقدیماست و قبل از بدن موجود بوده و فعلیت داشته است; ولی بدن جوهری است جسمانی، روح از مرتبه خود تنزل كرده و به بدن تعلق میگیرد. بنابراین روح انسان از عالم دیگری است و به جسم هبوط كرده است و بدن بهمنزله زندان اوست. روح از عالم ملكوت است و از آن عالم تنزل نموده و در زندان تن گرفتار شده است. بر این اساس، این دو در اصل هستی هیچ ارتباطی با هم ندارند وكاملا از هم بیگانه هستند. نفس، موجودی مجرد، بالفعل، قدیم و ملكوتی است ولی بدن، موجودی جسمانی، حادث و دنیوی است. به طور اختصار میتوان سؤالات زیر را درباره این نظریه ارائه كرد:
اولا: ماهیت واحد انسان بر اساس این نظریه چگونه توجیهپذیر است؟ آیا تركیب روح و بدن تركیب انضمامی نخواهد بود؟
ثانیا: ارتباط روح و بدن چگونه ارتباطی خواهد بود ووقتی دو عنصر بیگانه و دو حقیقت متضاد، ماهیت انسان را تشكیل میدهند، تصویر ارتباط این دو چگونه خواهدبود؟ آیا ارتباط این دو، بسیار كمرنگ و سطحی نخواهد بود؟
ثالثا: در صورت فعلیت نفس و كامل بودن او پیش از بدن، چه امری باعثشد كه از عالم ملكوت هبوط نماید و در زندان تن زندانی شود؟
نظریه دوم: وابستگی روح و بدن
ارسطو نظریه استاد خود (افلاطون) را نپذیرفت ومعتقد شد كه رابطه روح و بدن، عمیق و وثیق است واینارتباط، بر اساس ارتباط صورت با ماده قابل توجیهاست. در نظریه ارسطو نه تنها از قدیم بودن روح وفعلیت آن پیش ازبدن اثری نیست، بلكه روح را حادث به پیدایش بدن میداند و به ادلهای نیز استناد كردهاست. این نظریه نفس و بدن را دو عنصر جداییناپذیر میداند.; نفس، صورت جسم است و هر صورتی با ماده خود تلائم و سازگاری دارد و روح و جسم با هم و همراه هم به وجود میآیند و تركیب روح و بدن، تركیبی اتحادی است; نه اینكه انسان از دو ذات و دو ماهیت تركیب یافته باشد، نیمی از حقیقت انسان، جسمانیت او باشد و نیم دیگر نفسانیت او. این چنین نیست كه انسانیت انسان به صورت اوست و آن روح مجرد اوست كه اندیشه، اراده و حالات گوناگون انسان به آن وابسته است و نقش اصلی را در بروز و ظهور این آثار به عهده دارد.
این نظریه مورد پذیرش مشائیان، از جمله فارابی و ابن سینا نیز قرار گرفته است.
در باره این نظر ارسطو سؤالهایی مطرح است:
۱ - آیا هنگامی كه روح به بدن تعلق میگیرد، موادتشكیل دهنده بدن انسان و میلیونها سلول زنده آن، هر كدام صورت و فعلیتخاص خود را دارند و روح به عنوان صورت فوقانی به آنها تعلق میگیرد؟ یا آنچه در انسان زنده فعلیت دارد فقط روح اوست و بدن وی بالقوه موجود است؟
۲ - آیا میتوان پذیرفت كه بدن انسان هنگام تعلق روح به آن، وجود بالفعلی جدای از وجود روح ندارد وهنگامی كه انسان میمیرد و روح از بدنش مفارقت مییابد، بدن وجود بالفعل مییابد و صورت جدیدی پیدامیكند؟
۳ - چگونه میتوان صورتهای طولی و عرضی را از هم جدا كرد و باز شناخت؟
ملاحظه میكنید كه هرچند نظریه ارسطو نسبتبه نظریه افلاطون مزایایی دارد، ولی در عین حال خالی از ابهام هم نیست.
