یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


پارسه


پارسه
نزدیک به سه هزار سال پیش، آریایی‌هایی که در سرزمین‌های شمالی می‌زیستند، در اثر مواجهه با سرمای سخت، فزونی جمعیت، افزایش دام و کم قوتی زمین، مهاجرت را آغاز کردند. آنان از دو سوی کوه‌های قفقاز به دشت‌های جنوبی سرازیر شدند و در دامنهٔ کوه‌های زاگرس در نجد ایران سکنی گزیدند. در آغاز کوچنده، رمه‌دار و چوپان بودند، اما اندک اندک یکجانشین شدند و قبیله‌ای از آنان در اَنشان، حکومت پارس را بنیاد نهاد.
سر دودمانِ پارسیان، نام دوستدار اندیشه را برای خود برگزید و بدین سان او را هخامنش۱ خواندند. یک صد سال پیش از این زمان بود که کوروش از میان طوفان حوادث برآمد «تا گردونهٔ تاریخ مشرق زمین را به حرکت اندازند».۲ همهٔ پارسیان در زیر فرمان او یگانه شدند و او آرام آرام، فرمانروایی‌اش را گسترش داد. ابتدا ماد، سپس لیدی، آنگاه بابل و پس از آن سرزمین‌های دور و دور....
کوروش با اندیشه‌ای بلند، کرداری نیک، دادگرانه، آسان‌گیر و شکیبا، امپراطوری ایران را پی افکند. و بدین‌سان به پهنهٔ تاریخ پیوستهٔ ایران و جهان گام گذاشت.
به قول هگل اندیشمند نامدار آلمانی:
«از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراطوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن فراهم می‌آید. در این جا نژادی یگانه، مردمان بسیاری را دربرمی‌گیرد (ولی این مردمان) فردیت خود را در پرتو حکمیت یگانه نگاه می‌دارند. این امپراطوری نه همچون امپراطوری چین، پدرشاهی و نه همچون امپراطوری هند، ایستا و بی‌جنبش و نه هم‌چون امپراطوری مغول، زودگذر و نه همچون امپراطوری ترکان بنیادش بر ستمگری است. برعکس، در این جا ملت‌های گوناگون در عین آن که استقلال خود را نگاه می‌دارند به کانون «یگانگی بخشی» وابسته‌اند که می‌تواند آنان را خشنود کند. از این رو امپراطوری ایران، روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است و شیوهٔ پیوستگی بخش‌های آن چنان است، که با مفهوم (راستین) کشو ر یا دولت، بیشتر از امپراطوری‌های دیگر مطابقت دارد».۳
«ایرانیان به عنوان پرستندگان روشنایی (در برابر دین‌های دیگر) آسان‌گیر و شکیبا بودند. بدین‌سان شیوهٔ فرمانروایی ایرانیان بر اقوام دیگر چه در زمینهٔ دینی و چه دنیوی، هیچ‌گاه با زورگویی آمیخته نبود»۴ و نیز به گزارش هرودوت «ایرانیان عادت ندارند که برای خدایان مجسه برپا کنند و یا معبد و قربان‌گاهی بسازند. برعکس، آنها کسانی را که چنین کنند به دیوانگی متهم می‌کنند».۵
کوروش کبیر در فرمان ماندگار خود که بر استوانه‌ای گلین نقش زده شده است، در معرفی خود و حکومت جهانی‌اش می‌گوید:
«من کوروش هستم، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگستر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان، پسر کمبوجیه... هنگامی که من مانند یک دوست پای به بابل گذاشتم و به تخت شاهی در کاخ فرماندار، میان غریو شادمانی و جشن و خوشی نشستم... سربازان بی‌شماری در صلح و صفا، در بابل به گردش پرداختند.
