دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

جنگ هفتاد و دو ملت چاره کن


جنگ هفتاد و دو ملت چاره کن
ای بشر، امروز نوبت با شماست
سوی خود آیید، آن خود عین ماست
ما به جان هر کدامان از شما
جان خود بخشیده ایم ، خود آشناست
کی تو را من ترک کردم ، ای بشر
روز و شب هی میروی کوی دگر
یکزمان لات و منات وآن دگر
گشته بودی دایما ، چون گاو و خر
گاو و خر، کی لات و هم عزا گرفت
گاو و خر را کرده ای از خود شگفت
ای بشر، امروز نوبت با شماست
سوی خود آیید،آن خود عین ماست
یکزمان موسا بیامد ، طور شد
جان ما در خود بدید ، او نور شد
نور خود ، بر قلب موسا تافتیم
بر دلش ، لوحی ز خود انداختیم
لوح موسا لوح ما بود ، ای پسر
سوی آن موسا نرو ، در خود نگر
لوح موسی، لوح جان آدمی ست
قلب خود راچاره کن، لوح دیدنی ست
دیدن آن لوح ، چشم سر نخواست
مو سی ات در طور کن لوحت بپاست
ای بشر، امروز نوبت با شماست
سوی خود آیید،آن خود عین ماست
یکزمان عیسی به مریم بکر شد
عشق در وی آمد ، او را ذکر شد
عشق، مریم را ز خود آگاه کرد
عشق بر عقلت زد ، او را پاک کرد
جبرییل عقل ، شد روح الامین
همنفس با عشق ، شد عیسای دین
عیسی مریم ، ز عشق آید پدید
فاعل آگاه جوید ، نی مزید
فا عل آگاه ، عشق کامل است
او کجا در بند ملک و منزل است
ای بشر، امروز نوبت با شماست
سوی خود آیید،آن خود عین ماست
عقل تا عاشق نشد ، قدسی نشد
عشق تا آگه نشد ، عیسی نشد
عشق، آگاهی به جان انداخته
عقلها بین، نزد او سر باخته
عقل گر یکدم ، شناسد خویش را
سر نبازد ، پاک سازد خویش را
عقل قدسی برتو ، روح پاک شد
هم جوار عشق ، بر افلاک شد
هان، فلک را خود ملک دان ای رفیق
گشته ای در دام اهریمن غریق
ای بشر، امروز نوبت با شماست
سوی خود آیید،آن خود عین ماست
گر زدام جن و اهریمن رهی
عقل تو، بر عشق گردد منتهی
عقل، چون بیکار ننشیند به بر
عشق در دل بیند او، گوید خبر
کی خبر دانی ز کوی عشق چیست
خود ندانی صاحب آن عشق کیست
آن خبر را ، خود محمد بر تو داد
لوح موسا ، ذکر عیسا، این مداد
عشق را ما با قلم آمیختیم
پیش چشم کوته تو ریختیم
ای بشر، امروز نوبت با شماست
سوی خود آیید،آن خود عین ماست
اقراء بسم ربک آمد خبر
بسم رحمان و رحیم شد مستمر
صاحب آن کوی و کویش عشق دان
دم به دم قلبت ز عشق گیرد روان
گر تو خواهی خود، روی در کوی او
عقل را در عشق شو، گردی تو او
عقل را در عشق، خود کی شسته ای
آن زمان کز غم، دل خود رفته ای
کی توانی، غم زدل جارو کنی
عشق جویی دل به غم وارو کنی
ای بشر، امروز نوبت با شماست
سوی خود آیید،آن خود عین ماست
دل چو از غم وا رهد، گیرد صفت
آن صفت را ، عقل گیرد معرفت
عشق را در قلب، نوری ساختیم
لوح عشقی بر دلت پرداختیم
سوی لوح عشق خود گیر ای پسر
هی نکن در کوی غم دایم سفر
موسی و عیسی و احمد را بنه
هی نکن خود را تو بر ایشان کنه
ای بشر، امروز نوبت با شماست
سوی خود آیید،آن خود عین ماست
جنگ هفتاد و دو ملت چاره کن
دلق عیسا و محمد پاره کن
او تو را از بت پرستی منع کرد
کی تو را بر خود پرستی جمع کرد
هان، خود آنها، خود ملکی نبود
جملگی ، خود های ما را می نمود
هر کدام از انبیا خود مثل ما
سوی مثل خود مرو، خود را بیا
ما تو را از خود منور داشتیم
یادگاری ما ز خود بگذاشتیم
ای بشر امروز نوبت با شماست
سوی خود آیید، آن خود عین ماست


پیام آور عشق و آگاهی
rroshanaa.mihanblog.com
rroshanaa.persianblog.ir
nasertaheriboshrouyeh.iranblog.com

ناصر طاهری بشرویه
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید