دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


ج مثل جان فورد، ج مثل جان وین


ج مثل جان فورد، ج مثل جان وین
● نگاهی به فیلم «مردی كه لیبرتی والانس را كشت» ساخته جان فورد
«عاشق فیلمسازی هستم اما حرف درباره فیلم ها را دوست ندارم.»( جان فورد)
عصر امروز از برنامه سینما چهار فیلم «مردی كه لیبرتی والانس را كشت»، ساخته جان فورد پخش می شود. فیلمنامه این فیلم ۱۲۳دقیقه ای را كه محصول سال ۱۹۶۲ آمریكا است جیمز وارنربلاو و بلیس گلدبك نوشته اند. در این فیلم جان وین، جیمز استیوارت، ورامیلز، وودی استرود و ادموند اوبرین بازی می كنند. «مردی كه لیبرتی والانس را كشت» آخرین اثر وسترن در كارنامه جان فورد به شمار می آید.
‌● درباره كارگردان
جان فورد اول فوریه سال ۱۸۹۴ در كیپ الیزابت آمریكا به دنیا آمد. نام او در واقع شون آلویسیوس اوفینی بود. اما وقتی برادرش فرانسیس به هالیوود رفت نام فورد را برای خود انتخاب كرد. به همین ترتیب جان نیز كه به واسطه برادرش به هالیوود رفته بود نامش را فورد گذاشت تا این نام به یكی از اسطوره های تاریخ سینما تبدیل شود. اولین تجربه فورد در سینما بازی در فیلمی از دیوید گریفیث با نام «تولد یك ملت»، آن هم در نقش سیاهی لشكر بود. طبق قراردادی كه بین فورد و كمپانی یونیورسال منعقد شد از سال ،۱۹۱۷ این فیلمساز چند وسترن درجه سه ساخت. اولین فیلم او «تیراندازی دقیق» نام داشت كه در پنج حلقه روایت می شد. اولین فیلم جدی او «اسب آهنی»، وسترن موفقی بود. دو سال بعد، فورد فیلم «سه مرد شرور» را ساخت.
نام جان فورد اما با فیلم «دلیجان» سر زبان ها افتاد. در این وسترن بسیار جذاب، یكی از ستاره های تاریخ سینما یعنی جان وین بازی می كرد. وین كه كارش را با فورد آغاز كرده بود، پس از این نیز در بسیاری از فیلم های فورد بازی كرد. در سال ۱۹۴۰ او فیلمی براساس رمان مشهور جان اشتاین بك، «خوشه های خشم» ساخت. در این فیلم هنری فوندا بازی می كرد. فورد كه پیش از این به خاطر فیلم های «خبرچین» و «خوشه های خشم» جایزه اسكار بهترین كارگردانی را دریافت كرده بود، در سال ،۱۹۴۱ به خاطر فیلم «چه سرسبز بود دره من»، برای سومین بار این جایزه را كسب كرد. سه گانه ای با نام های «سواره نظام»، «دختری با روبان زرد» و «ریوگرانده» كارهای بعدی جان فورد بودند. او چهارمین و پنجمین جایزه اسكارش را برای فیلم های مستند «نبرد میدوی» و «هفتم دسامبر» كسب كرد. سال ۱۹۵۲ فورد با ساخت فیلم «مرد آرام» برای ششمین بار به این موفقیت رسید.
فیلم «مردی كه لیبرتی والاس را كشت» در واقع آخرین اثر وسترن جان فورد بود. در تاریخ سینما هیچ كارگردانی موفق نشده همچون جان فورد، شش جایزه اسكار بگیرد. ضمن اینكه او از معدود كارگردانانی است كه در كارنامه اش بیش از صد فیلم دیده می شود. هفته نامه اینترتینمنت در حالی جان فورد را به عنوان سومین كارگردان برتر تاریخ انتخاب كرد كه اورسن ولز در صدر این فهرست قرار داشت. ولزی كه جان فورد را بهترین فیلمساز جهان می دانست. علاوه بر اورسن ولز، آكیرا كوروساوا، سرجیولئونه، كلینت ایستوود، مارتین اسكورسیزی، استیون اسپیلبرگ، برناردو برتولوچی و كارگردانان سینمای موج نوی فرانسه از ژان لوك گدار گرفته تا فرانسوا تروفو، جان فورد را فیلمساز محبوب خود نامیده اند، جان فورد ۳۱ آگوست سال ۱۹۷۳ بر اثر ابتلا به سرطان معده درگذشت.