من اجازه ندادم که هیچ کس (هیچ‌جا)ی کشور سومر و اکد را در وحشت فرو برد. من برای صلح کوشیدم در بابل و در همهٔ شهرهای دیگر... در مورد اهالی بابل... من بیگاری را که مخالف وضع (اجتماعی) آنان بود، برانداختم، من کمک آوردم برای آباد کردن خرابی‌ خانه‌ها... من همهٔ آنان را دوباره در جایی آرام جای دادم... اردکان و کبوتران... من کوشیدم تا زیستن گاهشان را پایدار کنم...»۶
دیدگاه‌های روشنگرانه کوروش برتر از آن بود که در اندیشهٔ ملتش و روزگارش بگنجد. او در عین استواری در باورهای خود، به همه باورها احترام می‌گذاشت و علاوه بر سرزمین‌ها بر قلب‌ها نیز حکومت می‌کرد.
از این روی بود که، ایرانیان او را پدر، یونانیان سرور و قانون‌گذار، یهودیان مسیح خدا و مسلمانان ذوالقرنین‌اش خوانده‌اند. بنده‌ای صالح، صاحب امپراطوری بزرگ با نخستین فرمان آزادی، نخستین پادشاهی که در هم زیستی قوم‌های گوناگون کوشید. یگانه پادشاهی که عشق با یک همسر را تا مرگ پاس می‌داشت، یگانه پادشاهی که فرمان حقوق بشر او در نزدیک به دو هزار و ششصد سال پیش، نام ایران را برای همیشه جاودانه کرد و آخرین پیامش آن‌که:
«ای انسان هر که باشی و از هر کجا که بیایی، زیرا می‌دانم که خواهی آمد. من کوروشم که برای پارسیان این شاهنشاهی پهناور را بنیاد نهادم. بدین مشتی خاک که مرا پوشانده است رشک مبر»۷
و چون کوروش بزرگ در خاک خفت، امپراتوری بزرگش دستخوش تندباد روزگار شد. و از میان فرازها و نشیب‌ها و طوفان‌ها و نبردها، داریوش که سخت دانا و سخت توانا بود، برآمد تا پادشاهی هخامنشی را وسعتی دوباره و درخور بخشد. داریوش شاه گوید:
«اهورامزدا چون این سرزمین را آشفته دید آن را به من ارزانی فرمود. مرا شاه کرد و من شاه هستم به خواست اهورامزدا، من این سرزمین را در جای خود نشاندم».۸ «دروغگویان، پارس را، خوزستان را، بابل را، ماد را و مرو را نافرمان کردند، اینان به مردم دروغ گفتند، پس من به یاری اهورامزدا آنان را آرام کردم».۹
داریوش که آگاه و مدبر بود، آن‌چه را که باید برای آیندگان به یادگار بگذارد، بر کتیبه‌های سنگی نگاشت. حکومت او سِند تا نیل را در برمی‌گرفت. او با مدیریتی توانمند نظام عصر کوروش را احیا کرد. او خود می‌گوید:
«اگر اندیشه کنی که چند شمار آن کشورها که داریوش شاه داشت این پیکرها را بنگر که تخت مرا می‌برند. آن‌گاه خواهی دانست و آن‌گاه به تو معلوم می‌شود که نیزهٔ پارسی دور رفته. آن‌گاه تو خواهی دانست که مردم پارس خیلی دورتر از خاک پارسی جنگیده‌اند».۱۰
داریوش چون حکومت بزرگ هخامنشی را گسترد و آرامش یافت، بر‌ آن شد تا جایگاهی در خور به نشانهٔ عظمت این تمدن بزرگ برپای دارد و اینک در ۵۱۲ پیش از میلاد در سرزمین پارس، زادگاه تمدن هخامنشی، به کوه رحمت، کاخی بزرگ و آیینی، بنا نهاده می‌شود. داریوش شاه گوید:
«به خواست اهورامزدا این ارگ را من ساختم... اهورامزدا را اراده بر آن بود که این ارگ ساخته شود پس من آن را برآوردم و من آن را ایمن و زیبا و به اندازه ساختم، چنان‌که می‌خواستم... مبادا آن‌که به چنگ بدخواه و بداندیش بیفتد».۱۱
بر دامنهٔ‌ غربی کوه رحمت، رو به دشتی وسیع و حاصلخیز و خوش منظر، پارسه بنا می‌شود. تا هخامنشیان در آن، در جمع همهٔ ملت‌های هم بسته به جشن بنشینند.
پارسه یک قلعه نیست. دیواری بلند نسازید. اینجا محل امن و دوستی و شادی است که «اهورامزدا مردم را آفرید و شادی را برای مردم آفرید که برای آن می‌زیند».۱۲
به گواهی سی هزار لوح گلین، «برای نخستین بار در تاریخ بشر، ذوق سرشار، ثروت بیکران و اراده‌ای استوار»۱۳ در سایه مدیریتی کارآمد و کاردان در پارسه به هم رسیدند تا چیزی آفریده شود که هنر شناسان و تاریخ نگاران آن را هنر و معماری هخامنشی بخوانند.
چوب سِدر از آشور، طلا از سارد و باکتریا، سنگ‌های لاجوردی و عقیق از سُغد، فیروزه از خوارزم، نقره و آبنوس از مصر، عاج‌ها از حبشه و هند و رُخج و سنگ‌ها از پارس، در دستان توانمند حجارانی از ایون و لودیه، زرگرانی از ماد و مصر، چوب کارانی از سارد، آجرکارانی از بابل، تزیین‌گرانی از مصر و ماد در بنای پارسه ماندگار و پایدار شدند و آنان دست در دست هم در برابر دریافت دستمزد ـ که نقره و شراب و گوسفند بود ـ‌ کاری کردند، کارستان. تا پس از پارس‌کده (پاسارگاد) پارسه مظهر شاهان هخامنشی شود.
پلکان ورودی پارسه، ۱۱۰ پله در هر طرف. سنگ‌ها یک پارچه، پلکان سمت راست برای بزرگان پارس و ماد، پلکان سمت چپ برای دیگر قوم‌ها و داریوش فرمان می‌دهد تا آپادانا برای بار عام ساخته شود و می‌گوید:
«آن‌چه کردم به خواست اهورامزدا کردم، از برای آن اهورامزدا مرا یاری کرد که پیمان شکن نبودم، دروغگو نبودم، زورگور نبودم. نه بر توانا ستم کردم و نه بر ناتوان،‌ نه من و نه کسی از خاندانم».۱۴
و بدین سان داریوش بزرگ کار ایجاد بنای آیینی را در دامن کوه رحمت آغاز کرد. در پارسه زندگی و شادی با هم پیوندی ناگسسته دارند. گل‌های نیلوفر آبی، آفرینش و حرکت و شورا به یاد می‌آورند و سروها، سرسبزی و ماندگاری را.
از نبرد شیر و گاو برکت فرا می‌آید، چرا که شیر مظهر مهر و روشنایی و گاو نشانهٔ ماه است و برکت حاصلی است که در آیین مهرپرستان از این نبرد میمون برخواهد آمد.
سرستون‌ها، گاو و شیر و عقاب. گاو نشانهٔ ماه و برکت، شیر نشانهٔ مهر و روشنایی و عقاب نشانهٔ قدرت و حکومت. ستون‌ها را برآورید. بی ملات. با دم چلچله‌هایی از سرب یا آهن. بزرگ چون باغ مینوی خداوندی، بهشتی بسازید آیینی، از سنگ، استوار و ماندگار.
و چون داریوش خردمند ستاره شناسان را خواست تقویمی بیارایند تا آغاز سال و ماه و هفته سامان یابد. گردش ستارگان برای آغاز هر سال بر روز اول بهار شکل گرفت و از آن پس، نخستین روز هر بهار «نوروز» بود. روزی نو، جشن ملی، نوروز ایرانی.
در آیین نوروز، ۲۸ نماینده از ۲۸ کشور تابع۱۵ شاهان هخامنشی، اورنگ شاه را بر دوش می‌کشند. از هر سو نمایندگان ملت‌ها می‌آیند. بزرگان و سرداران پارس و ماد. نمایندگان همهٔ کشورها. از پلکان دو سوی دروازه ملل بالا می‌روند. با لباس‌هایی فاخر و هدایایی برای تبرک در دست. خنیاگران بنوازند، سرداران دست هم را به دوستی بفشارند، آتشدان‌ها را روشن کنید. اسپند بسوزانید.