نظریه سوم: دیدگاه شیخ اشراق
شیخ اشراق در زمینه ارتباط روح و بدن سه سخن اساسی دارد:
الف: حدوث روح به حدوث بدن است; سهروردی معتقد است كه روح انسان قبل از بدن وجود نداشته است; نه فعلیتی داشته و نه میتوان او را قدیم دانست. وی سخن افلاطون و نوافلاطونیان را نمیپذیرد و میگوید: اگر روح قبل از جسم وجود داشته، چه چیزی او را به مفارقت از عالم قدس واداشته است؟ آن كه در عالم نور است چه اشتیاقی به عالم ظلمت دارد و چگونه ممكن است روح را - كه به نظر شما قدیم است - چیز حادثی، جذب كند؟ اگر روح در عالم علوی موجود بوده و فعلیت داشته است، چگونه به جسم تعلق گرفته است (مگر كامل نبوده است؟); نیز اگر روح قبل از جسم موجود بوده است، چون روح هر انسانی با روح دیگران در نوع متفق هستند و اختلافی ندارند، باید همه ارواح، قبل از ورود به جسم مادی دقیقا در شرایط یكسانی بسر ببرند. ضمنا اگر وجود روح قبل از وجود جسم باشد، یا تدبیر دارد یا ندارد؟ اگر تدبیر دارد چه چیزی را تدبیر میكند و اگر تدبیر ندارد - كه ندارد - پس معطل میماند; بنابراین، حدوث روح به حدوث بدن است و قدیم نیست.
ب: تدبیر نفس ناطقه به واسطه روح حیوانی است; شیخ اشراق معتقد است از آنجا كه روح انسان در كمال لطافت و تجرد است و از مكان، زمان و ماده منزه است، نمیتواند بدون وساطت، برای جسم مادی تدبیر كند. بر این اساس بین روح و بدن، واسطهای به نام «روح حیوانی» وجود دارد و نفس ناطقه و روح انسانی، به طور مستقیم در روح حیوانی - كه در جمیع اجزای بدن ساری و جاری است و منبع آن حفره چپ قلب است و عامل قوای مدركه و محركه است - تصرف كرده و توسط آن بدن را هدایت میكند.
ج: رابطه شوقی; شیخ اشراق میگوید: هنگامی كه بدن انسان آماده شد، نفس ناطقه از عالم روحانی افاضه میگردد; در واقع وقتی بدن آماده پذیرش روح شد، روح انسانی ایجاد شده و به او تعلق میگیرد. رابطه روح و بدن رابطه شوقی است; زیرا روح هرچند ذاتا تجرد دارد، ولی از نظر فعل وابسته به بدن است و فعلیتیافتن روح، تنها از راه تعلق به بدن میسر است. وی در حكمهٔ الاشراق صریحا چنین میگوید: وكان علاقته مع البدن لفقره فی نفسه (شرح حكمهٔ الاشراق، ص۵۱۴) . بنابراین تعلق روح به بدن، بهاین علت است كه بالفعل شدن روح و تكامل قطعی وفعلی آن، تنها از راه تعلق به بدن است. از سوی دیگر بدننیز نیازمند تدبیر نفس ناطقه است و بدون آن راه بهجایی نمیبرد. بر اساس این نظریه، ارتباط روح ابتدا با روح حیوانی است و سپس به واسطه روح حیوانی با بدن ارتباط پیدا میكند. نظریه شیخ اشراق از جهات زیر قابل تامل است:
۱ - شیخ اشراق به این معنی روح را جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاء دانسته است كه روح پیش از پیدایش بدن وجود ندارد و هیچگونه فعلیتی برای او نیست; بلكه وقتی بدن آماده پذیرش روح شد، روح بر آن افاضه میشود; بنابراین در اصل پیدایش و در آغاز هستی، ارتباط آنها، ارتباط دو موجود مجرد و مادی است و هیچ كدام به واسطه دیگری تكون نیافته است.۲ - رابطه روح و بدن براساس ارتباط شوقی توجیه شده است، نه بر اساس ماده و صورت. این سخن هرچند توجه تازهای به ماهیت روح و بدن است، ولی آن گونه كه شایسته است رابطه شوقی در آن تبیین نشده است.
۳ - بدن و روح در كمال و نقص، عكس یكدیگر هستند; هرقدر انسان از شواغل مادی و حجاب تن رهایی یابد، به همان مقدار به حیات واقعی نزدیك میشود. بر این اساس، بدن حجاب روح و زندان اوست، پس چگونه میتوان ماهیت مادی انسان را توجیه كرد؟
تاكنون روشن شد كه: افلاطون بر دوگانگی روح و بدن و بیگانگی آنها از هم تاكید كرده است و در نظریه ارسطو و شیخ اشراق، هرچند از دوگانگی و بیگانگی روح و بدن اثری نیست، ولی ارتباط واقعی و بنیادین روح و بدن تبیین نشده و آنچه بیان شده است، دارای ابهام است.