● از زبان كارگردان
در پاسخ به این سئوال ژان لوك گدار كه چطور به هالیوود رسیدید: «با قطار!» «هركسی كه یكسری اصول را یاد بگیرد می تواند فیلم بسازد. كارگردانی نه معما است و نه هنر. نكته اساسی درباره كارگردانی این است: عكسبرداری از چشم مردم.» «با من درباره هنر حرف نزنید. من فیلم می سازم تا اجاره ام را بپردازم.» «سه بار اول كه اسكار گرفتم در مراسم حضور نداشتم كه جایزه ام را دریافت كنم. اولین بار رفتم ماهیگیری، دفعه دوم جنگی در كار بود و دفعه سوم، یادم می آید مست كرده بودم.» «یك كارگردان باید از یكسری قواعد تجاری تبعیت كند. در حرفه ما، شكست هنری اهمیتی ندارد اما شكست تجاری، محكوم است. راز موفقیت این است: فیلمی بسازید كه مردم را سرگرم كند و در عین حال اجازه بدهد شخصیتتان را نشان بدهید.» «یكی از دلایلی كه فیلم می سازیم این است كه هم پول را دوست داریم و هم مردم را.»
● ج مثل جان فورد
در روزهایی كه سینمای وسترن به سینمایی درجه دوم تبدیل شده بود، فورد با ساخت فیلم «دلیجان» جان تازه ای به این سینما بخشید. با ظهور سینمای ناطق، فیلم های وسترن كه بیشتر مبتنی بر كنش های رفتاری كابوس ها بودند به حاشیه رانده شدند. در سینمایی كه دیالوگ نقش اصلی را بازی می كرد، تماشای چهره یاغی هایی كه لام تا كام حرف نمی زدند و فقط هفت تیر می كشیدند برای تماشاگری كه مسحور سینمای سخنگو شده بود، آن جذابیت سابق را نداشت. اما جان فورد نفس تازه ای به این نوع سینما دمید. در وسترن های او، صرفاً كنش ها نبود كه نمایش داده می شد، تصویر كردن انگیزه های روانی شخصیت های یاغی در فیلم های فورد اهمیت ویژه ای یافت. ضمن اینكه در فیلم های او چهره كابوی ها تنها از خلال اسب دوانی و هفت تیركشی نمایش داده نمی شد. ویژگی دیگر فیلم های او كه در «مردی كه لیبرتی والانس را كشت» هم برجسته است، ورود سیاست به عالم سینمای وسترن بود.
اگر وسترن در دوران شكوفایی اش به تعارض مدنیت با طبیعت وحشی غرب آمریكا نظر داشت، در اینجا پای سیاست هم وسط كشیده می شد. در فیلم «مردی كه...» یكی از دو شخصیت اصلی، یك سناتور است. سناتوری كه فقط این عنوان را به دنبال خود ندارد بلكه داستان فیلم او را از وكالت به سناتوری می رساند. نكته دیگر در سینمای وسترن، پرداخت شخصیت اصلی از طریق نمایش كنش های خود اوست، اما در فیلم های جان فورد و به خصوص همین فیلم «مردی كه...» شخصیت اصلی در تقابل با شخصیت های دیگر تعریف می شود. در فیلم تعداد صحنه هایی كه تام دانیفن در آن حضور دارد بسیار محدود است. با این حال فیلم درباره دانیفن است و او شخصیت اصلی محسوب می شود.
● داستان كابوی تنها
قصه تام دانیفن، شخصیت اصلی فیلم توسط رنسوم استاتدارد روایت می شود. او یك كابوی كاركشته است كه ترجیح داده به جای هفت تیركشی به تشكیل خانواده فكر كند. به همین دلیل است كه با وجود ترس لیبرتی والانس از او، با كابوی شرور پیكت وایر جنوبی درگیر نمی شود. تام تصمیم دارد با هالی كه در رستوران شهر كار می كند ازدواج كند تا اینكه سر و كله یك «غریبه» پیدا می شود. تام تا پایان فیلم وكیل پرشور فیلم را «غریبه» صدا می زند. رنسوم كه از شرق متمدن به غرب آمده، نمی تواند با دنیای سراسر خشونت شینبون كنار بیاید. او می خواهد با كتاب قانونش به جنگ آدم هایی برود كه تنها زبان اسلحه را می فهمند. توصیه های تام تاثیری ندارد و رنسوم همچنان مصمم است با قواعد جهان متمدن شرق با لیبرتی والانس برخورد كند. در جایی از فیلم تام به رنسوم می گوید تو دو راه داری. رنسوم حرف او را این گونه تمام می كند: «یا باید اسلحه داشته باشم یا از این شهر بروم.»اما او راه سومی را انتخاب می كند و در دفتر روزنامه شینبون استار دفتر وكالتش را راه می اندازد و در كنارش به افراد شهر خواندن و نوشتن یاد می دهد. تام دانیفن كابویی است كه دل به هالی بسته و نمی خواهد توی دردسر بیفتد. او هم دردسرها را می شناسد و شاید بیشتر از هر كس دیگر امكان مقابله با دردسرها را داشته باشد اما ترجیح می دهد همه چیز همان طور كه هست ادامه پیدا كند. او به تامین امنیت برای خود و اطرافیانش قناعت می كند. چرا كه به اعتقاد او خلق و خوی لیبرتی والانس جوری است كه نباید با او درافتاد. او به رنسوم هم توصیه می كند كه دست از سر لیبرتی بردارد. جان فورد در فیلم «مردی كه...» شخصیت كابویی را به تصویر می كشد كه مزیت های مدنیت را پذیرفته، اما وجه درونی شخصیتش به او اجازه نمی دهد كه همچون آقای رنسوم به نام قانون جلوی لیبرتی والانس را بگیرد. اگرچه فورد در «مردی كه...» سویه های اجتماعی داستانش را برجسته می كند اما «تام» شخصیتی تنها است.
«خوبی»های او نیز مبتنی بر خواست های اجتماعی نیست چون به رنسوم علاقه مند است به او كمك می كند. خلق شخصیتی مثل «تام» نشانگر تغییر نگاه به قهرمانان فیلم های وسترن است. اگر در وسترن های قدیمی یاغیگری كابوی ها از آنان اسطوره می ساخت در اینجا قهرمان قصه با حفظ ویژگی های شخصیتی یك كابوی، با مدنیت همراه می شود. او حتی با رنسوم و سردبیر نشریه شینبون استار در انجام عملی مدنی همنوا می شود. معلوم نیست كه او واقعاً به آرمان های جهان متمدن معتقد است یا نه. مهم این است كه قهرمان قصه علیه پیشرفت های متمدنانه گام برنمی دارد و گاهی هم در جهت این آرمان ها حركت می كند. همنوایی با مدنیت در كنار میل ذاتی به طبیعت وحشی، تناقضی را به وجود می آورد كه در چهره قهرمان وسترن های فورد دیده می شود. او دیگر یاغی نیست اما میل به عصیان در وجودش هست. عصیانی كه شخصیت اش را شكل می دهد.
نكته دیگر، برجستگی سیاست در فیلم «مردی كه...» است. جدای از اینكه این فیلم مثل تمام آثار وسترن، حركت غرب وحشی را به سوی تمدن نشان می دهد، سیاست و بحث هایی نظیر جمهوری، دموكراسی و انتخابات ازجمله مسائل مهمی است كه در فیلم مطرح می شود. تلاش گله داران بزرگ برای تسخیر شینبون با درایت اهالی شهر و همچنین به كمك سیاست و قوانین سیاسی به سرانجام نمی رسد. در فیلم سیاست به عنوان نكته ای تاثیرگذار در جهان متمدن شرق مطرح می شود. در واقع نشان داده می شود كه شرق به همراه تمدن، سیاست را نیز به عنوان ابزاری برای رسیدن به تمدن به غرب هدیه می دهد.