چشم‌ها در شوق دیدار سالی نو برق می‌زنند. کسی برای تبرک سیبی می‌آورد. دیگری گل‌های رویش و آفرینش آبی را در دست دارد. کسی آخرین یافتهٔ سرزمین خویش را پیش‌کش می‌کند و شاه بر اورنگ روان بر همهٔ ملت‌ها، نظاره‌گر گذران سرزمین بزرگ خود است.
فرمان او روشن است؛ امروز همه بر این خوان میهمانند. هلهله کنید. شادی خجستهٔ اهورامزدا را پاس بدارید. رویش نیلوفرها، بار دیگر آغاز سال نو را نوید می‌دهد. همه مردمان به جشن بنشینند. خنیاگران بنوازند. در نوروز خیر بر شر پیروز خواهد شد و اهریمن در مقابل اهورامزدا تسلیم می‌شود. زشتی با زیبایی زدوده و نوروز آیین ماندگار می‌شود، سبز سبز.
و بدین گونه در آغاز هر سال، در بهار، پارسه به جشن می‌نشیند در ابتدا با داریوش و بعد با خشایارشاه:
«وقتی که پدرم از تخت رفت به خواست اهورامزدا به جایگاه پدر، شاه شدم. وقتی که من شاه شدم، بسیار بناهای عالی ساختم. آن‌چه را که به وسیلهٔ پدر کرده شده بود، من پاییدم و کار دیگری اضافه نمودم. آن‌چه من بنا کردم و آن‌چه پدرم بنا کرد همه به خواست اهورامزدا بود».۱۶
«به خواست اهورامزدا دروازهٔ‌ ملل را من ساختم. بسیار چیزهای زیبای دیگر در این پارس کرده شده، که من کردم و پدر من کرد. هر کاری که به دیده زیباست، آن همه را به خواست اهورامزدا کردیم».۱۷
پیکرها در پارسه سخن می‌گویند، پیکرها در پارسه شاهد تاریخی استوار، ماندگار و بزرگند. در نقش پیکرهای پارسه، همه چیز حکایت از زندگی، خرد، آزادی و شادی دارد و بدین سان است که داریوش شاه گوید: «اگر این نوشته یا این پیکرها را ببینی، تباهشان نسازی و تا هنگامی که تو را توانایی است، نگاهشان داری اهورامزدا تو را دوست باد، دودمان تو بسیار و زندگیت دراز باد».۱۸
□□□
سال‌های پرشور گذشت و برخلاف آرزوی داریوش که خواسته بود تا چنگ «بدخواه و بداندیش» بر پارسه زخم نزند، در بهار ۳۳۰ پیش از میلاد، اسکندر مقدونی غارتگرانه به پارسه رسید و شب هنگام تائیس روسپی و اسکندر مست از پیروزی، مشعل به دست پرده‌ها و فرش‌های پارسه را به آتش کشیدند. آتش زبانه می‌کشد و شهر آیینی می‌سوزد، اما برخلاف تصور اسکندر که مرگ تمدن ایران را از آن آتش می‌خواست، سال‌ها بعد، پارسه از سویی به اسطوره پیوست و مردمانی که از تاریخ خود آن چنان آگاه نبودند، در اسطوره‌های دیرینه خود به دنبال سازندهٔ بنای عظیم پارسه گشتند که پس از سال‌ها هنوز شکوهمند و استوار ایستاده است و اقبال با «جمشید» شخصیت بنایی چنین شگفت را برآورد. «تخت‌گاه جمشید» تخت جمشید شد. و از آن پس پارسه را بدین نام خواندند.
و از سویی دیگر، در هزارهٔ بیستم کاوشگران از زیر تل‌های خاک و خاکستر، کاخ‌ها و کتیبه‌ها و لوح‌هایی برآوردند که گواهی بر تمدن ایران زمین بود. بدان گونه که پروفسور هایدی ماری‌کخ، در آخرین بازخوانی این اسناد بر این باور است که «بسیاری از آرمان‌های امروزی ما از جامعه‌ای باز و پیشرو در امپراطوری هخامنشیان متحقق بوده است».۱۹ بدین سان پارسه در اسطوره و در تاریخ جاودانه می‌ماند.
کوروش کمالی سروستانی
پی‌نوشت:
۱. هخا (Hakha) به معنای دوست و منیش (Manish) از ریشهٔ "Man" به معنای اندیشیدن است. (تخت جمشید، مهرداد بهار / نصرالله کسراییان، چاپ اول، زمستان ۱۳۷۲، ص ۱۴).
۲. از زبان داریوش، پرفسور هاید ماری‌کخ، ترجمه دکتر پرویز رجبی، نشر کارنگ، چاپ اول، ۱۳۷۶، ص ۳۴۵.
۳. عقل در تاریخ، گ.و.هگل، ترجمهٔ حمید عنایت، انتشارات علمی دانشگاه صنعتی، ۱۳۵۶، ص ۳۰۴.
۴. همان، ص ۳۱۵.
۵. تاریخ هردوت، کلی‌یو، ترجمه دکتر هادی هدایتی، دانشگاه تهران، ۱۳۳۶، ج ۱، ص ۲۱۵.
۶. پاسارگاد،‌ علی سامی، به کوشش و بازنگری دکتر غلامرضا وطن‌دوست، بنیاد فارس‌شناسی، ۱۳۷۵، ص ۲۳۲ـ۲۳۱.
۷. پاسارگاد، علی سامی، [شیراز]، ۱۳۳۸، ص ۳۹.
۸. فرمان‌های شاهنشاهان هخامنشی، رلف نارمن شارپ، دانشگاه شیراز، ص ۸۱.
۹. نقل به مضمون از کتیبهٔ داریوش کبیر در بیستون.
۱۰. پایتخت شاهنشاهان هخامنشی، علی سامی، ۱۳۴۸، ص ۱۹۰.
۱۱. تخت جمشید، شاپور شهبازی، بنداد تحقیقات هخامنشی، ۱۳۵۵، ص ۱۰.
۱۲. همان، ص ۱۱.
۱۳. راهنمای تخت‌جمشید، نقش رستم و پاسارگاد، دکتر فرخ سعیدی، سازمان میراز فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۷۶، ص ۳۳.
۱۴. ماد و هخامنشی، شاپور شهبازی، دانشگاه آزاد ایران، ص ۲۵.
۱۵. نمایندگان ۲۸ کشور عبارتنداز: ۱. پارسی ۲. مادی ۳. خوزی ۴. پارثوی ۵. هراتی ۶. بلخی ۷. سُغدی ۸. خوارزمی ۹. زرنگی ۱۰. رخجی ۱۱. ثَتَه گوشی ۱۲. گندارایی ۱۳. هندو ۱۴. سکایی هوم پرست ۱۵. سکایی تیر خود ۱۶. بابلی ۱۷. آشوری ۱۸. عرب ۱۹. مصری ۲۰. ارمنی ۲۱. کارپاردوکیه‌ای ۲۲. لوذیه‌ای ۲۳. ایوینه‌ای ۲۴. سکایی آنوردریا ۲۵. اسکودرایی ۲۶. یونانی پتاسوس پوش ۲۷. لیبیایی ۲۸. حبشی.
۱۶. فرمان‌های شاهنشاهان هخامنشی ،دانشگاه شیراز رلف نارمن شارپ، ص ۱۰۸.
۱۷. همان، ص ۱۰۳.
۱۸. همان، ص ۶۵.
۱۹. از زبان داریوش، پرفسور هاید ماری‌کخ، ترجمه دکتر پرویز رجبی، نشر کارنگ چاپ اول، ۱۳۶۷، ص ۳۴۹.
منبع : آتی بان


همچنین مشاهده کنید