نظریه چهارم: یگانگی روح و بدن
صدر المتالهین شیرازی در زمینه ارتباط روح و بدن، به دیدگاهی نو دستیافته است كه در تاریخ تفكر اسلامی بسیار بدیع و با اهمیت است. وی بر اساس حركت جوهری ارتباط روح و بدن را بیان كرده است و در این زمینه به نتایج مهمی درباره روح دستیافته است كه به آن میپردازیم:
الف: جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاء; صدرالمتالهین معتقد است روح پیش از جسم وجود نداشته است و اینگونه نیست كه قبل از تعلق و ارتباط با بدن، فعلیت داشته و سپس به بدن تعلق یافته باشد. روح به وسیله حركت جوهری ماده تكون یافته است و هرچند خاصیت و اثر ماده نیست، اما كمال جوهری ماده است; بنابراین مبدا پیدایش روح، ماده جسمانی است. بر اساس حركت جوهری، ماده بدنی این استعداد را دارد كه در دامان خود موجودی بپروراند كه مراحل وجودی را از ضعف به كمال طی نماید. بنابراین استعداد و آمادگی بدنی و حركت در جوهر از شرایط وجود روح است و روح در ضمن جوهر بودن با بدن وابستگی حقیقی دارد. معنای جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاء بودن روح این است كه رابطه روح و جسم، رابطهای بنیادین، عمیق و در اصل هستی است. خلاصه اینكه; ماده جسمانی، در ذات و جوهر خود كامل شده و دارای درجهای از وجود میشود كه به حسب آن درجه، غیرمادی و غیرجسمانی است و آثار و خواص روحی از قبیل اندیشه، اراده و حالات روحی دیگر، مربوط به آن درجه از وجود است.
وی میگوید: وقتی در قرآن تدبر مینمودم، آیهدوازدهم سوره مؤمنون را به دقت مطالعه كردم، متوجه شدم خداوند پس از بیان مراحل پیدایش مادی انسان (نطفه، علقه، مضغه، عظام و لحم و تكمیل بدن) میفرماید: ثم انشاناه خلقا آخر.. . یعنی همین ماده بدنی را آفرینش دیگری كرد. به فعلیتی جدید در آوردیم. پس ارتباط روح و جسم، بنیادین و در آغاز پیدایش واصل هستی بوده است.
ب: هویت روح وابسته به بدن است; ارتباط روح و بدن رابطه خارجی عرضی نیست; بلكه نحوه وجود روح و نفسیت آن به این است كه با بدن ارتباط دارد. روح موجودی جوهری است كه در هویتش ارتباط با بدن وجود دارد و بر او عارض نشده است. پس ارتباط روح و جسم، ارتباط زاید بر ذات نیست; بلكه در محور وجود و ذات روح، ارتباط با بدن نهفته است.
ج: اشتداد جوهری، تكامل است نه تجافی; برخی میپندارند وقتی ماده بدنی در اشتداد خود و در حركت و تغییر جوهری خود، به مرحلهای میرسد كه تجرد داشته، ماده تبدیل به وجود برتر میشود، باید از ماده كاسته شود. صدرالمتالهین در جواب این پندار میگوید: موجود مادی و موجود مجرد دو حقیقت متباین نیستند، بلكه صدر وذیل یك حقیقت هستند; موجود مجرد صدرنشین است و موجود مادی در ذیل جای دارد. بر این اساس دگرگونی وحركت از ماده شروع میشود تا به مرحلهای برسد كه تجرد نفسانی پیدا كند. خلاصه اینكه: اگر تجافیای در كار بود، قطعا میبایست از ماده كاسته شود ولی این حالت، ترقی و تكامل و اشتداد وجود است.
د: انسان نوع الانواع نیست; با توجه به اشتداد و دگرگونی در وجود و حركت جوهری، روح انسان پس از تعلق به بدن - چون از نظر فعل، مادی است و تجرد تام ندارد و از این جهت نیز به جسم نیازمند است - در حركت وجودی نیز تداوم پیدا میكند. اینجاست كه هویت روح وتكامل و انحطاط او در گرو اعمال و رفتار انسان است وروح وامدار روش، منش، ملكات و خصلتهاست. ممكن است این روح به سوی خوی حیوانی حركت كند وممكن استبه سوی فرشتهخویی دایتشود (تا خود انسان چه بخواهد). برای روح انسان مراتب بسیاری وجود دارد كه بالاترین آنها از آن انبیا و اولیاست.
نتیجه بحث اینكه براساس نظریه افلاطون، رابطه روح و جسم سطحی است و این دو به طور كلی از هم بیگانه هستند. چون روح پیش از بدن موجود بوده و فعلیت تام داشته است، بنابراین هم قدیم بوده است و هم بالفعل; ولی بدن امری حادث و جسمانی است و این دو هیچ ارتباطی با یكدیگر ندارند. نتیجه دیدگاه ارسطو و مشائیان هم این است كه: روح پیش از بدن وجود نداشته و پیدایی آن به حدوث بدن است و ارتباط این دو براساس ارتباط صورت و ماده توجیه میشود. البته ارتباط روح و بدن در اصل هستی ارتباطی یكطرفه است و هنگامی كه بدن آماده روح پذیری میشود، روح از عالم بالا حادث شده و به بدن تعلق میگیرد. شیخ اشراق نیز روح را حادث به حدوث بدن میداند، ولی ارتباط این دو را بر اساس حب و شوق توجیه میكند و میگوید: همانگونه كه بدن به مدبر نیاز دارد و به مدبر خود شوق دارد و ابزار كمال خود را میجوید، بنابراین ارتباط روح و بدن ارتباطی دو طرفه است.
بر اساس دو رای اخیر، نوعی ارتباط واقعی میان روح و بدن به اثبات رسید و دوگانگی روح و بدن - آنگونه كه در رای افلاطون به چشم میخورد - در آنها منتفی شد، ولی باز هم به جنبه یگانگی روح و بدن و ارتباط وثیق و عمیق آنها توجه نشده است.براساس نظریه صدرالمتالهین ارتباط روح و بدن، ارتباطی متقابل، ژرف و در اصل هستی است. در این نظریه، دیگر سخن از تعلق روح به بدن و فعلیت روح پیش از بدن نیست; بلكه ماده در ذات خود و جوهریتخود اشتداد پیدا میكند، پیش میرود و به درجهای از وجود میرسد كه به حسب آن درجه، غیرمادی و غیرجسمانی
است و آثار خواص روحی مربوط به آن درجه است. بنابراین، سخن از یگانگی روح و بدن است.
در نظریه ملاصدرا این نكته قابل تامل است كه حركت جوهری و اشتداد و تكامل ماده، حقایقی غیرقابل انكار هستند; اما باید دانست كه ماده جسمانی، در ذات و جوهره وجودی خود متكامل میشود، اشتداد وجود پیدا میكند و آن چنان پیش میرود كه از نظر خصوصیات فیزیولوژیكی، از اندام گیاه و حیوان كاملتر و معتدلتر میشود و به جایی میرسد كه شایستگی افاضه نفس ناطقه و روحپذیری را پیدا میكند و در تكامل و اشتداد وجودی، به جایی میرسد كه تناسبی بین روح مجرد و بدن جسمانی لطیف و معتدل پدید میآید و بر این اساس ارتباط واقعی این دو و تناسب وجودی این دو كاملا توجیهپذیر است.
پاسخ پرسش دوم
با تامل در آنچه گذشت میتوان به ارتباط روح با بدن پس از تعلق آن به بدن نیز پیبرد. بر اساس رای افلاطون، رابطه روح و بدن رابطهای تدبیری است، یعنی بدن به مثابه ابزار روح و وسیله تدبیر اوست و طبعا بدن خدمتكار روح است و به اوامر او گوش فرا میدهد. تاكید فراوان افلاطون بر این است كه روح بر بدن تاثیر میگذارد و گویی جنبه جسمانی، تحت نفوذ و تاثیر جنبه نفسانی، هویتخود را فراموش میكند و ارتباط یكطرفه میشود. ارسطو هرچند رابطه روح و بدن را رابطهای تدبیری دانسته است، ولی تاثیر بدن را بر پدیدارهای نفسانی مورد توجه عمیق قرار داده و ارتباط روح و بدن را ارتباطی متقابل میداند.
همانطور كه گفتیم: شیخ اشراق رابطه روح و بدن را رابطه تدبیری نمیداند; بلكه معتقد است رابطه این دو، رابطه شوقی است; یعنی بدن و روح به یكدیگر وابستگی دارند; روح به لحاظ كمالیابی از طریق اعمالی كه به وسیله بدن و اعضای بدن انجام میشود و بدن، به لحاظ نیاز به تدبیر و اداره شدن از سوی روح; بنابراین ارتباط آنها متقابل است.
صدرالمتالهین نه تنها رابطه تدبیری و ابزاری را رد كرده است، بلكه معتقد است رابطه یگانگی بین روح و بدن حاكم است. وی در عین حال، تاثیر متقابل هر یك را غیر قابل انكار دانسته است. از یك سو حالات روانی وخصلتها و ملكات و به طور كلی نفسانیات، باز تابی ازاعمال و رفتار بدنی است و از سوی دیگر، خلقیات، اندیشهها و حالات روانی بر بدن و كار و فعالیت اوتاثیرمیگذارد.
پس از این مقدمه، شایان ذكر است كه ارتباط روح و بدن و تاثیر متقابل این دو از قدیم مورد بحثبوده است. در گذشتههای دور مردم معتقد بودند كه ارواح، بیماریها را به وجود میآورند و برای درمان آنها باید از همان نیرو استفاده كرد و ارواح خبیثهای را كه به جسم وارد شده و آن را بیمار كردهاند، باید از طریق سحر و جادو و اوراد و ادعیه بیرون راند.
افلاطون معتقد بود همانطور كه چشم را بدون سر، و سر را بدون بدن نمیتوان درمان نمود، بدن را نیز نمیتوان بدون در نظر گرفتن روان درمان كرد.
ارسطو معتقد بود احساسات آدمی بر بدن، و ویژگیهای بدنی بر روح او تاثیر میگذارد. وی در بیان مشاهدات خود میگوید: احساسات آدمی نظیر خشم، ترس، خوشحالی و ... هر یك به نوبه خود بر بدن و فعالیت آن اثر میگذارد. در زمینه بیان نمونههای تاثیر متقابل روح و بدن، اگر به یافتههای زیستی، فیزیولوژیكی و روانشناختی مراجعه شود، نمونههای فراوانی از این تاثیر و تاثر به چشم خواهدخورد.
فلاسفه بزرگ و اندیشمندان علوم زیستی و روانشناسی در پژوهشهای خود به نمونههایی از ارتباط وتاثیر متقابل روح و بدن رسیدهاند. ابنسینا با كمك گرفتن از تخصص پزشكی خویش و با الهام از افكار فلسفی و عرفانی این تاثیر متقابل را به روشنی بیان كردهاست. یكی از شاخههای پزشكی، طب روانتنی است وبیماریهای روان تنی آن گروه از بیماریهایی هستند كهعوامل عاطفی و هیجانی، نقش اساسی در ایجاد آنها دارند; هر چند علائم بیماری به صورت ضایعات جسمی ظاهر میشود. پزشكان در این شاخه پزشكی بر پیوستگی روح و بدن تاكید فراوان كردهاند و درمان یكی از این دو را بدون توجه به دیگری، نامعقول شمردهاند.
در این قسمتبا استفاده از یافتههای ابنسینا، شیخاشراق و صدرالمتالین و نیز با بهره جستن از دانش جدید، نمونههایی از تاثیر متقابل روح و بدن را در دو بخش بیان میكنیم:
الف: تاثیر روح بر بدن
۱ - حركت ارادی: تاثیر روح بر بدن در حركت ارادی كاملا محسوس است. هنگامی كه روح پس از طی مراحل: ادراك، شوق و عزم بر انجام كار، تصمیم به انجام آن میگیرد، بدن را به حركت در میآورد و به وسیله بدن، در طبیعت و موجودات بیجان و جاندار تصرفاتی انجام میدهد.
۲ - تاثیر نفسانیات و انفعالات در بدن: بدون شك خلقیات، نفسانیات و انفعالات بر بدن تاثیر میگذارند. انفعالاتی مانند ترس، غم و شادی، موجب تغییر مزاج، ترشح بزاق و رخدادهای شادی بخش و یا غمباری میشوند. در برخی موارد، ترس و اندوه، مزاج بدنی را به هم میزند و از طریق تاثیر اعمال نباتی، موجب مرگ و یا ابتلای به بیماریهای شدید میشود. درد و غم در بسیاری از موارد، عمل جذب و هضم غذا را مشكل میسازند. خشم و غضب، جریان خون را تند و در نحوه تنفس و ضربان قلب و سرخی چهره اثر میگذارند وبالعكس، ترس، جریان خون را كند میسازد و در چگونگی تنفس و رنگ چهره تاثیر میگذارد.
۳ - تلاش فكری و فرسودگی بدن: تلاش فكری، بدن را فرسوده میسازد و از عمر انسان میكاهد. تجربه علمی، این موضوع را به اثبات رسانده است. نیراك دانشمند فیزیولوژیست - بر اساس آزمایشهای مكرر ثابت كرده است كه كار فكری، گلبولهای قرمز خون را تقلیل میدهد و اثر مخربی بر دستگاه بدنی انسان دارد.
۴ - قدرت روح و درمان بدن: ابن سینا - با توجه به تجارب پزشكی خویش - اعتقاد دارد یك بیمار جسمانی را از راه قدرت روح و قدرت اراده میتوان كاملا درمان نمود. به همین صورت، یك فرد سالم نیز ممكن است تحت تاثیر توهم بیماری و یا تلقین بیماری، بیمار شود.
این گفته را با آزمایشهای جدیدی كه بر بیماریهای روانتنی انجام دادهاند، میتوان تایید كرد. آزمایشهای مكرر، این حقیقت را آشكار میسازد كه احساس خصومت، افسردگی و اضطراب، به نسبتهای مختلف، پایه بسیاری از بیماریها و اختلالات جسمانی است. بیمار بندرت از اضطراب، افسردگی، تنشهای درونی و حساسیتها اظهار ناراحتی میكند و به جای شكایت از پدیدههای روانی، بیشتر از علائم ظاهری مثل استفراغ، اسهال، بیاشتهایی و... شكایت مینماید. اگر علت درونی بروز این ناراحتیهای جسمانی معلوم شود، به سرعت میتوان آنها را درمان كرد.
۵ - تاثیر اندیشه: اندیشهها و تصورات، بدن را تحت تاثیر قرار میدهند و تغییرات جسمانی، تابع حالات روحی است. اندیشه تصور سقوط از دیوار مرتفع، موجب سرگیجه و سقوط احتمالی میشود. ابن سینا میگوید: حالات نفسانی و اندیشهها بر بدن تاثیر میگذارد; مثلا درك عظمت الهی و اندیشه در آفرینش خداوندی، جسم را تحت تاثیر قرار میدهد. شیخالرئیس همچنین اعتقاد دارد: اگر والدین هنگام عمل زناشویی به چهرهای زیبا توجه داشته باشند، همین توجه ذهنی باعث میشود كه چهره نوزاد، شبیه همان چهره زیبای مورد توجه باشد و نیز اگر آن چهره زشتباشد ...۶ - تاثیر روح قوی بر جسم دیگران: بسیاری از فلاسفه (از جمله ابن سینا و شیخ اشراق) اعتقاد دارند اگر روح قوی باشد، میتواند بر بدن دیگران تاثیر بگذارد. ابنسینا شواهدی از خواب مصنوعی و تلقین نفسانی را مطرح میسازد. نكته مهم در یافتههای او این است كه وی عامل تحقق این امور را طبیعت روح میداند. به عبارت دیگر، عامل پیدایش خواب مصنوعی، سحر، تلقین و چشم زخم، دخالت نیروی فوق طبیعی بیرونی نیست; بلكه عامل پیدایش اینگونه امور، خود روح است.
شیخالرئیس علت صدور حوادث غیر عادی و امور خارقالعادهای مانند اخبار از غیب و انجام كارهای شگفت انگیزی كه از توان انسانی عادی خارج است، قدرت روح دانسته است.
شیخ اشراق، قلمرو قدرت روح انسان را بینهایت میداند و معتقد است كه روح نه تنها میتواند در جهان هستی تصرف كند، بلكه میتواند از بدن جدا شده و به حیات خود ادامه دهد. انسان بر اثر قدرت روح میتواند اجسام بسیار سنگین و خارج از حیطه قدرت معمولی را جابجا كند، چنان كه حضرت امیر علیهالسلام این كار را انجام داد و فرمود با قدرت معنوی چنین كردم. انسان، با قدرت روح میتواند تا مدت مدیدی بدون غذا زندگی كند و علت این امر، این است كه وقتی روح انسان به سوی عالم بالا انجذاب پیدا كرد، همه قوا در خدمت آن عالم قرار میگیرد و «قوای نباتی» معطل میماند; البته شیخ اشراق در مورد هیپنوتیزم اعتقاد دارد كه اساس هیپنوتیزم ضعف نفس كودكان و كسانی است كه به خواب میروند و كسانی كه از قدرت هیپنوتیزم بهرهمندند، در واقع از ضعف نفوس بهره میجویند.
ب: تاثیر بدن بر روح
بدون تردید ویژگیهای جسمانی هم تاثیر مهمی بر روحیات و شخصیت انسان دارد. این حقیقت را نمیتوان انكار كرد كه نفسانیات، بازتابی از ویژگیهای جسمانی و كم و كیف كار بدن است. آزمایشهای مكرر، دخالت ویژگیهای بدنی را در ساختن خلق و خوی انسان و نیز تكون ملكات ثابت كرده است. در اینجا به بیان پارهای از این تاثیرات شگرف میپردازیم:۱ - تاثیر غدد بر حالات روحی: یكی از عوامل مؤثر در حالات روحی، غدد داخلی است. غدد، عواملی هستند كه در تنظیم حالات روحی مانند تنظیم هوش، كم هوشی، عقب افتادگی هوش، پرخاشگری، تمایل جنسی و... نقش تعین كنندهای دارند. كم كاری غده تیروئید، پیامدهای ناگواری از جمله عقب افتادگی هوشی به بار میآورد.
۲ - تاثیر تفاوتهای فیزیكی اندام در حالات روحی: تفاوتهای فیزیكی موجود بین انسانها همان است كه ما آنها را با خصوصیاتی از قبیل چاق، لاغر، بلند و كوتاه و... در افراد را میشناسیم. كر چمر - روانشناس معروف - پس از تحقیقات فراوان در این زمینه ادعا كرد میتوان افراد آدمی را در سه گروه «كوتاه و چاق»، «عضلانی« و «لاغر وبلند اندام» قرار داد. گروه اول برونگرا، گروه دوم پرانرژی و پرخاشگر، و گروه سوم درونگرا میباشند. در این زمینه تحقیقات گسترده و دامنهداری در دهههای اخیر صورت گرفته است.
۳ - رفتار بدنی و تكون خصلتها: ابنسینا معتقد است اعمال انسان كه به وسیله بدن و اعضای آن انجام میشود، در تكون خصلتها و ملكات نقش تعین كنندهای دارد; زیرا احساس، تخیل، غضب، بخل، عمل شجاعانه و مانند آن، در روح انسان هیاتی پدید میآورند كه وقتی آن اعمال تكرار شود، ملكات پدیدار میشوند. بنابراین، تكرار افعال بدنی است كه به صورت ملكات نفسانی در میآید و شخصیت انسان را میسازد.
۴ - بازتاب خوردنیها بر حالات روحی: اندیشمندان تعلیم و تربیت، بر اساس یافتههای زیستی، بر بازتاب غذاهای ویژه بر حالات روحی انسان تكیه كردهاند. تاثیر غذاها، میوهها و سبزیجات بر جنین و تاثیر شیر مادر در تكون خصلتهای كودك، حقیقتی انكار ناپذیر است. بازتاب مواد مخدر و شراب بر روحیات انسان نیز امری قطعی است.
پاسخ پرسش سوم
یكی از مسائل مورد اتفاق فیلسوفان متاله، این است كه پس از مرگ، روح انسان به دلیل تجرد و پیراستگیاش از ماده و خصوصیات آن و عدم انطباعش در ماده بدنی، باقی و جاودانه است; یعنی برای روح، فنا و زوال متصور نیست. نكتهای كه حائز اهمیت است این است كه همین رفتار و اعمال انسان كه به وسیله بدن و اعضای آن انجام میشود، در روح انسان هیآت و ملكاتی را پدید میآورد كه عامل اساسیامتیازانسانهاازیكدیگراستوهمینملكات و هیآت استكهبرایانسان، فعلیتجدیدیرا پس از مرگ پیریزی میكند و همین ملكات و هیآت، حقیقت انسان به شمار میروندو پس از مرگ، آثار ویژهای از اینها بروز مینماید. با این همه، سه مساله باید مورد توجه قرار گیرد: ۱ - پس از مرگ انسان، روح با كدامین بدن ارتباط برقرار میكند؟ ۲ - ارتباط روح با بدن دنیوی در برزخ چگونه است؟ ۳ - هنگام رستاخیز ارتباط روح با جسم دنیوی چگونه است؟
در ارتباط با سؤالهای فوق، شرایع آسمانی و فلاسفه متاله اتفاق دارند كه بعد از انقطاع روح از بدن دنیوی، روح انسان متوجه جدایی از حیات دنیوی میشود، تا مدتی در كنار جسم انسان میماند و تغییر و تحولات جسم را (تا هنگام دفن كردن) دنبال میكند وارد میشود دوستان، خویشان و آشنایان او كه قبلا فوت كردهاند، به دیدار او میآیند و او نیز پس از مرگش، گاهگاهی به دیدار خانواده خود میرود.
نكتهای كه عنوان شد این است كه روح پس از مرگ نیز با جسم ارتباط دارد; آن هم به لحاظ اینكه زمان زیادی را با او به سر برده است; ولیاز این جهت كه برای انسان از لحظه مرگ، حیات دیگری آغاز خواهد شد، سؤال میشود كه ارتباط روحی با كدامین بدن است؟ پاسخ این سؤال در روایات معصومین علیهمالسلام چنین است كه ارتباط روح در «عالم برزخ» با بدن مثالی است. البته هنگام رستاخیز، ارتباط روح با همین بدن دنیوی است و در حقیقتبازگشت روح به بدن به این معناست كه چون بدن قوه پذیرش مجدد روح را دارد و زنده شده آن، خروج از قوه به فعل است و ربطی به بازگشت فعلیتبه قوه ندارد و چون اساس این مساله، ضرورت ادیان الهی است و معاد، بازگشت اشیا با تمام وجودشان است; ضرورتا این بازگشتباید با تمام وجود باشد.
منابع و مآخذ
۱ - ابن سینا، حسین بن عبدالله; الاشارات و التنبیهات; با شرح نصیر الدین طوسی و شرح الشرح قطب الدین رازی، تهران: حیدری
۲ - ابن سینا; حسین بن عبدالله; الشفا - الهیات; با تعلیقات صدرالمتالهین شیرازی، قم: بیدار
۳ - ابن سینا; حسین بن عبدالله; الشفا - طبیعیات; قم: كتابخانه آیتالله مرعشی
۴ - ابن سینا، حسین بن عبدالله; القانون فی الطب; دار صادر، بیروت
۵ - ابراهیمی دینایی، غلامحسین; شعاع اندیشه و شهود; قم: حكمت
۶ - ارسطو; درباره نفس; ترجمه: علیمراد داوودی; تهران: حكمت
۷ - افلاطون; دوره آثار افلاطون; ترجمه: محمدحسن لطفی; تهران: خوارزمی
۸ - الفاخوری، حناوخلیلالجر; تاریخفلسفهدرجهاناسلامی، ترجمه: عبدالمحمد آیتی، تهران: سازمان انتشارات انقلاب اسلامی
۹ - بریه، امیل; تاریخ فلسفه، ترجمه علیمراد داوودی; تهران: مركز نشر دانشگاهی
۱۰ - سهروردی، شهاب الدین; مجموعه مصنفات (عربی) تصحیح هانری كربن; تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی
۱۱ - سهروردی، شهاب الدین; مجموعه مصنفات (فارسی) تصحیح سیدحسین نصر; تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی
۱۲ - شریف، میان محمد; تاریخ فلسفه در اسلام (ترجمه فارسی) تهران: مركز نشر دانشگاهی
۱۳ - شهرزوری، شمس الدین; شرح حكمهٔ الاشراق; تصحیح حسین ضیایی تربتی; تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی
۱۴ - صدرالمتالهین شیرازی، محمد بن ابراهیم; الاسفار الاربعه، قم: مصطفوی
۱۵ - صدرالمتالهین شیرازی، محمد بن ابراهیم; مفاتیح الغیب، باتعلیقات ملاعلی نوری; تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی
۱۶ - طریقی، شكرالله; بیماریهای روانتنی; تهران: انتشارات دانشگاهتهران
۱۷ - طباطبایی، محمدحسین; حیات پس از مرگ; چاپ در یاد نامه شهید مطهری
۱۸-مصباح،محمدتقی،آموزشفلسفه;تهران:سازمانتبلیغاتاسلامی
۱۹ - مهطری، مرتضی; مقالات فلسفی (۳ ج); قم: صدرا
محمد بهشتی
منبع : بنياد انديشه اسلامي
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران دولت بنیامین نتانیاهو انتخابات عراق دانشگاه تهران مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم چین روز معلم رهبر انقلاب نیکا شاکرمی
سیل آتش سوزی مترو شهرداری تهران سازمان هواشناسی آموزش و پرورش هلال احمر قوه قضاییه پلیس معلم فضای مجازی زلزله
تورم خودرو مسکن قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو قیمت سکه ایران خودرو حقوق بازنشستگان بانک مرکزی
مهران غفوریان رضا عطاران ساواک تلویزیون موسیقی عمو پورنگ سریال شهاب حسینی صداوسیما مسعود اسکویی سینمای ایران دفاع مقدس
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه غزه آمریکا روسیه ترکیه حماس نوار غزه اوکراین انگلیس
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان آتیلا حجازی باشگاه استقلال علی خطیر لیگ برتر بازی لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا
اپل هوش مصنوعی آیفون صاعقه موبایل گوگل ناسا عکاسی تلفن همراه مدیران خودرو
کبد چرب فشار خون چای دیابت