همان طور كه شخصیت كابوی در فیلم «مردی كه...» از نظر برخورد اجتماعی با دیگر كابوی ها تفاوت هایی دارد، روابط او با زن نیز شكل منحصر به فردی دارد. شاید حضور زن در كمتر فیلم وسترنی اینچنین برجسته و تاثیرگذار بوده باشد. روابط تام و رنسوم از مجرای زنی كه تام به او عشق می ورزد تعریف می شود. عشق كابوی آرام فیلم به «هالی» متفاوت از آن چیزی است كه در فیلم های وسترن می بینیم. معمولاً در فیلم های وسترن، زن ها موجودات ضعیفی هستند كه كابوی ها وظیفه ایجاد امنیت را برای آنها بر عهده دارند. در فیلم های وسترن كابوی ها معمولاً تن به عشق نمی دهند، اگر هم درگیر عشق شوند از آن دوری می كنند چرا كه عشق و زن با خود ایده ایستایی و تشكیل خانواده را به همراه می آورد. ایده ای كه با ذات یك كابوی همخوانی ندارد اما كابوی فیلم «مردی كه ...» شخصیت آرامی دارد كه با دلبستگی همیشگی جان فورد به مفهوم خانواده همخوانی دارد.
● كلاسیك مثل وسترن
فیلم «مردی كه لیبرتی والانس را كشت» ساختاری كلاسیك دارد. روایت خطی با یك فلاش بك طولانی كه در آن نیز ترتیب زمانی به هم نمی ریزد. فلاش بك ها با دیزالوهایی برجسته اتفاق می افتند تا تماشاگر تغییر زمان را به خوبی حس كند. تغییرات شبانه روز نیز گاهی با دیزالو نشان داده می شود. بخشی از حرف های فیلم نیز با قرینه سازی هایی زده می شود كه با محتوای فیلم درهم تنیده می شوند.
در صحنه ابتدایی فیلم قطاری نشان داده می شود كه به سوی شینبون در حركت است در صحنه پایانی وقتی قطار به مقصد غرب حركت می كند ریل قطار انحنای معكوس دارد. خود قطار نیز به عنوان نماد تمدن در آمریكا نقش مهمی دارد. مسئله دیگر فیلمبرداری ماهرانه صحنه ها است. صحنه هایی كه در استودیو گرفته شده اند. فورد برای شخصیت پردازی از سایه ها استفاده زیادی می كند.
علاوه بر اینكه میزان حضور تام دانیفن در فیلم بسیار كمتر از میزان معمول حضور یك قهرمان در فیلم است، فورد با قرار دادن تام در سایه ها، نقش حاشیه ای كابوی ها را در جهان رو به تمدن به رخ می كشد. نمی شود از این فیلم حرف زد و از دیالوگ های جذاب آن چیزی نگفت. استفاده اینچنینی از دیالوگ در فیلمی وسترن از ویژگی های مثبت فیلم «مردی كه لیبرتی والانس را كشت» است.
در صحنه پایانی وقتی رنسوم به لوكوموتیوران وعده می دهد كه به خاطر محبت هایش، نامه ای به مركز می نویسد و از او تشكر می كند، مرد در پاسخ می گوید: «من این كار را برای مردی انجام دادم كه لیبرتی والانس را كشت.» این دیالوگ اندوهی قابل توجه را هم به رنسوم و هم به تماشاگر منتقل می كند چرا كه لیبرتی والانس را نه رنسوم، بلكه تام دانیفن كشته بود. در فیلم یك دیالوگ دیگر هم هست كه به یكی از به یادماندنی ترین دیالوگ های تاریخ سینما تبدیل شده است. وقتی كه تام خطاب به رنسوم می گوید: «میان واقعیت و افسانه، همیشه واقعیت را انتخاب كن.»
مجتبی پورمحسن
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید